در حال بارگذاری ...
صادق خادمی
صادق خادمی

جستجوی زنده در تمام درس‌ها

یافتن درس بر اساس شماره (در این دسته)

فصوص الحکم 662

متن درس





فصوص الحکم: تأملات عرفانی در معرفت نفس و شناخت حق

فصوص الحکم: تأملات عرفانی در معرفت نفس و شناخت حق

برگرفته از درس‌گفتارهای استاد فرزانه قدس‌سره (جلسه ۶۶۲)

دیباچه: معرفت نفس، دریچه‌ای به سوی شناخت حق

عرفان اسلامی، چون مشعلی فروزان، راه سالکان را به سوی حقیقت الهی روشن می‌سازد. این دانش، که ریشه در قرآن کریم و روایات معصومین علیهم‌السلام دارد، انسان را به ادراک مراتب وجود و تجلیات حق رهنمون می‌کند. در این نوشتار، که برگرفته از درس‌گفتار شماره ۶۶۲ فصوص الحکم ابن‌عربی است، حدیث شریف «کسی که خود را شناخت، پروردگارش را شناخته است» محور تأمل قرار گرفته و با رویکردی عرفانی و فلسفی بررسی می‌شود. هدف این متن، تبیین رابطه عمیق میان معرفت نفس و شناخت حق است که انسان را به مثابه مظهر اسما و صفات الهی معرفی می‌کند. این کاوش، با زبانی علمی و متین، درصدد است تا مفاهیم عرفانی را در قالبی دقیق و دانشگاهی برای پژوهشگران و سالکان طریق معرفت ارائه دهد.

بخش نخست: معرفت نفس و شناخت حق

حدیث شریف: دروازه معرفت

حدیث شریف مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ (کسی که خود را شناخت، پروردگارش را شناخته است) بنیاد عرفان اسلامی در تبیین رابطه میان انسان و حق‌تعالی است. این حدیث، معرفت نفس را کلید شناخت حقیقت الهی می‌داند. انسان، به مثابه آیینه‌ای که تجلیات حق را بازمی‌تاباند، با شناخت حقیقت وجودی خویش به درک پروردگارش نائل می‌شود. این شناخت، نه به معنای وحدت ذاتی میان خلق و خالق، بلکه به معنای ظهور و تعین اسما و صفات الهی در وجود انسان است. انسان در این نگاه، مظهر جامع حق است که توانایی بازنمایی تمامی صفات الهی را داراست.

درنگ: معرفت نفس، دروازه‌ای به سوی شناخت حق است که انسان را به مثابه مظهر اسما و صفات الهی معرفی می‌کند، نه عینیتی ذاتی با حق‌تعالی.

تبیین ظهور حق در خلق

خلق، چون ظهوری از حق‌تعالی است که در قالب اسما و صفات الهی متجلی می‌شود. این ظهور، به معنای تجلی و تعین حق در موجودات است، نه وحدت ذاتی میان خالق و مخلوق. انسان، به‌ویژه، مظهر جامعی است که تمامی اسما و صفات الهی را در خود بازمی‌تاباند. این دیدگاه، که ریشه در تعالیم عرفانی دارد، خلق را چون سایه‌ای از نور الهی می‌بیند که در مراتب مختلف وجود متجلی شده است. تمایز میان مظهر (خلق) و مُظهر (حق) از اهمیت بسزایی برخوردار است تا از خلط میان این دو پرهیز شود.

انسان، مظهر اسم اعظم

انسان به عنوان مظهر اسم اعظم الهی معرفی می‌شود، نه خود اسم اعظم. اسم اعظم، که عین ذات الهی است، در وجود انسان به صورت مظهر متجلی می‌گردد. این تمایز، از خطای رایج در برخی تعابیر عرفانی جلوگیری می‌کند که انسان را عین اسم اعظم می‌پندارند. انسان، چون آیینه‌ای است که تمامی اسما و صفات الهی را در خود منعکس می‌کند، اما ذاتاً از ذات الهی متمایز است. این دیدگاه، انسان را در جایگاهی والا قرار می‌دهد که توانایی بازنمایی صفات الهی را دارد، اما نه به معنای هویت ذاتی با حق.

