متن درس
کاوش در معرفت نفس و جایگاه نساء در فصوص الحکم
برگرفته از درسگفتارهای استاد فرزانه قدسسره (جلسه ۱۱۱۵)
مقدمه: سفری در ژرفای معرفت و حکمت قرآنی
کاوش در معرفت نفس و جایگاه نساء در فصوص الحکم، چون سفری است در اقیانوس بیکران عرفان نظری که در آن، موجهای حکمت الهی با نسیم تأملات قرآنی درهم میآمیزند. این بررسی، با تکیه بر درسگفتارهای عمیق عرفانی، به تحلیل دو موضوع بنیادین میپردازد: نخست، جایگاه نساء و صلاة در کلام نبوی و رابطه آنها با معرفت الهی؛ و دوم، امکان یا امتناع معرفت ذات و صفات الهی. این نوشتار، با نگاهی نقادانه به دیدگاههای شارح فصوص الحکم، تلاش میکند تا با استناد به نصوص قرآنی و احادیث نبوی، حقیقت معرفت و نقش جنسیت در سلوک عرفانی را روشن سازد. همانند چراغی که در شب تاریک راه را مینمایاند، این متن در پی آن است که مسیر معرفت را از میان پیچیدگیهای عرفانی و کلامی به سوی ساحل حقیقت هدایت کند.
بخش اول: جایگاه نساء و صلاة در کلام نبوی
تبیین اولویت نساء و تأخیر صلاة
در کلام نبوی، حدیثی گرانقدر وجود دارد که پیامبر اکرم (ص) در آن فرمودهاند: «از دنیای شما سه چیز را دوست دارم: زنان، عطر و نماز». این حدیث، که در آن ابتدا از نساء و سپس از صلاة یاد شده، در فصوص الحکم مورد توجه شارح قرار گرفته است. او با استناد به عبارت «فَابْتَدَأَ بِذِكْرِ النِّسَاءِ وَأَخَّرَ الصَّلَاةَ»، مدعی است که تقدم نساء بر صلاة به دلیل جزئیت زنان از مردان است. این ادعا، گویی تلاشی است برای یافتن پیوندی میان جنسیت و کمال معنوی، اما این استدلال، چون کاخی بر پایهای سست، در برابر نقد عقلانی فرو میریزد.
نقد ارتباط جزئیت نساء و تأخیر صلاة
استدلال شارح که تأخیر صلاة را به جزئیت نساء از رجال نسبت میدهد، فاقد پیوند منطقی است. این ادعا، مانند تمثیلی طنزی که کلنگی از آسمان فرو افتد و شیشهای نشکند، از نظر عقلانی و قرآنی بیربط مینماید. اگر قرار بود نساء به دلیل تأثیرشان در آرامش و زندگی متعادل، مقدم بر صلاة شوند، این استدلال شاید پذیرفتنی بود، زیرا زندگی مناسب میتواند بستری برای قرب الهی فراهم آورد. اما نسبت دادن تأخیر صلاة به جزئیت نساء، گویی تلاشی است برای توجیهی که در برابر موجهای منطق و حکمت قرآنی تاب نمیآورد.
درنگ: ادعای شارح مبنی بر تأخیر صلاة به دلیل جزئیت نساء از رجال، فاقد پشتوانه منطقی و قرآنی است و نمیتواند پیوندی معنادار میان این دو برقرار سازد.
نقد ادعای جزئیت نساء از رجال
شارح فصوص الحکم ادعا میکند که «لِأَنَّ الْمَرْأَةَ جُزْءٌ مِنَ الرَّجُلِ»، یعنی زن جزء مرد است. این دیدگاه، ریشه در تفاسیر سنتی دارد که گاه جنسیت را بهعنوان تمایزی بنیادین در نوعیت انسان مطرح میکنند. اما انسان، بهعنوان حیوان ناطق، فارغ از جنسیت، دارای گوهر تفکر است. چه زن باشد و چه مرد، چه مؤمن باشد و چه کافر، چه خردسال باشد و چه بزرگسال، همگی در ماهیت انسانی مشترکاند. این تفکر، مانند نوری است که از ذات انسانیت ساطع میشود و جنسیت، تنها ظرفی عرضی برای تجلی این حقیقت است. ادعای جزئیت نساء، گویی تلاشی است برای محدود کردن این نور در قفس سنتهای نادرست.
