در حال بارگذاری ...
صادق خادمی
صادق خادمی

جستجوی زنده در تمام درس‌ها

یافتن درس بر اساس شماره (در این دسته)

گفتگوهای صمیمی 465

متن درس





گفتگوهای صمیمی

گفتگوهای صمیمی

برگرفته از درس‌گفتارهای آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره، جلسه 465

مقدمه

این مجموعه، روایتی است صمیمی از خاطراتی که در گذر سال‌ها، در خلوت درس‌گفتارهایم با شاگردان و همراهانم به اشتراک گذاشته‌ام. هر خاطره، تکه‌ای از زندگی من است که با شوق حقیقت‌جویی، تأمل در علم دینی، و عشق به خدمت به خلق خدا شکل گرفته است. گویی هر لحظه از این روایت‌ها، بازتابی است از تلاشم برای یافتن راهی به سوی کمال و معرفت، در جهانی که گاه پر از تناقض و چالش بود. این خاطرات، نه‌تنها شرح وقایع زندگی‌ام، بلکه تأملاتی است در باب منش، صداقت، و کارآمدی علم دینی که امیدوارم برای شما، خواننده گرامی، الهام‌بخش باشد.

بخش اول: شیفتگی به منش جوانمردی

وقتی کودک بودم، در منطقه‌ای زندگی می‌کردم که عیاران و جوانمردان، با منش والایشان، قلبم را تسخیر کرده بودند. این آدم‌ها، با وجود ظاهر ساده‌شان، چنان بزرگ‌منشی‌ای داشتند که گویی درخت گردکانی تنومند در برابر چشمانم قد کشیده بود. با خود می‌گفتم: اگر این قداره‌کش‌ها و لوطی‌ها چنین منشی دارند، پس عالمان دینی، با آن همه علم و تقوا، چه عظمتی باید داشته باشند؟ این پرسش، مانند آتشی در دلم شعله‌ور بود و مرا به سوی عالمان کشاند. اما وقتی به سراغشان رفتم، گاه پاسخ‌هایی کلی شنیدم: «برو درست را بخوان!» با خود می‌گفتم: من نمی‌خواهم فقط درس بخوانم؛ می‌خواهم بدانم آخرش چه باید بکنم؟ این شوق، مرا به دویدن وامی‌داشت، به جست‌وجوی پاسخی که راه زندگی‌ام را روشن کند.

درنگ: شیفتگی به منش عیاران در کودکی، نشان‌دهنده درک ذاتی من از ارزش‌های اخلاقی بود. این مقایسه، مرا به تأمل در اهمیت تلفیق علم و اخلاق در عالمان دینی سوق داد، که با حدیث إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاقِ (من برای تکمیل مکارم اخلاق مبعوث شدم) همخوانی دارد.

این شوق کودکی، ریشه‌ای عمیق در وجودم دواند. من باور داشتم که عالم دینی باید الگویی باشد از منش و اخلاق، نه صرفاً مخزنی از دانش. این باور، بعدها در زندگی‌ام به اصل راهنمایی بدل شد که علم بدون عمل، گویی گلی پلاستیکی است: زیبا از دور، اما بی‌بو و بی‌جان.

بخش دوم: عطش حقیقت‌جویی

کودکی‌ام پر بود از پرس‌وجوهای بی‌امان. به سراغ عالمان می‌رفتم و با اصرار می‌پرسیدم: «آقا، به من بگو آخرش چه باید بکنم؟» گاه مسخره‌ام می‌کردند، گاه پاسخ نمی‌دادند، و گاه می‌گفتند: «برو کتاب بخوان، این یکی را بخوان، آن یکی را بخوان.» اما من دنبال راه بودم، نه فهرست کتاب‌ها. این عطش، مرا به دویدن واداشت، به سوی فهمی عمیق‌تر از دین. گویی قلبم فریاد می‌زد که باید راهی پیدا کنم تا به حقیقت برسم، به چیزی که روحم را سیراب کند.

درنگ: کنجکاوی من در کودکی، نشانه‌ای از روحیه حقیقت‌جویی بود. عدم دریافت پاسخ‌های روشن، نقدی غیرمستقیم به رویکردهای صوری در آموزش دینی بود، که با آیه وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَيَّ (قرآن کریم، لقمان: 15) همخوانی دارد: «و راه کسی را که به سوی من بازگردد، پیروی کن.»

این پرس‌وجوها، مرا به این باور رساند که عالم دینی باید راهنما باشد، نه فقط معلم. باید با صراحت و صداقت، راه را نشان دهد، نه اینکه با پاسخ‌های کلی، جوینده را سرگردان کند.