درنگ: انسان، مظهر اسم اعظم الهی است، نه خود اسم اعظم، و این تمایز، از خلط میان مظهر و مُظهر جلوگیری می‌کند.

تمایز رب و حق

رب، به عنوان اسم فعلی پروردگار، از حق، که اسم ذاتی است، متمایز است. شناخت رب هر فرد، وابسته به اسما و صفات خاصی است که در وجود او متجلی شده‌اند. این تمایز، نشان‌دهنده مراتب مختلف معرفت است که هر فرد بر اساس ظرفیت وجودی خویش به آن دست می‌یابد. شناخت رب، چون کلیدی است که درهای معرفت الهی را می‌گشاید، اما این شناخت، به مراتب وجودی فرد و نحوه تجلی اسما در او وابسته است.

جمع‌بندی بخش نخست

معرفت نفس، چون پلی است که انسان را از محدودیت‌های خلقی به سوی بی‌کرانگی حق رهنمون می‌سازد. حدیث شریف «کسی که خود را شناخت، پروردگارش را شناخته است» این حقیقت را روشن می‌کند که انسان، به مثابه مظهر اسما و صفات الهی، توانایی بازنمایی حقیقت حق را دارد. تمایز میان مظهر و مُظهر، و نیز رب و حق، از اصول بنیادین این معرفت است که از خلط‌های عرفانی و فلسفی جلوگیری می‌کند. این بخش، بر اهمیت شناخت نفس به عنوان دروازه‌ای به سوی معرفت الهی تأکید دارد.

بخش دوم: عرفان در برابر فلسفه: وجود عینی و مفهومی

وجود آلوده و وجود لیسیده

در عرفان، وجود به دو گونه تبیین می‌شود: وجود آلوده و وجود لیسیده. وجود آلوده، وجود عینی و خارجی است که در طبیعت، جامعه و واقعیت‌های ملموس متجلی می‌شود. این وجود، چون گلی طبیعی است که حیات، بو و تحول دارد. در مقابل، وجود لیسیده، وجود مفهومی و ذهنی است که فلاسفه موضوع تأمل خود قرار می‌دهند. این وجود، چون گلی پلاستیکی است که ظاهری زیبا دارد، اما فاقد حیات، بو و خاصیت است. عرفان، با تمرکز بر وجود آلوده، به تجربه‌ای زنده و پویا از حقیقت دست می‌یابد، در حالی که فلسفه، در چارچوب وجود لیسیده، به تحلیل‌های ذهنی بسنده می‌کند.

درنگ: وجود آلوده، وجود عینی و زنده‌ای است که عرفان به آن توجه دارد، در حالی که وجود لیسیده، وجود مفهومی و بی‌روحی است که فلسفه بر آن متمرکز است.

تمثیل گل طبیعی و پلاستیکی

تمثیل گل طبیعی و پلاستیکی، به زیبایی تفاوت میان عرفان و فلسفه را تبیین می‌کند. گل طبیعی، که مملو از حیات، بو و تحول است، نماد عرفان است که به وجود عینی و واقعی توجه دارد. در مقابل، گل پلاستیکی، که ظاهری زیبا اما فاقد حیات و خاصیت است، نماد فلسفه است که به وجود مفهومی محدود می‌شود. این تمثیل، نشان‌دهنده عمق و پویایی عرفان در برابر محدودیت‌های روش‌شناختی فلسفه است.

فلسفه به مثابه نقشه‌کشی ذهنی

فیلسوف، چون نقشه‌کشی است که وجود را به صورت ذهنی و مفهومی ترسیم می‌کند، اما از تجربه عینی آن محروم است. این نقشه‌کشی، مانند طراحی گلی پلاستیکی است که هرچند دقیق و زیبا باشد، فاقد حیات و حقیقت وجودی است. در مقابل، عارف، وجود را در بستر طبیعت و جامعه تجربه می‌کند و به شهود و ادراک زنده حقیقت دست می‌یابد.

