متن درس
تبیین حکمت محمدیه در فصوص الحکم: شوق، موت و رفع حجاب
برگرفته از درسگفتارهای استاد فرزانه قدسسره (جلسه ۱۱۱۹)
مقدمه: درآمدی بر حکمت محمدیه و مقام وصول
حکمت محمدیه، بهعنوان یکی از فصول برجسته فصوص الحکم ابن عربی، دریچهای است به سوی فهم عمیق رابطه میان حق و عبد، که در آن شوق متقابل، موت بهعنوان ابزار رفع حجاب، و مقام دنیوی بهمثابه مانعی برای شهود الهی مورد کاوش قرار میگیرد. این نوشتار، با تأمل در درسگفتار جلسه ۱۱۱۹ (مورخ ۲۷/۱/۱۳۸۷)، به بررسی این مفاهیم از منظری عرفانی و فلسفی میپردازد. محور بحث، شوق الهی و انسانی، نقش موت در رفع حجاب، و نقد نسبت صفات نقص به ذات الهی است. این بررسی، همانند نوری که از میان ابرهای تیره حقیقت را آشکار میسازد، تلاش دارد تا با تکیه بر قرآن کریم و عقل، از هرجومرج معنایی و نسبتهای غیرمستند به حق جلوگیری کند. ساختار این نوشتار، با تقسیمبندی موضوعی و تبیین دقیق، به دنبال ارائه دیدگاهی منسجم و علمی است که ضمن وفاداری به متن اصلی، مفاهیم را با زبانی روشن و متین برای مخاطبان متخصص بازگو میکند.
بخش اول: مقام دنیوی و حجاب شهود
ماهیت مقام دنیوی بهمثابه حجاب
مقام دنیوی، در عرفان اسلامی، بهمثابه حجابی است که مانع رؤیت حق میشود. این مقام، به دلیل وابستگی به حواس ظاهری و تعلقات مادی، چون پردهای ضخیم، حقیقت ذات الهی را از چشم باطن انسان پنهان میدارد. خروج از این مقام، جز با رفع این حجاب ممکن نیست، و این رفع، یا از طریق موت ارادی برای عارفان کامل رخ میدهد یا از طریق موت طبیعی برای عموم، هرچند موت طبیعی بهتنهایی ضامن شهود حق نیست. همانند پرندهای که در قفس تنگ دنیا گرفتار است، انسان در مقام دنیوی از پرواز به سوی آسمان معرفت بازمیماند، مگر آنکه بالهایش با موت گشوده شود.
| درنگ: مقام دنیوی، به دلیل وابستگی به حواس ظاهری، حجابی است که مانع شهود حق میشود. موت، چه ارادی و چه طبیعی، ابزار رفع این حجاب است، اما تنها عارفان کامل از طریق آن به شهود حق میرسند. |
موت ارادی و موت طبیعی: تمایز در وصول
موت ارادی، مختص عارفان کامل، مؤمنان و موحدان واصلی است که با اختیار و آگاهی، حجاب دنیوی را کنار زده و به وصول حق نائل میشوند. این موت، همانند کلیدی است که قفل زندان دنیا را میگشاید و روح را به سوی بیکران الهی رها میسازد. در مقابل، موت طبیعی یا اخترامی (مانند مرگ در اثر تصادف)، برای افراد عادی رخ میدهد، اما به دلیل فقدان آمادگی معرفتی، لزوماً به شهود حق منجر نمیشود. این تمایز، همانند تفاوت میان مسافری است که با نقشه و مقصد روشن سفر میکند و کسی که بیهدف در راهی ناشناخته گام برمیدارد.
تحول مشاعر پس از موت
با مرگ، حواس ظاهری که محدوده ادراک انسان را تنگ کردهاند، رفع میشوند و مشاعر باطنی به گستردگی بیمانندی دست مییابند. قرآن کریم در اینباره میفرماید:
إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا * وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا * وَقَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا
آنگاه که زمین به لرزه درآید و زمین بارهای سنگینش را بیرون آورد و انسان بگوید: این چه حال است؟
این آیات، به تحولی عظیم در ادراک انسان پس از خروج از ناسوت اشاره دارند. زمین، به وحی الهی، اخبار خود را بازگو میکند:
يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا * بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَىٰ لَهَا
در آن روز اخبار خود را بازگو کند، زیرا پروردگارت به او وحی کرده است.
