متن درس
معرفت واجب الوجود: تبیین فلسفی نسبت حق و خلق در حکمت اسلامی
برگرفته از درسگفتارهای استاد فرزانه آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه ۳۷۱)
دیباچه
مفهوم واجب الوجود، چونان قلهای رفیع در سپهر حکمت اسلامی، از دیرباز محور تأملات عمیق فلسفی بوده است. این مفهوم، که در کانون مباحث متافیزیکی جای دارد، نهتنها به تبیین ذات حق تعالی میپردازد، بلکه نسبت میان واجب الوجود و مخلوقات حادث را نیز مورد کاوش قرار میدهد. درسگفتار شماره ۳۷۱ استاد فرزانه آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، ارائهشده در تاریخ ۲۴/۱/۱۳۸۱، با رویکردی عمیق و نقادانه، به بررسی نظریه «واجب الوجود فی ذاته واجب الوجود فی جمیع جهاته» و اشکالات وارد بر آن پرداخته و اختلافنظر میان حکمایی چون ابنسینا و ملاصدرا را تحلیل میکند.
بخش نخست: چالشهای نظریه واجب الوجود فی جمیع جهاته
اشکالات نظریه واجب الوجود فی جمیع جهاته
نظریهای که واجب الوجود را نهتنها در ذات، بلکه در تمامی جهات وجودی واجب میداند، از دیرباز در فلسفه اسلامی مورد توجه بوده است. با این حال، این نظریه با چالشهایی بنیادین مواجه است که عمدتاً به تعارض با بساطت ذات حق و نفی کثرت در آن بازمیگردد. این دیدگاه، که در مکتب مشایی ریشه دارد، در پی آن است که وجوب را به تمامی شئون و اضافات واجب الوجود تعمیم دهد، اما این تعمیم، پرسشهایی عمیق را برمیانگیزد: آیا میتوان وجوب را به جهات خلقی، که ذاتاً حادث و متجددند، نیز نسبت داد؟ و اگر چنین نسبتی ممکن نباشد، آیا کلیت این نظریه نقض نمیشود؟
اختلاف حکما در شمول جهات خلقی
یکی از مسائل محوری در این بحث، اختلافنظر حکما درباره شمول جهات خلقی در وجوب واجب الوجود است. آیا اضافات خلقی، مانند خالقیت حق نسبت به زید، نیز واجباند؟ اگر این اضافات واجب باشند، چگونه میتوان حدوث و تجدد آنها را با قدیم بودن ذات حق جمع کرد؟ و اگر واجب نباشند، آیا کلیت نظریه «فی جمیع جهاته» مخدوش نمیشود؟ این پرسشها، چونان گرههایی کور در مسیر معرفت، نیازمند گشایشی دقیق و عمیقاند.
برخی حکما، با تأکید بر وحدت وجوب، معتقدند که تمامی جهات، اعم از ذاتی و خلقی، باید واجب باشند تا نظریه حفظ شود. اما این دیدگاه، با چالش وحدت میان قدیم و حادث مواجه است. در مقابل، گروهی دیگر، با محدود کردن وجوب به ذات حق، اضافات خلقی را امکانی میدانند، که این امر به نقض کلیت نظریه منجر میشود.
چالش وحدت وجوب با اضافات خلقی
اگر اضافات خلقی، مانند خالقیت حق نسبت به زید، واجب تلقی شوند، چگونه میتوان وحدت وجوب را میان ذات قدیم و اضافات حادث برقرار کرد؟ این پرسش، چونان معمای پیچیدهای است که حکما را به تأمل واداشته است. پذیرش وجوب این اضافات، به معنای پذیرش وحدت میان قدیم و حادث است که با بساطت ذات حق ناسازگار به نظر میرسد. اما اگر این اضافات واجب نباشند، نظریه «واجب الوجود فی جمیع جهاته» نقض شده و رابطه حق با خلق به حوزه امکان تنزل مییابد.
این چالش، به قلب متافیزیک اسلامی نفوذ میکند و پرسش از نسبت میان واجب و ممکن را به یکی از دشوارترین مسائل فلسفی تبدیل میسازد. حکما، در تلاش برای حل این معما، گاه به سوی وحدت وجوب و گاه به سوی تمایز میان ذات و اضافات گرایش یافتهاند.
