در حال بارگذاری ...
صادق خادمی
صادق خادمی

جستجوی زنده در تمام درس‌ها

یافتن درس بر اساس شماره (در این دسته)

فصوص الحکم 345

متن درس





شرح فصوص الحکم: نقد تأویل آیه منافقین و تبیین حیرت عرفانی

شرح فصوص الحکم: نقد تأویل آیه منافقین و تبیین حیرت عرفانی

برگرفته از درس‌گفتارهای استاد فرزانه قدس‌سره (جلسه سیصد و چهل و پنجم)

مقدمه: ضرورت پایبندی به سیاق قرآنی در تأویل عرفانی

این نوشتار، شرح و تبیینی دقیق از فص نوحی کتاب فصوص الحکم ابن‌عربی است که با محوریت نقد تأویل آیه ﴿كُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُوا﴾ (بقره: ۲۰) نگاشته شده است. این آیه، که به توصیف رفتار منافقین در مواجهه با روشنی هدایت و تاریکی کفر می‌پردازد، از سوی ابن‌عربی به اولیای الهی و سلوک عرفانی نسبت داده شده، که این تأویل، با سیاق قرآنی ناسازگار است. متن حاضر، با الهام از درس‌گفتارهای استاد فرزانه قدس‌سره، به نقد این تأویل پرداخته و با تکیه بر اصول قرآنی و کلامی، به تبیین مفاهیم عرفانی و تمایز حیرت عرفانی از جهل و گمراهی می‌پردازد. این نوشتار، با افزودن توضیحات تکمیلی، تمثیلات ادبی، و پیوندهای معنایی، ضمن حفظ تمامی جزئیات درس‌گفتار، به ارائه متنی منسجم، علمی، و آکادمیک همت گمارده است.

بخش نخست: نقد تأویل آیه منافقین به اولیای الهی

تفسیر ابن‌عربی از آیه

ابن‌عربی در فص نوحی، آیه ﴿كُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُوا﴾ را به قوم موسی نسبت داده و روشنی آیه را به تجلی الهی و سلوک در مقامات عرفانی و عروج به عالم قدس تأویل کرده است. او معتقد است که این روشنی، سبب روشنایی ارواح و قوای روحانی قوم شده و آنان را به سوی عالم قدس سوق داده است. این تأویل، گویی پلی است که از ظاهر آیه به سوی باطنی خیالی امتداد یافته، اما از ریشه‌های قرآنی بی‌بهره است.

درنگ: ابن‌عربی آیه منافقین را به قوم موسی و سلوک عرفانی تأویل کرده، که با سیاق قرآنی ناسازگار است.

نقد قرآنی تأویل شیخ

آیه ﴿كُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُوا﴾ در سوره بقره، به صراحت به منافقین اشاره دارد، نه اولیای الهی یا قوم موسی. این آیه، پس از توصیف صفات منافقین در آیات ۸ تا ۲۰ سوره بقره، رفتار آنها را در برابر هدایت الهی به تصویر می‌کشد: «هرگاه [برق] بر آنان بدرخشید، در پرتو آن راه می‌رفتند و چون بر ایشان تار می‌شد، می‌ایستادند.» این توصیف، تردد منافقین بین ایمان و کفر را نشان می‌دهد، نه سلوک عرفانی اولیا. تأویل ابن‌عربی، گویی شاخه‌ای است که از تنه استوار قرآن جدا شده و در بادهای گمان به سوی تحریف می‌رود.

درنگ: آیه به منافقین اشاره دارد و تأویل آن به اولیای الهی، تحریف معنای قرآنی است.

سیاق آیه و مخاطب آن

سیاق آیات ابتدایی سوره بقره، به روشنی منافقین را مخاطب قرار داده و صفات آنها را برمی‌شمارد. آیه ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَرْجِعُونَ﴾ (بقره: ۱۸) منافقین را کر، گنگ، و کور توصیف می‌کند، که به معنای محرومیت آنها از هدایت و بازگشت به حق است. این صفات، با اوصاف اولیای الهی که در شهود حق و سلوک معنوی به سوی عالم قدس‌اند، در تضاد کامل است. گویی منافقین در تاریکی جهل و نفاق گرفتارند، حال آنکه اولیا در نور یقین و معرفت گام برمی‌دارند.

درنگ: سیاق آیه، منافقین را مخاطب قرار داده و با اوصاف اولیای الهی ناسازگار است.