عرفان به مثابه تجربه وجودی

عرفان، برخلاف فلسفه، به تجربه وجودی و عینی می‌پردازد. عارف، وجود را چون جویباری زلال در بستر طبیعت و جامعه می‌بیند و از آن «آب» معرفت می‌چکد. این تجربه، عارف را از فیلسوف متمایز می‌کند که به تحلیل‌های ذهنی و خشک بسنده می‌کند. عارف حقیقی، کسی است که وجود را به صورت زنده و پویا لمس می‌کند و به شهود حق می‌رسد.

درنگ: عرفان، با تمرکز بر تجربه وجودی و عینی، انسان را به شهود حقیقت رهنمون می‌سازد، در حالی که فلسفه، در چارچوب تحلیل‌های ذهنی و مفهومی باقی می‌ماند.

نقد فلسفه و متکلمان

فلاسفه و متکلمان، به دلیل تکیه بر وجود مفهومی و تحلیل‌های ذهنی، از شناخت حقیقت نفس و حق عاجزند. این نقد، به محدودیت‌های روش‌شناختی علوم نظری اشاره دارد که به جای تجربه وجودی، به تأملات ذهنی بسنده می‌کنند. با این حال، نباید فلاسفه‌ای چون ابن‌سینا و فارابی را به طور مطلق رد کرد، زیرا ایشان، با وجود تمرکز بر وجود مفهومی، در عمل به معرفت و کمال دست یافته‌اند.

تفاوت فیلسوف، حکیم و عارف

فیلسوف، به نقشه‌کش ذهنی تشبیه شده که وجود را به صورت مفهومی ترسیم می‌کند. حکیم، کسی است که علاوه بر نقشه‌کشی، به وجود عینی نیز توجه دارد و در عمل به معرفت و کمال می‌رسد. عارف، اما، به تجربه وجودی و شهود حق می‌پردازد و از همه مراتب پیشی می‌گیرد. این تمایز، مراتب معرفت را روشن می‌سازد: فیلسوف در علم کلی، حکیم در علم و عمل، و عارف در شهود و تجربه وجودی به کمال می‌رسد.

جمع‌بندی بخش دوم

عرفان، با تمرکز بر وجود آلوده و عینی، از فلسفه، که به وجود لیسیده و مفهومی محدود است، متمایز می‌شود. تمثیل گل طبیعی و پلاستیکی، به زیبایی این تفاوت را نشان می‌دهد: عرفان، چون گلی زنده و پویاست که حیات و حقیقت را بازمی‌تاباند، در حالی که فلسفه، چون گلی پلاستیکی است که فاقد حیات و خاصیت است. عارف، با تجربه وجودی، به شهود حق می‌رسد، در حالی که فیلسوف، در چارچوب تحلیل‌های ذهنی باقی می‌ماند. این بخش، بر برتری عرفان در دستیابی به حقیقت تأکید دارد.

بخش سوم: نقد صوفی‌گری کلیشه‌ای و نهادهای دینی

نقد صوفی‌گری سطحی

صوفی‌گری کلیشه‌ای، که معرفت را با ظواهر چون لباس پشمی خلط می‌کند، مورد نقد قرار گرفته است. صوفی‌گری حقیقی، به معنای تجربه وجودی و معرفت الهی است، نه تظاهر به ظواهر. عارف حقیقی، کسی است که به حقیقت وجود دست می‌یابد، نه کسی که به عناوین و ظواهر وابسته است. این نقد، بر ضرورت پرهیز از کلیشه‌سازی در عرفان تأکید دارد.

درنگ: صوفی‌گری حقیقی، تجربه وجودی و معرفت الهی است، نه تظاهر به ظواهر و عناوین کلیشه‌ای.

