در حال بارگذاری ...
صادق خادمی
صادق خادمی

جستجوی زنده در تمام درس‌ها

یافتن درس بر اساس شماره (در این دسته)

فلسفه 1215

متن درس





خودشناسی و تعادل وجودی انسان در نسبت ظاهر و باطن

خودشناسی و تعادل وجودی انسان در نسبت ظاهر و باطن

برگرفته از درس‌گفتارهای استاد فرزانه قدس‌سره (جلسه ۱۲۱۵)

دیباچه

شناخت انسان، به‌سان چراغی است که مسیر کمال را در تاریکی وجود روشن می‌سازد. این نوشتار، با الهام از درس‌گفتارهای استاد فرزانه قدس‌سره، به کاوش در مفهوم خودشناسی عملی و ضرورت ایجاد تعادل میان ساحت‌های ظاهری و باطنی انسان می‌پردازد. در سنت‌های فلسفی و عرفانی، گاه سخن از انسان به سوی مصادیق متعالی چون انسان کامل سوق یافته و از واقعیت ملموس وجودی انسان عادی غفلت شده است. این اثر، با نقدی روشمند بر این رویکرد، بر خودشناسی به‌عنوان محور شناخت انسان تأکید دارد و تعادل میان ظاهر و باطن را کلید رشد وجودی می‌داند. با بهره‌گیری از آیات قرآن کریم و تحلیل‌های فلسفی، این پژوهش می‌کوشد تا افق‌های نوینی در فهم انسان‌شناسی اسلامی بگشاید، گویی که آدمی را از گم‌گشتگی در مفاهیم انتزاعی به سوی آگاهی از خویشتن خویش هدایت می‌کند.

بخش یکم: بازاندیشی در انسان‌شناسی سنتی

محدودیت‌های انسان‌شناسی سنتی

در سنت‌های فلسفی و عرفانی، سخن از انسان غالباً به انسان کامل معطوف شده و به مصادیقی چون ائمه معصومین یا عارفان برجسته ارجاع یافته است. این رویکرد، هرچند متعالی است، اما انسان را از واقعیت ملموس وجودی‌اش جدا می‌سازد. گویی آدمی را به جایگاهی می‌راند که از تجربه زیسته او فاصله دارد و به جای شناخت خود، به ایده‌آل‌هایی دست‌نیافتنی سوق می‌دهد. این جدایی، انسان عادی را از خویشتن بیگانه کرده و او را در پی سرابی از کمال می‌دوزد.

درنگ: انسان‌شناسی سنتی، با تمرکز بر انسان کامل، گاه انسان را از واقعیت ملموس وجودی‌اش جدا می‌کند.

ضرورت تمرکز بر خودشناسی عملی

انسان‌شناسی باید بر خود انسان متمرکز باشد، نه بر مصادیق متعالی که از دسترس انسان عادی خارج‌اند. انسان باید خود را به‌عنوان محور شناخت قرار دهد، گویی که آینه‌ای پیش روی خویش نهاده و چهره وجودی خود را در آن نظاره کند. خودشناسی عملی، انسان را به فهم واقعیت وجودی خویش و اصلاح آن هدایت می‌کند، تا به جای جست‌وجوی انسان کامل، خود را در مسیر کمال بازشناسد.

تعریف انسان به‌عنوان موجود ملموس

انسان باید به‌سان موجودی تعریف شود که در زمین گام برمی‌دارد، می‌خورد، و در تجربه روزمره زندگی می‌کند، نه به‌مثابه مفهومی انتزاعی یا متعالی. این تعریف، انسان را از قلمرو ایده‌آل‌های دور از دسترس به واقعیت ملموس وجودی‌اش بازمی‌گرداند، گویی که او را از آسمان فلکی به خاک زمین بازمی‌آورد تا خویشتن را در آینه زندگی روزمره ببیند.

درنگ: انسان، موجودی است ملموس که در تجربه زیسته تعریف می‌شود، نه در مفاهیم انتزاعی و متعالی.

بخش دوم: جسم و نفس به‌عنوان ساحت‌های وجودی

جسم به‌عنوان پایه صفات انسانی

جسم انسان، به‌سان زمینی حاصل‌خیز، پایه تمام صفات، حتی صفات متعالی، است. همه پیامبران و ائمه دارای جسم سالم و شایسته بودند، گویی که جسم، کالبدی است که روح را در خود جای داده و بستری برای تجلی کمالات فراهم می‌آورد. این اصل، بر وحدت جسم و روح در فلسفه اسلامی تأکید دارد و جسم سالم را شرط لازم برای رشد معنوی می‌داند.

