متن درس
انسانشناسی فلسفی در مثلث هستی
برگرفته از درسگفتارهای استاد فرزانه قدسسره (جلسه ۱۰۸۷)
دیباچه
انسان، چونان دریایی بیکران و معمایی ژرف، در مرکز نظام هستی ایستاده و با وجود و پروردگار پیوندی ناگسستنی دارد. درسگفتار شماره ۱۰۸۷، ارائهشده در پنجم مهرماه ۱۳۸۸، با نگاهی عمیق و فلسفی، به کاوش در جایگاه انسان در مثلث هستی، شامل وجود، انسان، و پروردگار، میپردازد. این نوشتار، با تکیه بر معرفت نفس بهعنوان کلید فهم هستی و ربوبیت، پیچیدگیهای انسانشناسی را با زبانی روشن و متین بررسی میکند.
بخش یکم: مثلث هستی و جایگاه انسان
تبیین چارچوب مثلث هستی
هستی، چونان مثلثی سهضلعی ترسیم میشود که اضلاع آن وجود، انسان، و پروردگارند. این چارچوب مفهومی، روابط میان این سه عنصر بنیادین را تبیین میکند و انسان را در کانون این نظام قرار میدهد. ضلع نخست، وجودشناسی است که شامل مباحث عقلانی شناختشناسی و مباحث خارجی هستیشناسی میشود. انسان، بهعنوان موجودی از جنس وجود، در این ضلع شریک است و با سایر موجودات در وحدت وجودی پیوند دارد. ضلع دوم، انسان است که به دلیل جایگاه ویژهاش، بخش عمدهای از هستی را تشکیل میدهد. ضلع سوم، پروردگار است که بهعنوان موجودی حکیم، کریم، علیم، و ودود، نیازمند اثبات برهانی است.
درنگ: مثلث هستی، با اضلاع وجود، انسان، و پروردگار، چارچوبی فلسفی برای فهم جایگاه انسان در نظام خلقت ارائه میدهد. انسان، بهعنوان محور این مثلث، کلید شناخت هستی و ربوبیت است.
ثبوتی بودن وجود و انسان در برابر اثباتی بودن پروردگار
وجود هستی و انسان، امری ثبوتی است و نیازی به اثبات ندارد. همه اقوام و ملل، جز سوفسطائیان، به وجود عالم و انسان با صفات گوناگونش اذعان دارند. این بداهت وجودی، در برابر پروردگار که اثباتش نیازمند برهان است، قرار میگیرد. پروردگار، بهعنوان ربالعالمین، موجودی است که صفات حکمت، کرم، علم، و محبت او باید با استدلال اثبات شود.
این تمایز، چونان خطی روشن میان بداهت و استدلال، نشان میدهد که انسان و هستی، به دلیل حضور عینی و ملموس، نیازی به اثبات ندارند، اما شناخت پروردگار، سفری است که از مسیر استدلال میگذرد. این دیدگاه، انسان را در جایگاهی قرار میدهد که با شناخت خود، میتواند به سوی شناخت حق گام بردارد.
پیوستگی مباحث وجودشناسی
درسگفتارهای پیشین، به کاوش در حقیقت وجود، مراتب وجود، تشخص وجود، و وحدت وجود پرداختهاند. این مباحث، زمینهساز ورود به انسانشناسیاند، زیرا انسان، بهعنوان بخشی از وجود، در این چارچوب وجودشناختی جای میگیرد. شناخت وجود، چونان پلی است که انسان را به فهم جایگاه خود در هستی رهنمون میسازد.
جمعبندی بخش یکم
بخش نخست، با معرفی مثلث هستی، جایگاه انسان را در نظام خلقت تبیین کرد. انسان، بهعنوان ضلعی محوری، با وجود و پروردگار پیوند دارد. تمایز میان ثبوتی بودن وجود و انسان و اثباتی بودن پروردگار، بر ضرورت شناخت انسان بهعنوان کلید فهم هستی و حق تأکید دارد. این چارچوب، زمینه را برای کاوش عمیقتر در انسانشناسی فراهم میکند.