درنگ: انسان بهعنوان حیوان ناطق، فارغ از جنسیت، دارای گوهر تفکر است و ادعای جزئیت نساء از رجال، باطل و فاقد پشتوانه فلسفی و قرآنی است.
نقد فرهنگ استکباری در روابط جنسیتی
دیدگاههایی که زن را ابزار کامجویی مرد میدانند، ریشه در فرهنگهای استکباری و خشن دارند که زن را نه بهعنوان انسانی برابر، بلکه بهعنوان موجودی فروتر میانگارند. این نگاه، مانند سایهای تاریک، حقیقت انسانی زن را در پس پرده جهل پنهان میکند. قرآن کریم، در سوره بقره، آیه 187، این دیدگاه را بهصراحت رد میکند:
﴿هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ﴾
«آنها برای شما پوششی هستند و شما برای آنها پوششی هستید.»
این آیه، مانند آینهای شفاف، رابطهای متقابل و برابر میان زن و مرد را به تصویر میکشد. تمایل میان زن و مرد، نه یکطرفه، بلکه دوسویه است، گویی دو بال پرندهای که در آسمان معرفت به پرواز درمیآیند.
درنگ: قرآن کریم با تأکید بر رابطه متقابل زن و مرد، دیدگاههای استکباری که زن را ابزار کامجویی میدانند، باطل میسازد.
نقش جنسیت در سلوک عرفانی
زندگی روحی و روانی انسان، در ظرف جنسیت تجلی مییابد. آرامش و سکون ناشی از زندگی متعادل، آمادگی برای معرفت و صلاة را فراهم میآورد. صلاة، چون قلهای است که مؤمن پس از پیمودن مسیر سلامت روحی به آن میرسد. زندگی مناسب، مانند چشمهای زلال، روح را سیراب میکند تا در سایه آن، معرفت الهی و قرب به حق ممکن گردد. این دیدگاه، نه به جنسیت بهعنوان عامل تعیینکننده، بلکه به تعادل و آرامش بهعنوان بستر سلوک عرفانی تأکید دارد.
سلامت و سعادت در مسیر معرفت
سلامت روحی و روانی، مانند پلی است که انسان را به سوی سعادت و معراج معنوی هدایت میکند. مؤمنی که از سلامت روحی برخوردار است، در سایه زندگی متعادل، میتواند به قلههای معرفت و صلاة دست یابد. این سلامت، چون خاک حاصلخیزی است که بذر ایمان در آن میروید و میوه سعادت را به بار میآورد.
درنگ: سلامت روحی و روانی، مقدمهای برای سعادت و معراج معنوی است و زندگی متعادل، بستر معرفت و صلاة را فراهم میآورد.
جمعبندی بخش اول
بررسی جایگاه نساء و صلاة در کلام نبوی، نشان داد که استدلال شارح فصوص الحکم درباره جزئیت نساء و تأخیر صلاة، فاقد پشتوانه منطقی و قرآنی است. قرآن کریم، با تأکید بر برابری زن و مرد و نقش متقابل آنها، دیدگاههای استکباری را رد میکند. زندگی متعادل و سلامت روحی، بستری برای معرفت و قرب الهی فراهم میآورد، اما این امر به جنسیت وابسته نیست، بلکه به تعادل و آرامش روحی انسان بازمیگردد. این بخش، مانند نوری بر تاریکیهای تفاسیر نادرست، حقیقت را در پرتو قرآن کریم روشن میسازد.
بخش دوم: معرفت نفس و معرفت الهی
امکان یا امتناع معرفت ذات و صفات
شارح فصوص الحکم مدعی است که معرفت ذات الهی محال است، اما معرفت صفات و کمالات الهی ممکن است. این دیدگاه، گویی تلاشی است برای محدود کردن معرفت به ساحت صفات و دور نگه داشتن آن از ژرفای ذات الهی. اما این ادعا، در برابر حکمت قرآنی و عرفانی تاب نمیآورد. معرفت ذات و صفات، هر دو ممکن است، گرچه احاطه کامل (اکتناه) به ذات الهی محال است. معرفت، مانند کلیدی است که درهای قرب الهی را میگشاید، و این قرب، چه در ساحت ذات و چه در ساحت صفات، برای اولیای الهی دستیافتنی است.