نقد نسبت آیه به قوم موسی

ابن‌عربی آیه را به قوم موسی نسبت داده و آن را به تجلی الهی و عروج معنوی تفسیر کرده است. این نسبت، نه تنها با سیاق آیه که به منافقین صدر اسلام اشاره دارد، ناسازگار است، بلکه با موضوع فص نوحی نیز همخوانی ندارد. گویی ابن‌عربی، با خلط قوم‌ها و موضوعات، رشته‌های قرآنی را از هم گسسته و به تأویلی بی‌مبنا روی آورده است. قرآن کریم، قوم موسی را با ویژگی‌های خاص خود، مانند نافرمانی، توصیف کرده، اما این آیه به منافقین مدینه اشاره دارد که در برابر رسالت پیامبر اکرم (ص) نفاق ورزیدند.

درنگ: نسبت دادن آیه به قوم موسی، با سیاق قرآنی و موضوع فص نوحی ناسازگار است.

جمع‌بندی بخش نخست

این بخش، با نقد تأویل ابن‌عربی از آیه ﴿كُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُوا﴾، بر ضرورت پایبندی به سیاق قرآنی تأکید کرد. این آیه، به رفتار منافقین در تردد بین ایمان و کفر اشاره دارد و نسبت دادن آن به اولیای الهی یا قوم موسی، تحریف معنای قرآنی است. سیاق آیات بقره، منافقین را مخاطب قرار داده و صفات آنها را متضاد با اوصاف اولیای الهی نشان می‌دهد. این نقد، بنیانی برای بررسی دقیق‌تر مفاهیم عرفانی و قرآنی در بخش‌های بعدی فراهم می‌سازد.

بخش دوم: صفات منافقین و تمایز آن از اولیای الهی

صفات قرآنی منافقین

قرآن کریم در آیه ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَرْجِعُونَ﴾ (بقره: ۱۸)، منافقین را کر، گنگ، و کور توصیف کرده و در آیه ﴿خَتَمَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَعَلَىٰ سَمْعِهِمْ وَعَلَىٰ أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ﴾ (بقره: ۷)، بر مهر شدن دل‌ها، گوش‌ها، و چشمان آنها تأکید دارد. این صفات، نشان‌دهنده محرومیت منافقین از هدایت و ناتوانی آنها در بازگشت به حق است. گویی منافقین، در تاریکی نفاق گرفتارند و هیچ نوری از معرفت الهی بر آنها نمی‌تابد.

درنگ: منافقین، با صفات کر، گنگ، و کور، از هدایت الهی محروم‌اند و با اولیای الهی متضادند.

ترس و ضعف نفسانی منافقین

آیه ﴿يَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ﴾ (بقره: ۱۹) رفتار منافقین را در برابر صاعقه توصیف می‌کند که از ترس مرگ، انگشتان خود را در گوش‌هایشان فرو می‌برند. این رفتار، نشان‌دهنده ترس و ضعف نفسانی منافقین است که آنها را از کافران، که گاه استقامت دارند، متمایز می‌کند. گویی منافق، پرنده‌ای است که در برابر طوفان حقیقت، بال‌های خود را از ترس می‌بندد و در تاریکی نفاق پناه می‌جوید.

درنگ: ترس و ضعف نفسانی منافقین، آنها را از کافران و اولیای الهی متمایز می‌سازد.

روان‌شناسی نفاق

منافقین، از منظر روان‌شناختی، افرادی ترسو، فاقد استقلال، و گرفتار تذلل‌اند. برخلاف کافر که ممکن است در گمراهی خود استقامت داشته باشد، منافق به دلیل ضعف اراده و تذلل، در نفاق غوطه‌ور است. این ضعف، گویی زنجیری است که منافق را در تردد بین ایمان و کفر اسیر کرده و او را از دستیابی به یقین و معرفت بازمی‌دارد. آیه ﴿إِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ﴾ (نساء: ۸۳) نیز بر این ضعف نفسانی تأکید دارد، که منافقین را به نشر شایعات در شرایط ترس و امنیت سوق می‌دهد.

درنگ: نفاق، نتیجه ضعف نفسانی و فقدان استقلال است که منافق را در تردد بین ایمان و کفر نگه می‌دارد.

