فلسفه، چونان جویباری زلال از سرچشمه فطرت انسانی، در پی کشف حقیقت و رفع مجهولات جاری است. این علم، که ریشه در واژههای یونانی «فیلا» (محبت) و «سوفیا» (حکمت) دارد، نهتنها یک نظام معرفتی، بلکه جلوهای از میل ذاتی بشر به دانستن است. در این کتاب، با تکیه بر درسگفتارهای استاد فرزانه آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، به بررسی دقیق مفهوم فلسفه و فیلسوف، ریشه لغوی و دلالتهای آن، و تمایز آن با حکمت و عرفان در سنت اسلامی میپردازیم. پرسش بنیادین این است که فلسفه، بهعنوان محبت به دانستن، چگونه از حکمت و عرفان متمایز میشود و فیلسوف حقیقی کیست؟
بخش اول: ریشهها و دلالتهای فلسفه
ریشه لغوی فلسفه: فیلا و سوفیا
فلسفه، واژهای است که از دو جزء یونانی «فیلا» به معنای محبت و عشق، و «سوفیا» به معنای حکمت و دانش، ترکیب یافته است. در زبان انگلیسی، این دو جزء با «فیلا» (عشق) و «ویزدوم» (حکمت) همخوانی دارند، و در فارسی، به معنای دوستدار حکمت یا محب دانش ترجمه میشود. این ریشه لغوی، فلسفه را چونان گوهری معرفی میکند که از پیوند عاطفه (محبت) و عقلانیت (دانش) پدید آمده است. فلسفه، نه خود دانش، بلکه شوق به دانستن و پیگیری علل و اسباب عالم است.
درنگ: فلسفه، چونان نهالی است که از بذر محبت به حکمت در خاک فطرت انسانی روییده و با عقلانیت آبیاری میشود.
فلسفه به مثابه محبت به دانستن
فلسفه، در معنای اصیل خود، نه خود خرد یا دانش، بلکه محبت به دانستن و پیگیری مجهولات است. این میل، چونان جریانی زلال در فطرت انسانی، انسان را به سوی پرسشهای بنیادین درباره چیستی انسان، روح، عالم، و وجود یا عدم خداوند سوق میدهد. ممکن است کسی بداند اما محبتی به دانستن نداشته باشد، یا محبت داشته باشد اما به دانش نرسد. فیلسوف، اما، کسی است که با شوق و حرص به دنبال رفع مجهولات گام برمیدارد، حتی اگر به پاسخ قطعی نرسد.
فطری بودن فلسفه
میل به دانستن، چونان نوری در نهاد هر انسانی، ذاتی و فطری است. پرسشهایی مانند چیستی زمین، آسمان، مرگ، یا ماهیت خداوند، از کودکی در ذهن بشر جوانه میزنند. این پرسشها، که ریشه در کنجکاوی فطری دارند، فلسفه را به صفتی همگانی تبدیل میکنند که در همه انسانها، به درجات مختلف، حضور دارد. برای نمونه، کودکی که در پی فهم چگونگی تنفس در قبر، حضور افراد در رادیو، یا تفاوت پول و آهن است، در حقیقت فیلسوفی بالقوه است که پرسشهایش از فطرت حکمتدوستی او سرچشمه میگیرد.
درنگ: فلسفه، چونان چشمهای است که از فطرت انسانی جوشیده و پرسشهای بنیادین را به سوی حقیقت هدایت میکند.
بخش دوم: تمایز فلسفه از حکمت و عرفان
فلسفه در برابر حکمت و عرفان
فلسفه، برخلاف حکمت و عرفان، که در سنت اسلامی با معرفت استوار و وصول به حقیقت الهی پیوند دارند، به محبت به دانستن و پیگیری عقلانی مسائل بنیادین معطوف است. حکمت، چونان بنایی استوار، بر یقین و محکمی بنا شده است، و عرفان، چونان نسیمی الهی، به سوی قرب به حق پرواز میکند. اما فلسفه، ممکن است در حیرت، تردید، یا حتی انکار باقی بماند، زیرا جوهره آن، شوق به دانستن است، نه لزوماً وصول به حقیقت.