دیدگاه ابنسینا و پذیرش اضافات امکانی
ابنسینا، در آثار خود، بهویژه در الهیات شفا (صفحه ۵۰۳) و نجات، با پذیرش اشکال وارد بر نظریه، معتقد است که وجوب واجب الوجود به جهات ذاتی محدود است و اضافات خلقی، مانند خالقیت زید، واجب نیستند. او با بیان «لا نبالي» (باکی نداریم)، اعلام میکند که پذیرش اضافات امکانی برای ذات حق، خللی در وجوب ذاتی آن ایجاد نمیکند. این دیدگاه، تلاشی است برای حفظ بساطت ذات حق و در عین حال تبیین رابطه آن با مخلوقات حادث.
ابنسینا استدلال میکند که ذات واجب الوجود، از حیث ذات، واجب است، اما از حیث اضافات خلقی، مانند خالقیت زید، واجب نیست، زیرا این اضافات نیازمند واسطههای حادثاند (مانند عقل اول یا پدر زید). این واسطهها، که خود امکانی و متجددند، مانع از آن میشوند که وجوب به این اضافات تعمیم یابد.
نقد ملاصدرا به دیدگاه ابنسینا
ملاصدرا، در اسفار اربعه (جلد اول، صفحه ۱۲۶)، به دیدگاه ابنسینا اشکال وارد میکند و معتقد است که پذیرش اضافات امکانی، کلیت نظریه «واجب الوجود فی جمیع جهاته» را نقض میکند. او استدلال میکند که واجب الوجود باید در تمامی اضافات، اعم از ذاتی و خلقی، واجب باشد تا با وحدت ذات و وجوب فراگیر سازگار شود. ملاصدرا، با تکیه بر حکمت متعالیه، هرگونه کثرت یا امکان در ذات حق را نفی میکند و اضافات خلقی را نیز واجب الحصول میداند.
این نقد، ریشه در اختلاف بنیادین میان حکمت مشایی و حکمت متعالیه دارد. ابنسینا، با تمایز میان ذات و اضافات، وجوب را به ذات محدود میکند، در حالی که ملاصدرا، با تأکید بر وحدت وجود، تمامی اضافات را به وجوب ذات حق پیوند میزند.
کفایت ناکافی ذات واجب در اضافات خلقی
ملاصدرا استدلال میکند که ذات واجب الوجود، بهتنهایی برای ایجاد اضافات خلقی کافی نیست، زیرا این اضافات نیازمند واسطههای حادث، مانند عقل اول یا والدین زید، هستند. اگر این اضافات واجب نباشند، نظریه «فی جمیع جهاته» نقض میشود، و اگر واجب باشند، چگونه میتوان حدوث آنها را با قدیم بودن حق جمع کرد؟ این پرسش، چونان تیغی دو لبه، هم ابنسینا و هم ملاصدرا را به چالش میکشد.
ابنسینا، با پذیرش واسطهها، اضافات خلقی را امکانی میداند، اما ملاصدرا، با تأکید بر وحدت وجود، معتقد است که این اضافات نیز باید واجب باشند، زیرا تمامی کثرات به وحدت ذات حق بازمیگردند.
پذیرش اضافات امکانی توسط ابنسینا
ابنسینا، در شفا و نجات، با بیان «لا نبالي»، میپذیرد که ذات حق میتواند با اضافات امکانی همراه باشد، زیرا این اضافات، از حیث علة وجود مخلوقات، واجب نیستند. او استدلال میکند که ذات حق، از حیث ذات، واجب است، اما از حیث اضافات خلقی، مانند خالقیت زید، واجب نیست، زیرا این اضافات به واسطههای حادث وابستهاند.
این دیدگاه، تلاشی است برای حفظ بساطت ذات حق و در عین حال تبیین رابطه آن با مخلوقات. ابنسینا، با این رویکرد، از تعارض میان وجوب ذات و حدوث اضافات خلقی جلوگیری میکند، اما این راهحل، به نقض کلیت نظریه «فی جمیع جهاته» منجر میشود.
