در حال بارگذاری ...
صادق خادمی
صادق خادمی

جستجوی زنده در تمام درس‌ها

یافتن درس بر اساس شماره (در این دسته)

فصوص الحکم 170

متن درس






انسان، نگین عالم و خلیفه حق

انسان، نگین عالم و خلیفه حق

برگرفته از درس‌گفتارهای استاد فرزانه قدس‌سره (جلسه ۱۷۰)

مقدمه

در گستره عرفان نظری، فصوص الحکم ابن‌عربی چونان گوهری تابناک می‌درخشد که حقیقت انسان را به‌عنوان خليفة‌الله و نگین عالم معرفی می‌کند. درس‌گفتار یک‌صد و هفتادم از بیانات استاد فرزانه قدس‌سره، با تمرکز بر جایگاه انسان به‌مثابه فص خاتم (نگین انگشتر)، نقش او را در حفظ و تدبیر عالم و ارتباطش با اسماء و صفات الهی تبیین می‌کند. این درس، با تمایز میان خلافت و ولایت، انسان کامل را محور بقای عالم و مظهر فیض الهی می‌داند. متن پیش‌رو، با بهره‌گیری از تمثیلات فاخر و اشارات عرفانی، مفاهیم این درس را در قالبی علمی و متین ارائه می‌دهد، در حالی که به اصول قرآنی و روایات اسلامی وفادار می‌ماند.

بخش یکم: انسان به‌مثابه نگین عالم

تشبیه انسان به نگین انگشتر

انسان در عالم، مانند نگین (فص) انگشتری است که محل نقش و علامت الهی قرار می‌گیرد: فَهُوَ مِنَ الْعَالَمِ كَفَصِّ الْخَاتَمِ الَّذِي هُوَ مَحَلُّ النَّقْشِ وَالْعَلَامَةِ. این تشبیه، انسان را چون گوهری در میان انگشتر عالم می‌بیند که ارزش و هویت آن را تعیین می‌کند. عالم، مانند رکاب انگشتر، بستری است که انسان به‌عنوان نگین در آن جای گرفته و نقوش اسماء و صفات الهی بر آن نقش بسته است.

درنگ: انسان، به‌مثابه نگین انگشتر، محل ظهور اسماء و صفات الهی است و ارزش عالم به او وابسته است.

معنای فصوص الحکم

فصوص، جمع فص به معنای نگین است و عنوان فصوص الحکم، عالم را به انگشتر و انسان را به نگین آن تشبیه می‌کند. این نام‌گذاری، مانند کلیدی است که درهای حکمت‌های الهی را می‌گشاید و انسان را محور ظهور این حکمت‌ها در عالم معرفی می‌کند. انسان، به‌عنوان نگین، نه‌تنها جزئی از عالم است، بلکه غایت و هدف آن نیز محسوب می‌شود.

دو اعتبار نگین

نگین انگشتر از دو منظر قابل بررسی است: نخست، به‌عنوان جزء انگشتر که در کنار رکاب، بخشی از کل را تشکیل می‌دهد؛ دوم، به‌عنوان غایت و جزء نهایی که ارزش انگشتر را تعیین می‌کند. انسان نیز، هم جزئی از عالم است و هم موجودی مستقل که کمال عالم به او وابسته است. این دوگانگی، مانند دو بال پرنده‌ای است که انسان را در آسمان وجود به پرواز درمی‌آورد.

ارزش عالم به انسان

ارزش عالم به انسان است، چنان‌که ارزش انگشتر به نگین آن وابسته است. انسان، به دلیل ظرفیت پذیرش نقوش الهی، خليفة‌الله نامیده شده و محور حفظ و تدبیر عالم است. این جایگاه، مانند ستاره‌ای است که در آسمان عالم می‌درخشد و نور آن، نظم و کمال خلقت را تضمین می‌کند.

بخش دوم: خلافت و نقش انسان در عالم

نقش انسان در تدبیر عالم

انسان، به‌واسطه نقوش اسماء و صفات الهی که در او جای گرفته، مدبر و حافظ عالم خلقی است. این نقش، مانند مهر پادشاهی است که خزائن را از دسترس غیر محفوظ می‌دارد. انسان، با استمداد از فیض الهی، نظم و کمالات عالم را حفظ می‌کند و از این‌رو، خليفة‌الله نامیده شده است: وَسَمَّاهُ خَلِيفَةً مِنْ أَجْلِ هَذَا.

درنگ: انسان، به دلیل پذیرش نقوش اسماء و صفات الهی، مدبر و حافظ عالم است و خليفة‌الله نامیده می‌شود.