فیلسوف در برابر حکیم و عارف
فیلسوف، چونان مسافری است که در جاده معرفت گام برمیدارد، اما ممکن است در میانه راه، در حیرت یا تردید متوقف شود. حکیم، اما، چونان قلهنشینی است که به یقین و معرفت محکم دست یافته، و عارف، چونان پرندهای است که با بالهای محبت الهی به سوی حق پرواز میکند. فیلسوف میتواند منکر یا مشکوک باشد، اما حکیم و عارف، به دلیل پیوندشان با یقین و حقیقت، از چنین ویژگیهایی مبرا هستند.
درنگ: فیلسوف، چونان جویندهای است که با شوق دانستن گام برمیدارد، اما حکیم و عارف، با یقین و قرب الهی، به مقصد حقیقت رسیدهاند.
نقد ابنسینا: متفلسف در برابر فیلسوف
ابنسینا، فیلسوف را از متفلسف متمایز میداند. متفلسف، کسی است که تظاهر به فلسفهورزی میکند، اما ممکن است به انکار یا تردید برسد. اما فیلسوف، در معنای عام، محب دانستن است، حتی اگر در شک یا جهل باقی بماند. این دیدگاه، فلسفه را بهعنوان یک صفت گسترده معرفی میکند که با ویژگیهای مثبت و منفی سازگار است.
بخش سوم: فلسفه و محدودیتهای شرعیمحدودیتهای شرعی در دانستن
قرآن کریم، چونان مشعلی هدایتگر، در آیهای نورانی میفرماید:
درنگ: شرع مقدس، چونان نگهبانی حکیم، میل به دانستن را هدایت میکند تا از تجاوز به حریم اخلاق و معنویت جلوگیری شود.
بخش چهارم: فلسفه و علوم دیگر
فلسفه و پیدایش علوم تجربی
فلسفه، چونان دری وسیع، به سؤالات بنیادین میپردازد، اما زمانی که از پاسخ به همه مجهولات ناتوان ماند، علوم تجربی، استقراء، قیاس و استحسان، چونان شاخههایی از این دریا، پدید آمدند. این علوم، ابزارهایی هستند که به رفع مجهولات جزئیتر کمک کردند، در حالی که فلسفه به مسائل کلی و بنیادین معطوف است.
فلسفه و حیرت
فلسفه، به گفته راسل و وایتهد، از حیرت و تعجب سرچشمه میگیرد. این حیرت، چونان جرقهای است که ذهن را به سوی پرسشهای بنیادین درباره چیستی ذهن، ماده، و هدف عالم سوق میدهد. اما فلسفه، بهویژه در سنت غربی، ممکن است در حیرت آغاز و پایان یابد، بدون آنکه به پاسخهای محکم و قطعی دست یابد.
بخش پنجم: نقد فلسفه غربی
نقد فلاسفه غربی
< Persist>p>فلاسفه غربی، مانند راسل، ولتر و هگل، اغلب پس از خستگی از علوم تجربی به فلسفه روی آوردند. اینان، چونان مسافرانی که پس از سفری طولانی به مقصدی تازه میرسند، فاقد منطق استوار و تمرکز ذاتی بر فلسفه بودند. برخلاف فلاسفه اسلامی، مانند ابنسینا و ملاصدرا، که از کودکی در ساحت فلسفه پرورش یافتند، فلاسفه غربی اغلب دانشمندانی بودند که در اواخر عمر به فلسفهورزی پرداختند.
درنگ: فلاسفه اسلامی، چونان نهالهایی که از آغاز در خاک فلسفه روییدهاند، با تمرکز ذاتی بر معرفت، از فلاسفه غربی متمایزند.
فلسفه و فقدان عمل صالح
فلسفه غربی، برخلاف حکمت و عرفان اسلامی، فاقد پیوند با عمل صالح و اخلاق است. قرآن کریم میفرماید: وَأَمَرَ بِٱلْمَعْرُوفِ وَنَهَىٰ [مطلب حذف شد] : «و به معروف فرمان داد و از منکر نهی کرد.» این آیات، بر اهمیت عمل صالح و امر به معروف و نهی از منکر تأکید دارند، که در فلسفه غربی غایب است.
تعاریف غربی از فلسفه
جان دیویی فلسفه را کوششی برای روشن ساختن هدفهای اساسی زندگی میداند، که شامل فلسفه سیاسی و علمی میشود. راسل، آن را نتیجه مشکلات زندگی جمعی و بررسی سؤالاتی مانند چیستی ذهن، ماده، و هدف عالم تعریف میکند. وایتهد، فلسفه را محصول حیرت میداند که ممکن است اشتباهات عجولانه گذشتگان را کشف کند، اما در معرفت خود مردد باقی میماند. این تعاریف، فلسفه را بهعنوان یک فرآیند پرسشگر و حیرتآمیز معرفی میکنند که ممکن است به پاسخهای محکم نرسد.
