متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه ۴۸۸
آنچه در این مجموعه میخوانید، روایتهایی است از خاطراتی که در درسگفتارهایم بهصورت گذرا بیان شدهاند. این گفتگوها، تأملاتی از عمق تجربههای زیستهام هستند که با نگاهی معرفتی، معنوی و اجتماعی به مسائل جامعه مینگرم. گویی در هر لحظه، با شما در کوچههای قم قدم میزنم یا در کلاس درس، از دغدغههایم برای آینده این سرزمین سخن میگویم. این خاطرات، نهتنها شرح زندگی من، بلکه دعوتی است به تأمل در مسائل عمیق اجتماعی، دینی و فرهنگی که همگی ما را در بر گرفته است.
بخش اول: بیماریهای اجتماعی و ضرورت عادیسازی
یادم میآید روزی در جمع شاگردانم از بیماریای سخن گفتم که گریبان جامعهمان را گرفته است. مثل سیمی که جایی زخمی شود و اتصالی کند، کل سیستم را مختل میکند. جامعه ما هم امروز چنین است؛ اتصالی دارد. این اتصالی، کمبود تأمین نیازهای طبیعی انسانهاست که به رفتارهای عقدهای و غیرعادی منجر شده است. وقتی جوانی در پانزدهسالگی به بلوغ میرسد، اما تا سیسالگی نمیتواند زندگی مستقلی تشکیل دهد، این فاصله پانزدهساله چه بر سر او میآورد؟ گویی گرسنهای است که نان کپکزده را هم با ولع میخورد. ما باید این تشنگی را برطرف کنیم، نه با سالوسبازی، بلکه با عادیسازی نیازهای طبیعی در چارچوبی شرعی و اخلاقی.
وقتی کلمهای ساده مثل «زن» در جامعه ما تحریککننده میشود، این نشان از بیماری است. باید این حساسیتها را عادی کنیم. اگر جامعه به تعادل برسد، دیگر نه زن لولو است و نه لبو؛ موجودی است مثل هر انسان دیگر که میتواند پارهوقت در جامعه حضور یابد و وظایفش را انجام دهد. این حضور، نهتنها به زنان آسیب نمیرساند، بلکه جامعه را متعادلتر میکند. اما این عادیسازی نیازمند قانونمندی است، نیازمند برنامهریزی کلان و آیندهنگرانه.
یادم میآید به یکی از عالمان دینی گفتم که مجلس ما نمیتواند بهتنهایی مشکلات را حل کند. نیاز داریم به نهادی تحقیقاتی که برای پنجاه، صد سال آینده برنامهریزی کند. مثل بدنی هستیم که مغز متفکر ندارد. باید این خلأ را پر کنیم تا جامعهمان از این اتصالی نجات یابد.
بخش دوم: افراط و تفريط در مسائل جنسیتی
روزی در درسگفتارم، داستان ابومسلم خراسانی را نقل کردم. شنیدهام که او زین اسب همسرش را آتش زد و اسب را نصف کرد تا کسی جز او از آن استفاده نکند. این حساسیتهای افراطی، نمونهای از رفتارهایی است که در تاریخ ما ریشه دارد. اما امروز، در تهران، میبینیم که این افراط به تفريط بدل شده است. گویی از یک سوی بام به سوی دیگر افتادهایم. روزگاری در کودکیام، در خیابانهای تهران، صحنههایی دیدم که نشان از این تفريط داشت؛ موتورهای شیک و رژههای پرزرقوبرق که با فرهنگ ما همخوانی نداشت.
این افراط و تفريط، ریشه در عدم تعادل دارد. باید زنان را توانمند کنیم تا خودشان وظایفشان را بر عهده گیرند. مثلاً در پزشکی، چرا باید قانونی باشد که پزشک مرد از آینه به معاینه بپردازد؟ این نهتنها غیرعملی است، بلکه برای زنان مشکلات روانی ایجاد میکند. بارها شنیدهام که زنی پس از عمل جراحی، به دلیل حضور پزشکان مرد، دچار آشفتگی روحی شده است. چرا به جای این محدودیتها، زنان را تشویق به تحصیل پزشکی نکنیم؟ بگذاریم خودشان جراح شوند، خودشان این امور را مدیریت کنند.
در قرآن کریم آمده است: وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ (و خویشاوندان نزدیکت را هشدار ده). این آیه به من آموخت که دعوت دینی باید از خویشاوندان آغاز شود، با نرمش و پذیرایی. پیامبر (ص) نیز با دعوت از نزدیکان و پذیرایی از آنها آغاز کردند. این الگویی است برای ما که عادیسازی را با قانونمندی و محبت پیش ببریم.
بخش سوم: نقش معلم و تربیت نسلها
معلمی برای من، نهفقط یک حرفه، بلکه رسالتی الهی است. همیشه به شاگردانم میگفتم که معلم باید مانند کبوتربازی باشد که پرندههایش را علامتگذاری میکند. سالها بعد، وقتی به جامعه نگاه میکنم، باید بتوانم ردپای تربیت خود را در وکیل، وزیر یا پزشکی ببینم که از کلاس من برخاستهاند. این حس، گویی روحم را جلا میدهد. اما افسوس که جایگاه معلم در جامعه ما آنگونه که شایسته است، ارج نهاده نمیشود. یک سبزیفروش میتواند ضامن وام شود، اما معلم با آن همه تأثیر، گاه از این حرمت محروم است.
این درد را همیشه در دل داشتم که چرا جامعه ما به معلم آنگونه که باید، بها نمیدهد؟ معلم، مرشد جامعه است. باید حرمتش را پاس داشت تا بتواند نسلی بسازد که آینده را به نیکی رقم بزنند.
بخش چهارم: قم، شهر صفا و معنویت
قم برای من، نهفقط شهری است که در آن زیستهام، بلکه خاکی تربتی دارد که روح آدمی را صیقل میدهد. با چهارصد امامزاده، این شهر گویی قطعهای از بهشت است. یادم میآید به شاگردانم میگفتم: تا در قم هستید، قدر این خاک پاک را بدانید. بزرگان ما وقتی به این شهر میرسیدند، کفشهایشان را درمیآوردند، از بس که این خاک را مقدس میدانستند. آبش شاید شور باشد، اما مردمش شیریناند، گویی صمیمیتشان انار ترش و انجیر شیرین این شهر را در خود دارد.
همیشه به شاگردانم توصیه میکردم که از لحظههای حضور در قم بهره ببرند. این شهر، نهتنها برای زیارت، بلکه برای فهم عمیقتر فرهنگ و معرفت دینی، ارزشی بیهمتا دارد.
جمعبندی
این گفتگوهای صمیمی، بازتاب دغدغههای من برای جامعهای است که در آن زیستهام. از بیماریهای اجتماعی که چون اتصالی، نظام را مختل کرده، تا ضرورت عادیسازی نیازهای انسانی در چارچوبی شرعی؛ از نقد افراط و تفريط در مسائل جنسیتی تا دعوت به توانمندسازی زنان در حرفههای تخصصی؛ از جایگاه والای معلمی تا معنویت بینظیر قم. همه اینها، تلاشی است برای بیداری و اصلاح. امیدوارم این روایتها، شما را به تأمل در این مسائل دعوت کند و نوری باشد بر راه آینده.