خانقاه در برابر مسجد

خانقاه، در گذشته به عنوان مکانی برای افراد بی‌سرپناه و فقیر توصیف شده که به تدریج به مراکز صوفی‌گری تبدیل شدند. این نهاد، چون گرم‌خانه‌ای برای بی‌خانمانان، گاه از مسیر اصلی معرفت منحرف شده است. در مقابل، مسجد، به عنوان اساس و بنیاد دیانت اسلامی، مرکز معرفت و ایمان معرفی می‌شود. خانقاه، به مثابه کلیسایی در داخل اسلام، و کلیسا، به مثابه نهادی خارج از اسلام، هر دو در برابر مسجد قرار می‌گیرند که سنگر ایمان و تلاش است.

نقد کلیشه‌سازی در رفتار دینی

کلیشه‌سازی در رفتار دینی، مانند تقسیم‌بندی‌های عارف و فیلسوف، مانع درک حقیقت است. معرفت، ورای این دسته‌بندی‌هاست و نباید به عناوین و ظواهر محدود شود. عارف حقیقی، کسی است که به حقیقت وجود دست می‌یابد، نه کسی که به ظواهر و عناوین وابسته است.

جمع‌بندی بخش سوم

نقد صوفی‌گری کلیشه‌ای و نهادهای دینی، بر ضرورت بازگشت به حقیقت معرفت تأکید دارد. مسجد، به عنوان بنیاد دیانت، در برابر خانقاه و کلیسا قرار می‌گیرد که گاه از مسیر اصلی منحرف شده‌اند. پرهیز از کلیشه‌سازی و توجه به حقیقت وجودی، سالک را به سوی معرفت حقیقی رهنمون می‌سازد.

بخش چهارم: نقد تعصبات و مراتب معرفت

نقد تعصبات گروهی

تعصبات گروهی، مانند جبهه‌گیری علیه فلاسفه یا صوفیان، مانع معرفت حقیقی است. انسان باید به همه بندگان خدا با دید محبت بنگرد و از ت تیر خلاص زدن به دیگران پرهیز کند. حتی در میان کسانی که گمراه پنداشته می‌شوند، جرقه‌هایی از حقیقت یافت می‌شود. این دیدگاه، بر ضرورت گشاده‌دلی و پرهیز از بغض و تعصب تأکید دارد.

درنگ: تعصب و بغض نسبت به دیگران، مانع معرفت حقیقی است و انسان باید با محبت به همه بندگان خدا بنگرد.

کمال مطلق و فقدان فساد مطلق

کمال مطلق وجود دارد، اما فساد مطلق خیر. حتی شیطان نیز بد مطلق نیست، زیرا رحمت الهی بر غضب پیشی دارد. این دیدگاه، بر جامعیت رحمت الهی و ضرورت نگاه مثبت به موجودات تأکید دارد. انسان باید در هر موجود، جرقه‌ای از حقیقت را ببیند و از قضاوت‌های مطلق پرهیز کند.

مراتب معرفت

معرفت دارای مراتب است: فیلسوف به علم کلی، حکیم به علم و عمل، و عارف به شهود و تجربه وجودی دست می‌یابد. این مراتب، نشان‌دهنده سلسله مراتب کمال است که عارف در بالاترین مرتبه آن قرار دارد. با این حال، نباید فلاسفه را به طور مطلق رد کرد، زیرا ایشان نیز در مرتبه خود به کمالاتی دست یافته‌اند.

نقد فهم نادرست از روح و نفس

برخی باورهای عامیانه، مانند خروج روح از ناف یا پنجه پا، مورد نقد قرار گرفته‌اند. روح، حقیقتی مجرد است که با تعلقات و اشراقات تعریف می‌شود، نه با مفاهیم مادی و عامیانه. این نقد، بر ضرورت فهم دقیق و علمی از مفاهیم عرفانی تأکید دارد.