بخش دوم: انسان، معمای ناشناخته هستی
پیچیدگیهای انسانشناسی
انسان، با وجود بداهت وجودش، از نظر محتوا، صفات، و حقیقت، چونان معمایی ناشناخته باقی مانده است. شناخت انسان، از تفکر، حافظه، و احساسات گرفته تا مبدأ و نفس او، سفری است پرپیچوخم که نیازمند تأمل عمیق است. انسان، موجودی است که در عین حضور آشکار، در ژرفای وجودش ناشناخته است و حتی خود از حقیقت خویش آگاه نیست.
این ناشناختگی، چونان انباری پر از اشیای گوناگون است که انسان در آن گم میشود. همانگونه که در انبار خانه، ابزارهای پراکنده را نمیتوان بهآسانی یافت، انسان نیز از محتوای وجودی خود بیبهره میماند، زیرا به شناخت دقیق خویش نرسیده است.
درنگ: انسان، معمایی است که حتی خود از حقیقتش بیخبر است. شناخت او، چونان کاوش در انباری پر از گنجهای پنهان، نیازمند تأمل عمیق و دقیق است.
ترکیب انسان از ماده و مجرد
انسان، ترکیبی از خليطة ماده و خليطة مجرد است، نه صرفاً خليفه. این دیدگاه، نقدی است بر تعابیر نادرست که انسان را تنها موجودی مادی یا مجرد میدانند. انسان، چونان موجودی دوگانه، هم در عالم ماده ریشه دارد و هم در ساحت مجردات پرواز میکند. این دوگانگی، انسان را از سایر موجودات متمایز میسازد و شناخت او را پیچیدهتر میکند.
نقد شناخت سطحی انسان
بسیاری از انسانها، خود را تنها از منظر ظاهری، مانند دست، پا، و ویژگیهای جسمانی میشناسند. این شناخت سطحی، چونان نگریستن به سایهای بر دیوار است که حقیقت انسان را پنهان میکند. انسان، موجودی است که معادلات وجودی عظیم و پیچیدهای در او نهفته است و شناخت او نیازمند گذر از ظاهر به باطن است.
نقد تبیینهای غیرعلمی
بسیاری از تبیینهای دانشمندان، چه در میان عالمان دینی و چه غیر دینی، درباره انسان، خیالپردازیهایی فاقد اساس علمی است. این تبیینها، چونان نقاشیهایی ناتمام، حقیقت انسان را آشکار نمیکنند. انسان، با صفات و محتوای عمیق خود، نیازمند تحلیلی است که از سطح مفاهیم کلی فراتر رود و به مصادیق وجودی او بپردازد.
جمعبندی بخش دوم
بخش دوم، با تأکید بر ناشناخته بودن انسان، پیچیدگیهای انسانشناسی را برجسته ساخت. انسان، بهعنوان موجودی دوگانه از ماده و مجرد، در انباری از صفات و ویژگیهای ناشناخته گم شده است. نقد شناخت سطحی و تبیینهای غیرعلمی، بر ضرورت رویکردی عمیق و دقیق در انسانشناسی تأکید دارد.
بخش سوم: خودشناسی، کلید معرفت حق
نقش خودشناسی در رشد و کمال
عدم خودشناسی، مانعی بزرگ در مسیر رشد، کمال، و ایمان است. انسان، به دلیل ناآگاهی از حقیقت خویش، از محتوای وجودی خود نتیجه نمیگیرد و در گمگشتگی وجودی گرفتار میماند. حدیث شریف «من عرف نفسه فقد عرف ربه» (هر که خود را شناخت، پروردگارش را شناخته است) نشاندهنده پیوند عمیق خودشناسی و خداشناسی است.
برخی، شناخت نفس را محال میدانند و به تبع آن، شناخت حق را نیز غیرممکن میشمارند. این دیدگاه، چونان بستن درهای معرفت، انسان را در تاریکی ناآگاهی نگه میدارد. اما خودشناسی، چونان کلیدی زرین، درهای شناخت هستی و پروردگار را میگشاید.
درنگ: خودشناسی، چونان کلیدی زرین، درهای معرفت به هستی و پروردگار را میگشاید. بدون شناخت نفس، انسان در گمگشتگی وجودی گرفتار میماند.