نفس به‌عنوان منطقه باطنی

نفس یا باطن انسان، ساحتی است که باید مورد شناسایی، تفکیک، و انحصار قرار گیرد. نفس، گویی دریایی ژرف است که امواج صفات و گرایش‌های انسانی را در خود پنهان دارد. شناسایی این ساحت، نیازمند تحلیل دقیق و تفکیک ویژگی‌های آن است تا انسان به فهم عمیق‌تری از خویشتن دست یابد.

انحصار و تفکیک در خودشناسی

انحصار، به معنای شناسایی شاخصه‌های منحصربه‌فرد انسان، و تفکیک، به معنای جداسازی این شاخصه‌ها از یکدیگر است. انسان باید خود را با چند سرشاخه اصلی تعریف کند، گویی که درختی است با شاخه‌هایی محدود که هر یک، بخشی از هویت او را نمایان می‌سازد. این فرآیند، انسان را از گم‌گشتگی در پیچیدگی‌های وجودی نجات می‌دهد.

درنگ: انحصار و تفکیک سرشاخه‌های وجودی، کلید خودشناسی عملی و رهایی از گم‌گشتگی است.

بخش سوم: سرشاخه‌های وجودی و تعادل میان ظاهر و باطن

محدود بودن سرشاخه‌های وجودی

برخلاف تصور وجود صفات لایتناهی، انسان دارای سرشاخه‌های محدودی است که باید شناسایی شوند. این سرشاخه‌ها، مانند شاخه‌های درختی تنومند، محدود اما متنوع‌اند. گویی انسان، درختی است که شاخه‌هایش، هرچند اندک، هویت او را شکل می‌دهند و شناخت آنها، راه را برای خودشناسی هموار می‌سازد.

تفاوت انسان‌ها در سرشاخه‌های وجودی

انسان‌ها بر اساس تعداد و نوع سرشاخه‌های وجودی متفاوت‌اند. برخی ظاهرگرا و برخی درون‌گرا هستند، گویی که برخی به سوی آینه ظاهر می‌نگرند و برخی در ژرفای باطن خویش غوطه‌ورند. این تفاوت، به تنوع وجودی انسان‌ها اشاره دارد و شناخت آن، پایه‌ای برای خودشناسی عملی است.

ظاهرگرایی و درون‌گرایی به‌عنوان سرشاخه‌های اصلی

یکی از سرشاخه‌های اصلی وجود انسان، گرایش به ظاهر یا باطن است. برخی به ظاهر اهمیت می‌دهند، گویی که زندگی را در آینه‌ای از آبرو و ظواهر می‌بینند، و برخی به باطن گرایش دارند، گویی که در خلوت خویش، به دنبال حقیقت‌اند. این دوگانگی، دو قطب وجودی انسان را نمایان می‌سازد.

درنگ: ظاهرگرایی و درون‌گرایی، دو سرشاخه اصلی وجود انسان‌اند که باید در تعادل قرار گیرند.

ضرورت شناسایی گرایش‌های وجودی

انسان باید گرایش خود به ظاهر یا باطن را شناسایی کند تا از گمراهی در مسیر رشد جلوگیری شود. گویی که آدمی، پیش از گام نهادن در مسیر کمال، باید نقشه وجودی خویش را ترسیم کند تا راه را از چاه بازشناسد.

بخش چهارم: خطر عدم تعادل و نقش مربی

خطر عدم تعادل در گرایش‌ها

عدم تعادل در گرایش به ظاهر یا باطن، به گمراهی و ناکامی در رشد منجر می‌شود. انسانی که سال‌ها مطالعه کند اما از عبادت غافل بماند، گویی درختی است که تنها شاخه‌ای از آن رشد کرده و از تعادل بازمانده است. این عدم تعادل، مانع شکوفایی کمالات است.

نقش مربی در ایجاد تعادل

مربی، مانند مهندسی است که ساختار وجودی انسان را متعادل می‌سازد. او نباید انسان را به یک سو بکشاند، بلکه باید او را به تعادل میان ظاهر و باطن برساند، گویی که پرنده‌ای را برای پرواز آماده می‌کند تا با دو بال متعادل اوج گیرد.

درنگ: مربی، با ایجاد تعادل میان ظاهر و باطن، انسان را به سوی رشد متعادل هدایت می‌کند.

مفهوم صراط مستقیم در تعادل

صراط مستقیم، نماد تعادل میان ظاهر و باطن است. آیه إِهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ (حمد: ۶) به این تعادل اشاره دارد: «ما را به راه راست هدایت کن». این راه، گویی خطی است که انسان را از یک‌سویگی به سوی استقامت وجودی رهنمون می‌شود.

