در حال بارگذاری ...
Sadegh Khademi - Optimized Header
Sadegh Khademi

جستجوی زنده در تمام درس‌ها

یافتن درس بر اساس شماره (در این دسته)

فلسفه 1031

متن درس





کاوش در مفهوم شخص و تشخص در فلسفه و عرفان اسلامی

کاوش در مفهوم شخص و تشخص در فلسفه و عرفان اسلامی

برگرفته از درس‌گفتارهای استاد فرزانه قدس‌سره (جلسه ۱۰۳۱)

مقدمه

در گستره معرفت اسلامی، مفاهیم شخص و تشخص چونان گوهرهایی درخشان در میان مباحث فلسفی و عرفانی می‌درخشند. این مفاهیم، که پیوندی عمیق با شناخت ذات الهی و موجودات مجرد دارند، دریچه‌ای به سوی فهم حقیقت وجود و ظهورات آن می‌گشایند. گفتار حاضر، برآمده از درس‌گفتار شماره ۱۰۳۱، به کاوشی ژرف در این مفاهیم می‌پردازد و با نگاهی نقادانه به فلسفه سنتی و عرفان اسلامی، تمایز میان شخص، تشخص، و جزئیت را در نسبت با ذات بی‌کران الهی و موجودات مجرد چون ملائکه بررسی می‌کند. این نوشتار، با تکیه بر آیات قرآن کریم و نگرش وجودی عرفان، تلاش دارد تا حقایق عینی را از مفاهیم ذهنی متمایز سازد و راهی به سوی معرفت توحیدی بگشاید. ساختار این متن، با عناوین و زیرعناوین دقیق، به گونه‌ای سامان یافته که خواننده را در مسیری منسجم از تأملات فلسفی و عرفانی همراهی کند.

بخش اول: تبیین مفهوم شخص و تشخص در نسبت با ذات الهی

لطافت و اهمیت بحث شخص و تشخص

بحث شخص و تشخص، از جمله مسائل ظریف و بنیادین در فلسفه و عرفان اسلامی است که چونان نسیمی لطیف، ذهن و قلب سالک را به سوی معرفتی عمیق هدایت می‌کند. این مفاهیم، کلید فهم ظهورات الهی و رابطه وجودی میان خالق و مخلوق‌اند. شخص، به معنای وجودی خارجی و حقیقی، و تشخص، به مثابه صفتی ذاتی یا فعلی، در این گفتار به گونه‌ای بازکاویده می‌شود که تمایز میان حقیقت عینی و مفاهیم ذهنی روشن گردد.

درنگ: شخص و تشخص، چونان آینه‌ای، بازتاب‌دهنده حقیقت وجودی خدا و مخلوقات‌اند و در شناخت توحیدی نقشی بنیادین دارند.

خدا به مثابه شخص حقیقی

در نگرش عرفانی، خداوند چونان شخصی حقیقی و وجودی خارجی متجلی است که از هر گونه محدودیت و حد مبراست. این شخص، نه مفهومی کلی و ذهنی، بلکه حقیقتی عینی است که در ذات خود بی‌کران و نامحدود است. این دیدگاه، با تأکید بر وجود خارجی خدا، از تصورات حقوقی و انتزاعی که در فلسفه سنتی رواج دارد، فاصله می‌گیرد. خداوند، در این معنا، نه تنها مبدأ هستی، بلکه حقیقتی است که با صفات شخصی و وجودی خود، در دسترس معرفت عارفان قرار می‌گیرد.

درنگ: خداوند، شخصی حقیقی است که وجودی خارجی و بی‌حد دارد و از مفاهیم کلی و ذهنی متمایز است.

تمایز شخصیت و جزئیت

شخصیت، صفتی خارجی و حقیقی است که از جزئیت و محدودیت متمایز می‌شود. جزئیت، به معنای محدودیت در وجود است، حال آنکه شخصیت، به معنای تجلی حقیقت وجودی در قالب یک فردیت خاص است. این تمایز، در فهم تفاوت میان موجودات محدود و ذات نامحدود الهی کلیدی است. شخصیت، چونان رودی جاری، از سرچشمه وجود الهی سرچشمه می‌گیرد و در موجودات به صورت محدود و در خدا به صورت نامحدود ظهور می‌یابد.

