متن درس
شرح فصوص الحکم: تبیین وجود، وجوب و کلی طبیعی در عرفان اسلامی
برگرفته از درسگفتارهای استاد فرزانه قدسسره (جلسه پانزدهم)
مقدمه
در این نوشتار، به تبیین و تحلیل عمیق مفاهیم بنیادین وجود، وجوب و کلی طبیعی از منظر عرفان اسلامی پرداخته میشود. این مباحث، که در درسگفتار پانزدهم از سلسله درسهای شرح فصوص الحکم استاد فرزانه قدسسره مطرح شدهاند، به مثابه نگینی درخشان در گنجینه معرفت عرفانی میدرخشند. وجود، بهعنوان حقیقت هستی، وجوب، بهعنوان صفت ذاتی حق، و کلی طبیعی، بهعنوان مفهومی منطقی که در عرفان مورد نقد قرار میگیرد، محورهای اصلی این بررسیاند. این بازنویسی، با حفظ تمامی جزئیات و محتوای اصلی، در قالبی علمی و دانشگاهی ارائه شده و با افزودن توضیحات تکمیلی، پیوندهای معنایی و تمثیلات ادبی، به غنای متن افزوده است. هدف، ارائه تحلیلی منسجم و دقیق است که ضمن وفاداری به متن اصلی، مفاهیم را برای پژوهشگران و مخاطبان متخصص روشنتر سازد.
بخش نخست: تبیین وجود و اصالت آن
وجود، حقیقتی غیرزائد بر ذات
وجود، بهعنوان حقیقت بنیادین هستی، زائد بر ذات خود نیست، چه اگر زائد باشد، مانند سایر ممکنات، محتاج وجودی دیگر خواهد بود و این امر به تسلسل میانجامد. این استدلال، ریشه در اصالت وجود دارد که در عرفان اسلامی و فلسفه صدرایی مورد تأکید است. وجود، چون نوری یکتا، نه از خویش جدا میشود و نه به غیر محتاج است. اگر وجود را حقیقتی زائد بر ذاتش بدانیم، مانند ماهیتی چون انسان یا درخت، نیازمند وجودی دیگر خواهد بود که یا به تسلسل میانجامد یا وجود را عین ذات خود میداند، که این همان مقصود عرفاست.
درنگ: وجود، حقیقتی است که زائد بر ذات خود نیست، زیرا هرگونه زائد بودن، آن را محتاج غیر کرده و به تسلسل میانجامد. این اصل، بنیاد اصالت وجود در عرفان و فلسفه صدرایی است.
این دیدگاه، وجود را از هرگونه غیریت یا وابستگی مبرا میداند و آن را حقیقتی مطلق معرفی میکند. مشابه این است که نتوان گفت «انسان، انسان نیست»، پس وجود نیز نمیتواند غیرموجود باشد. این استدلال، وجود را واجب بالذات و واجب الوجود معرفی میکند، زیرا انفکاک آن از ذاتش ممتنع است.
وجوب، صفت ذاتی وجود
وجوب، عین وجود است و زائد بر آن نیست. وجوب ذاتی، مختص وجود واجب است، در حالی که سایر موجودات، وجوبشان را از وجود واجب کسب میکنند و وجوبشان غیری است. عرفا، وجوب غیری را ظهوری از وجوب ذاتی حق میدانند، چنانکه نوری از منبع نور بر آینههای کثرات تابیده و بازتاب مییابد. این تمایز، ریشه در تفاوت وجود واجب و ممکن در فلسفه و عرفان دارد.
درنگ: وجوب، صفتی ذاتی برای وجود واجب است و در موجودات ممکن، بهصورت وجوب غیری ظهور مییابد که وابسته به وجود واجب است.
اشکالی که ممکن است مطرح شود، این است که وجوب، امری عارضی بر وجود است، زیرا گفته میشود «الوجود واجب» و وجوب، امری غیر از وجود تلقی میگردد. پاسخ این است که وجوب و وجود، تنها در مفهوم متفاوتاند، نه در مصداق. این تغایر مفهومی، مشابه علم حضوری است که عالم و معلوم در آن، تغایر مفهومی دارند، اما در مصداق، عین یکدیگرند.
تغایر مفهومی و مصداقی
تغایر میان وجوب و وجود، در سطح مفهوم است، نه حقیقت. در وجود واجب، وجوب و وجود، چون دو روی یک سکه، در مصداق یکیاند، اما در موجودات ممکن، مانند انسان، تغایر حقیقی است. این تمایز، از اصول فلسفه صدرایی و عرفان نظری اقتباس شده و بر وحدت مصداقی وجود و وجوب در حق تأکید دارد. وجوب، در وجود واجب، ذاتی است و نمیتوان آن را از وجود جدا کرد، اما در موجودات دیگر، وجوب عارضی و وابسته به وجود واجب است.
