در حال بارگذاری ...
صادق خادمی
صادق خادمی

جستجوی زنده در تمام درس‌ها

یافتن درس بر اساس شماره (در این دسته)

گفتگوهای صمیمی 461

متن درس





گفتگوهای صمیمی

گفتگوهای صمیمی

برگرفته از درس‌گفتارهای آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره، جلسه 461

مقدمه

این مجموعه، روایت‌هایی است از زندگی و تأملات من، که برخی گذرا در درس‌گفتارهایم ذکر شده‌اند و اکنون با تفصیل و نگاهی عمیق‌تر بازگو می‌شوند. هر خاطره، دریچه‌ای است به سوی تجربه‌های زیسته، تأملات معرفتی و معنوی، و درس‌هایی که از سال‌ها حضور در محافل علمی و عرفانی آموخته‌ام. این روایت‌ها نه‌تنها شرح گذشته است، بلکه دعوتی است به تأمل در مسیر علم، ایمان و خدمت به دین. با زبانی صمیمی، تلاش کرده‌ام شما را به دنیای این خاطرات ببرم، جایی که هر لحظه، درس و عبرتی در خود دارد.

بخش اول: از زمین و ویلا تا خرد جمعی

روزی شنیدم که شخصی زمین وسیعی خریده بود، دورش را حصار کشیده و ویلایی در آن ساخته بود. می‌گفت قصد دارد این مکان را به مؤسسه‌ای تبدیل کند، اما نمی‌دانست چگونه. این ماجرا مرا به یاد سخنی از مولوی انداخت: یکی خر داشت و پالان نداشت، دیگری پالان داشت و خر نداشت. به او گفتم: تو پالان را داری، حالا دنبال خر می‌گردی! من اما خر دارم و پالان ندارم. مهم نیست که انسان در چادر زندگی کند یا در کاخ؛ آنچه ارزش دارد، کاری است که انجام می‌دهد. مشکل اصلی علم دینی ما، نبود خرد جمعی است. باید صد عالم با هم، عالمانه سخن بگویند، نه اینکه یکی بگوید و دیگران تقلید کنند.

درنگ: هماهنگی بین ابزار و هدف، لازمه پیشرفت علم دینی است. خرد جمعی، بدون تقلید کورکورانه، راهگشای مشکلات است.

این خاطره، مرا به فکر فرو برد که چگونه می‌توان امکانات مادی را در خدمت اهداف متعالی قرار داد. عالم دینی باید ابزار و هدف را هماهنگ کند تا به نتیجه‌ای ارزشمند برسد. فقدان گفت‌وگوی عالمانه، مانع پیشرفت است، و اینجاست که خرد جمعی، نه تقلید، راه را هموار می‌کند.

بخش دوم: تکلیف در غیبت و تواضع در خدمت

روزی در درس‌گفتارهایم گفتم: حتی اگر امام زمان (عج) هم بیاید، اجرای کامل دین در این زمانه دشوار است، مگر اینکه چیزی نو از خود بیاورد. ما نباید منتظر بمانیم. اگر ایشان امروز بیاید یا هزار سال دیگر، تکلیف از ما ساقط نمی‌شود. باید کار خودمان را بکنیم. یادم می‌آید در جوانی، همیشه نگران بودم که اگر امام زمان (عج) بیاید، با او درگیر نشوم! شنیده بودم برخی از اصحاب ایشان، به دلیل خودبرتربینی، حتی با خود امام درگیر شدند. یکی از نواب خاص می‌گفت: من افضل همه‌ام، چرا مرا انتخاب نکردی؟ اما امام او را کنار گذاشت و دیگری را برگزید. این استکبار، او را ملعون کرد.

درنگ: تواضع و اخلاص، شرط خدمت به دین است. خودبرتربینی، عالم را از مسیر حق دور می‌کند.

