در حال بارگذاری ...
صادق خادمی
صادق خادمی

جستجوی زنده در تمام درس‌ها

یافتن درس بر اساس شماره (در این دسته)

فلسفه 752

متن درس





کاوش در مفهوم حرکت در وجود: تحلیلی فلسفی در پرتو حکمت اسلامی

کاوش در مفهوم حرکت در وجود: تحلیلی فلسفی در پرتو حکمت اسلامی

برگرفته از درس‌گفتارهای استاد فرزانه آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره (جلسه ۷۵۲)

مقدمه

مفهوم حرکت در وجود، چون گوهری نایاب در میان مباحث فلسفه اسلامی، موضوعی است نوین، عمیق و پویا که کمتر در متون سنتی به‌صورت مستقل مورد کاوش قرار گرفته است. این بحث، که در درس‌گفتار شماره ۷۵۲ استاد فرزانه آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره با دقت و ژرف‌نگری بررسی شده، از منظر ثبوتی (تصوری) و اثباتی، دریچه‌ای نو به سوی فهم حقیقت وجود می‌گشاید. حرکت در وجود، فراتر از مقولات سنتی چون کمیت، کیفیت و جوهر، به تحول در ذات هستی اشاره دارد و نیازمند تأملی عقلانی و استدلالی است که از حس و رویت ظاهری فراتر رود.

بخش اول: چیستی حرکت در وجود و تمایز آن از مقولات سنتی

نو بودن مفهوم حرکت در وجود

حرکت در وجود، به‌عنوان موضوعی نوین در فلسفه اسلامی، در متون سنتی کمتر به‌صورت مستقل مورد توجه قرار گرفته است. این مفهوم، به دلیل گستردگی، تازگی و پویایی، چون جریانی زلال در بستر حکمت اسلامی، نیازمند کاوشی عمیق و استدلالی است. برخلاف موضوعات رایج فلسفی که در چارچوب مقولات ارسطویی تحلیل می‌شوند، حرکت در وجود به تحول در خود هستی اشاره دارد و از محدودیت‌های مقولات سنتی فراتر می‌رود.

درنگ: حرکت در وجود، چون گوهری نوظهور در فلسفه اسلامی، از چارچوب مقولات سنتی فراتر رفته و به تحول در ذات هستی اشاره دارد.

این نو بودن، از آن‌روست که حرکت در وجود، نه صرفاً در قالب تغییرات ظاهری (مانند کمیت یا کیفیت)، بلکه به‌عنوان نحوه‌ای وجودی فهمیده می‌شود. این دیدگاه، با نقد پیش‌فرض‌های فلسفه سنتی، راه را برای بازتعریف مفهوم حرکت هموار می‌سازد.

دشواری تصور و تصدیق حرکت در وجود

حرکت در وجود، به دلیل ماهیت معقول ثانی فلسفی، هم در تصور (فهم ذهنی) و هم در تصدیق (اثبات خارجی) دشواری‌هایی دارد. این مفهوم، چون سایه‌ای ظریف در سپهر عقل، تنها با استدلال و برهان قابل فهم است و از دسترس حس و رویت ظاهری دور می‌ماند. این دشواری، از آن‌روست که حرکت در وجود، برخلاف حرکات مقولی، به تحول در ذات هستی اشاره دارد و نمی‌توان آن را به سادگی در قالب مفاهیم محسوس جای داد.

درنگ: حرکت در وجود، چون پرتوی از حقیقت هستی، تنها با عقل و استدلال قابل ادراک است و از رویت حسی پنهان می‌ماند.

تمایز حرکت در وجود از حرکات مقولی

حرکت در وجود، با حرکات مقولی (کمیت، کیفیت و جوهر) تفاوت بنیادین دارد. حرکت در کمیت، چون بزرگ شدن سیب، به افزایش حجم اشاره دارد؛ حرکت در کیفیت، چون قرمز شدن سیب، به تغییر رنگ دلالت می‌کند؛ و حرکت در جوهر، به تحول ذاتی اشیاء منجر می‌شود. اما حرکت در وجود، فراتر از این مقولات، به پویایی در خود هستی می‌پردازد. برای نمونه، سیب اگر در ذاتش متحرک نباشد، نه در کمیت بزرگ می‌شود و نه در کیفیت قرمز می‌گردد.