درنگ: وجوب و وجود در حق، تغایر مفهومی دارند، اما در مصداق، عین یکدیگرند. این وحدت، بنیاد وحدت وجود در عرفان است.
بخش دوم: نقد مفهوم کلی طبیعی
وجود، غیرکلی و غیرطبیعی
وجود، نه کلی طبیعی است و نه طبیعت. کلی طبیعی، مفهومی منطقی است که وجودش وابسته به افرادش، مانند زید و عمرو برای انسان، است. اما وجود واجب، غنی بالذات است و به هیچ فرد یا مصداقی محتاج نیست. وجود، چون خورشیدی بینیاز، از هرگونه وابستگی مبراست و نمیتوان آن را در قالب مفاهیم منطقی محدود کرد. طبیعت، عنوانی مادی است، مانند خاک یا آب، اما وجود، حقیقتی متعالی و غیرمادی است.
درنگ: وجود، نه کلی طبیعی است و نه طبیعت، بلکه حقیقتی متعالی و غنی بالذات است که از قیود منطقی و مادی مبراست.
وجود، کلی نیست، زیرا کلی، قابل صدق بر کثیرین است، اما وجود، حقیقتی یگانه است که تعدد نمیپذیرد. کلی منطقی، مانند انسان که بر زید و عمرو صدق میکند، قابل تعدد است، اما وجود، به دلیل یگانگی، نمیتواند کلی باشد. این دیدگاه، با وحدت وجود عرفانی همراستاست که وجود را یک حقیقت واحد با ظهورات متعدد میداند.
وجود، جزئی حقیقی
وجود، جزئی حقیقی است، نه کلی. جزئی حقیقی، مانند زید یا عمرو، حقیقتی مستقل و غیرقابل تعدد است. وجود، به دلیل یگانگی و استقلال ذاتی، جزئی حقیقی است که نمیتوان آن را به افراد متعدد تقسیم کرد. این مفهوم، وجود را از مفاهیم منطقی متمایز کرده و آن را بهعنوان حق معرفی میکند.
درنگ: وجود، جزئی حقیقی است که به دلیل یگانگی و استقلال ذاتی، از مفاهیم کلی منطقی متمایز است.
نقد تحقق کلی طبیعی
کلی طبیعی، مانند انسان، به جنس و فصل خود قائم است، نه به افرادش. افراد، تنها در وجود خارجی طبیعت را متشخص میکنند. انسان، بهعنوان کلی طبیعی، به تعریف «حیوان ناطق» قائم است، نه به وجود زید یا عمرو. طبیعت، در تحقق مفهومی، محتاج وجود نیست، بلکه در وجود خارجی، به افراد نیاز دارد. این تمایز، نشاندهنده جدایی ماهیت از وجود در فلسفه مشائی است که عرفا آن را رد میکنند.
اگر تحقق طبیعت محتاج افراد باشد و افراد محتاج طبیعت، دور باطل پیش میآید. لذا طبیعت، در تحقق، غنی است و تنها در وجود خارجی به افراد وابسته است. این استدلال، نقدی منطقی بر دیدگاههای مشائی است که عرفا با تأکید بر اصالت وجود، آن را بیاعتبار میدانند.
درنگ: طبیعت، تحقق خود را از جنس و فصل میگیرد و در تشخص، به افراد وابسته است. این تمایز، نقدی بر دیدگاه مشائی است که تحقق طبیعت را وابسته به افراد میداند.
بخش سوم: عرفان در برابر فلسفه
تمایز فلسفه و عرفان در نگاه به حق
فلسفه، حق را بهعنوان موجود کلی (موجود من حیث هو موجود) مینگرد، اما عرفان، او را جزئی حقیقی و حقیقتی یگانه میشناسد. فلسفه، با رویکرد استدلالی، حق را موضوع علم قرار میدهد، اما عرفان، با معرفت شهودی، او را حقیقتی متشخص و فراتر از مفاهیم میداند. عرفان، چون باغبانی است که گل حقیقت را در دست دارد، نه شاعری که از مفهوم گل سخن میگوید.
درنگ: عرفان، حق را جزئی حقیقی و متشخص میشناسد، در حالی که فلسفه، او را بهعنوان موجود کلی مورد مطالعه قرار میدهد.