شخص به مثابه وجود خارجی

در این نگرش، شخص به معنای وجودی خارجی و حقیقتی الهی است که در ذات پروردگار تجلی می‌یابد. این تعریف، بر عینی بودن خدا تأکید دارد و از دیدگاه‌های فلسفی که خدا را به مفاهیم کلی و ذهنی فرو می‌کاهند، فاصله می‌گیرد. شخص، در این معنا، چونان ستاره‌ای در آسمان وجود می‌درخشد که نورش نه تنها عینی، بلکه فراگیر و بی‌کران است.

درنگ: شخص، وجودی خارجی و حقیقتی الهی است که در ذات خداوند متجلی است و از مفاهیم ذهنی متمایز می‌شود.

شخصیت در موجودات و خدا

موجودات، با محدودیت‌هایشان، عنوان شخص دارند، حال آنکه خداوند، بدون محدودیت، شخصی حقیقی است. این تمایز، به تفاوت میان وجود محدود مخلوقات و وجود نامحدود الهی اشاره دارد. انسان، به دلیل ناسوتی بودن، در قالبی محدود ظهور می‌یابد، اما خدا، چونان اقیانوسی بی‌کران، در شخصیتی نامحدود متجلی است.

خارجی بودن شخص و شخصیت

شخص، به معنای وجودی خارجی و شخصیت، به مثابه صفتی خارجی است که در موجودات و ذات الهی ظهور می‌یابد. این تعریف، بر عینی بودن این مفاهیم تأکید دارد و از دیدگاه‌های ذهنی‌گرایانه فلسفه سنتی فاصله می‌گیرد. شخصیت، چونان لباسی است که بر قامت وجود پوشیده می‌شود و در هر موجود، به فراخور مرتبه وجودی‌اش، جلوه‌ای خاص می‌یابد.

نقد فلسفه سنتی و ذهنیت‌گرایی

فلسفه سنتی، به ویژه در مکتب مشائی، بیشتر بر ذهنیت و معقولات تکیه دارد تا حقایق خارجی. این رویکرد، که خدا و موجودات را به مفاهیم ذهنی فرو می‌کاهد، از فهم حقیقت عینی وجود باز می‌ماند. در مقابل، عرفان اسلامی، با تأکید بر وجود خارجی، راهی به سوی معرفتی ژرف‌تر می‌گشاید که در آن خدا و مخلوقات، نه به مثابه مفاهیم، بلکه به عنوان حقایق عینی شناخته می‌شوند.

درنگ: فلسفه سنتی، با تکیه بر معقولات ذهنی، از فهم حقایق عینی وجود باز می‌ماند، در حالی که عرفان بر وجود خارجی تأکید دارد.

انبیا و اولیا و استمداد از حقایق خارجی

انبیا و اولیای الهی، برخلاف فلاسفه، از حقایق خارجی و شخص حقیقی پروردگار استمداد می‌جستند. این رویکرد، که ریشه در معرفت وجودی دارد، خدا را نه به مثابه مفهومی کلی، بلکه به عنوان حقیقتی عینی و شخصی می‌شناسد. این معرفت، چونان کلیدی است که درهای حقیقت را به روی سالکان می‌گشاید.

خدا به مثابه شخص حقیقی و غیرحقوقی

خداوند، در نگرش عرفانی، شخصی حقیقی و غیرحقوقی است که از هر گونه مفهوم کلی و ذهنی مبراست. این دیدگاه، با تأکید بر وجود عینی خدا، از تصورات فلسفی که خدا را به مفاهیم کلی فرو می‌کاهند، فاصله می‌گیرد. خدا، در این معنا، چونان خورشیدی است که نورش بر همه عالم می‌تابد و در عین حال، شخصیتی متمایز و بی‌کران دارد.

درنگ: خداوند، شخصی حقیقی و غیرحقوقی است که از مفاهیم کلی و ذهنی متمایز است.

