متن درس
شرح فصوص الحکم: حقیقت جوهر، تمایز افراد و اعراض در عرفان نظری
برگرفته از درسگفتارهای استاد فرزانه قدسسره (جلسه پنجاه و یکم)
مقدمه
این نوشتار، بازنویسی علمی و جامع درسگفتار پنجاه و یکم از شرح فصوص الحکم داوود قیصری است که به بررسی مفهوم جوهر، رابطه آن با افراد و اعراض، و نقد استدلالهای منطقی و فلسفی مرتبط میپردازد. این تحلیل، با تکیه بر محتوای اصلی درسگفتارهای استاد فرزانه قدسسره، تمامی جزئیات را با ساختاری منسجم و زبانی متین ارائه میدهد. هدف، تبیین دقیق مفاهیم عرفانی و فلسفی در قالبی دانشگاهی است که ضمن حفظ اصالت متن، با افزودن توضیحات تکمیلی، تمثیلات ادبی و پیوندهای معنایی، معارف را برای پژوهشگران روشنتر میسازد. این متن، با ساختاری منظم، به نقد استدلالهای منطقی، تبیین وحدت وجودی جوهر، و نقش اعراض در تمایز انواع و افراد میپردازد. مباحث، با دقتی علمی و با بهرهگیری از زبانی فصیح، به گونهای تنظیم شدهاند که عمق و ظرافت عرفان نظری و فلسفه اسلامی را به نمایش بگذارند.
بخش نخست: حقیقت جوهر و وحدت وجودی
وحدت جوهر با افراد
طبیعت جوهر، بهعنوان حقیقتی واحده، عین افراد خود در خارج است. اگر فرض شود که جوهر بهوجودی غیر از وجود افرادش موجود باشد، مانند اعراض خواهد بود و حمل مواطات (هُو هُو) بر آن ممکن نخواهد بود. این استدلال، بر وحدت وجودی جوهر با افرادش تأکید دارد و فرض استقلال جوهر از افراد را نفی میکند.
درنگ: طبیعت جوهر، عین افرادش در خارج است و فرض وجود مستقل آن، به تبدیل جوهر به عرض و نفی حمل مواطات منجر میشود.
جوهر، مانند ریشهای است که شاخسار افراد از آن روییده و جداییاش از آنها، چون کندن ریشه از درخت، محال است.
انعدام طبیعت جوهر و افراد
انعدام طبیعت جوهر، به دلیل عینیّت آن با افراد، به انعدام افراد منجر نمیشود، زیرا طبیعت، خارج از افراد فرض شده است. این تمایز، میان لازم (طبیعت) و ملزوم (افراد) را روشن میسازد.
درنگ: انعدام طبیعت جوهر، به دلیل فرض خروج آن از افراد، موجب انعدام افراد نیست، بلکه تنها نشانهای از آن است.
این رابطه، مانند عدم ابر است که نشانه عدم باران است، اما مستقیماً علت آن نیست.
لازم بیّن و ملزوم
انعدام لازم بیّن، مانند عرض خاص، موجب انعدام ملزوم نیست، بلکه تنها حکایت از آن دارد. برای مثال، عدم باران، نشانه عدم ابر است، اما علت آن نیست.
درنگ: انعدام لازم بیّن، مانند عرض خاص، تنها حکایت از انعدام ملزوم دارد و نه علت آن، مانند رابطه عدم باران و ابر.
این تمایز، مانند چراغی است که تاریکی روابط منطقی را روشن میسازد و حکایت را از علیت جدا میکند.
نقد وجود مستقل طبیعت جوهر
اگر طبیعت جوهر بهوجودی غیر از افرادش موجود باشد، افراد جوهر در خارج جوهر نخواهند بود، که محال است. این استدلال، فرض استقلال طبیعت جوهر را باطل میداند.
درنگ: فرض وجود مستقل طبیعت جوهر، به نفی جوهر بودن افراد در خارج منجر میشود، که محال است.
این نقد، مانند آیینهای است که حقیقت وحدت جوهر و افراد را در برابر فرضهای نادرست بازمیتاباند.
عینیّت جوهر و افراد
طبیعت جوهر، در خارج عین افراد خود است و این نتیجه، مطلوب استدلال منطقی و فلسفی است.
درنگ: طبیعت جوهر، در خارج عین افراد خود است و این وحدت وجودی، نتیجه مطلوب استدلال است.
جوهر، مانند جویباری است که افراد، چون قطرههای آن، در ذاتش یکیاند.