رفتار منافقین در روشنی و تاریکی

آیه ﴿كُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُوا﴾ رفتار منافقین را در برابر روشنی ایمان و تاریکی کفر به تصویر می‌کشد. آنها در روشنی هدایت، گویی به سوی ایمان گام برمی‌دارند، اما در تاریکی کفر، از حرکت بازمی‌مانند و می‌ایستند. این تردد، گویی رقص سایه‌ای است که منافقین در برابر نور حقیقت انجام می‌دهند، بی‌آنکه به آن دست یابند.

درنگ: منافقین در روشنی ایمان گام برمی‌دارند و در تاریکی کفر می‌ایستند، که نشان‌دهنده نفاق آنهاست.

نفاق در مدینه

منافقین مدینه، به دلیل شدت نفاق و تأثیرگذاری، برجسته‌ترین منافقین تاریخ‌اند. آنها حتی پیامبر اکرم (ص) را در موقعیت‌هایی عاجز کردند، زیرا نفاق، حربه‌ای است که در برابر حقیقت، گاه از شمشیر و گفت‌وگو کارآمدتر است. آیه ﴿وَإِذْ قَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ يَا أَهْلَ يَثْرِبَ﴾ (احزاب: ۱۳) نفاق آنها را در برابر جنگ نشان می‌دهد. مباهله، پاسخ الهی به این نفاق بود، گویی کلیدی که درهای حقیقت را در برابر منافقین گشود.

درنگ: منافقین مدینه، به دلیل شدت نفاق، حتی پیامبر (ص) را عاجز کردند و مباهله، پاسخ الهی به آنها بود.

جمع‌بندی بخش دوم

این بخش، با بررسی صفات منافقین در قرآن کریم، بر تفاوت بنیادین آنها با اولیای الهی تأکید کرد. منافقین، با صفاتی چون کر، گنگ، کور، و گرفتار ترس و تذلل، از هدایت الهی محروم‌اند و رفتارشان در روشنی و تاریکی، نشان‌دهنده تردد بین ایمان و کفر است. این صفات، با سلوک عرفانی اولیا در تضاد است و تأویل آیه به مقامات عرفانی، ناسازگار با سیاق قرآنی است. این تحلیل، راه را برای بررسی حیرت عرفانی در بخش بعدی هموار می‌ساخت.

بخش سوم: نقد مفهوم تجلی ظلمانی و حیرت عرفانی

نقد مفهوم تجلی ظلمانی

ابن‌عربی در تأویل خود، تاریکی در آیه را به تجلی ظلمانی نسبت داده و معتقد است که منافقین، در نبود تجلی نورانی، در حیرت ظلمانی گرفتار می‌شوند. این مفهوم، با تنزیه الهی ناسازگار است، زیرا تجلیات الهی همگی نورانی‌اند، چنان‌که آیه ﴿اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ (نور: ۳۵) خدا را نور مطلق می‌داند. تاریکی، نتیجه ضعف قابل (منافقین) است، نه تجلی ظلمانی الهی. گویی خورشید حقیقت، همواره نورانی است، اما چشمان ضعیف منافقین، آن را تاریک می‌بیند.

درنگ: تجلیات الهی همگی نورانی‌اند و تاریکی، نتیجه ضعف منافقین است، نه تجلی ظلمانی.

استعداد منافقین

ابن‌عربی ادعا کرده که تجلی ظلمانی، برای آماده‌سازی منافقین جهت دریافت تجلیات نورانی بوده است. این دیدگاه، با توصیف قرآنی منافقین که از هدایت محروم‌اند، ناسازگار است. منافقین، به دلیل نفاق و ضعف نفسانی، فاقد استعداد برای دریافت فیض الهی‌اند. گویی آنها، زمینی شوره‌زارند که باران رحمت الهی در آن گوهر معرفت نمی‌رویاند.

درنگ: منافقین، به دلیل نفاق، فاقد استعداد برای دریافت تجلیات الهی‌اند.

نقد خلط شب و روز با تجلی

ابن‌عربی شب را مظهر تجلی ظلمانی و روز را مظهر تجلی نورانی دانسته است. این تأویل، با حقیقت قرآنی ناسازگار است، زیرا آیه ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ﴾ (اسراء: ۱۲) شب و روز را نشانه‌های الهی می‌داند، نه تجلیات متضاد. تفاوت شب و روز، به موقعیت زمین نسبت به خورشید بازمی‌گردد، نه به تجلیات متضاد الهی. گویی شب و روز، دو آینه‌اند که نور واحد حق را در مراتب گوناگون بازمی‌تابانند.

درنگ: شب و روز، نشانه‌های الهی‌اند و تفاوت آنها به موقعیت زمین بازمی‌گردد، نه تجلیات متضاد.