بخش پنجم: نماز و عبادات به‌عنوان ابزار تعادل

نماز به‌عنوان ورزشگاه تعادل

نماز، به‌سان ورزشگاهی است که ظاهر و باطن انسان را در خود متعادل می‌سازد. نیت، که باطن عمل است، با تکبیر و رکوع، که ظاهر عمل‌اند، در هم می‌آمیزند تا انسان را به سوی کمال هدایت کنند. گویی نماز، آینه‌ای است که ظاهر و باطن را در یک قاب متحد می‌کند.

درنگ: نماز، ورزشگاهی است که با پیوند ظاهر و باطن، انسان را به تعادل وجودی می‌رساند.

نیت و اظهار در عبادات

نیت، جوهره باطنی عبادت است و اظهار آن، تنها گزارش نیت است، نه خود نیت. این تمایز، گویی تفکیک میان گوهر و پوسته است که انسان را به درک عمیق‌تر عبادات رهنمون می‌شود. اظهار نیت، مانند بازتاب آینه‌ای است که حقیقت باطنی را نمایان می‌سازد، اما خود آن حقیقت نیست.

نقش قرآن و عبادات در تعادل

قرآن کریم و عبادات، مانند چشمه‌ای زلال، انسان را شارژ کرده و به تعادل وجودی یاری می‌رسانند. مطالعه بدون عبادت، گویی انباشت کالاهایی است که در انباری بی‌نظم تلنبار شده و سودی به حال انسان ندارد. آیه وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ ۚ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ (بقره: ۴۵) بر این حقیقت تأکید دارد: «از شکیبایی و نماز یاری جویید، و این کار جز بر خاشعان دشوار است».

بخش ششم: خودشناسی عملی و تخصص

ضرورت تخصص پس از تعادل

تخصص در علوم یا معارف، تنها پس از ایجاد تعادل وجودی معنا دارد. بدون تعادل، تخصص به انحراف می‌انجامد، گویی که بنایی بر پایه‌ای سست بنا شود. انسان باید نخست فضای عمومی وجود خویش را احاطه کند، سپس به تخصص روی آورد.

خطر انحراف در گرایش‌های یک‌سویه

گرایش یک‌سویه به مطالعه یا عبادت، به انحراف و عدم رشد منجر می‌شود. انسانی که تنها به مطالعه بپردازد و از عبادت غافل بماند، گویی درختی است که شاخه‌ای از آن خشکیده و از تعادل بازمانده است. این یک‌سویگی، مانع دستیابی به کمال است.

درنگ: گرایش یک‌سویه به مطالعه یا عبادت، انسان را از رشد متعادل بازمی‌دارد.

خودشناسی از طریق آزمایش عملی

انسان باید با آزمایش عملی رفتارها و گرایش‌های خود، به خودشناسی دست یابد. این آزمایش، گویی چکاپی است که سلامت وجودی انسان را می‌سنجد و او را به سوی تعادل هدایت می‌کند. انسان باید اعمال روزانه خود را بررسی کند، گویی که نقشه‌ای از مسیر زندگی خویش ترسیم می‌کند.

اجتناب از جست‌وجوی انسان کامل

به جای جست‌وجوی انسان کامل، انسان باید خود را بشناسد و تعادل وجودی‌اش را برقرار کند. گویی به جای دویدن در پی سرابی دور، باید در آینه خویشتن نگریست و حقیقت وجودی خود را بازیافت.

جمع‌بندی

این نوشتار، با کاوش در خودشناسی عملی و تعادل وجودی انسان، به بازاندیشی در انسان‌شناسی سنتی پرداخت. با نقد تمرکز بیش‌ازحد بر انسان کامل، بر ضرورت شناخت انسان عادی به‌عنوان موجودی ملموس تأکید شد. جسم و نفس، به‌سان دو بال وجود، پایه‌های خودشناسی‌اند که باید با انحصار و تفکیک سرشاخه‌های وجودی شناخته شوند. تعادل میان ظاهر و باطن، که در صراط مستقیم و عباداتی چون نماز متجلی است، کلید رشد متعادل انسان است. آیات قرآن کریم، مانند إِهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ و وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ، بر اهمیت این تعادل تأکید دارند. خودشناسی عملی، از طریق آزمایش رفتارها و ایجاد تعادل، انسان را از گمراهی نجات داده و به سوی کمال هدایت می‌کند. این پژوهش، راهنمایی است برای تحقیقات آتی در فلسفه و عرفان اسلامی، تا انسان را در مسیر استقامت وجودی یاری رساند.

با نظارت صادق خادمی