در حال بارگذاری ...
صادق خادمی
صادق خادمی

جستجوی زنده در تمام درس‌ها

یافتن درس بر اساس شماره (در این دسته)

فلسفه 505

متن درس





کاوش در ماهیت عشق و سرایت آن در مراتب وجود

کاوش در ماهیت عشق و سرایت آن در مراتب وجود

برگرفته از درس‌گفتارهای استاد فرزانه، آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره (جلسه ۵۰۵)

دیباچه

در گستره حکمت متعالیه، عشق چونان جوهری تابناک، کانون تأملات فلسفی است که وجود و کمالات را در پیوندی ناگسستنی به هم می‌آمیزد. این نوشتار، برگرفته از درس‌گفتار شماره ۵۰۵ استاد فرزانه، آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره، به کاوشی عمیق در ماهیت عشق، سرایت آن در مراتب وجود، و نسبت آن با حیات و شعور می‌پردازد. عشق، در این منظومه فکری، نه صرفاً احساسی انسانی، بلکه صفتی ذاتی است که در همه مراتب هستی، از ماده تا مجردات، جریان دارد. این بررسی، با تکیه بر دیدگاه‌های ملاصدرا و نقدهای علامه طباطبایی، تلاش دارد تا با زبانی روشن و متین، پیچیدگی‌های این مفهوم را برای مخاطبان آکادمیک تبیین کند. پرسش بنیادین این است که آیا عشق، به‌عنوان کششی وجودی، می‌تواند در عالم ماده نیز ساری باشد یا خیر؟ با بهره‌گیری از تمثیلات ادبی و استدلال‌های فلسفی، این نوشتار می‌کوشد تا پاسخ‌هایی جامع و منسجم به این پرسش ارائه دهد، در حالی که تمامی جزئیات درس‌گفتار و تحلیل‌های مرتبط را با دقتی بی‌مانند حفظ می‌کند.

بخش یکم: اصول بنیادین در تبیین عشق

مساوات وجود و کمالات

در حکمت متعالیه، یکی از اصول بنیادین، مساوات وجود و کمالات است. این اصل، که چونان نوری درخشان بر گستره وجود می‌تابد، بیان می‌دارد که هر موجود به قدر وجود خویش، از کمالات برخوردار است و هر کمال، نشانه‌ای از شدت وجود است. به تعبیر دقیق:

مُسَاوَقَةُ الْوُجُودِ لِلْكَمَالَاتِ وَمُسَاوَقَةُ الْكَمَالَاتِ لِلْوُجُودَاتِ
وجود با کمالات مساوی است و کمالات با وجودات مساوی است.

این مساوات، چونان رشته‌ای ناگسستنی، وجود و کمال را به هم پیوند می‌دهد، چنان‌که نمی‌توان وجودی قوی را با کمالی اندک یا کمالی والا را با وجودی ضعیف تصور کرد. این اصل، بنیادی است برای فهم جایگاه عشق در مراتب وجود، زیرا عشق، به‌عنوان صفتی ذاتی، با شدت وجود هر موجود تناسب دارد.

مراتب ظهور وجود

وجود، چونان جویباری زلال، در مراتب گوناگون ظهور می‌یابد. در مرتبه حق، وجود به‌صورت وجود مطلق حق جلوه‌گر است، و در مرتبه خلق، به‌صورت ظهورات متعین پدیدار می‌شود. این ظهورات، چه در حق و چه در خلق، با کمالات خویش هم‌سنگ‌اند. تفاوت میان حق و خلق، نه در اصل وجود، بلکه در مراتب تعین و ظهور است. این دیدگاه، مانند آینه‌ای که نور را در رنگ‌های گوناگون بازمی‌تاباند، نشان می‌دهد که وجود و کمالات، در هر مرتبه، وحدتی ناگسستنی دارند.