این تحول، همانند گشودن پنجرهای است که نور حقیقت را به تاریکی ناسوت میتاباند، اما بسیاری از انسانها، به دلیل فقدان معرفت، حتی پس از موت در سرگردانی باقی میمانند و نمیتوانند خود یا حقیقت را بازشناسند.
رفع حجاب در ناسوت برای اولیای کامل
برخی از اولیای الهی، در همین ناسوت، حجاب را کنار زده و حق را مشاهده میکنند، چنانکه گفته شده: «اگر پرده برداشته شود، بر یقینم افزوده نمیشود.» این سخن، همانند گواهی است که از قله معرفت به درههای ناسوت نگریسته و حقیقت را در همین عالم مادی شهود کرده است. این شهود، بدون نیاز به موت یا انتقال به برزخ، برای عارفان کامل ممکن است و نشاندهنده مرتبهای والا از معرفت است.
بخش دوم: شوق الهی و انسانی در مسیر وصول
شوق متقابل حق و عبد
شوق الهی به وصول عبد کامل، به معنای اراده خداوند برای هدایت عبد به کمال است، نه فقدان در ذات الهی. این شوق، متقابل با شوق عبد به حق است، که از فقدان و نیاز او به وصل ناشی میشود. این رابطه، همانند دو آینه است که نور یکدیگر را بازمیتابانند، اما شوق عبد از نقص وجودی او سرچشمه میگیرد، در حالی که شوق الهی، تجلی اراده کمالبخش اوست.
| درنگ: شوق الهی، به معنای اراده برای کمال عبد است، نه فقدان در ذات حق. شوق عبد به حق، از نقص وجودی او ناشی میشود و با شوق الهی در مقام جمع برابر نیست. |
نقد نسبت شوق به ذات الهی
شوق، به دلیل دلالت بر فقدان، نمیتواند به ذات الهی که واجبالوجود و بینیاز است، نسبت داده شود. این اشکال، مشابه نسبت دادن علم ناقص به حق در آیه قرآن کریم است:
حَتَّىٰ نَعْلَمَ
تا بدانیم (محمد: ۳۱).
این تعبیر، به ظرف خلقی و فعلی تنزیل شده و به معنای ظهور علم در مظاهر خلقی است، نه نادانی ذات الهی. شوق نیز، اگر به حق نسبت داده شود، باید در ظرف تفصیل و مظاهر خلقی فهمیده شود، نه در مقام جمع ذات الهی. این تبیین، همانند جداسازی گوهر حقیقت از پوسته ظواهر خلقی است.
تبیین آیه «حتى نعلم» و ظرف تنزیل
آیه «حتى نعلم» (محمد: ۳۱) به معنای علم فعلی در ظرف امتحان خلق است، نه فقدان علم در ذات الهی. این تعبیر، همانند معلمی است که با وجود آگاهی از توانایی شاگرد، امتحان را برای ثبت و ظهور علم او برگزار میکند. علم الهی، از ازل تا ابد تغییرناپذیر است و اعیان مقربین را پیش از وجود عینی آنها در غیب مشاهده میکند. شوق الهی نیز، در مقام تفصیل، به ظهور این اعیان در عالم خلق مربوط است، نه به فقدان در ذات حق.
حدیث تردد و نقد آن
حدیث تردد، که بیان میدارد خداوند در قبض روح مؤمن تردد دارد، به ظرف خلقی اشاره دارد، نه تردد در ذات الهی. این تردد، به اراده عبد در زیستن یا مردن نسبت داده میشود، همانند انسانی که میان عشق به دنیا و شوق به لقای حق در نوسان است. این حدیث، مانند دیگر تعابیر قرآنی چون:
مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا
کیست که به خدا وامی نیکو دهد؟ (بقره: ۲۴۵).