انسان، موضوع محوری فلسفه
انسان، موضوع اصلی شناخت هستی و خدا در فلسفه است. او، چونان آیینهای است که عالم و ربوبیت در او بازتاب مییابد. اما عدم شناخت دقیق این جرثومه وجودی، مانع رشد، پیشرفت، و معرفت اوست. تفاوت میان انسانها، از پیامبر و عالم گرفته تا انسانهای معمولی یا خبیث، ناشی از سیستمها و خصوصیات وجودی آنهاست.
نقد ادعای کاذب شناخت
ادعای شناخت انسان، بدون فهم زوایای پیچیده او، کاذب و ناکارآمد است. انسان، با زوایای فراوان و پیچیدهاش، چونان دریایی است که عمق آن را نمیتوان با نگریستن به سطحش سنجید. این ادعاها، چونان حبابهایی بر آب، زودگذر و بیاثرند.
انسان بهمثابه موجود تعلقی
انسان، موجودی تعلقی است که از واژه «انس» سرچشمه میگیرد. او نمیتواند از خود و هستی جدا شود، و انزوای او غیرممکن است. تمثیلی زیبا این حقیقت را نشان میدهد: انسانی که در بیابانی منزوی میشود، همچنان سایه خود را همراه دارد، چونان نشانهای از پیوند ناگسستنیاش با هستی.
جمعبندی بخش سوم
بخش سوم، با تأکید بر خودشناسی بهعنوان کلید معرفت حق، جایگاه محوری انسان در فلسفه را تبیین کرد. نقد ادعاهای کاذب شناخت و تأکید بر ماهیت تعلقی انسان، نشاندهنده ضرورت شناخت عمیق اوست. انسان، چونان آیینهای است که با شناخت خود، میتواند هستی و پروردگار را ببیند.
بخش چهارم: حس، خلق، و صفات انسانی
ناشناخته بودن حس انسانی
حس انسانی، از حواس پنجگانه تا حقیقت آن، ناشناخته است و نیازمند تحلیلی دقیق است. انسان، با گفتن «حس میکنم»، به حقیقت حس پی نمیبرد، زیرا حس، چونان رودی پنهان در اعماق وجود، نیازمند کاوش است. این ناشناختگی، مانع اشراف انسان بر خود میشود.
انسان بهمثابه موجود خلقی
انسان، موجودی خلقی است که خصلتهای او، او را از سایر موجودات متمایز میکند. اراده، اختیار، لذت، و درد، چونان رنگهایی در تابلوی وجود انسان، نیازمند شناسایی دقیقاند. تعریف سطحی لذت و درد به «خوشم میآید»، چونان نقاشی ناتمامی است که حقیقت انسان را پنهان میکند.
نقد تبیینهای متکلمان
تبیینهای متکلمان درباره ماده و مجرد بودن انسان، نادرست و غیرعلمی است. تأکید بر «مجرد شو تا مجرد را ببینی»، چونان راهی انحرافی، انسان را از هویت اصلیاش دور میکند. انسان، مانند پزشکی است که بدون بیمار شدن، میتواند بیماری را بشناسد، و نیازی به تغییر ماهیت خود ندارد.
درنگ: انسان، مانند پزشکی است که بدون بیمار شدن، میتواند بیماری را بشناسد. او باید انسان بماند و با شناخت خود، به فهم حقیقت هستی و مجردات برسد.
نقد تناسخ و مسخ
مباحثی مانند تناسخ، مسخ، و نسخ در انسانشناسی، نیازمند تحلیل دقیقاند. این مفاهیم، چونان معماهایی در فلسفه، نمیتوانند بهسادگی پذیرفته شوند و باید با استدلال بررسی شوند.
جمعبندی بخش چهارم
بخش چهارم، با کاوش در حس، خلق، و صفات انسانی، پیچیدگیهای شناخت انسان را برجسته ساخت. نقد تبیینهای سطحی و غیرعلمی، بر ضرورت رویکردی دقیق و عمیق در انسانشناسی تأکید دارد. انسان، با صفات و خصلتهایش، موجودی است که شناخت او، کلید فهم هستی است.