این تمایز، در این نکته نهفته است که حرکت در وجود، به‌عنوان صفتی ذاتی از هستی، زیربنای تمامی حرکات مقولی است. گویی که حرکت در وجود، چون ریشه‌ای تنومند، سایر حرکات را تغذیه می‌کند و بدون آن، هیچ تحولی در عالم امکان‌پذیر نیست.

درنگ: حرکت در وجود، چون چشمه‌ای زلال، مبدأ تمامی حرکات مقولی است و بدون آن، تحول در کمیت، کیفیت و جوهر ممکن نمی‌شود.

معقول ثانی بودن حرکت

حرکت، به‌عنوان یک معقول ثانی فلسفی، به‌صورت مستقیم قابل رویت نیست و تنها از طریق آثارش در متحرک ادراک می‌شود. برای مثال، وقتی سیب درشت یا قرمز می‌شود، ما حرکت را نمی‌بینیم، بلکه متحرک (سیب) و تغییرات آن را مشاهده می‌کنیم. این ویژگی، حرکت را به واقعیتی محتوایی بدل می‌کند که وجودش از طریق استدلال تأیید می‌شود، نه از طریق حس.

مشابه این امر، مفهوم علم است که از طریق عالم فهمیده می‌شود. علم، چون حقیقتی غیرروئیتی، تنها در آثارش (دانش عالم) ظهور می‌یابد. حرکت نیز، چون نوری که در آینه متحرک بازمی‌تابد، تنها از طریق تغییرات در اشیاء قابل ادراک است.

درنگ: حرکت، چون سایه‌ای از حقیقت وجود، تنها از طریق آثارش در متحرک ادراک می‌شود و از دسترس حس ظاهری دور است.

جمع‌بندی بخش اول

بخش نخست این نوشتار، به تبیین چیستی حرکت در وجود و تمایز آن از حرکات مقولی پرداخت. حرکت در وجود، به‌عنوان مفهومی نوین و پویا، از چارچوب‌های سنتی فلسفه مشایی فراتر می‌رود و به تحول در ذات هستی اشاره دارد. این مفهوم، به دلیل ماهیت معقول ثانی فلسفی، نیازمند استدلال عقلی است و از رویت حسی پنهان می‌ماند. تمثیلات، چون سیب و علم، نشان‌دهنده این حقیقت‌اند که حرکت، تنها از طریق آثارش در متحرک فهمیده می‌شود. این بخش، با تأکید بر نو بودن و دشواری تصور و تصدیق حرکت در وجود، زمینه را برای کاوش عمیق‌تر در بخش‌های بعدی فراهم می‌سازد.

بخش دوم: عقل و استدلال در فهم حرکت در وجود

باور به حرکت از طریق عقل و برهان

حرکت در وجود، چون گوهری پنهان در اعماق هستی، تنها با ابزار عقل و برهان قابل کشف است. این درس‌گفتار تأکید دارد که همان‌گونه که حرکات در کمیت (بزرگ شدن)، کیفیت (قرمز شدن) و جوهر (تحول ذاتی) از طریق استدلال عقلی باور می‌شوند، حرکت در وجود نیز با عقل و برهان فهمیده می‌شود. این باور، از آن‌روست که حرکت در وجود، به‌عنوان یک نحوه وجودی، از مقولات سنتی فراتر می‌رود و نمی‌توان آن را با حس و مشاهده مستقیم ادراک کرد.

درنگ: حرکت در وجود، چون نوری که با چشم عقل دیده می‌شود، تنها از طریق استدلال و برهان قابل باور است.