تمایز حیرت عرفانی و جهل

حیرت در عرفان، از یقین و شهود عظمت حق ناشی می‌شود، حال آنکه حیرت منافقین، از جهل و ضعف نفسانی سرچشمه می‌گیرد. حیرت عرفانی، گویی پروازی است که عارف را در آسمان بی‌کران وحدت وجود به گردش درمی‌آورد، اما حیرت منافقین، مانند سرگردانی در تاریکی جهل است. خلط این دو، به تحریف مفاهیم عرفانی و قرآنی می‌انجامد.

درنگ: حیرت عرفانی از یقین ناشی می‌شود، اما حیرت منافقین از جهل و ضعف است.

حیرت و حرکت دوری

ابن‌عربی حیرت عرفانی را با حرکت دوری حول قطب (حق) توصیف کرده که به دلیل شهود حق در همه موجودات، بی‌انقطاع است. این حرکت، گویی رقصی است که عارف در دایره وجود، حول محور حق انجام می‌دهد. قطب، که محور وجود است، عارف را از طریق استفاضه دائم به سوی خود جلب می‌کند، مانند ملائکه که در جمال مطلق الهی حیران‌اند.

درنگ: حیرت عرفانی، حرکت دوری حول قطب (حق) است که از شهود وحدت وجود ناشی می‌شود.

نقد ترتیب حرکت و دور

ابن‌عربی در بیان خود، ترتیب منطقی حرکت، دور، و تسلسل را رعایت نکرده و حرکت را پس از دور ذکر کرده است. از منظر منطقی، حرکت مقدم بر دور و دور مقدم بر تسلسل است. این نقد، گویی هشداری است که عرفان باید با اصول منطقی هماهنگ باشد تا از آشفتگی مفهومی پرهیز شود.

درنگ: حرکت مقدم بر دور و دور مقدم بر تسلسل است، و رعایت این ترتیب در بیان عرفانی ضروری است.

جمع‌بندی بخش سوم

این بخش، با نقد مفهوم تجلی ظلمانی و تأویل شب و روز به تجلیات متضاد، بر نورانی بودن تجلیات الهی و ضعف قابل در منافقین تأکید کرد. حیرت عرفانی، از یقین و شهود حق ناشی می‌شود و با حیرت جهل‌محور منافقین متمایز است. حرکت دوری عارف حول قطب، استعاره‌ای از سلوک بی‌پایان در وحدت وجود است، اما رعایت ترتیب منطقی در بیان عرفانی ضروری است. این تحلیل، راه را برای بررسی مقام نوح و عرفان در بخش بعدی هموار می‌کند.

بخش چهارم: نقد نسبت مقامات عرفانی به نوح و امتش

نقد نسبت مقام عرفانی به نوح

ابن‌عربی مدعی است که حضرت نوح علیه‌السلام اولین کسی بود که مقام حیرت یا قدس را برای امتش طلب کرد. این ادعا، با آیات سوره نوح که دعوت نوح را به توحید عملی و انذار قومش محدود می‌کند، ناسازگار است. آیه ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوْمِهِ﴾ (نوح: ۱) بر مأموریت نوح به هدایت و انذار تأکید دارد، نه طلب مقامات عرفانی. گویی این تأویل، شاخه‌ای است که از ریشه قرآنی جدا شده و در خاک خیال ریشه دوانده است.

درنگ: دعوت نوح به توحید عملی بود، نه طلب مقامات عرفانی برای امتش.

گمراهی امت نوح

امت نوح، به استثنای گروه اندکی که ایمان آوردند، در گمراهی غوطه‌ور شدند و به دلیل سرپیچی، گرفتار عذاب الهی شدند. ادعای ابن‌عربی که این امت به مقامات عرفانی دست یافتند، با حقیقت قرآنی که گمراهی و هلاکت آنها را نشان می‌دهد، ناسازگار است. گویی این تأویل، نقابی است که بر چهره حقیقت قرآنی کشیده شده و آن را از دید سالکان پنهان می‌سازد.

درنگ: امت نوح، به جز گروه اندک، گمراه شدند و به مقامات عرفانی نرسیدند.

فقدان سند قرآنی و روایی

تأویل ابن‌عربی درباره طلب مقام عرفانی توسط نوح، فاقد سند قرآنی یا روایی است. قرآن کریم و روایات، دعوت نوح را به توبه و توحید محدود کرده‌اند، و هیچ اشاره‌ای به مقامات عرفانی برای امتش وجود ندارد. این فقدان سند، گویی خلأیی است که تأویل را از استحکام ساقط کرده و به سوی گمان سوق می‌دهد.

