متن درس
کاوش در قوه و فعل: تأملاتی در فلسفه اسلامی
برگرفته از درسگفتارهای استاد فرزانه آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه ۷۰۱)
دیباچه
این نوشتار، کوششی است برای بازنمایی و تبیین عمیق مفاهیم بنیادین قوه و فعل در چارچوب فلسفه اسلامی، با تکیه بر درسگفتار شماره ۷۰۱ استاد فرزانه آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره. این اثر، با نگاهی ژرف به مفاهیم متافیزیکی و با بهرهگیری از ادبیاتی وزین و علمی، در پی آن است که زمینههای فلسفی قوه و فعل را در پرتو حکمت اسلامی روشن سازد. همانگونه که خورشید حقیقت، با پرتوهای خود ظلمت را میزداید، این نوشتار نیز میکوشد با کاوش در معانی و مصادیق قوه و فعل، راهی به سوی فهم دقیقتر حقیقت وجود هموار کند.
بِسْمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ
به نام خداوند بخشنده مهربان [مطلب حذف شد] )
این آیه، که چونان دریچهای به سوی حقیقت وجود گشوده میشود، مبنای متافیزیکی بحث را شکل میدهد و بر وحدت ذهن و عالم، که محور این درسگفتار است، دلالت دارد.
بخش یکم: گذار از قدرت به قوه و فعل
زمینهسازی بحث
درسگفتار، پس از بررسی مفاهیم ادراک، قدرت، خصوصیات و عوامل آن، و مشروعیت قدرت، به کاوش در مفاهیم بنیادین قوه و فعل میپردازد. این گذار، همانند حرکت از شاخهای به ریشه درختی تنومند، نشاندهنده عزم فیلسوف برای رجعت به مبانی متافیزیکی است که قدرت را در بستر وجود تبیین میکند. هدف، شناسایی زمینههای فلسفی کارآمد و حذف مباحث غیرضروری است تا قوه و فعل بهعنوان ستونهای حکمت وجودی تحلیل شوند.
قوه و فعل، در فلسفه اسلامی، چون دو بال پرندهای هستند که موجودات را در مسیر حرکت و تحول به سوی کمال میبرند. این مفاهیم، که ریشه در اندیشه ارسطویی دارند و در حکمت اسلامی با نگاهی وجودی بازآفرینی شدهاند، امکان فهم تغییرات عالم را فراهم میکنند. برای نمونه، قوه رشد در دانه، به فعلیت درخت میانجامد، و قدرت ارادی انسان، در کنشهای آگاهانه ظهور مییابد.
تمایز قوه و قدرت
استاد فرزانه، قوه را مفهومی عامتر از قدرت معرفی میکنند که میتواند فاقد علم و اراده باشد، در حالی که قدرت همواره با علم و اراده همراه است. قوه، چونان بذری است که در همه موجودات، از جماد تا انسان، نهفته است، اما قدرت، چونان میوهای است که تنها در موجودات دارای ادراک رشدیافته (انسان و حیوان) به بار مینشیند. برای مثال، قوه حرکت در سنگ وجود دارد، اما قدرت تصمیمگیری در انسان، به علم و اراده وابسته است.
این تمایز، ریشه در تقسیمبندی ارسطویی میان بالقوه و بالفعل دارد که در فلسفه اسلامی با تأکید بر مراتب وجودی بسط یافته است. قوه، توانمندی بالقوهای است که در همه موجودات حضور دارد، اما قدرت، به موجوداتی اختصاص دارد که ادراک و ارادهای رشدیافته دارند.
ادراک و اراده در مراتب وجود
ادراک و اراده، چونان دو گوهر درخشان، در موجودات رشدیافته (انسان و حیوان) متجلی میشوند، اما همه موجودات عالم، به نحوی بالقوه، میتوانند ادراکی یا قدرتی باشند. این دیدگاه، به نظریه مراتب وجود در فلسفه اسلامی اشاره دارد که قوا را در طیفی از جماد تا انسان بررسی میکند. برای مثال، قوه رشد در گیاه، فاقد ادراک آگاهانه است، اما در انسان، ادراک و اراده به مرتبهای عالی میرسند.