نقد دوری از خدا و گرفتاری در مفاهیم

دوری از خدا، به گرفتاری در مفاهیم و معقولات ذهنی منجر می‌شود. این نقد، به ضرورت قرب وجودی برای فهم شخص الهی تأکید دارد. هنگامی که انسان از حقیقت وجودی خدا فاصله می‌گیرد، در دام مفاهیم انتزاعی گرفتار می‌شود و از معرفت توحیدی باز می‌ماند. این دوری، چونان پرده‌ای است که نور حقیقت را از دیدگان پنهان می‌کند.

رابطه شخصی با خدا در قرآن کریم

قرآن کریم، در آیه إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ (سوره فاتحه، آیه ۵: تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری می‌جوییم)، بر رابطه‌ای شخصی و وجودی با خدا تأکید دارد. این آیه، سالک را به سوی عبادتی دعوت می‌کند که در آن خدا به مثابه شخصی حقیقی مورد خطاب قرار می‌گیرد. این رابطه، چونان گفت‌وگویی است میان عاشق و معشوق که قلب را به سوی حقیقت الهی رهنمون می‌سازد.

درنگ: آیه إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ بر رابطه‌ای شخصی و وجودی با خدا تأکید دارد که عبادت را به سوی معرفت توحیدی هدایت می‌کند.

ترس فلاسفه از شخص‌انگاری خدا

فلاسفه سنتی، از نسبت دادن صفات شخصی به خدا پرهیز می‌کردند و این امر، به دلیل محافظه‌کاری در برابر دیدگاه‌های عرفانی بود. این ترس، ریشه در نگرش مفهومی و ذهنی‌گرایانه آنها دارد که خدا را به مفاهیم کلی و انتزاعی فرو می‌کاهد. این محافظه‌کاری، چونان دیواری است که مانع از دیدار حقیقت عینی خدا می‌شود.

جمع‌بندی بخش اول

بخش نخست، با کاوش در مفهوم شخص و تشخص، بر وجود عینی و حقیقی خدا به مثابه شخصی بی‌کران تأکید کرد. تمایز میان شخصیت، جزئیت، و تشخص، راه را برای فهم تفاوت میان وجود محدود مخلوقات و وجود نامحدود الهی هموار ساخت. نقد فلسفه سنتی و تأکید بر معرفت وجودی انبیا و اولیا، نشان داد که حقیقت خدا، فراتر از مفاهیم ذهنی و در دسترس معرفت عینی است. آیات قرآن کریم، به ویژه آیه إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ، بر رابطه‌ای شخصی و وجودی با خدا تأکید دارند که راهگشای معرفت توحیدی است.

بخش دوم: شخص و تشخص در موجودات مجرد: ملائکه

جبرئیل به مثابه کلی منحصر به فرد

در فلسفه اسلامی، جبرئیل به مثابه کلی‌ای تعریف می‌شود که تنها یک فرد دارد و با شخص خود متحد است. این تعریف، بر تفاوت میان موجودات ناسوتی، مانند انسان که افراد متعدد دارد، و موجودات مجرد، مانند جبرئیل که منحصر به فرد است، تأکید دارد. جبرئیل، چونان ستاره‌ای یگانه در آسمان تجرد، تنها در یک فرد ظهور می‌یابد و از تعدد مصادیق مبراست.

درنگ: جبرئیل، در فلسفه، کلی‌ای منحصر به فرد است که با شخص خود متحد است و از تعدد مصادیق مبراست.

تمایز انسان و جبرئیل

انسان، به دلیل ماهیت ناسوتی خود، کلی‌ای است که افراد متعدد دارد، مانند زید، عمرو، و بکر. اما جبرئیل، کلی‌ای است که تنها یک فرد دارد. این تمایز، ریشه در تفاوت میان ماهیت مادی انسان و تجرد جبرئیل دارد. انسان، چونان درختی است که شاخه‌های متعدد دارد، حال آنکه جبرئیل، چونان گوهری یگانه، تنها در یک حقیقت ظهور می‌یابد.