تبیین آیه قرآن کریم

آیه شریفه الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا (آنان که کوشششان در زندگی دنیا تباه شده و خود می‌پندارند که کار نیکو انجام می‌دهند) به فلاسفه‌ای نسبت داده شده که به وجود مفهومی دل بسته‌اند. این آیه، نقدی است بر کسانی که به جای حقیقت، به ظواهر و مفاهیم ذهنی اکتفا می‌کنند.

جمع‌بندی بخش چهارم

نقد تعصبات گروهی، تأکید بر کمال مطلق و فقدان فساد مطلق، و تبیین مراتب معرفت، همگی بر ضرورت گشاده‌دلی و پرهیز از قضاوت‌های مطلق دلالت دارند. آیه قرآن کریم، هشدار می‌دهد که دل‌بستگی به مفاهیم ذهنی، انسان را از حقیقت بازمی‌دارد. این بخش، سالک را به سوی معرفتی جامع و فارغ از تعصب رهنمون می‌سازد.

بخش پنجم: ضرورت پویایی علم دینی

نقد علم دینی ایستا

علم دینی نباید به مصرف معارف گذشته بسنده کند، بلکه باید مولد دانشی نو و پویا باشد. این پویایی، چون جویباری زلال، باید در عرفان، فلسفه و اصول جاری شود تا پاسخگوی نیازهای زمانه باشد. توقف در گذشته، مانند نشخوار معارف، مانع از نوآوری و پیشرفت در علم دینی می‌شود.

درنگ: علم دینی باید مولد و پویا باشد و از نشخوار معارف گذشته به سوی تولید دانش نو حرکت کند.

نقد گرایش به ظواهر

گرایش به ظواهر، مانند جایگزینی گل‌های طبیعی با گل‌های پلاستیکی در فرهنگ معاصر، نشان‌دهنده دوری از حقیقت و حیات است. این گرایش، که در برخی جوامع به وضوح دیده می‌شود، نمادی از توجه به امور ظاهری و بی‌روح در برابر حقیقت و پویایی است.

اهمیت تجربه در علم دینی

علم دینی باید از تجربه وجودی و عینی بهره گیرد و به مطالعه صرف کاغذی محدود نشود. جامعه، چون آزمایشگاهی است که حقیقت در آن آزموده می‌شود. علم دینی باید وجب به وجب واقعیت‌های اجتماعی و طبیعی را کاوش کند تا به معرفتی زنده و پویا دست یابد.

جمع‌بندی بخش پنجم

علم دینی، برای پاسخگویی به نیازهای زمانه، باید پویا و مولد باشد. نقد گرایش به ظواهر و تأکید بر تجربه وجودی، نشان‌دهنده ضرورت بازگشت به حقیقت و حیات در علم دینی است. این بخش، بر اهمیت کاوش در واقعیت‌های اجتماعی و طبیعی به عنوان بستری برای معرفت تأکید دارد.

نتیجه‌گیری کل

این نوشتار، با تأمل در درس‌گفتار شماره ۶۶۲ فصوص الحکم، به بررسی حدیث شریف «کسی که خود را شناخت، پروردگارش را شناخته است» پرداخت. معرفت نفس، چون آیینه‌ای است که تجلیات حق را بازمی‌تاباند و انسان را به شناخت پروردگارش رهنمون می‌سازد. عرفان، با تمرکز بر وجود عینی و آلوده، از فلسفه، که به وجود مفهومی و لیسیده محدود است، متمایز می‌شود. نقد صوفی‌گری کلیشه‌ای، تعصبات گروهی، و علم دینی ایستا، بر ضرورت بازگشت به حقیقت و پویایی در معرفت تأکید دارد. انسان، به عنوان مظهر اسم اعظم، توانایی بازنمایی اسما و صفات الهی را دارد، اما نه به معنای عینیتی ذاتی با حق. این تأملات، سالک را به سوی فهمی عمیق‌تر از حقیقت الهی و جایگاه انسان در نظام وجود هدایت می‌کند.

با نظارت صادق خادمی