به ظرف تنزیل و خلقی تأویل میشود. خداوند قرض نمیخواهد، بلکه این تعبیر، به قرض دادن به بندگان او اشاره دارد. شوق و تردد نیز، در این چارچوب، به مظاهر خلقی نسبت داده میشود، نه به ذات بینیاز الهی.
| درنگ: حدیث تردد و تعابیری چون «من ذا الذی یقرض الله» به ظرف خلقی و تنزیل مربوط است، نه به ذات الهی. شوق و تردد، صفات خلقیاند و به عبد نسبت داده میشوند. |
بخش سوم: نقد نسبت صفات نقص به ذات الهی
صفات نقص و ضرورت مستند بودن
نسبت دادن صفاتی چون قرض، خنده، گریه، یا تردد به خداوند، تنها در صورتی جایز است که با نص قرآنی یا روایی مستند باشد و در ظرف تنزیل فهمیده شود. برای مثال، تعابیر قرآنی مانند:
الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَىٰ
خدای رحمان بر عرش استیلا یافت (طه: ۵).
یا:
يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ
دست خدا بالای دستهای آنهاست (فتح: ۱۰).
به معنای اقتدار و استقرار الهی است، نه معنای ظاهری. نسبت دادن صفاتی مانند آکل، شارب، یا جدار به خداوند، بدون مستند، به هرجومرج معنایی منجر میشود، همانند تلاش برای پر کردن اقیانوسی با قطرهای آب.
نقد توقیفی بودن اسماء الهی
برخی از عالمان دینی، اسماء الهی را توقیفی میدانند، یعنی تنها صفاتی را میتوان به خداوند نسبت داد که در نصوص آمده باشد. با این حال، اطلاق هر صفت کمال به خداوند جایز است، مشروط به اینکه دلالت بر نقص نداشته باشد. این دیدگاه، همانند دری است که به سوی فهم گستردهتر ذات الهی گشوده میشود، اما از ورود صفات نقص جلوگیری میکند.
ثبات ذات الهی
ذات الهی، در همه عوالم ثابت و تغییرناپذیر است، چنانکه قرآن کریم میفرماید:
يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ سَاقٍ
روزی که ساق پاها آشکار شود (قلم: ۴۲).
تفاوت در مراتب معرفت انسانهاست، نه در ذات حق. این اصل، همانند ستونی است که بنای معرفت الهی بر آن استوار میماند.
| درنگ: ذات الهی در همه عوالم ثابت است و تفاوت در معرفت انسانهاست. صفات نقص، جز با نص معتبر، به خداوند نسبت داده نمیشود. |
نقد تشبیهات غیرمستند
تشبیهاتی مانند «خدا مرد» یا «خدا زنده شد»، که در برخی سخنان غیرمستند مطرح شده، به هرجومرج معنایی منجر میشود. این تعابیر، همانند تلاش برای نقاشی آسمان با رنگهای زمینی، از حقیقت ذات الهی دور است و در عرفان اسلامی جایز نیست.
بخش چهارم: موت، برزخ و تحول معرفتی
پیچیدگی انتقال به برزخ
تصور اینکه هر فرد پس از موت به شهود حق میرسد، نادرست است. بسیاری از انسانها، حتی پس از مرگ، در برزخ سرگردان باقی میمانند، چنانکه قرآن کریم میفرماید:
وَقَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا
و انسان بگوید: این چه حال است؟ (زلزال: ۳).
این سرگردانی، همانند گم شدن در بیابانی بیانتها، نشاندهنده فقدان معرفت و آمادگی برای انتقال به عالم برزخ است. برخی، تا مراحل تحول جسمانی کامل نشود، به برزخ نمیرسند و در گور و مراحل پس از آن گرفتار میمانند.
فشار قبر و سرگردانی
فشار قبر و مراحل پس از مرگ، برای بسیاری از افراد، نه به معنای وصول به حق، بلکه به معنای سرگردانی و گمگشتگی است. این مراحل، همانند کورهای است که ناخالصیهای وجود را میسوزاند تا روح برای برزخ آماده شود. نماز وحشت و دیگر اعمال، برای کاهش این سختیهاست، اما نمیتواند جایگزین آمادگی معرفتی شود.
انس اولیای الهی با موت
اولیای الهی، به دلیل انس با موت، از آن استقبال میکنند و ترددی در آن ندارند، چنانکه قرآن کریم میفرماید:
صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ
نماز من و آیین من و زندگی و مرگم برای خداست (انعام: ۱۶۲).