چالش ماهیت یا وجود

پرسش بنیادین این است که یکتا بودن جبرئیل، از ماهیت اوست یا از وجودش؟ این سؤال، محل اختلاف میان فلاسفه است. برخی، یکتا بودن جبرئیل را به ماهیت او نسبت می‌دهند، حال آنکه در نگرش عرفانی، این یکتایی به مرتبه وجودی و تجرد او بازمی‌گردد. این چالش، چونان دو راهی است که فلاسفه را به سوی تحلیل ماهیت‌محور و عرفا را به سوی وجودمحوری هدایت می‌کند.

درنگ: یکتا بودن جبرئیل، در فلسفه به ماهیت و در عرفان به وجود و تجرد او نسبت داده می‌شود.

نقد عقیم‌انگاری ملائکه

فلسفه سنتی، ملائکه را عقیم می‌داند، به این معنا که فاقد تعدد و تولیدند. اما در نگرش عرفانی، ملائکه عقیم نیستند، بلکه دارای شراشری (ریزش وجودی) هستند. این شراشری، چونان بارانی است که از آسمان تجرد فرو می‌ریزد و تعینات لایتناهی را در بر دارد. ملائکه، به دلیل فقدان ماده و ناسوت، از تناسل مبرا هستند، اما از ریزش وجودی بهره‌مندند.

درنگ: ملائکه، عقیم نیستند؛ آنها دارای شراشری و تعینات لایتناهی‌اند که از تناسل مادی متمایز است.

شراشری ملائکه و تعینات ربوبی

ملائکه، به دلیل تجردشان، شراشری‌اند و تعینات ربوبی دارند. این تعینات، چونان موج‌هایی در اقیانوس وجود الهی، بی‌کران و پویا هستند. شراشری، به معنای ریزش وجودی است که در آن ملائکه، نه به واسطه تولید مادی، بلکه از طریق ظهورات وجودی، در عالم تجلی می‌یابند. این دیدگاه، بر پویایی وجودی ملائکه تأکید دارد و از تصور عقیم‌انگاری آنها فاصله می‌گیرد.

نقد فلسفه سنتی در باب ملائکه

فلسفه سنتی، با تصور جبرئیل به مثابه موجودی منحصر و عقیم، از فهم پویایی وجودی او باز می‌ماند. این دیدگاه، که ریشه در تحلیل ماهیت‌محور دارد، ملائکه را به موجوداتی ایستا فرو می‌کاهد. در مقابل، نگرش عرفانی، ملائکه را چونان جویبارهایی جاری می‌بیند که از سرچشمه وجود الهی سیراب می‌شوند و ریزش‌های وجودی دارند.

تمایز خدا و جبرئیل

یکتا بودن خدا و جبرئیل، تفاوت بنیادین دارد. خدا، ذات بی‌کران است که وجودش از هر گونه ماهیت مبراست، حال آنکه جبرئیل، ظهوری از وجود الهی است که در مرتبه تجرد خود یکتاست. این تمایز، چونان تفاوت میان خورشید و پرتوهای آن است که هر یک، در مرتبه خود، حقیقتی متمایز دارند.

درنگ: یکتا بودن خدا، از ذات بی‌کران اوست، حال آنکه یکتا بودن جبرئیل، از مرتبه وجودی و تجرد اوست.

نقل از اسفار اربعه و نقد شیخ اشراق

در اسفار اربعه (جلد اول، صفحه ۱۰۵)، ملاصدرا تشخص عقول را به ماهیت نسبت می‌دهد. اما شیخ اشراق، عقول را وجوداتی محض و بی‌ماهیت می‌داند. این اختلاف، نشان‌دهنده چالش میان حکمت مشائی و اشراقی است. نگرش عرفانی، با رد ماهیت‌محوری، تشخص را به وجود و تجرد نسبت می‌دهد و از تحلیل‌های مفهومی فاصله می‌گیرد.

نفی ماهیت در خدا و ملائکه

خداوند، از هر گونه ماهیت مبراست، اما شخصی حقیقی است. این اصل، نشان می‌دهد که تشخص، نه از ماهیت، بلکه از وجود سرچشمه می‌گیرد. در مورد ملائکه نیز، تشخص آنها به مرتبه تجرد و وجودشان بازمی‌گردد، نه به ماهیت. این دیدگاه، چونان کلیدی است که قفل‌های معرفتی را می‌گشاید و راه را به سوی فهم حقیقت وجودی هموار می‌سازد.

