متن درس
اقتدار وجودی انسان و کمالات غیرمألوف اولیای الهی
برگرفته از درسگفتارهای استاد فرزانه قدسسره (جلسه ۱۲۳۵)
مقدمه
انسان، چون گوهری درخشان در میان آفریدههای الهی، موجودی است برخوردار از جامعیت و ظرافتی بیمانند که او را از دیگر مخلوقات متمایز میسازد. این جامعیت، نهتنها در پیچیدگیهای ظاهری، بلکه در اقتداری وجودی متجلی است که در اولیای الهی به کمالات غیرمألوف و فراتر از ادراک متعارف بشری میرسد. در این نوشتار، با تکیه بر معارف عرفانی و فلسفی، به بررسی این اقتدار و تمایز میان محسوس، غیرمحسوس مألوف، و غیرمحسوس غیرمألوف پرداخته میشود. نقد نظامهای آموزشی علم دینی، که گاه به انتقال مفاهیم صوری محدود شدهاند، نشاندهنده لزوم بازگشت به مصداقمحوری انبیا و اولیای الهی است.
بخش یکم: جامعیت و اقتدار وجودی انسان
پیچیدگی موزون انسان
انسان، موجودی است که پیچیدگیاش نه به معنای گرهخوردگی و آشوب، بلکه به مثابه هارمونی ظریفی است که در چینش وجودی او نهفته است. این پیچیدگی، مانند تار و پود فرشی نفیس، با نظمی حکیمانه و هماهنگی بینقص در هم تنیده شده است. برخلاف کلافی گرهخورده که پر از آشفتگی است، پیچیدگی انسان از ظرافت و زیبایی وجودی او سرچشمه میگیرد. این موزونی، بازتاب حکمت الهی در آفرینش انسان است که او را به موجودی جامع و متمایز بدل کرده است.
درنگ: پیچیدگی انسان، نه از گرهخوردگی، بلکه از ظرافت و هماهنگی وجودی او ناشی میشود که نشانه حکمت الهی است. |
این دیدگاه، با فلسفه وجود و نظریه موزون بودن خلقت همخوانی دارد. انسان، بهسان آیینهای است که تجلیات گوناگون الهی را در خود بازمیتاباند و این جامعیت، زمینهساز اقتدار وجودی اوست.
تمایز انسان از سایر مخلوقات
انسان، برخلاف درخت یا حیوان، به دلیل جامعیت وجودیاش، موجودی منحصربهفرد است. درخت، هرچند پیچیدگیهایی در ساختار خود دارد، فاقد آن جامعیتی است که انسان را به خلیفهالله بدل کرده است. این تمایز، مانند تفاوت میان نغمهای ساده و سمفونیای عظیم، انسان را از دیگر موجودات جدا میسازد. جامعیت انسان، او را به موجودی بدل کرده که نهتنها از محسوسات برخوردار است، بلکه در قلمرو غیرمحسوس نیز حضوری فعال و پویا دارد.
درنگ: جامعیت وجودی انسان، او را از سایر مخلوقات متمایز ساخته و پایه اقتدار اوست. |
این اصل، با انسانشناسی اسلامی و جایگاه انسان بهعنوان خلیفهالله همخوانی دارد و بر نقش بیبدیل او در نظام هستی تأکید میورزد.
محتوای وجودی انسان: محسوس و غیرمحسوس
محتوای وجودی انسان به دو دسته تقسیم میشود: محسوساتی مانند تنفس، خوردن، و آشامیدن که تحت سیطره حس قرار دارند، و غیرمحسوساتی مانند ادراک و معرفت که فراتر از حساند. محسوسات، مانند رودی جاری، در دسترس حواس ظاهریاند و به آسانی درک میشوند. اما غیرمحسوسات، چون ستارگانی در آسمان معرفت، نیازمند تأمل و شهودند. این غیرمحسوسات خود به دو گونهاند: مألوف، مانند ادراک و معرفت که در جوامع بشری شناختهشده و مورد مطالعهاند، و غیرمألوف، مانند کمالات اولیای الهی که از دسترس عقل و حس متعارف خارجاند.
درنگ: محتوای وجودی انسان به محسوس و غیرمحسوس تقسیم میشود؛ غیرمحسوسات مألوف در دسترس عقلاند، اما غیرمألوف مختص اولیای الهی است. |
این تقسیمبندی، با فلسفه معرفت و روانشناسی اسلامی همخوانی دارد و بر دوگانگی ادراک ظاهری و باطنی تأکید میورزد.
