متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه 506
مقدمه
این مجموعه، بازتابی است از خاطراتی که در درسگفتارهایم بهصورت گذرا بیان کردهام. اکنون، با نگاهی عمیقتر، آنها را با شما به اشتراک میگذارم تا در لحظههای تأملاتم در مسائل عرفانی، فلسفی و اجتماعی همراه شوید. این روایتها نهتنها شرح تجربههای شخصی من است، بلکه دعوتی است به بازاندیشی در مسیر دانش، معنویت و اصلاح جامعه. هر بخش، دریچهای است به سوی معرفتی که از سالها مطالعه، تجربه و تأمل برآمده و با زبانی صمیمی، شما را به دنیای این گفتگوها میکشاند.
بخش اول: تأملاتی در معرفت و دانش دینی
روزگاری در محضر استادی گرانقدر بودم که خود را در مرتبهای والا از معرفت میدیدم، فراتر از عالمانی چون مرحوم مجلسی و شیخ صدوق. این باور از عمق تجربههای عرفانی و سالها تأمل در معارف الهی سرچشمه میگرفت. نه از سر خودبزرگبینی، بلکه از ایمانی راسخ به اینکه معرفت حقیقی، در پیوند با باطن دین است. این نگاه، مرا به بازاندیشی در روشهای آموزش علم دینی واداشت.
روزی در گفتوگویی با برخی از شاگردان، از کمتوجهی به معارف عمیق دینی گله کردم. برخی عالمان، به دلیل ناآشنایی با مفاهیم عرفانی، از فهم حقایق والا بازمیمانند. مثلاً، اصطلاح «قبة القدمین» را به یاد میآورم که برای برخی ناشناخته بود. گفتم: «اینجا است یا آنجا؟» و پاسخ شنیدم که نمیدانند! این ناآشنایی، نشان از شکافی عمیق میان دانش ظاهری و معرفت باطنی داشت. از خود پرسیدم: چگونه میتوان علمی را که تنها به ظواهر بسنده کند، کافی دانست؟ این پرسش، مرا به بازنگری در روشهای آموزش دینی واداشت تا فقه، فلسفه و عرفان را در هم آمیزیم.
در این میان، خاطرهای از سیر فکریام به یادم میآید. زمانی با فلسفه سر ناسازگاری داشتم. روزی عباراتی از «فصوص الحکم» فارابی خواندم، عباراتی چنان ملکوتی که گمان بردم از معصومان است. به شاگردی گفتم: «این از کدام امام است؟» و او با شگفتی گفت: «این از فارابی است!» خندهام گرفت و شرمنده شدم. دویدم دنبالش و گفتم: «بابا، این مال فارابی است!» این تجربه، مرا به بازنگری در پیشداوریهایم علیه فلسفه واداشت. دریافتم که حکمت فلسفی، اگر با معرفت دینی درآمیزد، میتواند به فهم عمیقتری از حقیقت منجر شود.
در همان ایام، به ارزش آثار علمی و فرهنگی پی بردم. کتابی از فارابی دیدم که با قیمت ناچیز شش هزار و پانصد تومان عرضه میشد، اما ارزش واقعیاش بینهایت بود. کتابفروش گفت: «دست نزن، اگر دست بزنی نمیفروشم!» خندهام گرفت، اما در دلم به رنجهای عالمان پیشین درنگ کردم. آنها با چه سختیهایی این گنجینهها را به ما رساندند. این خاطره، مرا به قدردانی از میراث علمی و ادامه راه آنها واداشت.
این تأملات، مرا به یاد آیهای از قرآن کریم انداخت:
وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ
(سوره الإسراء: ٣٦). چیزی را که به آن علم نداری دنبال مکن. این آیه، مرا از پذیرش شایعات و پیشبینیهای بیمبنا، مانند ادعاهای جنگ جهانی سوم، برحذر داشت. به شاگردانم گفتم: «باید با محاسبه و استدلال پیش رفت، نه با خیالات.» و نیز به یاد آیهای دیگر افتادم:
إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّـٰلِحَـٰتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّـٰتُ ٱلْفِرْدَوْسِ نُزُلًا
(سوره الکهف: ١٠٧). کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، باغهای فردوس برایشان منزلگاه خواهد بود. این آیه، مرا به عمل خیر و تلاش در مسیر الهی دعوت کرد.