درنگ: تشخص خدا و ملائکه، از وجود و تجرد آنهاست، نه از ماهیت.

تعدد انسان و شراشری ملائکه

انسان، به دلیل ماده و ناسوت، دارای تعدد است، حال آنکه ملائکه، به دلیل تجرد، شراشری‌اند. این تمایز، ریشه در تفاوت میان تولید مادی و ریزش وجودی دارد. انسان، چونان درختی است که شاخه‌های بسیار دارد، اما ملائکه، چونان جویبارهایی هستند که از یک سرچشمه جاری می‌شوند و تعینات بی‌کران دارند.

نقد عقیم‌انگاری جبرئیل

برخلاف تصور فلسفی، جبرئیل عقیم نیست، بلکه خدا او را با شراشری خلق کرده است. این شراشری، چونان بارانی است که از آسمان تجرد فرو می‌ریزد و تعینات لایتناهی را در بر دارد. این دیدگاه، بر پویایی وجودی جبرئیل تأکید دارد و از تصور ایستایی او فاصله می‌گیرد.

تولید و مرگ در انسان

انسان، به دلیل ماده، تناسل، و مرگ، دارای تولید است. این تولید، که ریشه در ناسوت دارد، انسان را از ملائکه متمایز می‌سازد. مرگ، چونان دروازه‌ای است که انسان را به سوی تولید و تعدد هدایت می‌کند، حال آنکه ملائکه، از این ویژگی مبرا هستند.

حب اولاد و حکمت مرگ

مرگ، حب اولاد را در انسان برمی‌انگیزد، چرا که انسان، به دلیل فانی بودن، به اولاد به مثابه ادامه وجود خود می‌نگرد. بدون مرگ، ممکن بود اولاد به رقیب انسان بدل شود. این حکمت الهی، چونان نوری است که تعادل عاطفی و اجتماعی را در انسان حفظ می‌کند.

درنگ: مرگ، حب اولاد را در انسان برمی‌انگیزد و از رقابتی شدن آن جلوگیری می‌کند.

شرع و نظام ارث

شرع، مالکیت پس از مرگ را محدود می‌کند و ارث را به وارثان واگذار می‌کند. این قاعده، مانع از تصور مالکیت شخصی پس از مرگ می‌شود و حکمت الهی را در توزیع عادلانه ثروت نشان می‌دهد. این نظام، چونان ترازویی است که عدالت را در عالم ناسوت برقرار می‌سازد.

جمع‌بندی بخش دوم

بخش دوم، با کاوش در مفهوم شخص و تشخص در ملائکه، بر تفاوت میان موجودات ناسوتی و مجرد تأکید کرد. جبرئیل، به مثابه کلی‌ای منحصر به فرد، از تعدد مصادیق مبراست، اما دارای شراشری و تعینات لایتناهی است. نقد فلسفه سنتی و تأکید بر وجودمحوری، نشان داد که تشخص ملائکه، از مرتبه تجرد آنهاست، نه ماهیت. این بخش، با تکیه بر آیات قرآن کریم و نگرش عرفانی، راه را برای فهم پویایی وجودی ملائکه هموار ساخت.

بخش سوم: تحول وجودی در عوالم مختلف

تولیدی بودن ناسوت

عالم ناسوت، به دلیل ماده، تناسل، و مرگ، تولیدی است. این ویژگی، انسان را به سوی تعدد و تولید هدایت می‌کند. ناسوت، چونان زمینی حاصلخیز است که بذرهای وجودی را به بار می‌نشاند و از طریق تناسل، حیات را ادامه می‌دهد.

درنگ: ناسوت، به دلیل ماده و تناسل، تولیدی است و از شراشری متمایز می‌شود.