عرفان، معرفتی است که به امور جزئی، مانند زید یا عمرو، توجه دارد، نه مفاهیم کلی. علم، به کلیات میپردازد، اما معرفت عرفانی، به حقایق متشخص و عینی نظر دارد. این دیدگاه، عرفان را به تجربه وجودی نزدیک میکند و آن را از فلسفه متمایز میسازد.
حق، حقیقتی یگانه و متشخص
در عرفان، حق، حقیقتی یگانه، متشخص و غیرمفهومی است که نه تنها، بلکه یکتاست. این یگانگی، با آیه کریمه لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ (شوری: 11، «چيزی مانند او نيست») همخوانی دارد. حق، نه با اشیا ممزوج است و نه از آنها مفارق، بلکه حقیقتی متعالی و حاضر است، چنانکه در کلام علوی آمده: «داخل در اشیا و خارج از اشیاست، نه به ممازجت و نه به مفارقت».
درنگ: حق، حقیقتی یگانه و متشخص است که نه با اشیا ممزوج است و نه از آنها مفارق، بلکه حضوری متعالی در همه کثرات دارد.
وحدت ذاتی، صفاتی و فعلی حق
حق، وحدتی ذاتی، صفاتی و فعلی دارد که عالم را در بر میگیرد. این وحدت، چون نوری است که از یک منبع، همه جا را روشن میکند، بیآنکه در ذات، صفات یا افعال، کثرتی پدید آید. هر موجودی در عالم، یگانه است و هیچ دو موجودی مشابه یکدیگر نیستند، چنانکه هر برگ درختی، نقشی یگانه دارد.
درنگ: وحدت حق، در ذات، صفات و افعال جاری است و تمام کثرات، ظهورات این وحدت یگانهاند.
بخش چهارم: نقد مفاهیم فلسفی و برتری عرفان
رد ماهیت و کلی طبیعی
در عرفان، ماهیت وجود ندارد، زیرا ماهیت، مفهومی انتزاعی از وجود است. مفاهیمی مانند جنس، فصل، نوع و کلیات خمس، صرفاً انتزاعات ذهنیاند و واقعیت خارجی ندارند. عرفا، این مفاهیم را چون سایههایی میدانند که از نور وجود بر دیوار ذهن افتادهاند. حقیقت، در وجود یگانه حق است که فراتر از قیود منطقی است.
درنگ: ماهیت و مفاهیم منطقی، چون کلیات خمس، انتزاعات ذهنیاند و در عرفان، حقیقت در وجود یگانه حق جستوجو میشود.
نقد فلسفه مشائی و دفاع از حکمت صدرایی
فلسفه مشائی، با تأکید بر مفاهیم منطقی، از حقیقت وجود دور شده و به انتزاعات ذهنی بسنده کرده است. حکمت صدرایی، با تأکید بر اصالت وجود و وحدت وجود، این خطاها را اصلاح کرده است. عالمان دینی، با نقد دیدگاههای مشائی در باب وجود، علم، وحدت و معاد، راه را برای معرفت عرفانی هموار کردهاند.
درنگ: حکمت صدرایی، با تأکید بر اصالت وجود، نقدی بر فلسفه مشائی ارائه داده و راه را برای عرفان نظری گشوده است.
عرفان، راه انبیا و اولیا
عرفان، راه معصومین، انبیا و اولیاست که حق را حقیقتی یگانه و متشخص میشناسند. کلام علوی، «داخل در اشیا و خارج از اشیاست»، نشاندهنده عرفانی متعالی است که حق را فراتر از مفاهیم کلی میداند. عجز در برابر حق، غایت عرفان است که عارف را به توحید وجودی میرساند. این عجز، نه ضعف، بلکه شناخت عظمت حق و نفی استقلال غیر اوست.
درنگ: عجز، غایت عرفان است که عارف را به شناخت حقیقت یگانه حق و توحید وجودی میرساند.
جمعبندی
این نوشتار، به تبیین مفاهیم بنیادین وجود، وجوب و کلی طبیعی از منظر عرفان اسلامی پرداخت. وجود، حقیقتی یگانه و غیرزائد بر ذات است که وجوب، صفت ذاتی آن است. کلی طبیعی، مفهومی منطقی است که در عرفان، جایگاهی ندارد، زیرا وجود، جزئی حقیقی و فراتر از قیود منطقی است. عرفان، با تأکید بر وحدت وجود و یگانگی حق، دیدگاههای فلسفی مشائی را نقد کرده و معرفتی متعالی ارائه میدهد که حق را حقیقتی متشخص و یکتا میشناسد. این معرفت، راه انبیا و اولیاست که در کلام علوی و آیات قرآن کریم، چون نوری درخشان، متجلی است.
با نظارت صادق خادمی