این ماجرا مرا به فکر فرو برد که عالم باید خود را برای هر خدمتی آماده کند. یادم می‌آید در مدرسه فیضیه، پیرمردی بود به نام بالخیری، مسئول نظافت توالت‌ها. با قامتی خمیده، کنار حوض می‌نشست و به طلبه‌ها می‌گفت: آفتابه را توی حوض نزنید، با کاسه آب کنید! همیشه با خودم فکر می‌کردم اگر امام زمان (عج) بیاید و به من بگوید: برو جای بالخیری بنشین و آفتابه‌ها را آب کن، با کمال میل می‌پذیرم. برای من فرقی ندارد که فیلسوف باشم یا مسئول آفتابه‌ها. مهم، اطاعت از مولاست. این آمادگی برای خدمت، حتی در پایین‌ترین جایگاه، درس بزرگی است که از آن روزها آموختم.

گاه فکر می‌کنم اگر امام زمان (عج) بیاید، برخی به دلیل توقع مقام یا زیان شخصی، او را انکار کنند. می‌گویند: این آقا نیست! باید اول مرا تحویل بگیرد! اما اطاعت مطلق، تنها از خدا و معصومین است. دیگران باید با سند سخن بگویند. این درس، مرا به تواضع و اخلاص در علم دینی رهنمون ساخت.

بخش سوم: باور، دانش و دفاع از دین

جهان، آفریده خداست. این باور چنان در وجودم ریشه دارد که هیچ استدلالی نمی‌تواند آن را خدشه‌دار کند. یادم می‌آید در روستایی سرسبز، با مردمی ساده اما مؤمن، بودم. آنها دانشمند نبودند، اما ایمانشان چنان محکم بود که اگر کسی به خدا یا مقدسات جسارت می‌کرد، برایشان قابل تصور نبود. این باور، از دانش هم قوی‌تر است. دانشمند را می‌توان با استدلال شکست داد، اما مؤمن واقعی را نه. این تجربه به من آموخت که باور، نیروی محرکه عالم دینی است.

درنگ: باور عمیق، نیرویی برتر از دانش صرف است. عالم باید باور و دانش را در هم آمیزد تا در دفاع از دین قدرتمند شود.

با این حال، بسیاری از طلبه‌های ما، با وجود سواد خوب، نمی‌توانند از علمشان دفاع کنند. بیانشان الکن است و نمی‌توانند دانش خود را به کار گیرند. این ضعف، مرا به این دعوت رساند که باید طلاب را برای دفاع قدرتمند از دین تربیت کنیم. نباید فقط سایه‌نشین باشیم و گوش کنیم. باید پهلوانانی علمی تربیت شوند که بتوانند از دین دفاع کنند.

بخش چهارم: منطق در مباحثه و پرهیز از استبداد

یکی از عالمان دینی می‌گفت: طلبه‌ها گاه در مباحثه دعوا می‌کنند، کتاب پرت می‌کنند و داد می‌زنند. این کار غلط است. باید منطقی بحث کرد. اگر از حرف دیگری ناراحت می‌شوی، این نشانه استبداد است. باید با عقلانیت گفت‌وگو کرد و حقیقت را یافت. من همیشه آرزو داشتم طلابی تربیت شوند که مانند پهلوانان در کشتی، در مباحثه قوی باشند، اما با منطق و آرامش.

درنگ: مباحثه منطقی، بدون استبداد و احساسات، پایه علم دینی است. عالم باید با عقلانیت به حقیقت نزدیک شود.

این درس، مرا به تأمل در اهمیت گفت‌وگوی عقلانی و پرهیز از خودمحوری واداشت. عالم باید آماده شنیدن نظر مخالف باشد و با منطق پیش رود.

بخش پنجم: صیانت نفس و معنویت در علم

در جوانی، شاگرد شیخی عادل بودم که هیچ ادعای معنوی نداشت. نمازش را می‌خواند، شب‌ها بیدار بود، اما ادعایی نداشت. وقتی گوشت می‌خرید، از قصابی ناشناس می‌خرید تا تبعیضی نشود. این صیانت نفس، درس بزرگی برایم بود. ادعاهای بی‌جا، عالم را از صداقت دور می‌کند. عمل، معیار صداقت است.