بخش دوم: نقد جنس بودن جوهر و تمایز جواهر
جوهر بهعنوان جنس
جوهر میتواند جنس برای جواهر خمسه (مطلق، نامی، حساس، ناطق، مجرد) باشد، بدون اینکه عینیّت جوهر با افراد نفی شود. این دیدگاه، بر امکان تعدد جواهر و جنس بودن جوهر تأکید دارد، در حالی که وحدت حقیقت جوهر حفظ میشود.
درنگ: جوهر میتواند جنس برای جواهر خمسه باشد، بدون نفی عینیّت با افراد، و این تعدد، وحدت حقیقت جوهر را حفظ میکند.
جوهر، مانند درختی است که جواهر خمسه، شاخههای آناند، اما ریشه واحد آن، حقیقت جوهر است.
تمایز جواهر با اعراض خاص
تمایز جواهر، به اعراض خاصه است، نه به ذاتشان، زیرا ممیز نمیتواند عین متمیز یا فرد آن باشد. این اصل، بر تأخر منطقی و زمانی ممیز (اعراض) از متمیز (جوهر) تأکید دارد.
درنگ: تمایز جواهر، به اعراض خاصه است، نه به ذات، زیرا ممیز نمیتواند عین متمیز یا فرد آن باشد.
اعراض خاص، مانند رنگهاییاند که بر بوم جوهر نقش میبندند و تمایز را بدون تغییر ذات ایجاد میکنند.
اشتراک و تمایز در جواهر
جواهر در حقیقت جوهر اشتراک دارند، اما تمایزشان به اعراض خاص است، مانند اشتراک افراد انسانی در حقیقت واحده انسانیت.
درنگ: جواهر در حقیقت جوهر اشتراک دارند، اما تمایزشان به اعراض خاص است، مانند اشتراک زید و عمرو در انسانیت.
جواهر، مانند پرتوهای نوریاند که از یک منبع واحد ساطع شده، اما با رنگهای اعراض متمایز میگردند.
بخش سوم: نقش اعراض در تمایز انواع و افراد
انواع و اعراض کلی
انواع، با اعراض کلی مانند نطق متمایز میشوند، در حالی که افراد با اعراض جزئی مانند بیاض و سواد مشخص میگردند.
درنگ: انواع با اعراض کلی (مانند نطق) و افراد با اعراض جزئی (مانند بیاض و سواد) متمایز میشوند.
اعراض کلی، مانند کلیدهاییاند که درهای انواع را میگشایند، و اعراض جزئی، چون نشانههاییاند که افراد را از یکدیگر جدا میسازند.
مثال حیوان و اعراض
حیوان با الحاق نطق، انسان میشود؛ با صهیل، اسب؛ و با نهیق، خر. این اعراض، تمایز انواع را ایجاد میکنند.
درنگ: حیوان با الحاق نطق به انسان، صهیل به اسب، و نهیق به خر تبدیل میشود، که نشاندهنده نقش اعراض در تمایز انواع است.
اعراض، مانند الحان گوناگونیاند که بر ساز واحد حیوان نواخته شده و هر یک، نوع خاصی را متجلی میسازد.
حمل مواطات و اشتقاق
برای حمل اعراض بر جوهر بهصورت مواطات (هُو هُو)، اشتقاق لازم است، مانند ناطق یا صاهل. بدون اشتقاق، حمل ذوئی خواهد بود.
درنگ: حمل مواطات (هُو هُو) نیازمند اشتقاق است، مانند ناطق یا صاهل، وگرنه حمل ذوئی خواهد بود.
اشتقاق، مانند پلی است که حمل مواطات را ممکن ساخته و اعراض را به جوهر پیوند میدهد.
بخش چهارم: تحلیل مفهومی و وجودی انسان
نطق و حیوان در انسان
ناطق در انسان، در خارج عین حیوان موجود در وجود انسانی است، اما در ذهن، انسان اعم از حیوان است، زیرا نطق را نیز شامل میشود.
درنگ: ناطق در انسان، در خارج عین حیوان است، اما در ذهن، انسان اعم از حیوان است، زیرا نطق را نیز در بر میگیرد.
انسان، مانند دریایی است که حیوان و نطق، چون دو رود در آن یکی شده، اما در ذهن، چون دو شاخه متمایز دیده میشوند.
اعم بودن انسان
انسان، به دلیل دربرگرفتن حیوان و نطق، در ذهن اعم از حیوان است، گرچه در خارج، با آن عینیّت دارد.
درنگ: انسان، در ذهن به دلیل شامل بودن حیوان و نطق، اعم از حیوان است، اما در خارج، با آن عینیّت دارد.