نقد ملاصدرا به مقلدین ابنسینا
ملاصدرا، با انتقاد از پیروان ابنسینا، مانند صاحب حواشی التجرید، معتقد است که پذیرش اضافات امکانی، ناشی از عدم درک وحدت وجود است. او این دیدگاه را با حکمت متعالیه ناسازگار میداند و آن را به تقلید کورکورانه نسبت میدهد. ملاصدرا، با طعنهای ظریف، این حکما را به عدم فهم عمیق متهم میکند و برتری حکمت متعالیه را در تبیین وحدت وجوب برجسته میسازد.
این نقد، به اختلاف میان رویکردهای کلامی-مشایی و حکمت متعالیه اشاره دارد. ملاصدرا، با تأکید بر وحدت وجود، هرگونه امکان در ذات حق را نفی میکند و تمامی اضافات را واجب الحصول میداند.
اصل وحدت وجوب در حکمت متعالیه
ملاصدرا، با تکیه بر حکمت متعالیه، استدلال میکند که واجب الوجود، نهتنها در ذات، بلکه در تمامی اضافات، واجب است. او معتقد است که اضافات خلقی، به دلیل استناد به حق، واجب الحصولاند و هیچگونه امکانی در ذات حق راه ندارد. این اصل، چونان ستونی استوار، بنای وحدت وجود را در حکمت متعالیه تقویت میکند.
ملاصدرا، با این دیدگاه، تلاش دارد تعارض میان وجوب و حدوث را حل کند و تمامی کثرات را به وحدت ذات حق بازگرداند. این رویکرد، در مقابل فلسفه مشایی، که تمایز میان ذات و اضافات را میپذیرد، راهحلی نوین ارائه میدهد.
نفی اضافات امکانی در ذات حق
ملاصدرا، با استناد به اصل «کلما لا یکون ممتنعا بالنسبة إلی الحق فهو واجب»، هرگونه اضافات امکانی را از ذات حق نفی میکند. او معتقد است که نسبت حق با مخلوقات، یا ممتنع است یا واجب، و امکان در آن راه ندارد. این اصل، چونان کلیدی است که قفلهای کثرت را گشوده و تمامی شئون را به وحدت ذات حق پیوند میزند.
این دیدگاه، ریشه در وحدت وجود دارد که امکان را به حوزه مخلوقات محدود کرده و وجوب را به ذات حق و تمامی اضافات آن تعمیم میدهد. ملاصدرا، با این اصل، از هرگونه کثرت در ذات حق جلوگیری میکند.
چالش ابنسینا در تبیین اضافات خلقی
ابنسینا، با پذیرش واسطههای حادث در ایجاد مخلوقات، مانند عقل اول یا والدین زید، معتقد است که ذات حق بهتنهایی برای ایجاد اضافات خلقی کافی نیست. این دیدگاه، به اضافات امکانی منجر میشود، زیرا اضافات خلقی، به دلیل وابستگی به واسطهها، نمیتوانند واجب باشند.
این چالش، به مسئله علیت در فلسفه مشایی اشاره دارد. ابنسینا، با تأکید بر سلسله علل، اضافات خلقی را از وجوب ذات حق جدا میکند، در حالی که ملاصدرا، با نفی این تمایز، تمامی اضافات را واجب الحصول میداند.
نقد ملاصدرا به پذیرش امکان
ملاصدرا، پذیرش اضافات امکانی توسط ابنسینا را نادرست میداند و معتقد است که این دیدگاه، وحدت ذات حق را مخدوش میکند. او از ابنسینا میخواهد که این اشکال را رفع کند و راهحلی ارائه دهد که وحدت وجوب را حفظ نماید. ملاصدرا، با تکیه بر حکمت متعالیه، معتقد است که هرگونه کثرت یا امکان در ذات حق، با وحدت وجود ناسازگار است.
این نقد، به تفاوت میان تصور وحدت وجود در حکمت متعالیه و تمایز ذات و اضافات در فلسفه مشایی بازمیگردد. ملاصدرا، با نفی هرگونه امکان، تمامی شئون را به وجوب ذات حق پیوند میزند.
فهم عمیق ابنسینا از اشکالات
ابنسینا، با فهمی عمیق از اشکالات، به محدودیتهای تبیین خود آگاه است. او، برخلاف برخی حکما که از اشکالات بیاطلاعاند، مسائل را بهخوبی شناسایی کرده، اما در ارائه پاسخ با مشکل مواجه شده است. این فهم عمیق، چونان گوهر درخشانی است که نبوغ ابنسینا را در شناسایی مسائل فلسفی نشان میدهد.