محل نقش و علامت

انسان، به‌عنوان نگین عالم، محل نقش و علامت الهی است: هُوَ مَحَلُّ النَّقْشِ وَالْعَلَامَةِ. او ظرف علامت است، نه خود علامت، زیرا اقتدارش از حق است، نه از ذات خود. این نقش‌پذیری، مانند آیینه‌ای است که نور الهی را منعکس می‌کند، اما خود منبع نور نیست. ذکر «محل النقش» به‌جای «نقوش»، بر وحدت حقیقت اسماء در انسان دلالت دارد، چنان‌که قرآن کریم می‌فرماید: وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ (و فرمان ما جز يك [فرمان‌] نيست) (سوره قمر، آیه ۵۰).

دو نوع خلافت

خلافت یا بالقوه (استعداد) است یا بالفعل (فعلیت). فعلیت خلافت به میزان تلبس انسان به کمالات الهی بستگی دارد. انسان کامل، که به تمامی به اسماء و صفات الهی متلبس است، خلافت را به‌صورت بالفعل محقق می‌سازد. این تمایز، مانند تفاوت میان بذری است که در خاک نهفته و درختی که به بار نشسته است.

دو اعتبار انسان در خلافت

انسان از دو منظر خليفه است: نخست، به‌عنوان جزء عالم، مانند نگین در انگشتر؛ دوم، به‌عنوان موجودی مستقل با شأن خاص، مانند نگینی که حتی خارج از انگشتر ارزش ذاتی دارد. این دو اعتبار، مانند دو روی سکه‌ای است که یک سوی آن وابستگی به عالم و سوی دیگر استقلال وجودی انسان را نشان می‌دهد.

بخش سوم: خلافت و ولایت

تفاوت خلافت و ولایت

خلافت در ظرف ظاهری عالم لازم است، اما در ظرف باطن، ولایت حاکم است. خلافت، وظیفه‌ای است که در ظاهر عالم برای حفظ نظم خلقت اعمال می‌شود، اما ولایت، اصل و جوهره همه مقامات معنوی از جمله خلافت، امامت، نبوت و رسالت است. ولایت، مانند ریشه درختی است که شاخه‌های دیگر مقامات از آن تغذیه می‌کنند.

درنگ: ولایت، اصل خلافت و سایر مقامات معنوی است و در ظاهر و باطن جاری است، در حالی که خلافت محدود به ظرف ظاهری است.

ولایت، باطن اشیاء

ولایت، باطن اشیاء و حقایق موجودات است، مانند آب در میوه یا عطر در گلاب. هر موجودی به قدر ولایتش از قرب، لطف و حسن الهی بهره‌مند است. زیبایی، استقامت و کمال هر موجود، ظهور ولایت اوست. این تعبیر، مانند نوری است که از باطن اشیاء به ظاهرشان می‌تابد و کمالات آن‌ها را آشکار می‌سازد.

نقد سوءفهم از ولایت

برخی برداشت‌های نادرست از روایات، ولایت را به مجوز گناه تفسیر کرده‌اند، حال آن‌که ولایت واقعی، محبت و اطاعت الهی را به همراه دارد. چنان‌که قرآن کریم می‌فرماید: إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ (اگر خدا را دوست داريد، از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد) (سوره آل‌عمران، آیه ۳۱). محبت حقیقی، اطاعت می‌آورد، نه طغیان. این نقد، مانند اصلاح آیینه‌ای است که غبار سوءتفاهم آن را تیره کرده است.

استغفار اولیاء

اولیاء، با وجود مقام والا، همواره ظرف استغفارند: فَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا (پس از او آمرزش بخواه كه او توبه‌پذير است) (سوره نصر، آیه ۳). هرچه مقام انسان بالاتر رود، استغفارش بیشتر می‌شود، زیرا همه جز خدا ظرف تخطئه‌اند. این فروتنی، مانند رودی است که هرچه به دریا نزدیک‌تر می‌شود، خروشش بیشتر می‌گردد.

بخش چهارم: انسان کامل و بقای عالم

حفظ عالم توسط انسان

انسان، مانند مهر پادشاه، حافظ خلق الهی است: لِأَنَّهُ الْحَافِظُ خَلْقَهُ كَمَا يَحْفَظُ بِالْخَتْمِ الْخَزَائِنَ. اما اقتدار این مهر به سلطان است، نه به خود مهر. انسان نیز، با استمداد از حق، عالم را حفظ می‌کند: فَاسْتَخْلَفَهُ فِي حِفْظِ الْعَالَمِ. این حفظ، مانند نگهبانی است که با اقتدار پادشاه، خزانه را از گزند مصون می‌دارد.