شراشری در عالم برزخ

پس از عالم ناسوت، موجودات در برزخ شراشری می‌شوند و از تولید مادی فاصله می‌گیرند. این تحول، چونان گذر از زمین به آسمان است که در آن وجود، به جای تولید، به ریزش وجودی و تعینات لایتناهی متمایل می‌شود. برزخ، چونان پلی است که ناسوت را به عوالم مجرد پیوند می‌دهد.

افزایش شراشری

شراشری، به مثابه افزایش وجودی است که مانند سود بانکی، پیوسته رشد می‌کند. این افزایش، نشان‌دهنده پویایی وجود در عالم مجردات است که از ایستایی مادی مبراست. شراشری، چونان جویباری است که از سرچشمه وجود الهی جاری می‌شود و هر لحظه بر غنای خود می‌افزاید.

درنگ: شراشری، افزایش وجودی است که در عالم برزخ و مجردات، پیوسته رشد می‌کند.

آثار اعمال در برزخ

اعمال انسان در عالم برزخ، شراشری می‌شوند و خیر و شر آنها پیوسته رشد می‌کند. این پویایی، نشان‌دهنده جاودانگی آثار اعمال در نظام الهی است. برزخ، چونان آینه‌ای است که خیر و شر اعمال را بازتاب می‌دهد و آنها را به سوی کمال یا نقصان هدایت می‌کند.

خلود و تبدل مستمر

خلود، به معنای تبدل مستمر است، نه ایستایی. این تعریف، بر پویایی وجود در عالم آخرت تأکید دارد. خلود، چونان رودی است که هرگز متوقف نمی‌شود و پیوسته در مسیر تحول و تکامل جاری است.

درنگ: خلود، تبدل مستمر است که وجود را در مسیر تحول و تکامل نگه می‌دارد.

تفاوت عوالم و خصوصیات

هر عالم، خصوصیات خاص خود را دارد، مانند تغییر لباس در فصول مختلف. این تفاوت، نشان‌دهنده تنوع وجودی عوالم است که موجودات را با شرایط خاص خود هماهنگ می‌سازد. عوالم، چونان صحنه‌های نمایشی هستند که هر یک، با قانون و قاعده‌ای خاص، جلوه‌ای از حقیقت را به نمایش می‌گذارند.

تمثیل پروژکتور و کشف رموز عوالم

عوالم، مانند فیلم‌های پروژکتور، با یک قانون و قاعده تغییر می‌کنند. کشف قواعد یک عالم، مانند یادگیری الفبا، کلید فهم همه عوالم است. این تمثیل، بر وحدت قانون وجودی در کثرت عوالم تأکید دارد و نشان می‌دهد که با فهم یک عالم، می‌توان رموز همه عوالم را گشود.

درنگ: کشف قواعد یک عالم، کلید فهم همه عوالم است، مانند یادگیری الفبا که نوشتن همه متون را ممکن می‌سازد.

نزول ملائکه و تشکل آنها

ملائکه، با شراشری نزول می‌کنند و با اشکال مختلف تشکل می‌یابند (يَتَشَكَّلُ بِأَشْكَالٍ مُخْتَلِفَةٍ). این نزول، چونان چرخش سیبی است که از بالا به پایین می‌آید و با هر چرخش، جلوه‌ای تازه می‌یابد. جبرئیل، در آیه تَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا (سوره مریم، آیه ۱۷: برای او به‌صورت بشری درست‌پیکر تجلی یافت)، با اراده خود، تشکل انسانی ایجاد می‌کند که نشان‌دهنده انعطاف وجودی اوست.

درنگ: ملائکه، با شراشری نزول می‌کنند و با اشکال مختلف تشکل می‌یابند، مانند جبرئیل که به صورت بشری درست‌پیکر تجلی یافت.

اراده مجرد و ایجاد ماده

موجود مجرد، مانند جبرئیل، می‌تواند ماده ایجاد کند، اما ماده، جز با تبدل به مجرد، نمی‌تواند کار مجرد انجام دهد. این اصل، بر برتری وجود مجرد بر مادی تأکید دارد. خدا، که خود مجرد است، ماده را می‌آفریند، حال آنکه ماده، بدون تحول، از فهم حقیقت مجرد باز می‌ماند.