درنگ: معرفت ذات و صفات الهی هر دو ممکن است، اما احاطه کامل به ذات الهی، به دلیل محدودیتهای وجودی انسان، محال است.
استناد به دعای معرفت نفس
دعای «خدایا خودت را به من بشناسان، که اگر خودت را به من نشناسانی، پیامبرت را نخواهم شناخت»، به زیبایی رابطه میان معرفت الهی، نبوی و نفسانی را نشان میدهد. این دعا، مانند آینهای است که حقیقت معرفت را بازتاب میدهد: بدون شناخت حق، نه پیامبر را میتوان شناخت و نه نفس را. معرفت، چون رودی است که از سرچشمه حق جاری میشود و همه موجودات را سیراب میکند.
تفسیر حدیث «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»
حدیث شریف «هر که خود را شناخت، پروردگارش را شناخت»، به معنای آن است که معرفت نفس، در گرو معرفت حق است. شارح فصوص، با تفسیر این حدیث بهگونهای که معرفت نفس را مقدم بر معرفت رب میداند، از حقیقت دور افتاده است. معرفت نفس، مانند شاخهای است که از درخت وجود الهی میروید و بدون ریشه در حق، نمیتواند به بار نشیند.
درنگ: حدیث «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ» به معنای شناخت نفس در پرتو حق است، نه تقدم معرفت نفس بر معرفت الهی.
نقد تقدم محبت نفس بر محبت رب
شارح ادعا میکند که محبت انسان به نفس خود، مقدم بر محبت به رب است. این دیدگاه، مانند گیاهی است که در خاک جهل ریشه دوانده است. قرآن کریم، در سوره بقره، آیه 165، این ادعا را رد میکند:
﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ﴾
«و کسانی که ایمان آوردهاند، خدا را بسیار دوست دارند.»
محبت الهی، چون خورشیدی است که بر قلب مؤمنان میتابد و محبت به نفس و دیگران، تنها پرتویی از این نور است. محبت به حق، مقدم بر هر محبتی است و محبت به نفس، تنها در سایه آن معنا مییابد.
درنگ: محبت الهی، مقدم بر محبت به نفس است و محبت به نفس، تنها در پرتو محبت به حق معنا مییابد.
نقد تفسیر منفی حدیث «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ»
برخی تفاسیر، حدیث «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ» را بهگونهای منفی تفسیر کرده و آن را به معنای «لا يَعْرَفُ» (نشناختن) دانستهاند. این تفسیر، مانند پوشاندن نوری درخشان با پردهای تاریک است. حدیث، جملهای موجبه و اثباتی است که شناخت نفس را راهی به سوی شناخت حق معرفی میکند. هرگونه تفسیر منفی، از حقیقت این حدیث دور میافتد.
جمعبندی بخش دوم
بررسی معرفت نفس و معرفت الهی، نشان داد که معرفت ذات و صفات الهی هر دو ممکن است، گرچه احاطه کامل به ذات الهی محال است. حدیث «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ» به معنای شناخت نفس در پرتو حق است و محبت الهی، مقدم بر هر محبتی است. این بخش، مانند دریچهای به سوی حقیقت، نشان میدهد که معرفت، تنها در سایه فیض الهی ممکن میگردد.
بخش سوم: وحدت فلسفه و عرفان
نقد جدایی فلسفه و عرفان
جدایی فلسفه و عرفان، گویی تلاشی است برای شکافتن جامهای یکپارچه که هر دو در خدمت معرفت حقاند. فلسفه، به کلیات و اوصاف میپردازد، در حالی که عرفان، حقیقت را در تشخص و ذات جستوجو میکند. فیلسوف، مانند راویای است که از اوصاف سخن میگوید، و عارف، چون بینندهای است که حقیقت را رویت میکند. این تفاوت، نه در ماهیت، بلکه در موضوع و شیوه معرفت است.