جمعبندی بخش یکم
انسان، بهعنوان موجودی جامع و موزون، از اقتداری وجودی برخوردار است که در پیچیدگی ظریف و هماهنگ او ریشه دارد. این جامعیت، او را از سایر مخلوقات متمایز ساخته و محتوای وجودیاش را به دو قلمرو محسوس و غیرمحسوس تقسیم میکند. غیرمحسوسات غیرمألوف، که در اولیای الهی به کمال میرسد، قلمرویی است که فراتر از ادراک متعارف بشری قرار دارد و نیازمند شهود و معرفتی خاص است.
بخش دوم: نقد حسگرایی و اثبات غیرمحسوس
نقد دیدگاه حسگرایان
حسگرایان، با محدود ساختن وجود به قلمرو محسوس، غیرمحسوس را خیال و وهم میپندارند. آنان، مانند مسافرانی که تنها ساحل دریا را میبینند و از اعماق آن بیخبرند، موجودیت را به آنچه حس میکنند تقلیل میدهند. این دیدگاه، که در فلسفههای مادی ریشه دارد، معرفت را به محسوسات محدود میسازد و از درک حقایق غیرمحسوس بازمیماند.
درنگ: حسگرایان، با تقلیل وجود به محسوس، از درک حقایق غیرمحسوس محروم میمانند. |
این نقد، با فلسفه ابنسینا در اشارات همخوانی دارد که وجود غیرمحسوس را اثبات کرده و محدودیت حسگرایی را نشان داده است.
اثبات وجود غیرمحسوس
ابنسینا در اشارات، با استدلالهای دقیق، نشان داد که وجود منحصر به محسوس نیست. او، مانند معماری که بنایی استوار بر پایههای عقل میسازد، اثبات کرد که غیرمحسوس، قلمرویی واقعی و متعالی است. بسیاری از دانشمندان و ملل، وجود غیرمحسوس را پذیرفتهاند، اما حسگرایان دلیلی قاطع برای انکار آن ندارند. آنان تنها میتوانند بگویند که غیرمحسوس را نمیشناسند، اما ندانستن، دلیل بر نبودن نیست.
درنگ: وجود غیرمحسوس، واقعیتی است که حسگرایان نمیتوانند آن را انکار کنند؛ ندانستن، دلیل بر نبودن نیست. |
این اصل، با کلام اسلامی و دفاع از غیب همخوانی دارد و بر عقلانیت پذیرش غیرمحسوس تأکید میورزد.
غیرمحسوس غیرمألوف و انحصار اولیای الهی
غیرمحسوس غیرمألوف، قلمرویی است که در دسترس انبیا و اولیای الهی قرار دارد. این کمالات، مانند قلههایی دستنیافتنی در کوهستان معرفت، از فهم عامه و حتی اهل علم متعارف خارجاند. جوامع بشری در محسوسات و غیرمحسوسات مألوف (مانند نفس و تجرد) اشتراک دارند، اما غیرمألوف، مختص اولیای ربانی است که با شهود و قرب الهی به آن دست یافتهاند.
درنگ: غیرمحسوس غیرمألوف، مختص انبیا و اولیای الهی است و از فهم عامه خارج است. |
این دیدگاه، با عرفان نظری و انحصار شهود همخوانی دارد و بر قداست این قلمرو تأکید میورزد.
جمعبندی بخش دوم
نقد حسگرایی و اثبات وجود غیرمحسوس، گامی اساسی در تبیین اقتدار وجودی انسان و کمالات اولیای الهی است. حسگرایان، با محدودیت معرفت به محسوسات، از درک حقایق متعالی بازمیمانند. غیرمحسوس غیرمألوف، که در انبیا و اولیا تجلی مییابد، قلمرویی است که فراتر از عقل و حس متعارف قرار دارد و نیازمند شهودی خاص است.
بخش سوم: نقد مفهوممحوری در علم دینی
محدودیت مفهوممحوری
علم دینی، گاه به انتقال مفاهیم صوری محدود شده و از مصداقمحوری انبیا و اولیا فاصله گرفته است. این مفهوممحوری، مانند کوششی برای نقاشی خانهای نادیده با تکیه بر تصورات ذهنی، به انحراف از حقیقت منجر میشود. انبیا، مصداق را به مفهوم تبدیل میکردند و حقیقت را به مردم ارائه میدادند، اما نظامهای آموزشی کنونی، اغلب مفهوم را به مفهوم منتقل میکنند و از مصداق بیبهرهاند.
درنگ: مفهوممحوری علم دینی، به انحراف از مصداقمحوری انبیا منجر شده و معرفت را صوری ساخته است. |
این نقد، با فلسفه تربیت اسلامی و نقد نظامهای آموزشی همخوانی دارد و بر لزوم بازگشت به مصداق تأکید میورزد.
