متن درس
تحلیل خلط ماده و ماهیت در فلسفه حرکت وجودی
برگرفته از درسگفتارهای استاد فرزانه قدسسره (جلسه ۸۷۱)
مقدمه: کاوش در خلط ماده و ماهیت
فلسفه اسلامی، چونان جویباری زلال، همواره در پی کشف حقیقت هستی و تبیین روابط میان مفاهیم بنیادین آن بوده است. یکی از مسائل کلیدی در این حوزه، خلط میان ماده و ماهیت و تأثیر آن بر فهم حرکت جوهری یا وجودی است. این خلط، ریشه در سنتهای فلسفی کهن، بهویژه فلسفه مشائی، دارد و در حکمت متعالیه صدرالمتألهین شیرازی به چالش کشیده شده است. درسگفتار استاد فرزانه قدسسره در جلسه ۸۷۱ (مورخ ۱۷/۲/۱۳۸۶)، با نگاهی نقادانه به این موضوع، به تبیین تمایز میان ماده و ماهیت و بازتعریف حرکت بهعنوان صفتی وجودی میپردازد.
بخش نخست: خلط ماده و ماهیت در فلسفه سنتی
ریشههای خلط ماده و ماهیت
در فلسفه سنتی، بهویژه در مکتب مشائی، ماده و ماهیت بهعنوان دو مفهوم متمایز اما مرتبط در تحلیل موجودات به کار میرفتند. ماده، چونان بستری برای تعینات وجودی، و ماهیت، چونان مفهومی کلی و انتزاعی در ذهن، تعریف میشدند. با این حال، فلاسفه مشائی گاه احکام ماده، مانند تشخص و تعین، را به ماهیت و ویژگیهای ماهیت، مانند کلیت، را به ماده نسبت دادهاند. این خلط، چونان غباری بر آینه حقیقت، فهم صحیح هستی را مخدوش کرده است.
درنگ: خلط میان ماده و ماهیت در فلسفه مشائی، ریشه در سنت ارسطویی دارد که ماده را هیولا و ماهیت را صورت نوعیه میداند، اما این خلط به سوءفهم در مسائل فلسفی مانند حرکت جوهری منجر شده است. |
تمایز ماده و ماهیت در فلسفه کهن
در لسان فلسفه کهن، بهویژه نزد ابنسینا و ملاصدرا، ماده و ماهیت بهعنوان دو مقوله متباین شناخته میشدند. ماده، موضوع تعینات وجودی و دارای تشخص عینی است، در حالی که ماهیت، مفهومی ذهنی و فاقد واقعیت خارجی است. با این حال، خلط میان این دو، احکام هریک را به دیگری نسبت داده و به پیچیدگیهایی در تحلیل حرکت و وجود انجامیده است. برای مثال، ماده بهعنوان بستر تعینات، دارای قابلیت امتداد و تحول است، اما ماهیت، به دلیل کلیت و بساطت ذاتی، فاقد چنین ویژگیهایی است.
نقد خلط ماده و ماهیت
استاد فرزانه قدسسره استدلال میکنند که این خلط، فلسفه را از واقعیت عینی دور کرده و به ذهنیتگرایی سوق داده است. هنگامی که فلاسفه، ویژگیهای ماده را به ماهیت نسبت میدهند، فلسفه چونان فیلسوفی میشود که عالم را نه مستقیماً، بلکه از آینه ذهن خویش مشاهده میکند. این تمثیل، چونان نوری بر تاریکی، نشاندهنده انحراف فلسفه سنتی از مواجهه مستقیم با حقیقت وجود است.
درنگ: خلط ماده و ماهیت، فلسفه را از رئالیسم عینی به ذهنیتگرایی سوق داده و مانع از فهم مستقیم حقیقت وجود شده است. |
جمعبندی بخش نخست
بخش نخست، با تبیین خلط ماده و ماهیت در فلسفه سنتی، نشان داد که این خلط، ریشه در سنت ارسطویی و مشائی دارد و به سوءفهم در مسائل بنیادین فلسفی، مانند حرکت و وجود، منجر شده است. تمایز میان ماده بهعنوان بستر تعینات و ماهیت بهعنوان مفهوم ذهنی، نیازمند بازنگری است تا فلسفه به سوی واقعیتی عینی و وجودی هدایت شود.