استاد فرزانه، با نقدی بر اصطلاح «اراده کلی»، تأکید میکنند که این اصطلاح، به دلیل تفاوت کیفی اراده در انسان و حیوان، نادرست است. اراده انسانی، چونان چراغی است که با آگاهی و اختیار روشن میشود، در حالی که اراده حیوانی، بیشتر غریزی و محدود است.
مرز مشترک انسان و حیوان
استاد، با تمثیلی زیبا، به وجود مرزی مشترک میان انسان و حیوان اشاره میکنند، مشابه مفهوم خنثی در ذکور و اناث. برخی حیوانات، ادراکی پیشرفته دارند که به انسان نزدیک است، و برخی انسانها، ادراکی ضعیف دارند که به حیوان شباهت دارد. این مرز مشترک، چونان خطی ظریف میان دو ساحت وجودی، امکان تحلیل مراتب نفس را فراهم میکند.
این دیدگاه، با نظریه وحدت وجود در فلسفه صدرایی همخوانی دارد که انسان و حیوان را در یک طیف وجودی با مراتب متفاوت قرار میدهد. برای مثال، برخی حیوانات، مانند شامپانزه، ادراکی پیشرفته دارند که به انسان نزدیک است، در حالی که برخی انسانها، در مراتب پایینتر ادراک، به حیوانات شباهت دارند.
قوه و قدرت: زمینهساز فعلیت
قوه و قدرت، چونان خاک حاصلخیزی هستند که بذر فعلیت در آن کاشته میشود. فعلیت، وصول نهایی قوه و قدرت است، مانند دانهای که به درخت تنومند بدل میشود یا ارادهای که به کنش آگاهانه میانجامد. این تعریف، با نظریه ارسطویی قوه و فعل همراستاست که در فلسفه اسلامی، بهعنوان مبنای تحلیل حرکت و تغییر به کار میرود.
استاد فرزانه تأکید میکنند که قوه و قدرت، توانمندیهایی هستند که به سوی فعلیت حرکت میکنند. این حرکت، چونان سفری است از امکان به تحقق، که در آن، قوه به فعلیت میرسد و موجود به کمال خود نزدیک میشود.
بخش دوم: همگونی ذهن و عالم
وحدت ساختار ذهن و عالم
استاد، با بیانی ژرف، تأکید میکنند که ذهن انسان با عالم خارج همگون و همخوان است، بهگونهای که ساختار ذهن، چونان آینهای، بازتابدهنده ساختار عالم است. این همگونی، چونان پلی است که انسان را به فهم حقایق عالم متصل میکند. برخلاف تصور برخی که عالم و ذهن را جدا از هم میپندارند، این دیدگاه بر وحدت وجودی ذهن و عالم تأکید دارد.
این همخوانی، امکان وصول به حقایق را فراهم میکند، نه صرفاً اعتبارات یا امور ناسوتی. قوه و قدرت، در عالم و انسان، یک حقیقت واحد با مراتب و خصوصیات متفاوت هستند، مانند نوری که در ظروف گوناگون به رنگهای مختلف تجلی مییابد.
نقد اشتراک لفظی قوه
استاد فرزانه، برخلاف دیدگاه ابنسینا، ملاصدرا، و حاجی سبزواری، که قوه را دارای اشتراک لفظی میدانند، آن را دارای اشتراک معنوی معرفی میکنند. اشتراک لفظی، چونان دو واژه «شیر» (حیوان و نوشیدنی) است که معانی متفاوتی دارند، اما اشتراک معنوی، چونان مفهوم «انسان» است که در مصادیق گوناگون (زن، مرد، کودک) یک معنای واحد دارد.
قوه، بهعنوان توانمندی، یک معنای واحد دارد که در مصادیق مختلف (فاعلی، مفعولی، طبیعی، انسانی) ظهور مییابد. این دیدگاه، با اصل وحدت وجود در فلسفه صدرایی همخوانی دارد و از خلط مفاهیم جلوگیری میکند.