درنگ: تأویل طلب مقام عرفانی توسط نوح، فاقد سند قرآنی و روایی است.

جمع‌بندی بخش چهارم

این بخش، با نقد ادعای ابن‌عربی درباره طلب مقام عرفانی توسط نوح برای امتش، بر ناسازگاری این تأویل با آیات سوره نوح تأکید کرد. دعوت نوح، به توحید عملی و انذار قومش محدود بود و امتش، به جز گروهی اندک، در گمراهی غوطه‌ور شدند. فقدان سند قرآنی و روایی، این تأویل را بی‌اعتبار ساخته و بر ضرورت پایبندی به وحی تأکید دارد.

بخش پنجم: ضرورت علمی شدن عرفان و نقد تأویلات بی‌مبنا

ضرورت رویکرد علمی به عرفان

عرفان، به‌عنوان علم دل و عشق به حق، نیازمند رویکردی علمی و آکادمیک است تا از تأویلات بی‌مبنا و غیرمنظم فاصله گیرد. علم دینی، گویی گوهری است که باید با ابزار عقل و وحی صیقل یابد تا درخشش آن در جهان آشکار شود. رویکردهای غیرعلمی، مانند نقل‌های پراکنده و تأویلات بی‌ضابطه، عرفان را از جایگاه واقعی خود محروم کرده و آن را به حاشیه رانده است.

درنگ: عرفان نیازمند رویکردی علمی و آکادمیک است تا از تأویلات بی‌مبنا مصون بماند.

نقد تأویلات بی‌مبنا

تأویلات بی‌مبنا، مانند آنچه در فصوص الحکم دیده می‌شود، با تحریف معانی قرآنی، عرفان را از حقیقت دور کرده و آن را به گمراهی سوق می‌دهند. این تأویلات، گویی پرده‌هایی‌اند که بر نور وحی کشیده شده و حقیقت را از دید سالکان پنهان می‌سازند. قرآن کریم، معیار حقیقت است و هر تأویلی که با آن ناسازگار باشد، باطل است.

درنگ: تأویلات بی‌مبنا، با تحریف معانی قرآنی، عرفان را از حقیقت دور می‌کنند.

الگوی تفسیر المیزان

تفسیر المیزان، اثر یکی از عالمان برجسته دینی، نمونه‌ای والا از تفسیر علمی و عرفانی است که با روش قرآن به قرآن، معانی قرآنی را با دقت و انسجام تبیین کرده است. این تفسیر، گویی مشعلی است که راه عرفان را در پرتو وحی روشن می‌سازد و از تأویلات بی‌مبنا فاصله دارد. المیزان، با پختگی و منطق، عرفان را با قرآن هماهنگ کرده و الگویی برای علم دینی ارائه داده است.

درنگ: تفسیر المیزان، الگویی برای تفسیر علمی و عرفانی است که با قرآن هماهنگ است.

جایگاه عرفان در جهان معاصر

عرفان، علم عشق به حق و جمال مطلق الهی است، اما به دلیل تأویلات نادرست، جایگاه واقعی خود را در جهان نیافته است. عرفان شیعی، با تکیه بر عشق به خدا و اهل بیت علیهم‌السلام، گویی گوهری است که باید با دقت صیقل یابد تا درخشش آن جهانیان را به سوی حقیقت رهنمون سازد. تصحیح تأویلات و ارائه عرفان به صورت علمی، ضرورتی برای احیای این علم والاست.

درنگ: عرفان، علم عشق به حق است و با تصحیح تأویلات، می‌تواند جایگاه خود را در جهان بیابد.

جمع‌بندی بخش پنجم

این بخش، با تأکید بر ضرورت رویکرد علمی به عرفان، بر لزوم فاصله گرفتن از تأویلات بی‌مبنا و غیرمنظم تأکید کرد. تفسیر المیزان، الگویی برای هماهنگی عرفان با قرآن ارائه داده و نشان می‌دهد که عرفان، به‌عنوان علم عشق، نیازمند تبیین علمی است تا جایگاه خود را در جهان معاصر بازیابد. نقد تأویلات بی‌مبنا، راه را برای ارائه عرفان اصیل هموار می‌سازد.