سعه اسمایی و تعینات

در ساحت الهی، اسمای پروردگار، چونان ستارگانی در آسمان وجود، هر یک سعه و تعینی خاص دارند. اسم «رحمان» بر «رزاق» حاکم است، و اسم «الله»، چونان خورشیدی که همه ستارگان را در بر می‌گیرد، اشراف بر همه اسما دارد. هر اسم، به قدر سعه تعینی خویش، مرتبه‌ای از کمال را متجلی می‌سازد. این تفاوت در سعه اسمایی، مانند نسیم‌های گوناگونی است که هر یک عطری خاص از گلستان الهی به مشام می‌رسانند.

تشخص در ظهورات

ظهورات وجود، به قدر تعینات خویش، تشخص و خصوصیاتی ویژه می‌یابند. این تشخص، چه در خالق و چه در مخلوق، چه در مظهر و چه در مُظهر، تفاوتی ندارد. مانند رودی که در هر پیچ و خم، جلوه‌ای نو می‌یابد، هر مرتبه از وجود، با کمالات و ظهورات خویش، شخصیتی متمایز پیدا می‌کند.

بخش دوم: ماهیت عشق در حکمت متعالیه

عشق: موصوف یا صفت؟

پرسشی بنیادین در این کاوش، ماهیت عشق است: آیا عشق خود ذات است یا صفتی برای ذات؟ پاسخ آن است که عشق، صفتی لازم ذات و وجود است، نه خود ذات. مانند سایه‌ای که از نور وجود برمی‌خیزد، عشق صفتی است که در ذات موجودات ریشه دارد، اما از آن متمایز است.

عشق به‌مثابه معقول ثانی فلسفی

عشق، مانند حیات، صفتی ذاتی است که در حکمت متعالیه به‌عنوان معقول ثانی فلسفی شناخته می‌شود. این صفت، در ذهن به‌صورت عروض (مانند «زید عاشق است») ظاهر می‌شود، اما در خارج، اتصافی ذاتی دارد، نه فعلی. این تمایز، مانند تفاوت میان تصویر یک گل در ذهن و عطر آن در طبیعت است؛ عروض در ذهن، مفهومی است، اما اتصاف در خارج، حقیقتی وجودی است.

تمایز عروض و اتصاف

عروض عشق در ذهن، مانند نقشی است که بر لوح اندیشه ترسیم می‌شود، اما اتصاف آن در خارج، چونان جوهری است که در ذات موجودات نفوذ می‌کند. این اتصاف، ذاتی است و از صفات متأخر، مانند علم اکتسابی، متمایز است. علم اکتسابی، چونان لباسی است که بر تن وجود پوشانده می‌شود، اما عشق، چونان خونی است که در رگ‌های ذات جاری است.

عشق و حیات در حق تعالی

در ساحت حق تعالی، صفات چون عشق و حیات، عين ذات‌اند. این وحدت، مانند آتشی است که نور و گرما را در خود یکپارچه دارد؛ ذات الهی، بدون تمایز میان صفت و موصوف، همه کمالات را در بر می‌گیرد.

تعریف لغوی عشق

در زبان عربی، عشق به معنای «حِفْظُ الْمَوْجُودِ» (نگهداری موجود) است، در برابر شوق که «كَسْبُ الْمَفْقُودِ» (به دست آوردن آنچه نیست) تعریف می‌شود. در زبان پارسی، عشق به کشش تعبیر می‌گردد؛ کششی که چونان مغناطیسی، موجودات را به سوی بقا و کمال می‌کشاند.

عشق، کششی است که موجود را به سوی حفظ و بقای ذات خویش فرا می‌خواند، در حالی که شوق، کششی است به سوی آنچه هنوز به دست نیامده است.

کشش الهی و غیرالهی

عشق، چونان نسیمی الهی، می‌تواند ربانی، ربوبی، یا غیرالهی باشد. این کشش، در همه موجودات، چه به‌صورت ارادی (در حق و انسان) و چه به‌صورت طبیعی (در گیاه و ماده)، جریان دارد. مانند رودی که در هر بستر، به شکلی متفاوت جاری است، عشق نیز در هر موجود، جلوه‌ای خاص می‌یابد.

عشق به‌مثابه فاعل ذات

عشق، فاعل ذات است و چونان قلبی تپنده، بقای ذات را تضمین می‌کند. بدون این کشش، هیچ موجودی نمی‌تواند به حیات خویش ادامه دهد. این فاعلیت، مانند نیروی جاذبه‌ای است که سیارات را در مدار خویش نگه می‌دارد.