تمایز عرض و عرضی در تحلیل حرکت

در فلسفه، تمایز میان عرض (مفهوم ماهوی) و عرضی (وجود خارجی) از اهمیت بسزایی برخوردار است. برای نمونه، ضحک (خنده) به‌عنوان یک مفهوم، عرض است، اما ضاحک (کسی که می‌خندد) به‌عنوان موجود خارجی، عرضی محسوب می‌شود. این تمایز، در فهم حرکت نیز کاربرد دارد. حرکت، به‌عنوان یک واقعیت عرضی، در متحرک ظهور می‌یابد و از طریق آثارش (مانند خنده یا تغییر رنگ) ادراک می‌شود.

این درس‌گفتار، با تمثیل ضحک و ضاحک، بر این نکته تأکید می‌کند که حرکت، مانند نطق (حقیقتی ذاتی در انسان)، تنها از طریق آثارش شناخته می‌شود. نطق، نه صرف گفتار و نه ادراک، بلکه حقیقتی است که در گفتار و ادراک ظهور می‌یابد. به همین سان، حرکت در وجود، حقیقتی است که در تحولات هستی آشکار می‌شود.

درنگ: حرکت، چون نطقی که در گفتار و ادراک ظهور می‌یابد، تنها از طریق آثارش در متحرک قابل فهم است.

نقد مقوله‌بندی سنتی حرکت

فلسفه سنتی، حرکت را در چارچوب مقولات کمی، کیفی و جوهری محدود کرده است. اما حرکت در وجود، فراتر از این مقولات، به‌عنوان صفتی ذاتی از هستی فهمیده می‌شود. این درس‌گفتار، با نقد دیدگاه ملاصدرا که حرکت را در برخی موارد فوق مقوله می‌دانست، تأکید می‌کند که در دستگاه فلسفی مبتنی بر اصالت وجود، مقوله‌بندی سنتی جایگاهی ندارد. حرکت در وجود، چون جریانی سیال، به تحول در خود هستی اشاره دارد و از محدودیت‌های مقولات ارسطویی رها است.

درنگ: حرکت در وجود، چون رودی که از چارچوب‌های مقولی فراتر می‌رود، به تحول در ذات هستی اشاره دارد.

نقش عقل پویا در فهم حرکت

عقل، چون چرخی دوار، در معنایابی مدام در حرکت است. این درس‌گفتار، با بازتعریف عقل به‌عنوان «عقال» (رونده)، بر پویایی ذهن عاقل تأکید می‌کند. عقل، برخلاف تصور سنتی که آن را بند می‌پندارد، چون نخی گره‌خورده، در مسیر فهم حقایق دور می‌زند و از ایستایی و تکرار می‌گریزد. این پویایی، ویژگی اصلی فیلسوف است که او را از حس‌گرایی و خیال‌پردازی دور نگه می‌دارد.

تمثیلی از استادی فرزانه که از نوشتن پرهیز می‌کرد، این حقیقت را به زیبایی نشان می‌دهد. او، به دلیل پویایی عقلش، نوشته‌های پیشین خود را ناکافی می‌دید و مدام در پی تکامل معنا بود. این پویایی، نشان‌دهنده عقل دوار است که لحظه به لحظه خود را بازسازی می‌کند.

درنگ: عقل، چون چرخی دوار، در معنایابی مدام در حرکت است و فیلسوف را از ایستایی و تکرار دور نگه می‌دارد.

جمع‌بندی بخش دوم

بخش دوم این نوشتار، به نقش عقل و استدلال در فهم حرکت در وجود پرداخت. حرکت در وجود، به‌عنوان حقیقتی تجریدی، تنها با ابزار عقل و برهان قابل ادراک است. تمایز میان عرض و عرضی، نقد مقوله‌بندی سنتی و تأکید بر پویایی عقل، نشان‌دهنده ضرورت بازتعریف حرکت به‌عنوان صفتی ذاتی از هستی است. تمثیلات، چون نطق و عقل دوار، این حقیقت را روشن می‌سازند که فهم حرکت در وجود، نیازمند عقلانیتی پویا و رها از محدودیت‌های حس‌گرایی است.