بخش پنجم: انسان، عالم اکبر
انسان بهمثابه عالم اکبر
انسان، عالم اکبری است که تمام هستی در او نهفته است، چنانکه در کلام عرفانی آمده: «و فیک انطوی العالم الاکبر». اما او از این حقیقت بیخبر است و از محتوای وجودی خود کمترین استفاده را میکند. انسان، چونان گنجی پنهان در اعماق زمین، نیازمند کاوش برای کشف حقیقت خویش است.
انسان، به جای بهرهبرداری از عقل، عشق، و سایر صفات متعالیاش، به ویژگیهای ظاهری مانند خوردن، راه رفتن، و سخن گفتن بسنده میکند. این محدودیت، چونان قفسی است که انسان را از پرواز به سوی کمال بازمیدارد.
درنگ: انسان، عالم اکبری است که تمام هستی در او نهفته است، اما ناآگاهی از حقیقت خویش، او را از بهرهبرداری از این گنج بیکران محروم کرده است.
ناشناخته ماندن انسان در برزخ
انسان، به دلیل عدم خودشناسی، در برزخ نیز خود را نمیشناسد. این ناآگاهی، چونان تاریکیای است که انسان را از فهم حقیقت وجودیاش بازمیدارد. آیه کریم ٱقْرَأْ كِتَٰبَكَ كَفَىٰ بِنَفْسِكَ ٱلْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا (سوره ۱۷، آیه ۱۴) میفرماید: «کتابت را بخوان، امروز خودت برای حسابرسی از خویشتن کافی هستی». این آیه، بر ضرورت خودشناسی برای حسابرسی اخروی تأکید دارد.
نقد شناخت اعمالمحور
شناخت انسان، به شمارش گناهان و خوبیها محدود نمیشود. این رویکرد، چونان شمردن برگهای درخت بدون شناخت ریشههای آن، ناکارآمد است. انسان باید حقیقت خود را بشناسد، نه صرفاً اعمالش را.
جمعبندی بخش پنجم
بخش پنجم، با تأکید بر انسان بهعنوان عالم اکبر، ناشناخته ماندن او را در ساحتهای وجودی و اخروی بررسی کرد. نقد شناخت اعمالمحور و تأکید بر ضرورت معرفت نفس، انسان را به سوی شناخت عمیق حقیقتش رهنمون میسازد.
بخش ششم: فطرت و پیچیدگیهای معرفتی انسان
فطرت انسانی و آیه فطرت
فطرت، چونان نوری الهی در وجود انسان، او را به سوی حق هدایت میکند. آیه کریم فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا ۚ فِطْرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيْهَا ۚ لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ ٱللَّهِ ۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلْقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ (سوره ۳۰، آیه ۳۰) میفرماید: «پس روی خود را بهسوی دین یکتاپرستانه کن، با همان فطرتی که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خدا را تغییری نیست. این است دین استوار، ولی بیشتر مردم نمیدانند». این آیه، فطرت را چونان نقشهای الهی برای هدایت انسان معرفی میکند.
اما تبیینهای نادرست فطرت، انسان را در انبار حقیقت گم کرده است. این ابهامات، چونان غباری بر آینه فطرت، مانع از درخشش نور آن میشوند.
تمایز عشق، نفس، و عقل
تمایز میان عشق، نفس، شهوت، و عقل در انسان، ناشناخته است و نیازمند تحلیلی دقیق است. انسان، بدون شناخت این صفات، نمیتواند خود را بهدرستی بیان کند. این ناشناختگی، چونان گم شدن در بازاری شلوغ، انسان را از فهم حقیقتش بازمیدارد.
جمعبندی بخش ششم
بخش ششم، با کاوش در فطرت و صفات انسانی، بر ضرورت شناخت دقیق این ویژگیها تأکید کرد. فطرت، چونان نوری الهی، انسان را به سوی حق هدایت میکند، اما ابهامات و ناشناختگی صفات، او را در گمگشتگی نگه میدارد.