کشش در موجودات

همه موجودات، از گیاهی که به سوی نور قد می‌کشد تا زمانی که در چرخش خویش حرکت می‌کند، دارای کششی ذاتی‌اند. این کشش، عامل حرکت و حیات است، مانند روحی که در کالبد هستی جریان دارد.

عشق ارادی و طبیعی

عشق، گاه ارادی است، مانند عشق در انسان و حق، و گاه طبیعی، مانند حرکت ذاتی در ماده. این دو، چونان دو بال پرنده‌ای هستند که هر یک به شیوه‌ای، موجود را به سوی کمال می‌برند.

عشق به‌مثابه مؤثر

عشق، مؤثر است و به معنای برگزیدن و گزینش است. در مرتبه عالی، عشق غایت و هدف است، و در مرتبه نازل، باز هم مؤثر است. این مؤثریت، مانند نخی است که مهره‌های تسبیح وجود را به هم پیوند می‌دهد.

ابعاد عشق

عشق، در همه ابعاد وجود، از فاعلی و غایی تا صوری و مادی، حضور دارد. ماده، صورت، و غایت، هر یک به نحوی، کشش عشق را متجلی می‌سازند، مانند رنگ‌های گوناگونی که از یک نور واحد ساطع می‌شوند.

غایت به‌مثابه علت فاعلی

غایت، مانند آبی که تشنه را به سوی خویش می‌کشاند، خود علت فاعلی است که حرکت را ایجاد می‌کند. در عشق، غایت مؤثر نفسی است، مانند ستاره‌ای که راهنمایی مسافران شب است.

وحدت عشق و شوق

عشق و شوق، دو حقیقت جدا نیستند، بلکه شوق مرتبه نازله عشق است. هر دو، جلوه‌هایی از یک کشش وجودی‌اند، مانند دو شاخه از یک درخت که هر یک به سویی رشد می‌کنند، اما ریشه‌ای واحد دارند.

عشق و شوق، چونان دو روی یک سکه، وحدتی وجودی دارند؛ عشق، کشش به سوی آنچه هست، و شوق، کشش به سوی آنچه نیست.

کشش قابل و غایی

کشش در عشق، به لحاظ قابل (آنچه موجود است) و غایی (آنچه مطلوب است) متفاوت است، اما در حقیقت، یکی است. این وحدت، مانند جویباری است که از سرچشمه‌ای واحد به سوی دریاهای گوناگون روان می‌شود.

سرایت عشق در همه مراتب

عشق، چونان خونی در رگ‌های هستی، در همه مراتب، از خالق تا مخلوق، ماده، عرض، و جوهر، جاری است. این سرایت، به قدر وجود هر مرتبه است، مانند نوری که به تناسب ظرف، شدت و ضعف می‌یابد.

بخش سوم: دیدگاه‌های ملاصدرا و نقدهای وارد بر آن

حیات و ناطق بودن اشیا

ملاصدرا در جلد هفتم اسفار، صفحه ۱۵۲، با استناد به حکمت متعالیه، بیان می‌دارد:

إِنَّ جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ حَيٌّ نَاطِقٌ ذَاكِرٌ لِلَّهِ مُسَبِّحٌ سَاجِدٌ لَهُ

ترجمه: همه اشیا زنده‌اند، ناطق‌اند، ذکرکننده خدا، تسبیح‌گو، و سجده‌کننده برای او هستند.
این دیدگاه، مانند آینه‌ای است که همه موجودات را در حال تسبیح و سجده برای حق نشان می‌دهد.

چالش ملاصدرا در نسبت دادن عشق به ماده

ملاصدرا در نسبت دادن عشق به ماده دچار تناقض می‌شود، زیرا ماده را فاقد معرفت و شعور می‌داند، در حالی که علم را مختص مجردات می‌شمارد. این دیدگاه، مانند ادعای وجود سایه بدون نور است؛ ماده، به‌عنوان مرتبه‌ای از وجود، نمی‌تواند از شعور و حیات خالی باشد.