درنگ: صیانت نفس و عدالت در رفتار، نشانه صداقت عالم است. ادعاهای پوچ، ارزش او را کاهش می‌دهد.

یادم می‌آید طبیبی عارف که عمامه نداشت، اما صفای باطنی‌اش بی‌نظیر بود. می‌گفت دشمنان، با دادن داروهای نجس، معنویت مسلمانان را تضعیف کردند. آنها با دو رکعت نماز حاجت، دشمن را شکست می‌دادند، اما وقتی نجاست وارد شد، اثر معنویت از بین رفت. این باور به من آموخت که معنویت، نیروی برتری است که باید با پاکی حفظ شود.

در حدیثی آمده است: الْعُلَمَاءُ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ (عالمان، وارثان پیامبران‌اند). این سخن، جایگاه والای عالمان را نشان می‌دهد. آنها ادامه‌دهنده راه انبیایند، اما باید با صیانت نفس و معنویت، این امانت را حفظ کنند.

روزی شنیدم که مقدس اردبیلی در خواب با موسی (ع) گفت‌وگو کرد. وقتی زیاد سخن گفت، موسی به او گفت: چرا زائد می‌گویی؟ یک کلام بگو! این درس، مرا به پرهیز از سخنان غیرضروری و تمرکز بر اصل مطلب رهنمون ساخت.

بخش ششم: عرفان، فقه و سخاوت

در خانقاه، عارفی بود که مسائل شرعی را به طلبه‌ها واگذار می‌کرد و می‌گفت: من مجتهد نیستم، از آنها بپرسید. این تواضع، مرا به شگفتی واداشت. او حتی به یکی از قاجاریه که سکه‌های مهر آورده بود، گفت: برو قم، این سکه‌ها را به طلبه‌ها بده. این سخاوت و دوری از مادیات، نشانه سلامت نفس او بود. من هم با او همکاری داشتم و در فقه تقویتش کردم. این تعامل دوسویه، به من آموخت که عرفان و فقه باید در کنار هم باشند.

درنگ: تواضع و تخصص‌گرایی در عرفان و فقه، به رشد علمی و معنوی کمک می‌کند. سخاوت، نشانه سلامت نفس است.

بخش هفتم: قانون، صداقت و واقع‌بینی

یادم می‌آید با دوستی در جاده بودیم. او به اشتباه وارد مسیر ممنوع شد و وقتی پلیس جلوی ما را گرفت، با اقتدار گفت: یاد نگرفتی با بزرگ‌ترت چطور حرف بزنی؟ پلیس جا خورد و عقب نشست. اما این رفتار، ضعف تربیت را نشان می‌داد. قانون، بزرگ و کوچک نمی‌شناسد. عالم باید به قانون پایبند باشد.

روزی کاسبی را دیدم که با ادعای سیادت، مشتریان را فریب می‌داد. وقتی شناخته شد، رسوا شد. این ماجرا به من آموخت که دروغ، حتی اگر کوتاه‌مدت جواب دهد، نمی‌تواند نظام دینی را پیش ببرد. تلاش برای اجرای دین با دروغ، به نابودی آن منجر می‌شود.

درنگ: صداقت و پایبندی به قانون، پایه اعتبار عالم و اجرای دین است. دروغ، دین را نابود می‌کند.

بعضی طلبه‌ها توقع زندگی لوکس دارند، اما با درآمد اندک، این غیرممکن است. عالم باید ساده‌زیست باشد و واقع‌بین. این درس‌ها، مرا به تعهد به صداقت و ساده‌زیستی در علم دینی رهنمون ساخت.

جمع‌بندی

این گفتگوهای صمیمی، تأملاتی است از سال‌ها تجربه در مسیر علم و ایمان. از خرد جمعی تا تواضع در خدمت، از باور عمیق تا دفاع منطقی از دین، هر خاطره درس‌هایی برای عالم دینی دارد. امیدوارم این روایت‌ها، شما را به تأمل در مسیر علم، معنویت و خدمت به دین دعوت کند.

با نظارت صادق خادمی