نقد ظاهرگرایی در علم دینی

بسنده کردن به ظاهر و مباحثه‌های لفظی در علم دینی، مانع از فهم حقایق و معنویات می‌شود. علم ربانی، که به حقایق متصل است، از علم ظاهری که به لفظ محدود می‌شود، متمایز است. این نقد، چونان هشداری است که سالکان را به سوی معرفت باطنی و حقیقت‌جویی دعوت می‌کند.

درنگ: علم ربانی، به حقایق متصل است، حال آنکه علم ظاهری، به لفظ محدود می‌شود.

روح و برتری آن بر ملائکه

قرآن کریم، در آیه قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي (سوره اسراء، آیه ۸۵: بگو روح از امر پروردگار من است)، بر برتری روح بر ملائکه تأکید دارد. روح، چونان گوهری است که از ملائکه فراتر می‌رود و در مرتبه‌ای بالاتر از تجرد قرار دارد.

درنگ: روح، از ملائکه بالاتر است و در مرتبه‌ای والاتر از تجرد قرار دارد.

نقد تصور محدود از خدا

تصور خدا به مثابه موجودی کمی بزرگ‌تر از انسان، نادرست است. این تصور، که ریشه در محدودیت‌های بشری دارد، از فهم عظمت الهی باز می‌ماند. معصومان، خدا را در حقیقتی بی‌کران می‌دیدند که فراتر از تصورات محدود بشری است.

لقای خدا در مرگ

اولیای الهی، در لحظه مرگ، خدا را به صورت شخصی زیارت می‌کنند. این لقا، چونان دیدار عاشقی است که پس از سفری طولانی، به معشوق خود می‌رسد. اما غیراولیا، در عالم برزخ، نیازمند تربیتی طولانی برای رسیدن به این معرفت‌اند.

درنگ: اولیا، در مرگ، خدا را به صورت شخصی زیارت می‌کنند، حال آنکه غیراولیا در برزخ تربیت می‌شوند.

سرعت معرفت در ناسوت

حل مسائل معرفتی در عالم ناسوت، به مراتب سریع‌تر از برزخ است. ناسوت، چونان فرصتی طلایی است که انسان را به سوی معرفت توحیدی هدایت می‌کند. این فرصت، اگر در ناسوت به کار گرفته شود، راه را برای تکامل در عوالم دیگر هموار می‌سازد.

درنگ: ناسوت، فرصتی طلایی برای حل مسائل معرفتی است که سرعت آن از برزخ بیشتر است.

جمع‌بندی بخش سوم

بخش سوم، با بررسی تحول وجودی در عوالم مختلف، بر تفاوت میان ناسوت تولیدی و برزخ شراشری تأکید کرد. ملائکه، با نزول شراشری و تشکل در اشکال مختلف، پویایی وجودی خود را نشان می‌دهند. آیات قرآن کریم، مانند تَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا و قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي، بر انعطاف وجودی ملائکه و برتری روح تأکید دارند. نقد ظاهرگرایی در علم دینی و تأکید بر معرفت ربانی، راه را برای فهم حقیقت توحیدی هموار ساخت.

نتیجه‌گیری کلی

این نوشتار، با کاوش در مفاهیم شخص و تشخص، راهی به سوی فهم حقیقت وجودی خدا و مخلوقات گشود. خدا، به مثابه شخصی حقیقی و بی‌کران، از مفاهیم ذهنی و کلی متمایز است. ملائکه، با شراشری و تعینات لایتناهی، از تولید مادی مبرا هستند و در مراتب تجرد، جلوه‌ای از حقیقت الهی‌اند. آیات قرآن کریم، مانند إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ، تَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا، قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي، و فَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ، بر رابطه شخصی با خدا، پویایی وجودی ملائکه، و ضرورت معرفت توحیدی تأکید دارند. نقد فلسفه سنتی و تأکید بر وجودمحوری، نشان داد که حقیقت، در عینی بودن و پویایی وجود نهفته است. این کاوش، دعوتی است به سوی تأمل در حقیقت توحیدی که قلب و ذهن را به سوی معرفت الهی رهنمون می‌سازد.

با نظارت صادق خادمی