توسعه معانی قوه با پیشرفت علم
با پیشرفت علم، معانی قوه گستردهتر میشوند، اما این توسعه، چونان شاخههای درختی است که از ریشهای واحد روییدهاند و با معنای اصلی قوه منافاتی ندارد. برای مثال، قوه در گذشته به توانمندی طبیعی محدود بود، اما امروز به قوه مکانیکی، صنعتی، و حتی انسانی بسط یافته است.
این پویایی، نشاندهنده ظرفیت فلسفه اسلامی در تطبیق با پیشرفتهای علمی است، بدون آنکه از مبنای متافیزیکی خود دور شود. قوه، چونان جویباری است که در مسیر خود گستردهتر میشود، اما سرچشمهاش یکسان باقی میماند.
مثال امکان در فلسفه
استاد، با تمثیلی از مفهوم امکان، به وحدت معنایی قوه اشاره میکنند. امکان در فلسفه، به انواع خاص، عام، استقبالی، استعدادی، فقری، و عشقی تقسیم میشود، اما در حقیقت، یک معنای واحد دارد: ظرف عدم ضرورت یا عدم امتناع. این معنا، چونان جوهرهای است که در ظروف مختلف به شکلهای گوناگون ظهور مییابد.
برای مثال، امکان فقری در فلسفه صدرایی، به وابستگی وجودی موجودات به خدا اشاره دارد، اما این معنا، با امکان خاص یا عام در یک حقیقت واحد اشتراک دارد.
بخش سوم: ادبیات محتوایی و نقش آن در علوم
اهمیت ادبیات محتوایی
استاد فرزانه، با بیانی شیوا، تأکید میکنند که علمی شدن علوم، از فقه تا فلسفه و روانشناسی، در گرو علمی شدن ادبیات محتوایی است. ادبیات محتوایی، چونان روحی است که در کالبد علوم دمیده میشود و بدون آن، علوم عامیانه باقی میمانند. این دیدگاه، بر نقش بنیادین زبان در شکلگیری تفکر علمی تأکید دارد.
برای مثال، فهم دقیق معنای «صراط» در قرآن کریم، فراتر از صرف و نحو، نیازمند درک محتوایی است. ادبیات شکلی، مانند پوستهای است که میوه معنا را در خود جای داده، اما بدون محتوا، این پوسته تهی است.
نقد ادبیات شکلی
ادبیات شکلی، مانند صرف و نحو، بهتنهایی کافی نیست و باید با ادبیات محتوایی تکمیل شود. استاد، با تمثیلی زیبا، تأکید میکنند که تفاوت در قرائت «صراط» تأثیری بر معنای آن ندارد، اما فهم معنای «صراط» حیاتی است. این دیدگاه، چونان چراغی است که راه را از بیراهه جدا میکند.
ادبیات شکلی، مانند ابزارهایی است که در خدمت محتوا قرار میگیرند، اما بدون فهم محتوایی، این ابزارها بیثمرند. برای مثال، دانستن قواعد صرف و نحو، بدون درک معنای عمیق واژگان، به علم حقیقی منجر نمیشود.
تأثیر ادبیات محتوایی بر جامعه علمی
استاد تأکید میکنند که بدون ادبیات محتوایی علمی، هیچ علمی، از فقه تا ریاضیات، به مرتبه علمی نمیرسد. جامعهای که ادبیاتش عامیانه باشد، حتی با دستاوردهای فناوری، عامیانه باقی میماند. این دیدگاه، چونان آینهای است که حقیقت جامعه را بازمیتاباند.
برای مثال، موشک هوا کردن، بدون ادبیات علمی، جامعه را به جامعهای علمی بدل نمیکند. ادبیات محتوایی، مانند خونی است که در رگهای فرهنگ علمی جاری میشود و بدون آن، علوم به پیکرهایی بیجان میمانند.
تفکر علمی و ادبیات محتوایی
تفکر علمی، چونان گلی است که در خاک ادبیات محتوایی میروید. اگر ادبیات عامیانه باشد، علوم نیز عامیانه میشوند. استاد، با تمثیلی از مهندسی و معماری، نشان میدهند که نگاه یک مهندس به بنایی، با نگاه یک معمار یا فرد عادی متفاوت است، زیرا ادبیات محتوایی او علمی است.