بخش سوم: سرعت در مسیر علم

وقتی پا به حوزه گذاشتم، با تمام وجود به سوی علم دویدم. چنان شتابی داشتم که وقتی جلد دوم کفایه را می‌خواندم، جلد اول را برای شاگردان تدریس می‌کردم. شگفتا که شاگردان می‌گفتند درس من را بهتر از استادم می‌فهمند! این نبود جز اینکه خودم را در درس غرق کرده بودم، با تمام وجود. اما همیشه این سؤالم بود: علم به تنهایی کافی است؟ آیا بدون منش و صداقت، این دانش ارزشی دارد؟

درنگ: سرعت و کیفیت در یادگیری علوم دینی، نشان‌دهنده اهتمام من به فهم عمیق بود. این رویکرد با اصل مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ يَعْلَمْ (کسی که به آنچه می‌داند عمل کند، خدا علم آنچه نمی‌داند را به او می‌بخشد) همخوانی دارد.

این تجربه به من آموخت که علم دینی، وقتی با عمل و اخلاص همراه شود، جان می‌گیرد. اما اگر از منش خالی باشد، مانند کاغذی است که باد آن را با خود می‌برد.

بخش چهارم: نقد علم بی‌منش

سال‌ها تجربه به من آموخت که علم دینی بدون منش، گویی پوسته‌ای خالی است. دیده‌ام عالمانی را که نفاق، تملق، و دورویی، علمشان را بی‌اعتبار کرده است. من همیشه به شاگردانم گفته‌ام: اگر بخواهیم پای دینمان بایستیم، حتی اگر خونمان ریخته شود، باید صاف و صادق باشیم. باید پوست‌کنده بگوییم: «آقا، من با تو مشکلی دارم!» این صراحت، گوهری است که عالم دینی را از دیگران متمایز می‌کند.

درنگ: علم دینی بدون منش، ارزش خود را از دست می‌دهد. صراحت و صداقت، عالم را الگویی عملی می‌سازد، که با آیه يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ (قرآن کریم، صف: 2) همخوانی دارد: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، چرا چیزی می‌گویید که انجام نمی‌دهید؟»

این باور، مرا به این نتیجه رساند که عالم دینی باید آینه‌ای باشد از صدق و صفا، نه نقابی از دانش ظاهری.

بخش پنجم: آزمونی از اخلاص

یادم می‌آید طلبه‌ای ثروتمند که صاحب معادن بود، به سراغم آمد. او عالمان را با پول آزمایش می‌کرد. می‌گفت: «هر جا پانصد تومان بدهم، در خانه‌شان به رویم باز است، حتی اگر نمازشان را نخوانند!» اما وقتی به من رسید، دید که پول در من اثری ندارد. گفت: «حاج‌آقا، نتوانستم بر شما نفوذ کنم!» خندیدم و گفتم: «ما بچه‌های پابرهنه را دوست داریم. انبیا هم این‌گونه بودند.» این تجربه، مرا به یاد آیه‌ای انداخت: وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ (قرآن کریم، بقره: 188)؛ «و اموال یکدیگر را به باطل میان خود مخورید.»

درنگ: امتناع از تأثیرپذیری از مال، نشانه‌ای از زهد و استقلال من بود، که با آیه وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ (قرآن کریم، بقره: 188) همخوانی دارد.

این ماجرا به من آموخت که عالم دینی باید از تعلقات مادی آزاد باشد، وگرنه علم او به گدایی بدل می‌شود.

بخش ششم: رشد معنوی در کنار علم

همیشه باور داشتم که عالمی که سال‌ها درس خوانده، باید به همان نسبت در کمالات معنوی رشد کند. اگر کسی با چهار تومان پول این‌سو و آن‌سو شود، چه سوادی؟ چه اجتهادی؟ این علم، گویی گلی پلاستیکی است که نه بو دارد، نه رشد می‌کند. باید غیرت دینی داشت، باید عباراتی که برای خدا به کار می‌بریم، از پیامبر متمایز باشد. این تفاوت، نشان‌دهنده حرمت الهی است. فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا (قرآن کریم، بقره: 22)؛ «و برای خدا همتایانی قرار ندهید.»

درنگ: علم بدون رشد معنوی، بی‌ثمر است. تمایز در ادبیات دینی، نشانه رعایت حدود الهی است، که با آیه فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا (قرآن کریم، بقره: 22) همخوانی دارد.

این باور، مرا به سوی زندگی‌ای سوق داد که علم و عمل در آن یکی شوند، نه دو راه جداگانه.

بخش هفتم: ابوذر و پیامبر

روایتی شنیدم که مرا به شگفتی واداشت. ابوذر، برادرش را فرستاد تا ببیند این مرد که ادعای پیامبری دارد کیست. برادرش بازگشت و گفت: «او همان حرف‌هایی را می‌زند که تو می‌گویی!» ابوذر، خود صاحب منش بود، اما پیامبر مانند کوره‌ای بود که او را در نیم ساعت داغ کرد و به کمال رساند. پیامبر، حتی برای ابولهب هم رحمت بود، گویی هزار سال راه را در بیست سال کوتاه کرد. فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا (قرآن کریم، روم: 30)؛ «پس روی خود را به سوی دین یکتاپرستی کن، فطرتی که خدا مردم را بر آن آفریده است.»