بخش ششم: فلسفه در سنت اسلامی
تعریف ملاصدرا: تشبه به اله
ملاصدرا، فلسفه را به تشبه به اله تعریف میکند، که یک جعل اصطلاح خاص است. این تعریف، فلسفه را از محبت به دانستن به سوی سلوکی الهی ارتقا میدهد، که با حکمت و عرفان پیوندی عمیق دارد. این دیدگاه، چونان پلی است که哲学 را به سوی حقیقت الهی رهنمون میسازد.
درنگ: تعریف ملاصدرا از فلسفه، چونان مشعلی است که راه را از محبت به دانستن به سوی قرب الهی روشن میسازد.
فلاسفه اسلامی: ابنسینا و ملاصدرا
فلاسفه اسلامی، مانند ابنسینا و ملاصدرا، چونان ستارگانی در آسمان حکمت، از کودکی در ساحت فلسفه پرورش یافتند. اینان، برخلاف فلاسفه غربی که پس از خستگی از علوم تجربی به فلسفه روی آوردند، از آغاز زندگی به معرفت و حقیقت معطوف بودند. این تمرکز ذاتی، فلسفه اسلامی را به سلوکی وجودی تبدیل کرده است که با یقین و عمل صالح همراه است.
مثال رضا الهی قمشهای
رضا الهی قمشهای، چونان گوهری در میان حکما، از کودکی به فلسفه و عرفان شوق داشت. حتی در مشاغل دیگر، چونان پرندهای که به آشیانه خویش بازمیگردد، به سوی فلسفه بازمیگشت. این شوق ذاتی، نشاندهنده جوهره فیلسوفانه اوست که در هر شرایطی به پیگیری مسائل بنیادین ادامه داد.
بخش هفتم: فلسفه و پرسشهای کودکی
فطری بودن پرسشهای فلسفی
پرسشهای فلسفی، مانند چیستی مرگ، صدا در رادیو، یا تفاوت پول و آهن، از کودکی در ذهن انسان جوانه میزنند. این پرسشها، چونان بذرهایی در خاک فطرت، ریشه در میل ذاتی به دانستن دارند. برای نمونه، کودکی که در پی فهم چگونگی تنفس در قبر یا حضور افراد در رادیو است، در حقیقت فیلسوفی بالقوه است که پرسشهایش از حکمتدوستی او سرچشمه میگیرد.
درنگ: پرسشهای کودکی، چونان جرقههایی هستند که از فطرت حکمتدوستی انسان شعلهور میشوند و فلسفه را به جریانی زنده تبدیل میکنند.
فلسفه و فرآیند اکتشاف
فلسفه، چونان سفری است که از حیرت آغاز میشود و ممکن است به کشف اشتباهات گذشتگان یا تردید در معرفت منجر شود. این فرآیند اکتشافی، اگرچه ممکن است به پاسخهای قطعی نرسد، اما ذهن را به سوی فهم عمیقتر و تلطیف عواطف هدایت میکند.
نتیجهگیری: فلسفه، حکمت و سلوک الهی
فلسفه، چونان جویباری از فطرت انسانی، با شوق به دانستن آغاز میشود و در پی رفع مجهولات جاری است. این علم، که ریشه در محبت به حکمت دارد، از حکمت و عرفان در سنت اسلامی متمایز است، زیرا ممکن است در حیرت، تردید، یا حتی انکار باقی بماند. حکمت و عرفان، چونان قلههایی رفیع، با یقین و قرب الهی پیوند دارند، در حالی که فلسفه، بهعنوان محبت به دانستن، ممکن است به پاسخهای محکم نرسد. فلاسفه اسلامی، مانند ابنسینا و ملاصدرا، با تمرکز ذاتی بر معرفت و حقیقت، فلسفه را به سلوکی وجودی ارتقا دادهاند که با عمل صالح و تقوا همراه است. نقد فلسفه غربی، بر فقدان یقین و عمل صالح در آن تأکید دارد، در حالی که حکمت اسلامی، چونان مشعلی فروزان، راه را به سوی حقیقت الهی روشن میسازد.