درنگ: فلسفه و عرفان، دو روی یک سکهاند؛ فلسفه به کلیات و عرفان به تشخص میپردازد، اما هر دو در خدمت معرفت حقاند.
تفاوت فیلسوف و عارف
داستانی از ابنسینا و ابوسعید ابوالخیر نقل شده که تفاوت فیلسوف و عارف را به زیبایی نشان میدهد: ابنسینا گفت هر چه من میدانم، ابوسعید میبیند؛ و ابوسعید گفت هر چه من میبینم، ابنسینا میداند. این داستان، مانند آینهای است که تفاوت میان دانستن نظری و رویت شهودی را بازتاب میدهد.
معرفت بهعنوان ظهور الهی
معرفت، ظهوری الهی است و بدون فیض حق، هیچ معرفتی ممکن نیست. این اصل، مانند چشمهای است که همه علوم و معارف از آن جاری میشوند. بدون افاضه الهی، نه معرفت نفس ممکن است و نه معرفت نبی یا رب. این دیدگاه، با اصل «لا عِلْمَ إِلَّا بِاللَّهِ» همخوانی دارد و معرفت را فیضی از جانب حق میداند.
جمعبندی بخش سوم
فلسفه و عرفان، دو بال معرفتاند که انسان را به سوی حقیقت پرواز میدهند. تفاوت میان فیلسوف و عارف، در شیوه معرفت است، نه در ماهیت آن. معرفت، چون نوری الهی، تنها در سایه فیض حق تابان میشود. این بخش، مانند پلی، فلسفه و عرفان را به هم پیوند میدهد و بر وحدت آنها در خدمت معرفت تأکید میکند.
بخش چهارم: نقد عرفان غیرعلمی و اصلاح علم دینی
نقد ضعف فلسفی در عرفان سنتی
عرفان سنتی، بهویژه در برخی جریانها، به دلیل ضعف در مبانی فلسفی و اتکا به مباحث کلامی، گاه از حقیقت دور افتاده است. این ضعف، مانند سایهای است که بر نور معرفت افتاده و آن را در پرده ابهام فرو برده است. تأکید بر منطق و فلسفه، میتواند عرفان را از خرافه و گمانهزنیهای بیسند نجات دهد.
درنگ: ضعف فلسفی در عرفان سنتی، مانعی در برابر رشد معرفت علمی است و تأکید بر منطق و فلسفه، راه نجات آن است.
نقد مفهوم پیر در عرفان غیرعلمی
مفهوم پیر در عرفان غیرعلمی، گاه به اطاعت کورکورانه منجر شده و خرد را سرکوب کرده است. این مفهوم، مانند تیری است که از پشت تکیهگاه و از جلو نیزهای سوزان است. عرفان علمی، با تکیه بر عقل و منطق، از این انحرافات پرهیز میکند و معرفت را در پرتو خرد میجوید.
نقد مذمت عقل در عرفان غیرعلمی
برخی جریانهای عرفانی، با مذمت عقل و تأکید بر عشق و حال، راه را بر خردورزی بستهاند. این دیدگاه، مانند پرندهای است که بالهای عقلش را شکسته و در باتلاق خرافه گرفتار شده است. عقل، مانند چراغی است که مسیر معرفت را روشن میکند و بدون آن، عرفان به وادی گمراهی میافتد.
مسیر عرفان شیعی
عرفان شیعی، با گذر از کلام به منطق و فلسفه، و سپس به عرفان، مسیری منسجم و علمی را پیموده است. این مسیر، مانند جویباری است که از چشمه عقل سرچشمه میگیرد و در دریای معرفت الهی آرام مییابد. این انسجام، عرفان شیعی را از عرفان غیرعلمی متمایز میسازد.
نقد ضعفهای علم دینی
علم دینی، گاه به دلیل فقدان قاعدهمندی و ضعف در روششناسی، از حقیقت دور افتاده است. این ضعف، مانند خاکستری است که بر آتش معرفت نشسته و آن را کمفروغ کرده است. اصلاح علم دینی، نیازمند بازگشت به قواعد علمی و تأکید بر شایستهسالاری است.