بخش دوم: تأملاتی در سفر حج
در سفری به حج، به جای غرق شدن در دعا، به تأمل در رفتار زائران پرداختم. به یکی از همراهان گفتم: «بنشین و ستونهای مسجد را بشمار. ببین از هر ستون تا ستون دیگر چند نفر ایستادهاند.» او با تعجب پرسید: «این چه کاری است؟» گفتم: «حرف نزن، فقط کار کن!» خواستم او را به مشاهده دقیق و تحلیل شرایط وادارم. تخمین زدم که هر زائر در بیستوچهار ساعت چه میزان غذا مصرف میکند و چه تأثیری بر محیط مکه دارد. این کار، مرا به فکر فرو برد: خیر این زائران چیست؟ جز فضولات، چه چیزی به این سرزمین مقدس میافزایند؟
در میان زائران، رفتارهایی دیدم که دلم را به درد آورد. بسیاری از آنها، نه در ظاهر، نه در باطن، نه در بهداشت و نه در اخلاق، شایسته امت اسلامی نبودند. دور کعبه، به جای طواف با آرامش، یکدیگر را هل میدادند. یکی حتی با کارد به شکم دیگری آسیب رساند! این مشاهدات، مرا به این نتیجه رساند که امت اسلامی از تمدن والای خود فاصله گرفته است. به خود گفتم: باید فکری به حال این وضعیت کرد. اینان که حاجیان و اربابهای امتاند، چرا چنیناند؟ باید تمدن اسلامی را بازسازی کرد، وگرنه با این پیادگان به جایی نخواهیم رسید.
بخش سوم: ارزش زمان و تمایز قرآن
در جلسات درس، همیشه بر مدیریت زمان تأکید داشتم. گاهی شاگردان با تأخیر میآمدند. به آنها گفتم: «اگر من دیر بیایم، شما هم دیرتر میآیید. این چرخه، خیر و برکت درس را از بین میبرد.» به یاد آیهای افتادم:
وَٱلْعَصْرِ إِنَّ ٱلْإِنسَـٰنَ لَفِى خُسْرٍ
(سوره العصر: ١-٢). سوگند به زمان، همانا انسان در زیان است. این آیه، مرا به ارزش زمان و نظم در زندگی علمی و معنوی آگاه کرد.
در یکی از جلسات، به شاگردان گفتم که قرآن با دیگر کتابها تفاوت دارد. کتابهایی چون «فصوص»، «اسفار» یا «شفاء» یکلایهاند، اما قرآن کتابی پرلایه و عملیاتی isl. آن را «کتاب العلم» میدانم، نه صرفاً یک متن علمی. قرآن، انسان را به هم میریزد و به چالش میکشد. این کتاب، نیازمند مطالعه عمیق و سازمانیافته است تا حقیقتش آشکار شود.
بخش چهارم: کیفیت در یادگیری و عملیات قرآنی
به یاد دارم در همدان، در باغی، به شاگردی درس «سیوطی» میدادم. او روزی بیستویک صفحه میخواند، اما یکی از شاگردانم چهل صفحه پیشخوانده بود. وقتی به امتحان رفت، همه شگفتزده شدند که او از استادانش هم بیشتر میدانست! اما به شاگردانم گفتم: «پرخوری علمی فایده ندارد. کیفیت مهم است، نه کمیت.» به یاد آیهای افتادم:
فَٱقْرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنَ ٱلْقُرْءَانِ
(سوره المزمل: ٢٠). پس هر چه از قرآن میسر شد بخوانید. این آیه، مرا به تعمق در مطالعه و کیفیت در یادگیری دعوت کرد.
قرآن را کتابی پارتیزانی میدانم. مثل کوهنوردی است که باید با برنامه و گروهی پیش رفت. اگر ده نفر، دو سال یا چهار سال با هم کار کنند، نتایج شگفتانگیزی به دست میآید. این کتاب، انسان را به میدان عمل میکشد و از او میخواهد که با تمام وجود در آن غوطهور شود.
بخش پنجم: آموزش میدانی و بازنویسی علمی
گاهی درسگفتارهایم را در فضاهای غیررسمی، مثل جیرفت، برگزار میکردم. این جلسات، از درسهای رسمی بابرکتتر بود. گویی وقتی پای کار میآیی و با شاگردان در میدان عمل همراه میشوی، دانش ماندگارتر میشود. این تجربه، مرا به اهمیت آموزشهای میدانی و پیوند علم و عمل آگاه کرد.
در نوشتن هم، گاهی متنی مینوشتم که هرچند دقیق و بینقص بود، برای مخاطب قابل فهم نبود. به خود گفتم: «حتی بهترین متن، اگر مخاطب را درنیابد، بیفایده است.» پس دوباره مینشستم و مینوشتم. این کار، مثل دندانی بر جگر گذاشتن بود، اما ارزشش را داشت. این تجربه، مرا به اهمیت بازنویسی و تطبیق محتوا با نیازهای مخاطب آگاه کرد.
جمعبندی
این گفتگوهای صمیمی، بازتاب تأملاتم در مسیر معرفت، معنویت و اصلاح جامعه است. از نقد علم دینی تا بازسازی تمدن اسلامی، از ارزش زمان تا جایگاه بیمانند قرآن، هر خاطره دعوتی است به تأمل عمیقتر. این روایتها، نهتنها شرح زندگی من، بلکه دعوتی است به شما برای همراهی در این سفر معرفتی. باشد که با عمل به این درسها، گامی در مسیر حقیقت و اصلاح امت اسلامی برداریم.