بخش سوم: فلسفه، عرفان و فهم حقیقت حرکت

تمایز فلسفه از سایر علوم

فلسفه، چون قله‌ای رفیع در سپهر علوم، از سایر رشته‌ها مانند نجاری، آهن‌گری یا فقه متمایز است. فیلسوف، برخلاف دیگر حرفه‌مندان که به ابزار حسی وابسته‌اند، با عقل به کشف حقایق می‌پردازد. این درس‌گفتار تأکید دارد که فلسفه، علمی تجریدی است که نیازی به رویت حسی ندارد و هدفش، فهم مصادیق حقیقی و خارجی از طریق استدلال است.

برای نمونه، نجار با چوب و اره، آهن‌گر با آهن و جوش، و فقیه با احکام غسل و مسح کار می‌کند، اما فیلسوف، چون کاوشگری در اعماق وجود، با عقل به جست‌وجوی حقیقت می‌پردازد. این تمایز، فلسفه را از علوم تجربی که به حس وابسته‌اند، جدا می‌سازد.

درنگ: فلسفه، چون دریایی ژرف، با عقل به کشف حقایق می‌پردازد و از وابستگی به حس و رویت بی‌نیاز است.

نقد دانشمندان حسی

دانشمندانی که به حس و تجربه وابسته‌اند، مانند زیست‌شناسان یا تاریخ‌دانان، به دلیل تکیه بر رویت، فیلسوف محسوب نمی‌شوند. این درس‌گفتار تأکید دارد که فلسفه، برخلاف علوم تجربی، به فهم حقایق تجریدی می‌پردازد و از ابزار حس بی‌نیاز است. گویی که فیلسوف، چون ستاره‌شناسی در شب، با عقل به سوی حقیقت می‌نگرد، نه با چشم حس.

درنگ: علوم تجربی، چون سایه‌هایی بر زمین، به حس وابسته‌اند، اما فلسفه، با عقل، آسمان حقیقت را کاوش می‌کند.

نقش مبادی در فلسفه

فلسفه، اگرچه به مبادی (مانند حس و مشاهده) نیاز دارد، اما این مبادی، خود فلسفه نیستند. مبادی، چون ابزارهایی مقدماتی، راه را برای فهم مراد (حقایق تجریدی) هموار می‌کنند. این درس‌گفتار، با تمثیل طناب، میخ و دیوار، نشان می‌دهد که این ابزارها، هرچند ضروری‌اند، اما خود هدف فلسفه نیستند. هدف فلسفه، چون میوه‌ای شیرین، فهم حقایق با عقل است، نه توقف در مبادی حسی.

درنگ: مبادی، چون پل‌هایی به سوی حقیقت، مقدمه فلسفه‌اند، اما هدف، فهم حقایق تجریدی با عقل است.

خطر حس‌گرایی و خیال‌پردازی

فیلسوف، چون راهرویی بر لبه تیغ، باید از افتادن در دام حس‌گرایی یا خیال‌پردازی پرهیز کند. این درس‌گفتار هشدار می‌دهد که حس‌گرایی، فلسفه را به علوم تجربی تقلیل می‌دهد، و خیال‌پردازی، آن را به وادی ذهن‌گرایی می‌کشاند. فیلسوف باید بر مرز باریک معنایابی استقرار یابد و با عقل پویا، حقیقت را جست‌وجو کند.

درنگ: فیلسوف، چون پرنده‌ای بر شاخه حقیقت، باید از حس‌گرایی و خیال‌پردازی پرهیز کند و با عقل پویا، معنا را بیابد.

نقد ضعف مبادی در علم دینی

برخی از عالمان دینی، به دلیل ضعف در مبادی فلسفی، نتوانسته‌اند مفاهیمی چون حرکت در وجود را به‌طور کامل تبیین کنند. این درس‌گفتار، با اشاره به آمیختگی فلسفه با علوم دیگر (مانند طب در ابن‌سینا یا کلام در ملاصدرا)، بر ضرورت تقویت مبادی فلسفی تأکید می‌کند. این ضعف، گاه مانع از ارائه تعاریف دقیق و جامع از مفاهیم فلسفی شده است.

درنگ: ضعف در مبادی فلسفی، چون سدی در برابر حقیقت، مانع از تبیین دقیق مفاهیمی چون حرکت در وجود می‌شود.