انواع تبدیل در معرفت
معرفت، در سه صورت تبديل مییابد: مصداق به مصداق، مصداق به مفهوم، و مفهوم به مفهوم. تبدیل مصداق به مصداق، مانند معجزات انبیا (چون ید بیضاء)، حقیقت را بیواسطه نشان میدهد، اما خطر کفر و فساد در آن نهفته است اگر بدون هدایت باشد. تبدیل مصداق به مفهوم، روش انبیاست که حقیقت را به زبانی قابلفهم برای مردم ارائه میدادند. اما تبدیل مفهوم به مفهوم، که در نظامهای آموزشی کنونی رایج است، مانند چرخیدن در دایرهای بیحاصل، به معرفتی صوری و بیاثر منجر میشود.
درنگ: تبدیل مفهوم به مفهوم، معرفت را صوری و بیاثر میسازد؛ انبیا مصداق را به مفهوم تبدیل میکردند. |
این دیدگاه، با عرفان نظری و رسالت انبیا همخوانی دارد و بر نقش مصداق در هدایت تأکید میورزد.
نقد احتیاطزدگی و وسواس
احتیاطزدگی در علم دینی، مانند وسواس در غسل، به انحرافات روانی و عقبماندگی معرفتی منجر میشود. این وسواس، مانند گرهای در تار و پود ذهن، مانع از جریان آزاد معرفت میگردد. علم دینی باید از این احتیاطزدگی رها شود و به سوی واقعیتی طبیعی و بیتکلف حرکت کند.
درنگ: احتیاطزدگی در علم دینی، به انحرافات روانی و معرفتی منجر میشود و مانع سلامت معرفت است. |
این اصل، با روانشناسی اسلامی و نقد وسواس همخوانی دارد و بر لزوم سلامت معرفتی تأکید میورزد.
جمعبندی بخش سوم
مفهوممحوری در علم دینی، مانعی جدی در برابر معرفت حقیقی است. انبیا با تبدیل مصداق به مفهوم، حقیقت را به مردم ارائه میدادند، اما نظامهای آموزشی کنونی، با انتقال مفهوم به مفهوم، از مصداق دور افتادهاند. احتیاطزدگی و وسواس نیز، به انحرافات معرفتی منجر شده و علم دینی را از اثرگذاری بازداشته است. بازگشت به مصداقمحوری، راه رهایی از این انحرافات است.
بخش چهارم: خدا، غیب، و محدودیت معرفت بشری
ابهام در مفهوم خدا
مفهوم خدا، هرچند در ذهن بشر حاضر است، اما حقیقت و مصداق آن ناشناخته مانده است. پرسشهایی مانند اینکه آیا خدا کلی است یا جزئی، متحرک است یا ساکن، به ابهام و تناقض میرسد. خدا، مانند اقیانوسی بیکران، از دسترس عقل صوری خارج است و جرات بحث از حقیقت او در میان نیست. این ناشناختگی، مانند سایهای بر ذهن بشر، مانع از درک کامل حقیقت الهی میشود.
درنگ: حقیقت خدا، فراتر از ادراک بشری است و مفهوم او به ابهام و ناشناختگی منجر میشود. |
این اصل، با عرفان نظری و محدودیت معرفت بشری همخوانی دارد و بر تواضع در برابر حقیقت الهی تأکید میورزد.
آیه ربنا و ابهام ربوبیت
قرائات مختلف «ربنا» در قرآن کریم، مانند رَبَّنَآ إِنَّنَا (سوره آلعمران، آیه ۱۹۴: پروردگارا! ما)، به ابهام در فهم ربوبیت منجر شده است. این ابهام، مانند مهی بر مسیر معرفت، مانع از درک روشن حقیقت رب میگردد. آیا رب در ماست، با ماست، یا بر ماست؟ این پرسشها، ذهن را به سوی تأمل عمیقتر هدایت میکنند.
درنگ: قرائات مختلف «ربنا» نشاندهنده ابهام در فهم ربوبیت است که تأمل عمیقتر را میطلبد. |
این دیدگاه، با کلام اسلامی و تحلیل آیات قرآن کریم همخوانی دارد و بر محدودیت معرفت بشری تأکید میورزد.
توحید مفضل و نقد تخیلات
امام صادق علیهالسلام در توحید مفضل فرمودند: «هر آنچه با اوهام خود متمایز کردید، مخلوق شماست و به سوی شما بازمیگردد.» این سخن، مانند آیینهای که حقیقت ذهن را نشان میدهد، تخیلات بشری را نقد میکند. مورچه، که خدا را به شاخهای رئیس خود تشبیه میکند، نمونهای از تبدیل مصداق به مفهوم است که به خطا میانجامد.