درنگ: انسان، با استمداد از اقتدار الهی، حافظ عالم است و خليفة‌الله نامیده می‌شود.

نقش انسان کامل در بقای عالم

عالم تا زمانی که انسان کامل در آن حضور دارد، محفوظ است: فَلَا يَزَالُ الْعَالَمُ مَحْفُوظًا مَا دَامَ فِيهِ هَذَا الْإِنْسَانُ الْكَامِلُ. روایت «اگر حجت نباشد، زمین اهلش را فرو می‌برد» و «به برکت او خلایق روزی می‌خورند» بر این نقش تأکید دارد. انسان کامل، مانند ستونی است که بنای عالم بر آن استوار است.

استتار حق از عظمت

حق، از سر عظمت، نه ضعف، مستتر می‌شود تا خلق ظاهر گردد: عِنْدَ اسْتِتَارِهِ عِزَّةً. پیش از استتار، حق خود حافظ عالم بود و پس از آن، انسان به خلافت این وظیفه را بر عهده گرفت. این استتار، مانند پرده‌ای است که خورشید حقیقت را می‌پوشاند تا سایه خلقت پدیدار شود.

بقای نوعی عالم

حفظ عالم توسط انسان، به معنای ابقای صور انواع موجودات بر همان حالتی است که خلق شده‌اند. این بقای نوعی، نه شخصی، مانند حفظ باغی است که گونه‌های آن را از نابودی مصون می‌دارد، نه تک‌تک گیاهان. موجودات مسخ‌شده، مانند حیوانات زنده‌شده توسط انبیا، به دلیل فقدان حالت ابقایی، زود نابود می‌شوند، چنان‌که قلب بدون مغز نمی‌تواند حیات را حفظ کند.

بخش پنجم: تجلی الهی و فیض انسان کامل

استمداد انسان از تجلیات الهی

انسان با استمداد از تجلیات ذاتی، رحمت رحمانی (عام) و رحیمی (خاص)، و اسماء و صفات الهی، عالم را حفظ می‌کند. تجلیات ذاتی، از مفاتیح‌الغیب سرچشمه می‌گیرند و رحمت رحمانی و رحیمی، فیض عام و خاص الهی را به موجودات می‌رسانند. این استمداد، مانند جویباری است که از چشمه بی‌کران حق به سوی عالم جاری می‌شود.

موجودات، مظهر اسماء

موجودات عالم، مظهر اسماء و صفات الهی‌اند و انسان، محل استوای این مظاهر است. قلب انسان کامل، مانند آیینه‌ای است که حق در آن تجلی می‌کند و نورش به عالم منعکس می‌شود: فَيَكُونُ بَاقِيًا بِوُصُولِ ذَلِكَ الْفَيْضِ إِلَيْهَا. این انعکاس، مانند نوری است که از خورشید به آیینه می‌تابد و سپس جهان را روشن می‌کند.

درنگ: قلب انسان کامل، آیینه تجلی حق است و فیض الهی از طریق او به عالم می‌رسد و بقای آن را تضمین می‌کند.

تشبیه معقول به محسوس

تشبیه عالم، انسان و حق به انگشتر، نگین و نقوش، برای تقریب حقیقت عرفانی به ذهن است. در انگشتر، نگین، رکاب و نقوش متکثرند، اما در حقیقت عرفانی، این‌ها ظهورات و تنزیلات یکدیگرند. این تشبیه، مانند پلی است که معقول را به محسوس متصل می‌کند، اما محدودیت‌های آن را نیز آشکار می‌سازد.

جمع‌بندی

این درس‌گفتار، انسان را به‌عنوان نگین عالم و خليفة‌الله معرفی می‌کند که محل ظهور اسماء و صفات الهی است. انسان، با دو اعتبار جزء عالم و موجود مستقل، حافظ نظم و کمالات خلقت است. خلافت، در ظرف ظاهر و وابسته به ولایت است که باطن اشیاء و منشأ همه کمالات محسوب می‌شود. انسان کامل، با استمداد از تجلیات ذاتی و رحمت‌های الهی، فیض را به عالم منعکس کرده و بقای نوعی موجودات را تضمین می‌کند. استتار حق از عظمت، لازمه ظهور خلق است و خلافت انسان، ادامه‌دهنده حفظ الهی عالم است. این تبیین، با استناد به آیات قرآن کریم و روایات، چارچوبی جامع برای فهم جایگاه انسان در نظام هستی ارائه می‌دهد.

با نظارت صادق خادمی