نقد غفلت ماده

ادعای غفلت ماده از خویش، مورد نقد قرار می‌گیرد. هر ذره ماده، چونان ستاره‌ای در کهکشان وجود، دارای وجودی مستقل است و به قدر خویش، شعور و حیات دارد. چگونه می‌توان گفت که ماده از خود بی‌خبر است، در حالی که هر جزء آن، هویتی متمایز دارد؟

نقد بیگانگی اجزای ماده

ملاصدرا ادعا می‌کند که اجزای ماده، مانند سنگ، از یکدیگر بیگانه‌اند. این دیدگاه نقد می‌شود، زیرا هر جزء ماده، وجودی واحد است و بیگانگی در آن معنا ندارد. مانند کتابی که هر صفحه‌اش بخشی از یک کل است، ماده نیز در ذرات خویش وحدتی وجودی دارد.

جزء لایتجزی و شعور

جزء لایتجزی (جزء غیرقابل تقسیم) محال است، زیرا هر جزء ماده، خود وجودی مستقل دارد و به قدر خویش، شعور و حیات دارد. این دیدگاه، مانند تلاش برای یافتن آخرین قطره آب در یک کاسه است؛ هر قطره، خود وجودی کامل است.

استناد به آیه سجده

ملاصدرا به آیه‌ای از قرآن کریم استناد می‌کند:

وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ (نحل: ۴۹)

ترجمه: و آنچه در آسمان‌ها و زمین است، برای خدا سجده می‌کند.
این آیه، مانند نوری که تاریکی را می‌زداید، سجده همه موجودات را تأیید می‌کند.

نقد سجده مجازی

برخی، مانند صاحب معالم، سجده مخلوقات را مجازی می‌دانند، زیرا مواضع سبعه ندارد. این دیدگاه نقد می‌شود، زیرا سجده هر موجود، به شیوه خاص خود، حقیقی است. مانند پرندگانی که هر یک به شیوه‌ای پرواز می‌کنند، سجده موجودات نیز متنوع، اما حقیقی است.

تفاوت سجده موجودات

سجده هر موجود، مانند سنگ یا ملائکه، به شیوه خاص خود است. این تفاوت، مانند تنوع رنگ‌ها در یک نقاشی، نشانه تنوع در مراتب شعور و حیات است.

نقد رب‌النوع

ملاصدرا و علامه طباطبایی معتقدند که ماده به‌واسطه رب‌النوع یا صور مثالیه شعور می‌یابد. این دیدگاه نقد می‌شود، زیرا ماده خود دارای شعور است، مانند درختی که بدون نیاز به باغبان، میوه می‌دهد.

دیدگاه علامه: سرایت حب

علامه طباطبایی در حاشیه جلد هفتم اسفار، صفحه ۱۵۳، بیان می‌دارد:

وَجَبَ الْحُكْمُ بِكَوْنِ الْحُبِّ سَارِيًا فِي الْمَوْجُودَاتِ سَوَاءٌ قُلْنَا بِسَرَيَانِ الْحَيَاةِ وَالشُّعُورِ فِيهَا أَوْ لَمْ نَقُلْ

ترجمه: باید حکم کرد که حب در موجودات جاری است، چه بگوییم حیات و شعور در آن‌ها جاری است یا نگوییم.
این دیدگاه، مانند ادعای وجود عطر بدون گل، مورد نقد قرار می‌گیرد.

نقد سرایت حب بدون حیات

ادعای علامه که حب می‌تواند بدون حیات و شعور ساری باشد، نقد می‌شود. حب بدون حیات و شعور، مانند آتش بدون گرما، محال است. حب، چونان حرارتی است که از حیات و شعور برمی‌خیزد.

حب به‌مثابه حرارت

حب، حرارت و گرمی است و شدت آن به عشق می‌رسد. این حرارت، مانند آتشی است که تنها در کالبد زنده شعله‌ور می‌شود.

تقدم حیات و شعور بر حب

حیات و شعور، مقدم بر حب‌اند. حب، صفتی متأخر نسبت به این دو است، مانند میوه‌ای که تنها از درخت زنده می‌روید.