انسان، مانند خورشیدی است که در ذهن، پرتوهای حیوان و نطق را در خود جمع کرده، اما در وجود، یک نور واحد است.
ترکیب معنوی و حقیقی
ترکیب معنوی در انسان، میان طبیعت حیوانی (مشترک) و طبیعت نطقی (غیرمشترک) است، نه ترکیب جوهر و عرض.
درنگ: ترکیب معنوی در انسان، میان طبیعت حیوانی و نطقی است، نه ترکیب وجودی جوهر و عرض.
این ترکیب، مانند بافتن پارچهای است که تار و پود آن، حیوانیت و نطقاند، اما در وجود، یکپارچه است.
نقد ترکیب جوهر از جوهر و عرض
جوهر از جوهر و عرض ترکیب نمیشود، زیرا انسان ناطق، خود جوهر است، نه مرکب از جوهر و عرض.
درنگ: جوهر از جوهر و عرض ترکیب نمیشود، زیرا انسان ناطق، خود جوهر است.
این نقد، مانند پاک کردن غبار از آیینه حقیقت است که جوهر را از ترکیبات نادرست مبرا میدارد.
بخش پنجم: تمایز انواع و افراد
تفاوت انواع و افراد
انواع با اعراض کلی مانند نطق، و افراد با اعراض جزئی مانند بیاض و سواد متمایز میشوند.
درنگ: انواع با اعراض کلی و افراد با اعراض جزئی متمایز میشوند.
انواع، مانند باغهاییاند که با گلهای کلی زینت یافتهاند، و افراد، چون گلهای خاصیاند که در این باغها متمایزند.
تحلیلات منطقی و وجودی
در تحلیلات منطقی، حیوان و ناطق بهعنوان عرض عام و خاص در نظر گرفته میشوند، گرچه در خارج، یک حقیقت واحدهاند.
درنگ: در تحلیل منطقی، حیوان و ناطق عرض عام و خاصاند، اما در خارج، یک حقیقت واحدهاند.
تحلیلات منطقی، مانند نقشهای ذهنی است که حقیقت واحده وجود را به اجزای مفهومی تجزیه میکند.
نقد خلط تحلیلات منطقی و وجودی
تحلیلات منطقی، مستقل از وجود خارجی است و نباید با بحث اصالت وجود یا ماهیت خلط شود.
درنگ: تحلیلات منطقی از وجود خارجی مستقل است و نباید با اصالت وجود یا ماهیت خلط شود.
این نقد، مانند جداسازی آب زلال از گل و لای است که منطق را از خلط با وجود خارجی پاک میکند.
بخش ششم: وحدت جوهر و نقش اعراض
جوهر و عینیّت با جواهر
جوهر، عین جواهر است و تمایزشان به اعراض است، نه به ذات. در انواع، اعراض کلی و در افراد، اعراض جزئیاند.
درنگ: جوهر، عین جواهر است و تمایزشان به اعراض کلی (در انواع) و جزئی (در افراد) است.
جوهر، مانند اقیانوسی است که جواهر، امواج آناند و اعراض، رنگها و شکلهای این امواج را متمایز میکنند.
نقد جنس و فصل بهعنوان عرض
در تحلیل منطقی، جنس (حیوان) و فصل (ناطق) بهعنوان عرض عام و خاص در نظر گرفته میشوند، گرچه در وجود خارجی، عیناند.
درنگ: جنس و فصل در تحلیل منطقی، عرض عام و خاصاند، اما در وجود خارجی، عین جوهرند.
جنس و فصل، مانند اجزای یک تابلوی نقاشیاند که در ذهن جدا دیده میشوند، اما در وجود، یک تصویر واحدند.
ترکیب کلی و جزئی
در انواع، انضمام کلی به کلی (مانند حیوان و نطق) کلیت را حفظ میکند، اما در افراد، انضمام جزئی به کلی، کلیت را زایل میسازد.
درنگ: در انواع، انضمام کلی به کلی کلیت را حفظ میکند، اما در افراد، انضمام جزئی به کلی، کلیت را زایل میکند.
این تمایز، مانند تفاوت میان افزودن شاخهای به درخت کلیت و افزودن برگهای جزئی به شاخهای است که آن را از کلیت میاندازد.
بخش هفتم: عرض عام و خاص
تعریف عرض عام و خاص
عرض عام، مانند مشی و احساس، شامل چند حقیقت است، و عرض خاص، مانند نطق و ضحک، مختص یک حقیقت است.
درنگ: عرض عام (مانند مشی و احساس) شامل چند حقیقت، و عرض خاص (مانند نطق و ضحک) مختص یک حقیقت است.