درنگ: همسویی ارزش‌های ابوذر با دین، نشان‌دهنده اصالت فطری دین است. پیامبر، کاتالیزور رشد معنوی بود، که با آیه فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا (قرآن کریم، روم: 30) همخوانی دارد.

این روایت، مرا به این باور رساند که دین باید راه تعالی را کوتاه کند، نه اینکه به مقوایی بی‌جان بدل شود.

بخش هشتم: اخلاص در تألیف

یادم می‌آید ماجرای نراقی و جامع‌السعادة. او کتابش را به نجف برد تا عالمی آن را ببیند. اما عالم، چند روز با سردی و تندی با او رفتار کرد. نراقی نگفت: «این‌ها بدند!» بلکه گفت: «لابد من خطایی کرده‌ام.» پس از چند روز، عالم او را در آغوش کشید و گفت: «می‌خواستم ببینم این کتاب را برای خودت نوشتی یا برای مردم. حالا دیدم برای مردم است.» وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ (قرآن کریم، بینة: 5)؛ «و به آن‌ها جز این فرمان داده نشد که خدا را با اخلاص در دین بپرستند.»

درنگ: اخلاص در تألیف، نشانه نیت خیر است. این ماجرا با آیه وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ (قرآن کریم، بینة: 5) همخوانی دارد.

این تجربه، مرا به این باور رساند که علم دینی باید برای خدمت به مردم باشد، نه خودنمایی.

بخش نهم: خود بودن در تدریس

من همیشه در تدریس، خودم بودم. از آنچه ندیده‌ام سخن نگفتم. اگر حال درس نداشتم، به شاگردان می‌گفتم: «بیایید برویم گردش کنیم! ما که به کسی بدهکار نیستیم.» شعرهایم را هم منتشر نکردم، چون ترسیدم سوءتعبیر شود. شعرهایم، آیینه وجودم هستند، آزاد و صادق. إِنَّمَا الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ وَالْحِلْمُ بِالتَّحَلُّمِ (علم با یادگیری و حلم با بردباری به دست می‌آید).

درنگ: اصالت در تدریس، از انتقال تجربیات شخصی سرچشمه می‌گیرد. این رویکرد با حدیث إِنَّمَا الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ وَالْحِلْمُ بِالتَّحَلُّمِ همخوانی دارد.

این روش، به من آموخت که عالم باید خود واقعی‌اش باشد، نه نقابی از دانش ظاهری.

بخش دهم: علم دینی به‌مثابه فن

یکی از عالمان می‌گفت: «مطول علمی‌تر از کفایه است.» من این را قبول نداشتم. علم دینی، اگر روح نداشته باشد، فن است، نه علم. گویی نجاری است که درها را برای دیگران می‌سازد، اما خود بی‌در می‌ماند. إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَٰنُ وُدًّا (قرآن کریم، مریم: 96)؛ «کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، خداوند برایشان محبت قرار می‌دهد.»

درنگ: علم دینی بدون روح و تأثیرگذاری، ارزش خود را از دست می‌دهد. این دیدگاه با آیه إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ (قرآن کریم، مریم: 96) همخوانی دارد.

این تأمل، مرا به این نتیجه رساند که علم دینی باید زنده و پویا باشد، نه مقوایی و بی‌جان.

بخش یازدهم: زندگی هدفمند

شبی در داروخانه، مردی را دیدم که نسخه‌ها را می‌نوشت، اما هیچ‌کدام برای خودش نبود. یا کارمند بانکی که میلیون‌ها تومان می‌شمرد، اما سهمش اندک بود. این‌ها مرا به فکر فرو برد: علم دینی هم اگر برای دیگران باشد و خود عالم از آن بی‌بهره بماند، چه ارزشی دارد؟ وَالْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ (قرآن کریم، عصر: 1-2)؛ «سوگند به زمان، که انسان در زیان است.»

درنگ: علم دینی بی‌ثمر، خسران است. این دیدگاه با آیه وَالْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ (قرآن کریم، عصر: 1-2) همخوانی دارد.

این تجربه، مرا به این باور رساند که علم دینی باید به بهبود جامعه و جلب محبت مردم منجر شود.

جمع‌بندی

این خاطرات، روایتی است از سفری که از کودکی آغاز شد و تا امروز ادامه دارد. سفری پر از شوق، پرس‌وجو، و تأمل در علم دینی. من همیشه باور داشتم که عالم دینی باید آینه‌ای از صدق، صفا، و اخلاص باشد. علم بدون عمل، مانند گلی پلاستیکی است که نه بو دارد، نه جان. امیدوارم این گفتگوهای صمیمی، شما را به تأمل در این مسیر دعوت کند، تا علم و عمل را یکی کنید و در خدمت به خلق خدا، راه انبیا را بپیمایید.

با نظارت صادق خادمی