ابنسینا، با آگاهی از پیچیدگیهای متافیزیکی، تلاش کرده است راهحلهایی ارائه دهد، اما محدودیتهای فلسفه مشایی، او را در این مسیر محدود کرده است. این نکته، او را از دیگر حکما متمایز میسازد، زیرا او اشکالات را نه از روی نادانی، بلکه از سر فهم عمیق مطرح کرده است.
مقایسه ابنسینا و ملاصدرا
ابنسینا، به دلیل فهم عمیق اشکالات، نابغهای برجسته تلقی شده، در حالی که ملاصدرا، با بهرهگیری از میراث حکما، پاسخهایی ارائه کرده است. اما پاسخهای ملاصدرا نیز ممکن است کامل نباشند، زیرا او، با تکیه بر عقل، عرفان و وحی، راهحلهایی ارائه داده که گاه از دقت منطقی ابنسینا فاصله دارد.
ابنسینا، با تکیه بر عقل و منطق، مسائل را شناسایی کرده و با احتیاط به تحلیل آنها پرداخته است. در مقابل، ملاصدرا، با تلفیق عقل، عرفان و وحی، راهحلهایی ارائه داده که در حکمت متعالیه ریشه دارد. این مقایسه، چونان ترازویی است که دو سوی حکمت اسلامی را وزن میکند.
جمعبندی بخش نخست
بخش نخست این نوشتار، با بررسی نظریه «واجب الوجود فی جمیع جهاته»، چالشهای بنیادین آن را تبیین کرد. اختلاف میان حکما در شمول جهات خلقی، به تعارض میان وحدت وجوب و حدوث اضافات خلقی اشاره دارد. ابنسینا، با پذیرش اضافات امکانی، تلاش کرد وجوب ذات حق را حفظ کند، اما این دیدگاه، به نقض کلیت نظریه منجر شد. ملاصدرا، با تکیه بر حکمت متعالیه، هرگونه امکان را نفی کرده و تمامی اضافات را واجب الحصول دانست. این بخش، با تأکید بر فهم عمیق ابنسینا و راهحلهای نوین ملاصدرا، زمینه را برای بررسی عمیقتر در بخش بعدی فراهم میسازد.
بخش دوم: علم عنایی و تبیین رابطه واجب و ممکن
علم عنایی حق در تعلیقات ابنسینا
ابنسینا، در تعلیقات (صفحه ۲۹)، معتقد است که علم حق، علت وجود موجودات است: «سبب وجود کل موجود هو أنه یعلمه». او استدلال میکند که چون حق دائماً عالم به اشیاء است، اشیاء نیز دائماً موجودند. این وجود، ممکن است در عالم علم، اعیان، عقول، نفوس، ناسوت یا قیامت باشد.
این دیدگاه، به مفهوم علم عنایی در فلسفه مشایی اشاره دارد که علم حق را نهتنها آگاهانه، بلکه خلاق و ایجادکننده میداند. علم حق، چونان نوری است که موجودات را از ظلمت عدم به روشنایی وجود میآورد. ابنسینا، با این استدلال، وجود دائمی اشیاء را در پرتو علم حق تبیین میکند.
تبیین وجود دائمی اشیاء
ابنسینا استدلال میکند که چون حق دائماً عالم به اشیاء است، اشیاء نیز دائماً موجودند، خواه در عالم علم، خواه در عالم اعیان یا دیگر مراتب وجودی. این دیدگاه، به وحدت علم و وجود در فلسفه مشایی اشاره دارد. علم حق، چونان آیینهای است که تمامی موجودات را در خود منعکس میسازد و وجود آنها را در مراتب مختلف تضمین میکند.
این تبیین، به پرسش از وجود زید در نسبت با حق پاسخ میدهد. اگر علم حق به زید دائمی است، پس وجود زید نیز، در مرتبهای از مراتب، دائمی است، خواه در عالم علم، خواه در عالم اعیان یا دیگر عوالم. این دیدگاه، راهحلی است برای رفع تعارض میان وجوب حق و حدوث مخلوقات.