عرض عام، مانند جویبارهایی است که به چند دریا میریزند، و عرض خاص، چون جویباری است که تنها به یک دریا میرسد.
نقد ضحک بهعنوان عرض
ضحک و نطق، در تحلیل منطقی، عرضاند، اما در باب برهان، ذاتیاند، زیرا از انسان لاینفکاند.
درنگ: ضحک و نطق در تحلیل منطقی عرضاند، اما در باب برهان، به دلیل لاینفک بودن، ذاتیاند.
ضحک و نطق، مانند گوهرهاییاند که در تحلیل منطقی، چون زیور به نظر میآیند، اما در حقیقت، جزء ذات انساناند.
وحدت وجودی و تحلیل ذهنی
در خارج، نطق، ضحک و انسان یک حقیقتاند، اما در تحلیل ذهنی، بهعنوان عرض و معروض متمایز میشوند.
درنگ: نطق، ضحک و انسان در خارج یک حقیقتاند، اما در تحلیل ذهنی، بهعنوان عرض و معروض متمایز میشوند.
این وحدت، مانند نوری است که در وجود یکی است، اما در ذهن، به رنگهای مختلف تجزیه میشود.
نقد حمل ماهیت بر غیر متحد
حمل یک ماهیت بر غیر آن، اگر مباین باشد، محال است، زیرا وجودشان متحد است.
درنگ: حمل یک ماهیت بر غیر متحد، به دلیل مباینت، محال است، زیرا وجودشان متحد است.
این نقد، مانند دیواری است که مانع از خلط ماهیتهای متحد با مباین میشود.
بخش هشتم: نقد ترکیب ماهیت جوهر
نفی ترکیب ماهیت از جواهر غیرمتناهی
اگر جوهر، عین مصادیق خارجی خود نباشد، یا داخل در همه آنها است و یا خارج از آنهاست. اگر داخل باشد، به ترکیب ماهیت از جواهر غیرمتناهی منجر میشود، زیرا هر جزء، خود شامل جنس و فصل است و این تسلسل، غیرمتناهی میشود.
درنگ: فرض داخل بودن جوهر در مصادیق، به ترکیب ماهیت از جواهر غیرمتناهی منجر میشود، که محال است.
این تسلسل، مانند گردابی است که ماهیت را در خود فرو میبرد و از حقیقت جوهر دور میسازد.
نفی ترکیب ماهیت از جوهر و عرض
اگر فصل جواهر، عرض باشد، ماهیت جوهر، عرضی میشود که محال است، زیرا ماهیت جوهر، ذاتی است. اگر جوهر در برخی مصادیق داخل باشد، معروض آن غیرجوهر خواهد بود، که باز محال است.
درنگ: اگر فصل جواهر عرض باشد، ماهیت جوهر عرضی میشود، که محال است، و معروض غیرجوهر نیز محال است.
این نقد، مانند چراغی است که تاریکی ترکیبات نادرست را روشن میسازد و حقیقت جوهر را حفظ میکند.
نفی خروج جوهر از مصادیق
اگر جوهر خارج از همه مصادیق باشد، ذاتی بودن آن نفی میشود، که اشد استحاله است. لذا جوهر، عین افرادش در خارج است.
درنگ: خروج جوهر از مصادیق، ذاتی بودن آن را نفی میکند، لذا جوهر، عین افرادش در خارج است.
جوهر، مانند روحی است که در کالبد مصادیق جریان دارد و جداییاش از آنها، محال است.
جمعبندی
این نوشتار، با تکیه بر درسگفتار پنجاه و یکم استاد فرزانه قدسسره، به تبیین مفهوم جوهر، رابطه آن با افراد و اعراض، و نقد استدلالهای منطقی و فلسفی پرداخت. حقیقت جوهر، بهعنوان حقیقتی واحده، عین افرادش در خارج است و فرض استقلال آن، به تبدیل جوهر به عرض یا نفی جوهر بودن افراد منجر میشود. تمایز جواهر، به اعراض خاصه است، نه به ذات، و اعراض کلی و جزئی، انواع و افراد را متمایز میسازند. تحلیلات منطقی، مستقل از وجود خارجی، بر تمایز مفهومی تأکید دارند، اما در خارج، جوهر و افرادش یک حقیقتاند. نقد ترکیب ماهیت از جواهر غیرمتناهی یا جوهر و عرض، بر وحدت وجودی جوهر تأکید دارد. این معارف، مانند نوری است که حقیقت جوهر را در آیینه عرفان نظری و فلسفه اسلامی بازمیتاباند.
با نظارت صادق خادمی