درنگ: تخیلات بشری، مانند تشبیه خدا به شاخهای مورچه، مخلوق ذهن است و از حقیقت دور است. |
این اصل، با عرفان نظری و نقد تشبیه همخوانی دارد و بر محدودیت تخیل در شناخت خدا تأکید میورزد.
جمعبندی بخش چهارم
حقیقت خدا و غیب، فراتر از ادراک بشری است و مفهوممحوری، به ابهام و ناشناختگی منجر میشود. آیات قرآن کریم، مانند رَبَّنَآ إِنَّنَا، و روایات، مانند توحید مفضل، بر محدودیت معرفت بشری و خطای تخیلات تأکید دارند. برای رهایی از این محدودیت، باید به سوی مصداقمحوری و قرب الهی حرکت کرد.
بخش پنجم: راهکارهای رهایی از مفهوممحوری
هدف نماز و قرب الهی
نماز، نه برای مفهومپرستی، بلکه برای قرب به خدا و درک معنای اوست. مانند کلیدی که درهای معرفت را میگشاید، نماز راهی است برای نزدیک شدن به مصداق حقیقت الهی. این قرب، مانند نسیمی که روح را تازه میکند، انسان را از قید مفاهیم صوری آزاد میسازد.
درنگ: هدف نماز، قرب به خدا و درک معنای اوست، نه مفهومپرستی صوری. |
این دیدگاه، با عرفان عملی و هدف عبادت همخوانی دارد و بر نقش نماز در سلوک تأکید میورزد.
آلودگی به مصداق
برای رهایی از مفهوممحوری، باید به مصداق آلوده شد و از آن الهام گرفت. این آلودگی، مانند غوطهور شدن در چشمه حقیقت، انسان را از قید مفاهیم صوری رها میسازد. انبیا و اولیا، با تبدیل مصداق به مفهوم، این مسیر را به مردم نشان دادند.
درنگ: آلودگی به مصداق، راه رهایی از مفهوممحوری و دستیابی به حقیقت است. |
این اصل، با عرفان عملی و تأکید بر تجربه همخوانی دارد و بر لزوم شهود و قرب تأکید میورزد.
مثال زلیخا و یوسف
زلیخا، با بتپرستی و سپس هدایت، و یوسف با مصداقمحوری، نمونههایی از تأثیر مصداق در هدایتاند. زلیخا، مانند مسافری که در تاریکی به نور میرسد، با مصداق بت هدایت شد، اما یوسف، با مصداقمحوری بیواسطه، از مشکل مبرا بود. این تفاوت، مانند دو مسیر به سوی یک مقصد، نشاندهنده برتری مصداقمحوری است.
درنگ: مصداقمحوری، مانند روش یوسف، بر مفهوممحوری برتری دارد و ضامن هدایت است. |
این مفهوم، با عرفان نظری و قصص قرآنی همخوانی دارد و بر نقش مصداق در هدایت تأکید میورزد.
جمعبندی بخش پنجم
رهایی از مفهوممحوری، نیازمند قرب الهی و آلودگی به مصداق است. نماز، بهعنوان ابزاری برای قرب، و تجربه مصداق، مانند داستان زلیخا و یوسف، راههایی برای دستیابی به حقیقتاند. این مسیر، انسان را از قید مفاهیم صوری آزاد ساخته و به سوی معرفت حقیقی هدایت میکند.
نتیجهگیری
این نوشتار، با بررسی اقتدار وجودی انسان و کمالات غیرمألوف اولیای الهی، نشان داد که جامعیت انسان، زمینهساز اقتداری است که در قلمرو غیرمحسوس غیرمألوف تجلی مییابد. نقد مفهوممحوری در علم دینی، بر لزوم بازگشت به مصداقمحوری انبیا و اولیا تأکید دارد. آیات قرآن کریم، مانند رَبَّنَآ إِنَّنَا (سوره آلعمران، آیه ۱۹۴: پروردگارا! ما)، و روایات، مانند توحید مفضل، بر محدودیت معرفت بشری و خطای تخیلات تأکید دارند. راه رهایی، در آلودگی به مصداق و قرب الهی نهفته است که انسان را به سوی حقیقت متعالی هدایت میکند. این بررسی، راهنمایی برای تحقیقات آتی در فلسفه، عرفان، و معرفتشناسی اسلامی است.
با نظارت صادق خادمی |