سلام به‌مثابه اسم ام

در نظام اسمایی، حیات، سلام، شعور، علم، قدرت، و اراده، صفات ذاتی‌اند. سلام، چونان نسیمی که سلامت را به ارمغان می‌آورد، در همه موجودات جاری است.

وحدت صفات ذاتی

صفات ذاتی مانند حیات، شعور، و حب، وحدتی با وجود دارند، نه اتحادی. این وحدت، مانند جویباری است که همه شاخه‌هایش از یک سرچشمه می‌جوشند.

نقد اتحاد وجود و ماهیت

اتحاد وجود و ماهیت، مانند دیدگاه حاجی سبزواری، نقد می‌شود. وجود وحدتی است، نه اتحادی، زیرا تعدد در وجود معنا ندارد. مانند نوری که نمی‌توان آن را به اجزا تقسیم کرد.

تفاوت مفهوم و مصداق

مفاهیم حب، عشق، و شعور از یکدیگر جدا هستند، اما در مصداق، وحدت دارند. این وحدت، مانند کتابی است که هر صفحه‌اش مفهومی متفاوت دارد، اما همه صفحات یک حقیقت را بیان می‌کنند.

نقد جدایی علم و حب

علامه معتقد است که علم و شعور از مفهوم حب خارج‌اند. این دیدگاه نقد می‌شود، زیرا در مصداق، این‌ها وحدت دارند، مانند رنگ‌های گوناگونی که از یک نور ساطع می‌شوند.

نقد تثنیه در عشق

ملاصدرا در صفحه ۱۵۲ اسفار بیان می‌کند:

وَأَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّ إِثْبَاتَ الْعِشْقِ فِي شَيْءٍ بِدُونِ الْحَيَاةِ وَالشُّعُورِ فِيهِ كَانَ مَجَرَّدَ التَّثْنِيَةِ

ترجمه: و تو می‌دانی که اثبات عشق در چیزی بدون حیات و شعور در آن، صرفاً نام‌گذاری است.
این دیدگاه، مانند نامیدن سایه به‌جای نور، مورد نقد قرار می‌گیرد.

نقد علم و تجرد

ادعای ملاصدرا که علم مختص مجردات است، نقد می‌شود. ماده نیز به قدر خود، علم و شعور دارد، مانند درختی که بدون علم ارادی، به سوی نور می‌روید.

ماده و آثار حیات

آثار حیات در ماده، مانند تولید موجودات زنده، نشان‌دهنده حیات و شعور ماده است. مانند خاکی که از آن گل‌ها می‌روید، ماده نیز بستری برای حیات است.

کشش ماده

ماده دارای کشش ذاتی است، مانند مغناطیسی که ذرات را به سوی خویش می‌کشد. اگر ماده فاقد کشش بود، نمی‌توانست آثار حیات را تولید کند.

حیات متفاوت موجودات

حیات هر موجود، به قدر وجودش متفاوت است. ماده نیز حیات خاص خود را دارد، مانند نغمه‌ای که هر ساز به شیوه‌ای خاص می‌نوازد.

نقد ظلمات ماده

ملاصدرا ماده را عالم ظلمات و قاسقات می‌داند. این دیدگاه نقد می‌شود، زیرا ماده نیز حي ناطق است، مانند ستاره‌ای که در تاریکی می‌درخشد.

سرایت صفات در همه مراتب

همه مراتب وجود، از جامه‌ای که بر تن است تا عرش اعلا، دارای حیات، شعور، حب، و عشق‌اند. این صفات، مانند نوری هستند که در همه موجودات ساری است.

همه موجودات، از ماده تا مجردات، دارای حیات، شعور، و عشق‌اند، زیرا این صفات، ظهور وجودند و به قدر وجود هر مرتبه، متجلی می‌شوند.

مطلوب هر موجود

هر موجود، مطلوب و غایت خاص خود را دارد. عشق و علم هر موجود، مانند لباسی است که بر قامت وجودش دوخته شده است.