این تسلیم، همانند جویباری است که به سوی دریای الهی جاری میشود، بدون مانع و تردید.
| درنگ: اولیای الهی با انس به موت، به لقای حق میرسند، اما بسیاری از انسانها پس از مرگ در سرگردانی برزخی باقی میمانند. |
بخش پنجم: نقد تبیینات شارح و ضرورت مستندات
نقد تبیین شوق و تردد
تبیین شارح در نسبت دادن شوق و تردد به حق، به دلیل فقدان مستندات قرآنی و روایی و دلالت بر نقص، فاقد اساس منطقی است. شوق، در مقام تفصیل، به مظاهر منقاد به اوامر و نواهی الهی (مؤمنین) نسبت داده میشود، نه به ذات حق. این نقد، همانند پالایش گوهر از ناخالصیهاست که حقیقت را از تحریف حفظ میکند.
نقد روایات غیرمستند
بسیاری از روایات، مانند حدیث تردد، فاقد سند معتبرند و نیازمند توجیه معناییاند. نقل به معنا در روایات، گاه به تحریف منجر شده و از اعتبار آنها کاسته است. این نقد، همانند تمییز سره از ناسره در گنجینه معرفت است که بر ضرورت بررسی سندی و دلالی تأکید دارد.
شوق مظاهر و سبکی مؤمن
شوق، به مؤمنینی نسبت داده میشود که با تسلیم به اوامر الهی، به لقای حق مشتاقاند. موت برای مؤمن، همانند رهایی از بار سنگین تکلیف است که او را سبک کرده و به زیارت حق میرساند. این سبکی، مانند رهایی پرندهای است که پس از سالها اسارت، به سوی آسمان پرواز میکند.
نقد شعرهای غنایی
شعرهای غنایی که شوق متقابل حق و عبد را توصیف میکنند، به دلیل فقدان مستند عرفانی، نمیتوانند مبنای تحلیل قرار گیرند. این نقد، همانند جداسازی زر از خاک است که تنها حقیقت مستند را شایسته پذیرش میداند.
بخش ششم: لقای الهی و لطافت الهی در تعامل با عبد
لقای الهی و پرهیز از ذکر موت
خداوند، لقای خود را برای عبد واجب کرده، اما از ذکر مستقیم موت پرهیز میکند تا عبد را غمگین نسازد. این لطافت، همانند پدری است که با مهربانی فرزند را به سوی مقصد هدایت میکند، بدون آنکه سختی راه را آشکار سازد. این تعبیر، بر لطف الهی در تعامل با بندگان تأکید دارد.
نقد تعبیر رودربایستی الهی
تعبیر «رودربایستی خدا» در گفتن موت، نادرست است و به تشبیه غیرمنطقی منجر میشود. لقای الهی، به معنای موت است، اما با لطافت بیان شده تا عبد را به سوی کمال هدایت کند، نه آنکه به معنای تردید یا نقص در ذات الهی باشد.
| درنگ: خداوند با لطافت، لقای خود را به عبد بشارت میدهد، بدون ذکر مستقیم موت، تا او را غمگین نسازد. تعبیر رودربایستی الهی، نادرست و غیرمنطقی است. |
جمعبندی
حکمت محمدیه در فصوص الحکم، با تمرکز بر مقام دنیوی بهعنوان حجاب، نقش موت در رفع آن، و شوق متقابل حق و عبد، دریچهای به سوی فهم عمیق رابطه انسان و خداوند میگشاید. شوق الهی، به معنای اراده برای کمال عبد است، نه فقدان در ذات حق، و شوق عبد، از نقص وجودی او سرچشمه میگیرد. نقد نسبت صفات نقص مانند شوق و تردد به ذات الهی، بر ضرورت مستند بودن این صفات تأکید دارد. آیاتی چون «حتى نعلم» و «من ذا الذی یقرض الله» به ظرف خلقی تأویل میشوند و از نسبت نقص به حق جلوگیری میکنند. اولیای الهی، با انس به موت، به لقای حق میرسند، اما بسیاری از انسانها در برزخ سرگردان میمانند. این نوشتار، همانند چراغی که راه حقیقت را روشن میکند، بر ضرورت پالایش معرفت الهی از تحریفات و تکیه بر عقل و نص تأکید دارد.
| با نظارت صادق خادمی |