تناقض در دیدگاه ابنسینا
ابنسینا، در شفا، اضافات خلقی را امکانی میداند، اما در تعلیقات، همه اشیاء را واجب نزد حق تلقی میکند. این تناقض، چونان سایهای بر سپهر اندیشه او، نشاندهنده تزلزل در دیدگاهش است. در شفا، او با پذیرش اضافات امکانی، وجوب را به ذات حق محدود میکند، اما در تعلیقات، با تأکید بر علم عنایی، وجود دائمی اشیاء را در پرتو وجوب حق تبیین میکند.
این تناقض، به محدودیتهای فلسفه مشایی در تبیین رابطه واجب و ممکن اشاره دارد. ابنسینا، در تلاش برای حفظ بساطت ذات حق، گاه به امکان و گاه به وجوب گرایش پیدا کرده است، که این امر به عدم انسجام در دیدگاه او منجر شده است.
نقد ابنسینا به اوائل
ابنسینا، دیدگاه اوائل (حکمای متقدم) مبنی بر وجوب همه اشیاء نزد حق را نقل کرده، اما آن را درک نمیکند. او با احتیاط، این دیدگاه را نقل کرده و از نسبت دادن آن به خود پرهیز میکند. این احتیاط، چونان سپری است که ابنسینا را از پذیرش بیچونوچرای دیدگاههای پیشینیان حفظ میکند.
اوائل، با تأکید بر وجوب همه اشیاء، کثرات را به وحدت ذات حق بازمیگردانند، اما ابنسینا، به دلیل دشواری تصور این وحدت، از پذیرش آن خودداری میکند و به اضافات امکانی گرایش مییابد.
نقص قابل، نه فاعل
ابنسینا استدلال میکند که اگر چیزی در زمانی موجود نیست، نقص از جانب قابل است، نه فاعل. فاعلیت حق، چونان خورشیدی تابان، تام و کامل است، اما قابلیت مخلوقات، مانند ظرفی محدود، این فیض را بهصورت تدریجی دریافت میکند. این دیدگاه، به تمایز میان فاعلیت الهی و قابلیت مخلوقات در فلسفه مشایی اشاره دارد.
برای مثال، زید به دلیل نقص در قابلیت خود، در زمانی خاص موجود میشود، اما فاعلیت حق، که دائماً فیض میدهد، هیچ نقصی ندارد. این تبیین، تلاشی است برای رفع تعارض میان وجوب حق و حدوث مخلوقات.
تأکید بر نقش معصوم در هدایت
بدون تمسک به معصوم، انسان دچار حواسپرتی و عدم استجماع قوا میشود. معصوم، چونان راهبری که در طوفان معرفت کشتی سالک را به ساحل امن میرساند، انسان را به سوی وحدت و معرفت هدایت میکند. این نکته، به اهمیت نقش معصوم در فلسفه شیعی اشاره دارد.
معصوم، با ایجاد استجماع قوا، انسان را از پراکندگی فکری و عملی نجات داده و به سوی حقیقت رهنمون میسازد. بدون این هدایت، سلوک فلسفی به پرتگاه انحراف فرو میغلتد.
چالش تبیین رابطه قدیم و حادث
ابنسینا، به دلیل عدم توانایی در تبیین رابطه میان حق ثابت و مخلوقات متغیر، به اضافات امکانی گرایش پیدا کرده است. این چالش، چونان گرهی است که فلسفه مشایی را در تنگنا قرار داده است. ملاصدرا، با نفی این دیدگاه، معتقد است که رابطه واجب و ممکن، در پرتو وحدت وجود قابل تبیین است.
ابنسینا، برای حفظ وجوب ذات حق، اضافات خلقی را امکانی میداند، اما ملاصدرا، با تأکید بر وحدت فعل الهی، این تمایز را نفی میکند و تمامی شئون را به وجوب ذات حق پیوند میزند.
نقد تصور ثابت به معنای ساکن
ملاصدرا، با استناد به آیه شریفه كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ [مطلب حذف شد] : هر روز او در شأنی است)، تصور حق بهعنوان ثابت به معنای ساکن را نقد میکند. او معتقد است که حق، دائماً در شأن و فعل است و این پویایی، تعارض میان قدیم و حادث را به وحدت فعل الهی بازمیگرداند.
این آیه، چونان نغمهای الهی، پویایی و فعلیت دائمی حق را به تصویر میکشد و تصور ساکن بودن را، که در فلسفه مشایی ریشه دارد، نفی میکند.