بخش ششم: حیرت، حرکت دوری، و صراط مستقیم

حیرت و حرکت دوری در عرفان

ابن‌عربی حیرت عرفانی را با حرکت دوری حول قطب (حق) توصیف کرده که به دلیل شهود حق در همه موجودات، بی‌انقطاع است. این حرکت، گویی رقص عارف در دایره وجود است که حول محور حق می‌چرخد و از استفاضه دائم او بهره‌مند می‌شود. ملائکه، که در جمال مطلق الهی حیران‌اند، نمونه‌ای از این حیرت‌اند. این دیدگاه، با نظریه وحدت وجود ابن‌عربی سازگار است که حق را در همه ظهورات متجلی می‌بیند.

درنگ: حیرت عرفانی، حرکت دوری حول حق است که از شهود وحدت وجود ناشی می‌شود.

قطب و محور وجود

قطب، در عرفان، به ذات حق یا ولی کامل اشاره دارد که محور وجود است. عارف، با حرکت دوری حول این قطب، از فیض الهی استفاضه می‌کند و از آن جدا نمی‌شود. گویی قطب، مرکز دایره وجود است که عارف را در مدار معرفت نگه می‌دارد و او را از پراکندگی در ظهورات مصون می‌دارد.

درنگ: قطب، محور وجود است که عارف با حرکت دوری حول آن، از فیض الهی بهره‌مند می‌شود.

تناقض ظاهری حرکت دوری و صراط مستقیم

تناقض ظاهری بین حرکت دوری (حیرت عرفانی) و صراط مستقیم (استقامت دینی)، مسئله‌ای عمیق در عرفان و فلسفه است. صراط مستقیم، در قرآن کریم، به هدایت و استقامت اشاره دارد، حال آنکه حرکت دوری، به سلوک بی‌پایان عارف در شهود حق دلالت می‌کند. هماهنگی این دو، گویی پازلی است که عرفان و شریعت را در یک تابلوی واحد به تصویر می‌کشد و نیازمند تبیینی دقیق است.

درنگ: هماهنگی حرکت دوری و صراط مستقیم، مسئله‌ای عمیق در عرفان و شریعت است.

جمع‌بندی بخش ششم

این بخش، با بررسی حیرت عرفانی و حرکت دوری، بر شهود حق در همه موجودات و محوریت قطب تأکید کرد. تناقض ظاهری بین حرکت دوری و صراط مستقیم، پرسشی فلسفی-عرفانی است که هماهنگی عرفان و شریعت را طلب می‌کند. این تحلیل، بر ضرورت تبیین دقیق این مفاهیم برای ارائه عرفان اصیل تأکید دارد.

جمع‌بندی نهایی

این شرح از فص نوحی فصوص الحکم، با نقد تأویل آیه ﴿كُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُوا﴾، بر ضرورت پایبندی به سیاق قرآنی و رد تأویلات بی‌مبنا تأکید کرد. این آیه، به رفتار منافقین در تردد بین ایمان و کفر اشاره دارد و نسبت دادن آن به اولیای الهی یا قوم موسی، تحریف معنای قرآنی است. منافقین، با صفاتی چون ترس، تذلل، و محرومیت از هدایت، از اولیای الهی متمایزند. تجلیات الهی همگی نورانی‌اند و مفهوم تجلی ظلمانی، ناسازگار با تنزیه الهی است. حیرت عرفانی، از یقین و شهود حق ناشی می‌شود و با حیرت جهل‌محور منافقین متفاوت است. دعوت نوح، به توحید عملی محدود بود و امتش، به جز گروهی اندک، به مقامات عرفانی نرسیدند. عرفان، به‌عنوان علم عشق، نیازمند رویکردی علمی و آکادمیک است تا از تأویلات بی‌مبنا مصون بماند. تفسیر المیزان، الگویی برای هماهنگی عرفان با قرآن ارائه داده و راه را برای احیای عرفان اصیل هموار می‌سازد. هماهنگی حرکت دوری و صراط مستقیم، پرسشی عمیق است که عرفان و شریعت را در یک منظومه واحد پیوند می‌دهد. این نوشتار، با حفظ تمامی جزئیات درس‌گفتار و افزودن توضیحات تکمیلی، پلی میان عرفان، کلام، و وحی ایجاد کرده و دعای صلوات بر محمد و آل محمد (صلی الله علیه و آله)، گویی مهر تأییدی است بر این مسیر نورانی: «خداوندا بر محمد و آل محمد درود فرست».

با نظارت صادق خادمی