این تفاوت، مانند تمایز میان نگاهی است که با عقل و علم میبیند و نگاهی که با احساس و عادت هدایت میشود. ادبیات محتوایی، ابزار تفکر علمی است که علوم را از عامیانگی به سوی حقیقت رهنمون میشود.
فلسفه بهعنوان مادر علوم
استاد، با اشاره به ادعای فلسفه که خود را مادر علوم میداند، تأکید میکنند که بدون ادبیات محتوایی علمی، فلسفه نمیتواند این نقش را ایفا کند. فلسفه، چونان درختی است که شاخههای علوم از آن روییدهاند، اما بدون ریشههای عمیق ادبیات علمی، این درخت بارور نمیشود.
این دیدگاه، بر ضرورت بازسازی ادبیات فلسفی تأکید دارد. فلسفه، برای ایفای نقش محوری خود، نیازمند زبانی است که معانی را با دقت و عمق منتقل کند.
بخش چهارم: وحدت معنایی قوه و نقد اشتراک لفظی
وحدت معنای قوه
استاد فرزانه، با بیانی استوار، تأکید میکنند که قوه یک معنای واحد (توانمندی) دارد که در مصادیق گوناگون (طبیعی، مکانیکی، انسانی، الهی) ظهور مییابد. این وحدت معنایی، چونان نخی است که دانههای تسبیح را به هم پیوند میدهد.
برای مثال، قوه در سنگ، حیوان، انسان، و خدا، یک معنای واحد دارد، اما مصادیق آن متفاوت است. قوه الهی، چونان اقیانوسی بیکران است، در حالی که قوه انسانی، چونان جویباری است که در مسیر کمال جاری میشود.
نقد عبارت ابنسینا و ملاصدرا
استاد، با نقدی دقیق، عبارت «في معاني القوه» در الهیات شفا (ابنسینا) و اسفار (ملاصدرا) را به چالش میکشند و پیشنهاد میکنند که به «في مصاديق القوه» اصلاح شود تا اشتراک معنوی قوه را نشان دهد. این اصلاح، چونان صیقل دادن آینهای است که حقیقت را روشنتر بازمیتاباند.
این نقد، بر اهمیت دقت در اصطلاحات فلسفی تأکید دارد و از خلط مفاهیم جلوگیری میکند. قوه، یک معنای واحد دارد و تفاوتها در مصادیق آن است، نه در معانی.
نقد معانی متعدد و ترادف
استاد، با صلابت، ادعای معانی متعدد برای یک لفظ را رد میکنند و تأکید دارند که هیچ لفظی چند معنا ندارد. معانی متعدد، به مصادیق یا خصوصیات بازمیگردد، مانند آب که در کر، قلیل، یا مضاف، یک معنای واحد (مایع سیال) دارد.
این دیدگاه، چونان کلیدی است که قفل خلط مفاهیم را میگشاید. برای مثال، ضرب (زدن در گوش یا سکه) یک معنای واحد (زدن) دارد، اما مصادیق آن متفاوت است.
نقد کتب لغت
استاد، کتب لغت مانند دهخدا و معین را که معانی متعدد برای یک لفظ ذکر میکنند، به نقد میکشند، مگر در موارد اشتراک لفظی. این نقد، چونان نسیمی است که غبار از چهره حقیقت میزداید و بر ضرورت بازنگری در روشهای لغتنگاری تأکید دارد.
برای مثال، قلم (نی، خودکار، ابزار نگارش) یک معنای واحد دارد و تفاوتها در مصادیق آن است. این دیدگاه، با نظریههای زبانشناسی مدرن درباره معنای واژگان همخوانی دارد.
نقد اشتراک لفظی در قوه انفعالی و فعلی
استاد، با تمثیلی از قوه انفعالی (سوخته شدن) و قوه فعلی (سوزاندن)، تأکید میکنند که این دو یک معنای واحد دارند و اشتراک لفظی نیستند. قوه، چونان توانی است که هم در کنش و هم در انفعال ظهور مییابد.
این دیدگاه، با تحلیلهای متافیزیکی ملاصدرا درباره قوه و فعل همخوانی دارد و بر وحدت معنایی قوه تأکید میکند.