بخش دوم: نفی واقعیت ماهیت و تأکید بر وجود
ماهیت بهعنوان مفهوم ذهنی
در دیدگاه استاد فرزانه قدسسره، ماهیت صرفاً مفهومی انتزاعی است که از تعینات وجودی اشیاء استخراج میشود و هیچ واقعیت خارجی ندارد. مفاهیمی مانند جوهر، مقوله، یا ماهیت، چونان سایههایی در ذهن، فاقد حقیقت عینیاند. آنچه در عالم واقعیت دارد، وجود و تعینات آن، یعنی ماده و تشخص، است.
درنگ: ماهیت، بهعنوان مفهومی ذهنی، فاقد واقعیت خارجی است و تنها وجود و تعینات آن حقیقت عینی دارند. |
نفی امتداد و تتالی در ماهیت
ماهیت، به دلیل بساطت و کلیت ذاتی، نه قابلیت امتداد دارد و نه تتالی آنات (تعاقب لحظات). این ویژگیها، چونان جریانی سیال، مختص ماده است که بستر تعینات وجودی است. برای مثال، نمیتوان گفت یک شیء دارای دو ماهیت است یا ماهیت آن در لحظات مختلف تغییر میکند، زیرا ماهیت فاقد قابلیت تحول و تعدد است.
نقد مفاهیم خمس و کلیات
مفاهیم خمس (جنس، فصل، عام، خاص، و نوع) در منطق ارسطویی، ابزارهایی برای طبقهبندی موجوداتاند، اما از منظر فلسفه وجودی، صرفاً انتزاعات ذهنیاند و به ماده تعلق دارند. این مفاهیم، چونان خطوطی فرضی بر صفحه ذهن، فاقد حقیقت خارجیاند و ویژگیهای نسبتدادهشده به ماهیت، در واقع متعلق به ماده است.
درنگ: مفاهیم خمس، بهعنوان ابزارهای ذهنی، فاقد حقیقت خارجیاند و ویژگیهای نسبتدادهشده به ماهیت، در واقع متعلق به ماده است. |
انحراف فلسفه سنتی از واقعیت
اعتقاد به واقعیت ماهیت، فلسفه را از مواجهه مستقیم با وجود باز داشته و آن را به سوی ذهنیتگرایی سوق داده است. این انحراف، چونان پردهای بر چشم حقیقت، فلسفه را به دگماتیسم ذهنی کشانده و از رئالیسم عینی دور کرده است. استاد فرزانه قدسسره تأکید میکنند که فلسفه باید به سوی حقیقت وجود و تعینات آن بازگردد.
جمعبندی بخش دوم
بخش دوم، با نفی واقعیت ماهیت و تأکید بر وجود، نشان داد که ماهیت صرفاً مفهومی ذهنی است و فاقد قابلیت امتداد یا تتالی است. این دیدگاه، با نقد مفاهیم خمس و ذهنیتگرایی فلسفه سنتی، راه را برای بازتعریف فلسفه بر مبنای وجود و تشخص هموار میسازد.
بخش سوم: حرکت وجودی و نقد فلسفه مشائی
نقد ابنسینا در باب تلازم ماده و صورت
ابنسینا پرسشی بنیادین مطرح میکند: اگر صورت نوعیه زائل شود، آیا ماده نیز معدوم میشود؟ او معتقد است که تلازم ماده و صورت، به معدومیت ماده در صورت زوال صورت منجر میشود، زیرا جسم مرکب از این دو است. این دیدگاه، ریشه در ترکیب ارسطویی ماده و صورت دارد که جسم را جوهر سوم میداند.
درنگ: ابنسینا جسم را مرکب از ماده و صورت میداند و معتقد است که زوال صورت به معدومیت ماده منجر میشود. |
پاسخ ملاصدرا: وحدت شخصی ماده و وحدت نوعی صورت
ملاصدرا در پاسخ به ابنسینا استدلال میکند که وحدت ماده شخصی است و با وحدت نوعی صورت حفظ میشود. بنابراین، زوال صورت به معدومیت ماده منجر نمیشود، زیرا ماده با تغییر صورت همچنان باقی میماند. این پاسخ، مبتنی بر نظریه تجدد اتصالی است که تحولات عالم را پیوسته میداند.
نقد پاسخ ملاصدرا
استاد فرزانه قدسسره این پرسش را مطرح میکنند که چه دلیلی برای شخصیبودن وحدت ماده و نوعیبودن وحدت صورت وجود دارد؟ این ادعاها، گاه بدون استدلال روشن و مبتنی بر پیشفرضهای فلسفیاند. این نقد، چونان آینهای، ضعفهای روششناختی در فلسفه سنتی را نمایان میسازد.