درنگ: اصلاح علم دینی، با بازگشت به قواعد علمی و تأکید بر شایستهسالاری، راه را برای معرفتی اصیل هموار میسازد.
قاعدهمندی در آموزش دینی
در نظامهای آموزشی سنتی، تدریس دروس عالی، مانند درس خارج، نشانهای از شایستگی علمی بود. مدرس، مانند باغبانی بود که با تسلط بر متن و شارح، نهال معرفت را پرورش میداد. اما ضعفهای کنونی در علم دینی، گاه به تدریس بدون شایستگی منجر شده است که مانند کاشتن بذری در خاک نامناسب است.
جمعبندی بخش چهارم
عرفان علمی، با تکیه بر عقل و فلسفه، از انحرافات عرفان غیرعلمی پرهیز میکند. عرفان شیعی، با پیمودن مسیر کلام، منطق و فلسفه، به سوی معرفتی اصیل گام برمیدارد. اصلاح علم دینی، مانند بازسازی بنایی کهن، نیازمند قاعدهمندی و شایستهسالاری است. این بخش، مانند نوری بر تاریکیهای انحرافات، راه را به سوی معرفتی ناب روشن میسازد.
بخش پنجم: قاعده اشراف و معرفت مراتب وجود
تبیین قاعده اشراف
معرفت، تحت قاعده اشراف قرار دارد: هر مرتبه وجودی بالاتر، مراتب پایینتر را در بر میگیرد و میشناسد. این قاعده، مانند کاسههایی تو در تو است که هر کاسه بزرگتر، کاسههای کوچکتر را در خود جای میدهد. پیامبر اکرم (ص)، بهعنوان مظهر کامل اشراف، کنه موجودات را میشناسد، اما به کنه ذات الهی اشراف ندارد، زیرا تنها حق بر خود احاطه دارد.
درنگ: قاعده اشراف، معرفت را در مراتب وجود سامان میدهد؛ هر مرتبه بالاتر، مراتب پایینتر را میشناسد.
نقد جدایی کنه ذات و ظهورات
جدایی کنه ذات و ظهورات، مانند پردهای است که حقیقت را پنهان میکند. معصومین، بهعنوان مظاهر اشراف، کنه ظهورات را میشناسند و کنه نفس نیز برای آنها قابل معرفت است. این دیدگاه، گویی دریچهای است که امکان شناخت کنه نفس را در پرتو اشراف الهی میگشاید.
تبیین خلقت تدریجی انسان
خلقت انسان، تدریجی و تکوینی است، چنانکه حدیث «من پیامبر بودم در حالی که آدم میان آب و گل بود» به آن اشاره دارد. این حدیث، مانند نوری است که بر تدریجی بودن خلقت انسان میتابد و ادعای خلقت دفعی را رد میکند. انسان، چه زن باشد و چه مرد، در این مسیر تکوینی، گوهر حیوان ناطق را در خود دارد.
جمعبندی بخش پنجم
قاعده اشراف، مانند کلیدی است که درهای معرفت را میگشاید. معصومین، با اشراف بر ظهورات، کنه موجودات را میشناسند. خلقت تدریجی انسان، نشاندهنده حکمت الهی در آفرینش است. این بخش، مانند آینهای، مراتب وجود و معرفت را در پرتو قاعده اشراف بازتاب میدهد.
نتیجهگیری نهایی
کاوش در فصوص الحکم، در پرتو درسگفتارهای عرفانی، نشان داد که معرفت نفس و جایگاه نساء، در سایه حکمت قرآنی و عقلانی معنا مییابد. نقد استدلالهای شارح، بر ضعف منطقی و کلامی برخی تفاسیر تأکید کرد و راه را برای عرفانی علمی و شیعی هموار ساخت. معرفت ذات و صفات الهی، در پرتو قاعده اشراف، ممکن است و محبت الهی، مقدم بر هر محبتی است. عرفان شیعی، با پیمودن مسیر عقل و فلسفه، از انحرافات عرفان غیرعلمی پرهیز میکند. این نوشتار، مانند سفری در اقیانوس معرفت، تلاش کرد تا حقیقت را در پرتو قرآن کریم و حکمت الهی روشن سازد.
با نظارت صادق خادمی