بخش هفتم: انسانشناسی و حل مسائل فلسفی
نقش انسانشناسی در فلسفه
رشد در انسانشناسی، مسائل وجودشناسی و خداشناسی را حل میکند. انسان، چونان پلی است که تمام معارف از او عبور میکند. آیه کریم بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا (سوره ۲۵، آیه ۴۴) میفرماید: «بلکه آنها گمراهترند». این آیه، به امکان سقوط انسان به مراتب پایینتر از حیوانات اشاره دارد، اما با خودشناسی، انسان میتواند به اوج کمال برسد.
نقد تعریف حیوان ناطق
تعریف انسان بهعنوان حیوان ناطق، ناقص و سطحی است. انسان، گاه از حیوانات نیز پایینتر است و صفات حیوانی در او یافت میشود. تمثیلی زیبا این حقیقت را نشان میدهد: انسان، مانند جنگلی است که حیوانات مختلفی (صفات) در او وجود دارند، اما او از شناسایی آنها ناتوان است.
انسان و تسخیر عالم
انسان با خودشناسی، میتواند به تسخیر، اعجاز، و آفرینش برسد. مانند کودکی که مشق مینویسد، انسان با شناخت خود، میتواند هرچه بخواهد خلق کند. این قدرت، چونان قلمی جادویی در دستان انسان است که با معرفت نفس، به کار میافتد.
جمعبندی بخش هفتم
بخش هفتم، با تأکید بر نقش انسانشناسی در حل مسائل فلسفی، انسان را بهعنوان پلی به سوی معرفت معرفی کرد. نقد تعریفهای سطحی و تأکید بر ظرفیتهای متعالی انسان، نشاندهنده ضرورت خودشناسی برای رسیدن به کمال است.
بخش هشتم: روش تربیتی معصومین و ضرورت انسانشناسی
روش تربیتی معصومین
معصومین علیهمالسلام، با روشهای مصداقی و عملی، انسان را تربیت میکردند، نه با مفاهیم انتزاعی. آنها، چونان باغبانانی ماهر، بذر معرفت را در وجود انسان میکاشتند و او را به سوی کمال هدایت میکردند.
تمثیل مرغ و استخوانها
شناخت انسان، مانند جمعآوری استخوانهای پراکنده مرغ است که بسیار دشوار است. همانگونه که استخوانهای مرغ را نمیتوان بهآسانی بازسازی کرد، شناخت انسان نیز نیازمند دقتی بیمانند است.
اهمیت انسانشناسی در دین و جامعه
انسانشناسی، برای دین، اخلاق، جامعه، و قرآن کریم ضروری است. بدون شناخت انسان، معارف دینی و اجتماعی ناقص میمانند. انسانشناسی، چونان بنیادی است که تمام علوم و معارف بر آن استوارند.
دعای صلوات
دعای «اللهم صل على محمد و آل محمد» (خداوندا بر محمد و آل محمد درود فرست)، پیوند انسان با معصومین و هدایت الهی را نشان میدهد. این دعا، چونان نوری است که راه انسان را به سوی حق روشن میکند.
درنگ: انسانشناسی، بنیادی است که دین، اخلاق، و جامعه بر آن استوارند. معصومین، با روشهای مصداقی، انسان را به سوی شناخت حقیقتش هدایت میکردند.
جمعبندی بخش هشتم
بخش هشتم، با بررسی روش تربیتی معصومین و ضرورت انسانشناسی، بر اهمیت شناخت انسان در همه ابعاد دینی و اجتماعی تأکید کرد. تمثیلات و دعای صلوات، پیوند انسان با معرفت الهی را نشان میدهند.
نتیجهگیری
این نوشتار، با کاوش در مثلث هستی و جایگاه انسان، به تبیین انسانشناسی فلسفی پرداخت. انسان، بهعنوان عالم اکبر، کلید فهم هستی و پروردگار است، اما ناشناختگی او، مانعی در مسیر کمال است. خودشناسی، چونان چراغی فروزان، راه را به سوی معرفت حق میگشاید. نقد تبیینهای سطحی و تأکید بر روشهای مصداقی معصومین، نشاندهنده ضرورت رویکردی عمیق و دقیق در انسانشناسی است. این اثر، با تکیه بر درسگفتار استاد فرزانه قدسسره، میکوشد انسان را به سوی شناخت حقیقت خویش و پیوند با هستی و حق هدایت کند.
با نظارت صادق خادمی