تمایز فلسفه و عرفان

فلسفه و عرفان، چون دو بال برای پرواز به سوی حقیقت، از یکدیگر متمایزند. فلسفه، علمی عقلانی و تجریدی است که با استدلال به فهم حقایق می‌رسد، درحالی‌که عرفان، علمی شهودی و روئیتی است که با تجربه مستقیم حقیقت را درمی‌یابد. این درس‌گفتار، با نقل قولی منسوب به ابن‌سینا و ابوسعید ابوالخیر، این تمایز را روشن می‌سازد: «آنچه من می‌بینم، او می‌داند، و آنچه من می‌دانم، او می‌بیند.»

درنگ: فلسفه، چون چراغ عقل، با استدلال روشن می‌شود، و عرفان، چون آینه شهود، حقیقت را بازمی‌تاباند.

حرکت در وجود و شهود حقیقت

حرکت در وجود، چون پلی به سوی حقیقت، امکان شهود را فراهم می‌کند. این درس‌گفتار، با استناد به حدیث «فَمَنْ یَمُتْ یَرَنِی» (هرکس بمیرد، مرا می‌بیند)، نشان می‌دهد که حرکت در وجود، فراتر از حرکات مقولی، به تحول وجودی منجر می‌شود که امکان دیدار حقیقت را فراهم می‌سازد. این حدیث، چون مشعلی نورانی، بر این حقیقت دلالت دارد که مرگ، به‌عنوان تحولی وجودی، راه را برای شهود حقیقت می‌گشاید.

درنگ: حرکت در وجود، چون کلیدی زرین، درهای شهود حقیقت را می‌گشاید و امکان دیدار را فراهم می‌کند.

جمع‌بندی بخش سوم

بخش سوم این نوشتار، به تمایز فلسفه از سایر علوم، نقد حس‌گرایی و ضعف مبادی، و تفاوت میان فلسفه و عرفان پرداخت. فلسفه، با تکیه بر عقل و استدلال، از علوم حسی متمایز است و حرکت در وجود را به‌عنوان حقیقتی تجریدی تبیین می‌کند. عرفان، با شهود و تجربه مستقیم، مکمل فلسفه است و حرکت در وجود را به‌عنوان مسیری برای شهود حقیقت معرفی می‌کند. این بخش، با تأکید بر پویایی عقل و نقش آن در معنایابی، راه را برای فهم عمیق‌تر حرکت در وجود هموار می‌سازد.

نتیجه‌گیری کلی

این اثر، با تکیه بر درس‌گفتار شماره ۷۵۲ استاد فرزانه آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره، به کاوش در مفهوم حرکت در وجود پرداخت و آن را به‌عنوان موضوعی نوین و پویا در فلسفه اسلامی تبیین کرد. حرکت در وجود، چون جریانی سیال در بستر هستی، از حرکات مقولی فراتر می‌رود و به تحول در ذات وجود اشاره دارد. این مفهوم، به دلیل ماهیت معقول ثانی فلسفی، تنها با عقل و استدلال قابل فهم است و از رویت حسی پنهان می‌ماند. تمایز میان عرض و عرضی، نقد مقوله‌بندی سنتی، و تأکید بر پویایی عقل، نشان‌دهنده ضرورت بازتعریف حرکت به‌عنوان صفتی ذاتی از هستی است. فلسفه، با تکیه بر عقلانیت، و عرفان، با شهود، دو مسیر مکمل برای فهم این حقیقت‌اند. حدیث «فَمَنْ یَمُتْ یَرَنِی» (هرکس بمیرد، مرا می‌بیند)، چون نوری راهنما، بر امکان شهود حقیقت از طریق حرکت وجودی دلالت دارد. این نوشتار، با بهره‌گیری از تمثیلات ادبی و استدلال‌های عقلی، تلاشی است برای ارائه دیدگاهی جامع و عمیق که هم برای پژوهشگران فلسفه و هم برای جویندگان حقیقت، راهگشا باشد.

با نظارت صادق خادمی