درنگ: پاسخ ملاصدرا به ابنسینا، فاقد استدلال روشن برای تمایز وحدت شخصی ماده و وحدت نوعی صورت است. |
نفی ترکیب جسم از ماده و صورت
برخلاف فلسفه مشائی، استاد فرزانه قدسسره استدلال میکنند که جسم مرکب از ماده و صورت نیست، بلکه مجموعهای از تعینات وجودی است که کنار هم قرار گرفتهاند. این دیدگاه، چونان جریانی زلال، ترکیب سنتی ماده و صورت را نفی کرده و عالم را مجموعهای از تعینات ربوبی میداند.
مثال نفخ گوسفند و تحولات انباشتی
استاد فرزانه قدسسره با تمثیل نفخ در پوست گوسفند، تحولات عالم را به فرآیندهای انباشتی تشبیه میکنند، نه رشد ذاتی. این تمثیل، چونان نوری بر حقیقت، نشان میدهد که تحولات عالم نتیجه انباشت تعینات است، نه رويش ذاتی.
درنگ: تحولات عالم، چونان نفخ در پوست گوسفند، انباشتی است و نه نتیجه رشد ذاتی. |
حرکت توسطیه و قاطعیه
حرکت توسطیه (پیوسته) و قاطعیه (لحظهای)، دو چهره از یک حقیقتاند که در عالم خارجی رخ میدهند. این تمایز، نه در ذهن، بلکه در ظرف تشخصات خارجی است. حرکت، چونان جریانی در بستر وجود، در همه تعینات عالم جاری است.
جمعبندی بخش سوم
بخش سوم، با نقد دیدگاه ابنسینا و پاسخ ملاصدرا، حرکت را از چارچوبهای مقولهای به سوی واقعیتی وجودی سوق داد. نفی ترکیب جسم از ماده و صورت و تأکید بر تعینات وجودی، عالم را بهعنوان مجموعهای پویا و متصل معرفی کرد. تمثیلات نفخ و حرکت توسطیه، این مفاهیم را به زیبایی تبیین نمودند.
بخش چهارم: وحدت وجود و تشخص ربوبی
تشخص ربوبی و وحدت عالم
تمامی موجودات عالم، دارای تشخص ربوبیاند و تحت فرماندهی الهی، چونان سربازانی در پادگان، جمع و متفرق میشوند. این تشخصات، شخصیاند و هیچ کلیتی در عالم وجود ندارد. عالم، چونان دریایی بیکران، مجموعهای از تعینات وجودی است که تحت وحدت ربوبی هماهنگاند.
درنگ: تشخصات عالم، جلوههای ربوبیاند و تحت وحدت الهی، چونان سربازانی در پادگان، هماهنگ عمل میکنند. |
نفی نوع در عالم خارجی
نوع، مفهومی ذهنی است و در عالم خارجی وجود ندارد. هر موجود، چونان دانهای منحصربهفرد در تسبیح هستی، تشخص خاص خود را دارد. این دیدگاه، انسان را نه بهعنوان نوع کلی، بلکه بهعنوان مجموعهای از تعینات شخصی معرفی میکند که لحظهبهلحظه تحول مییابد.
تحول پیوسته انسان
انسان، چونان جویباری در جریان، لحظهبهلحظه در حال تحول است. پوست، روح، دل و قلب او در این جریان پویا تغییر مییابد. این تحول، نتیجه حرکت وجودی است که در تعینات شخصی او رخ میدهد.
درنگ: انسان، در جریان حرکت وجودی، لحظهبهلحظه تحول مییابد و تشخصی پویا و متجدد دارد. |
ارجاع به قرآن کریم: مراحل خلقت
آیات قرآن کریم، مراحل خلقت را بهصورت انباشتی توصیف میکنند: ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ (سپس نطفه را بهصورت علقه آفریدیم، و علقه را بهصورت مضغه، و مضغه را بهصورت استخوانها درآوردیم، و بر استخوانها گوشت پوشاندیم، سپس او را بهصورت خلقی دیگر پدید آوردیم). همچنین: وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِينٍ * ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَكِينٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ (و بهراستی انسان را از چکیدهای از گل آفریدیم. سپس او را نطفهای در جایگاهی استوار قرار دادیم. آنگاه نطفه را علقه و علقه را مضغه و مضغه را استخوانهایی کردیم، و بر استخوانها گوشت پوشاندیم. سپس او را بهصورت خلقی دیگر پدید آوردیم. پس خجسته باد خدا که بهترین آفرینندگان است). و نیز: وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ (و هنگامی که پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشری را از گل خشکیدهای که از گلی تیرهرنگ است میآفرینم. پس چون او را سامان دادم و از روح خود در او دمیدم، برایش سجده کنید). این آیات، تحولات عالم را بهصورت گسسته و انباشتی توصیف میکنند.