بخش پنجم: ادبیات و فرهنگ علمی
ادبیات و پیشرفت فلسفه
استاد، با بیانی عمیق، تأکید میکنند که فلسفه بدون ادبیات محتوایی علمی، به قوه و قدرت نمیرسد. فلسفه، چونان درختی است که بدون خاک حاصلخیز ادبیات علمی، بارور نمیشود و رشد نمیکند.
این دیدگاه، بر ضرورت بازسازی ادبیات فلسفی تأکید دارد. فلسفه، برای ایفای نقش محوری خود در علوم، نیازمند زبانی است که معانی را با دقت و عمق منتقل کند.
ادبیات و جامعه علمی
جامعهای که ادبیاتش علمی نباشد، حتی با دستاوردهای فناوری، عامیانه باقی میماند. استاد، با تمثیلی از موشک و فرهنگ، تأکید میکنند که فناوری بدون ادبیات علمی، به جامعهای علمی منجر نمیشود.
ادبیات علمی، چونان چراغی است که تاریکی عامیانگی را میزداید و جامعه را به سوی حقیقت رهنمون میشود.
مثال موسیقی و ادبیات
استاد، با تمثیلی از موسیقی، نشان میدهند که صدای خوب بدون علم موسیقی، منظم نیست، همانطور که زبان بدون ادبیات علمی، عامیانه میماند. خوانندهای که دستگاههای موسیقی را نمیداند، چونان پرندهای است که آوازش زیبا اما بینظم است.
این دیدگاه، بر ضرورت آموزش علمی برای نظمبخشی به استعدادها تأکید دارد. ادبیات علمی، ابزار نظمبخشی به زبان و تفکر است.
نقد فطری بودن منطق
انسان فطرتاً منطقی است، اما بدون علم منطق، تفکرش عامیانه میماند. استاد، با اشاره به ارسطو، تأکید میکنند که منطق، ابزار تکمیل فطرت انسانی است. این دیدگاه، چونان کلیدی است که قفل تفکر علمی را میگشاید.
انسان، مانند زمینی حاصلخیز است که بدون کشت علم، به بار نمینشیند. علم منطق، ابزار نظمبخشی به فطرت منطقی انسان است.
تأثیر ادبیات علمی بر جامعه عامه
اگر قشر علمی ادبیات خود را اصلاح کند، عامه نیز بهتدریج ادبی میشود. این دیدگاه، چونان موجی است که از مرکز دانش به سوی جامعه جاری میشود و فرهنگ را متحول میکند.
ادبیات علمی، مانند بذری است که در خاک جامعه کاشته میشود و بهتدریج فرهنگ علمی را بارور میکند.
نقد آموزش فلسفه و اسفار
استاد، با نقدی بر روشهای آموزش فلسفه، تأکید میکنند که خواندن اسفار بدون اصلاح ادبیات محتوایی، فیلسوف تربیت نمیکند و قدرت فلسفی به جامعه نمیدهد. اسفار، چونان گنجینهای است که بدون کلید ادبیات علمی، گشوده نمیشود.
این نقد، بر ضرورت بازنگری در روشهای آموزش فلسفه تأکید دارد. فلسفه، برای تأثیرگذاری، نیازمند ادبیاتی است که معانی را با دقت و عمق منتقل کند.
نتیجهگیری
این نوشتار، با کاوش در مفاهیم قوه و فعل، یکی از عمیقترین مباحث فلسفه اسلامی را در پرتو درسگفتار استاد فرزانه آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره ارائه داد. تأکید بر اشتراک معنوی قوه، بهجای اشتراک لفظی، چونان نوری است که ظلمت خلط مفاهیم را میزداید. نقد بر ادبیات محتوایی و نقش آن در علمی شدن علوم، راهی به سوی ساختن جامعهای علمی هموار میکند. این تأملات، نهتنها به فهم بهتر قوه و فعل کمک میکنند، بلکه نقشهای برای اصلاح ادبیات فلسفی و ارتقای فرهنگ علمی ارائه میدهند. همانگونه که رودخانهای به سوی دریا جاری میشود، این نوشتار نیز خواننده را به سوی حقیقت وجود رهنمون میسازد.