نقد صور مثالیه

ادعای علامه که ماده به‌واسطه صور مثالیه آثار خود را ظاهر می‌کند، نقد می‌شود. ماده خود دارای شعور و حیات است، مانند رودی که بدون نیاز به هدایت، مسیر خویش را می‌یابد.

وحدت عاقل و معقول

وحدت عاقل و معقول، در صفات ذاتی مانند عشق و حیات، برقرار است، نه در علوم اکتسابی. مانند آینه‌ای که خود و تصویرش یکی است.

صفات ذاتی در حق

در حق تعالی، صفات ذاتی مانند حیات و عشق، غیرقابل تفکیک از ذات‌اند، مانند نوری که نمی‌توان آن را از منبعش جدا کرد.

ذاتی برهانی

صفات ذاتی، به معنای برهانی (غیرقابل تفکیک از ذات) هستند، نه ذاتی کلیات خمس (جنس و فصل). مانند جوهری که از ذات جدایی‌ناپذیر است.

تغییرات ماده و عشق

تغییرات ماده، مانند تغییر رنگ دکمه پیراهن، نشانه کشش و حیات آن است. این تغییرات، مانند رقص ذرات در باد، از داخل و خارج ناشی از عشق وجودی است.

حیات در مرگ

حتی در مرگ، ماده حیات خود را حفظ می‌کند. بدن مرده، پس از سال‌ها، آثار حیات را نشان می‌دهد، مانند خاکی که هنوز بذر حیات را در خود حفظ می‌کند.

تفاوت بدن‌ها در حیات

برخی بدن‌ها، به دلیل صلابت و احاطه، پس از مرگ نیز آثار حیات را حفظ می‌کنند، مانند کفن‌های تازه‌مانده که چونان گلی در خاک، طراوت خویش را نگه می‌دارند.

تأثیر روح بر ماده

روح قوی، مانع فساد سریع ماده می‌شود. بدن‌های ضعیف، مانند خاکی که به سرعت فرسوده می‌شود، موجودات زنده تولید می‌کنند.

حیات و روان‌شناسی

تفاوت بدن‌ها در حفظ حیات، نیازمند بررسی روان‌شناختی است. برخی بدن‌ها لباس را حفظ می‌کنند، مانند درختی که میوه‌اش را نگه می‌دارد، و برخی آن را فاسد می‌کنند، مانند خاکی که به سرعت متلاشی می‌شود.

بخش چهارم: جمع‌بندی و نتیجه‌گیری

کاوش در ماهیت عشق در حکمت متعالیه، مانند سفری در ژرفای اقیانوس وجود است که هر موج آن، حقیقتی نو را آشکار می‌سازد. عشق، به‌عنوان صفتی ذاتی، در همه مراتب هستی، از ماده تا مجردات، جاری است. ملاصدرا، با ادعای سرایت عشق در همه موجودات، گامی بلند در تبیین این مفهوم برداشت، اما در نسبت دادن عشق به ماده، به تناقض‌هایی برخورد کرد. او ماده را گاه عالم ظلمات و فاقد شعور دانست و گاه آن را حي ناطق معرفی کرد. علامه طباطبایی نیز، با ادعای سرایت حب بدون حیات و شعور، به تناقضی دیگر رسید. نقدهای مطرح‌شده نشان می‌دهند که ماده، به‌عنوان مرتبه‌ای از وجود، نمی‌تواند فاقد حیات، شعور، یا حب باشد. آیات قرآن کریم، مانند:

وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ (نحل: ۴۹)

و آثار حیات در ماده، مانند تولید موجودات زنده، این دیدگاه را تأیید می‌کنند. عشق، چونان کششی وجودی، در همه مراتب، از جامه‌ای که بر تن است تا عرش اعلا، جریان دارد و به قدر وجود هر مرتبه، متفاوت است. این کاوش، زمینه‌ساز پرسش‌های عمیق‌تری در باب رابطه ماده، شعور، و عشق است که نیازمند بررسی‌های بیشتر در فلسفه و الهیات است. مانند چراغی که در تاریکی راه را روشن می‌کند، این بحث ما را به سوی فهمی عمیق‌تر از حقیقت وجود هدایت می‌کند.

با نظارت صادق خادمی