راهحل ملاصدرا برای رابطه واجب و ممکن
ملاصدرا، با نفی تصور ثابت به معنای ساکن و تأکید بر وحدت وجود، معتقد است که رابطه واجب و ممکن، در پرتو فعلیت دائمی حق قابل تبیین است. او، با استناد به اصل وحدت وجود، تمامی کثرات را به وحدت فعل الهی بازمیگرداند و تعارض میان وجوب و امکان را حل میکند.
این راهحل، چونان پلی است که واجب و ممکن را به هم پیوند میزند و تمامی اضافات را در پرتو وجوب ذات حق معنا میبخشد. ملاصدرا، با این دیدگاه، از محدودیتهای فلسفه مشایی فراتر رفته و تبیینی نوین ارائه میدهد.
اهمیت تصور صحیح در فلسفه
ابنسینا، به دلیل مشکل در تصور رابطه واجب و ممکن، به اضافات امکانی گرایش پیدا کرده است. تصور صحیح، چونان بنیانی استوار، کلید حل مسائل فلسفی است و هرگونه نقص در آن، به انحراف در نتایج منجر میشود.
ملاصدرا، با اصلاح این تصور و تأکید بر پویایی حق، راهحلی ارائه داده که کثرات را به وحدت بازمیگرداند. این نکته، به اهمیت روششناسی در فلسفه اشاره دارد و تصور صحیح را مبنای استدلالهای فلسفی میداند.
جمعبندی بخش دوم
بخش دوم، با تمرکز بر علم عنایی حق و تبیین رابطه واجب و ممکن، دیدگاههای ابنسینا و ملاصدرا را تحلیل کرد. ابنسینا، با تأکید بر علم عنایی، وجود دائمی اشیاء را در پرتو علم حق تبیین کرد، اما تناقض میان شفا و تعلیقات، محدودیتهای فلسفه مشایی را آشکار ساخت. ملاصدرا، با استناد به آیه كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ و اصل وحدت وجود، تصور ساکن بودن حق را نفی کرد و رابطه واجب و ممکن را در پرتو فعلیت دائمی حق تبیین نمود. نقش معصوم، بهعنوان راهبر معرفت، نیز در این بخش برجسته شد که بدون آن، سلوک فلسفی به پراکندگی میانجامد.
نتیجهگیری نهایی
این نوشتار، با تکیه بر درسگفتار شماره ۳۷۱ استاد فرزانه آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، به بررسی یکی از پیچیدهترین مسائل فلسفه اسلامی، یعنی نسبت واجب الوجود با جهات خلقی، پرداخت. نظریه «واجب الوجود فی جمیع جهاته»، که در فلسفه مشایی ریشه دارد، با چالشهایی نظیر تعارض با بساطت ذات حق و نفی کثرت مواجه است. ابنسینا، با پذیرش اضافات امکانی، تلاش کرد وجوب ذات حق را حفظ کند، اما این دیدگاه، به نقض کلیت نظریه منجر شد. او، در تعلیقات، با تأکید بر علم عنایی، وجود دائمی اشیاء را در پرتو علم حق تبیین کرد، اما تناقض میان این دیدگاه و شفا، محدودیتهای فلسفه مشایی را آشکار ساخت.
ملاصدرا، با تکیه بر حکمت متعالیه و اصل وحدت وجود، هرگونه اضافات امکانی را نفی کرد و تمامی شئون را واجب الحصول دانست. او، با استناد به آیه شریفه كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ [مطلب حذف شد] : هر روز او در شأنی است)، تصور ساکن بودن حق را نقد کرد و رابطه واجب و ممکن را در پرتو فعلیت دائمی حق تبیین نمود. این راهحل، چونان نوری در تاریکی متافیزیک، کثرات را به وحدت ذات حق بازگرداند.
نقش معصوم، بهعنوان راهبر معرفت، نیز در این نوشتار برجسته شد. بدون تمسک به معصوم، سلوک فلسفی به پراکندگی و انحراف میانجامد. این تحلیل، نهتنها در حوزه فلسفه، بلکه در سلوک معرفتی و اصلاح اجتماعی نیز راهگشاست. معرفت واجب الوجود، چونان دری بیکران، نیازمند تأمل عمیق و هدایت معصوم است تا سالک را از حضیض جهل به اوج یقین رهنمون سازد.
با نظارت صادق خادمی