نفی گرهخوردگی موجودات
آیه وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى (و هیچ گنهکاری بار گناه دیگری را به دوش نمیکشد) به استقلال تعینات عالم اشاره دارد. هیچ ذرهای به ذره دیگر گره نخورده و هر موجود، تشخص مستقل خود را دارد.
درنگ: عالم، مجموعهای از تعینات مستقل است که هیچیک به دیگری گره نخورده و هر موجود تشخص خاص خود را دارد. |
جمعبندی بخش چهارم
بخش چهارم، با تأکید بر تشخص ربوبی و نفی نوع در عالم خارجی، عالم را بهعنوان مجموعهای از تعینات پویا و متصل تحت وحدت الهی معرفی کرد. آیات قرآن کریم و نفی گرهخوردگی موجودات، این دیدگاه را تقویت کرده و عالم را در مسیر تحول پیوسته و ربوبی قرار داد.
بخش پنجم: پیوند فلسفه و علم تجربی
تفاوت فلسفه و علم تجربی
تفاوت فلسفه و علم تجربی در ظرف مشاهده است. علم تجربی، عالم را در ظرف خارجی و محدود مشاهده میکند، در حالی که فلسفه، با ظرف ذهنی گستردهتر، میتواند خطاها را کاهش دهد، مشروط بر آنکه از مفاهیم انتزاعی مانند ماهیت فاصله بگیرد.
درنگ: فلسفه، با ظرف ذهنی گستردهتر، میتواند خطاهای علم تجربی را کاهش دهد، مشروط بر آنکه بر حقیقت وجود تمرکز کند. |
نقد ذهنیتگرایی در علم دینی
علم دینی، به دلیل تأکید بر مفاهیم انتزاعی مانند ماهیت، گاه از ارتباط مؤثر با علوم تجربی بازمانده است. این ذهنیتگرایی، چونان سدی در برابر جریان حقیقت، مانع از پیوند علم دینی با واقعیتهای عینی شده است. استاد فرزانه قدسسره پیشنهاد میکنند که با تمرکز بر وجود و تشخص، علم دینی به سوی رئالیسم عینی هدایت شود.
جمعبندی بخش پنجم
بخش پنجم، با بررسی تفاوت فلسفه و علم تجربی، بر لزوم تمرکز بر وجود و تشخص تأکید کرد. نقد ذهنیتگرایی در علم دینی، دعوتی بود به بازنگری در روشهای فلسفی و تقویت پیوند با علوم تجربی.
نتیجهگیری کلی
این کتاب، با تکیه بر درسگفتارهای استاد فرزانه قدسسره، خلط ماده و ماهیت و تأثیر آن بر فهم حرکت وجودی را بررسی کرد. نقد دیدگاههای سنتی مشائی، بهویژه ابنسینا، نشان داد که تأکید بر مفاهیم انتزاعی مانند ماهیت، فلسفه را از حقیقت وجود دور کرده است. ملاصدرا، با نظریه تجدد اتصالی و تأکید بر وجود، گامی در جهت اصلاح این انحراف برداشت، اما پاسخهای او نیز نیازمند نقد و بازنگری است. نفی واقعیت ماهیت، ترکیب جسم از ماده و صورت، و تأکید بر تعینات ربوبی، عالم را بهعنوان مجموعهای پویا و متصل معرفی کرد. آیات قرآن کریم، تمثیلات نفخ و حرکت توسطیه، و نقد ذهنیتگرایی، این مفاهیم را به زیبایی تبیین کرده و راه را برای فهم عمیقتر حقیقت وجود هموار نمودند. این دیدگاه، نهتنها در فلسفه نظری، بلکه در پیوند علم دینی با واقعیتهای عینی، پیامدهای عمیقی دارد.
دعای ختم: خداوندا، بر محمد و آل محمد درود فرست.
با نظارت صادق خادمی |