متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه 590
مقدمه: سفری در عمق معارف قرآنی
من، محمدرضا نکونام، سالها در محضر قرآن و معارف الهی زیستهام و هر لحظه از این سفر، گویی گامی به سوی بیکران حکمت بوده است. درسگفتارهایم، که گاه بهصورت گذرا در جمع شاگردان یا در خلوت تأملاتم بیان شدهاند، روایتهایی هستند از دلمشغولیهایم به قرآن، توحید، و مسئولیتهای سنگین عالمان دین در جامعه. این گفتگوها، که اکنون در قالب «گفتگوهای صمیمی» پیش روی شماست، تلاشی است برای بازخوانی آیات الهی با نگاهی عمیق و انتقادی، همراه با خاطراتی که از سالهای تدریس، تأمل، و تجربههایم در مسیر علم و ایمان بر جای مانده است. در این بخش، که از جلسه 590 درسگفتارهایم برگرفته شده، شما را به تأملی در آیات قرآن، نقش توحید، و چالشهای علم دینی دعوت میکنم. این روایت، نهتنها شرح درسگفتاری است که روزی در جمع شاگردانم ایراد شد، بلکه بازتابی است از دغدغههایم برای اصلاح نگاه به دین و جامعه.
بخش اول: زبان قرآن و معجزه ادبی آن
سالها پیش، در محضر استادی فرزانه بودم که قداستش زبانزد بود. او به ما میآموخت که چگونه با دعای جوشن کبیر همنوا شویم. میگفت: «وقتی لا إِلَهَ إِلَّا هُوَ را میخوانید، سفت نگویید، که درویشی میشود! باید با مد بخوانید، با اشباع، که ناف تکان بخورد.» این سخن، که گاه با لبخند شاگردان همراه بود، درسی عمیق داشت: زبان قرآن، تنها کلمات نیست، بلکه معجزهای است در آهنگ و تلفظ. اگر «هُوَ» را سفت بگوییم، گویی بخشی از شگفتی زبانی قرآن را از دست دادهایم. این نکته، مرا به تأمل در اهمیت ادبیات عربی و نقش آن در فهم آیات واداشت. زبانشناسی، کلید ورود به عمق معانی قرآنی است، و بیدقتی در آن، میتواند معجزه زبانی قرآن را مخدوش کند.
تأمل در آیه پاکی اهل بیت
روزی در کلاس درس، به آیهای رسیدیم که قلبم را لرزاند:
إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا (قرآن کریم: خدا فقط میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک و منزه گرداند). این آیه، گویی دریچهای به سوی عظمت قرآن گشود. به شاگردانم گفتم: «این آیه آنقدر عمیق است که میتوان صد اشکال بر آن گرفت، نه به معنای نقص، بلکه به معنای ژرفای بیپایانش.» یادم آمد که استادی به من گفت: «سر علی، دیگر اشکال نکن! شیطان هم کمکت میکند!» خندیدم و گفتم: «صد اشکال میکنم، بعد ناهار میخوریم!» این شوخی، درسی عمیق داشت: قرآن، کتابی است که هرچه در آن غور کنی، لایههای جدیدی از معنا مییابی. سادهانگاری در تفسیر، خیانت به این عظمت است. باید با نگاهی علمی و چندرشتهای به سراغ آیات رفت، از فلسفه تا ادبیات و جامعهشناسی.
بخش دوم: توحید، محور ایمان
در یکی از جلسات، به آیهای دیگر اشاره کردم:
إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ (قرآن کریم: پروردگارت در کمینگاه است). این آیه، قدرت و نظارت بیحد خدا را به من یادآوری کرد. به شاگردانم گفتم: «خدایی که در کمینگاه است، میتواند دست ما را بگیرد، رها کند، ببخشد یا نبخشد. اگر با این خدا نماز بخوانی، حتماً لبیک میشنوی.» اما چه بسیارند کسانی که به جای خدا، به مهر، پیر، یا تیر خانه دل میبندند! این نقد من به خودمان بود: چرا باور به خدای خارجی و قدرتمند برایمان دشوار است؟ ایمان به خدایی که فراتر از تصور ماست، انسان را از ترس و وابستگی رها میکند. مومن واقعی، کسی است که جز خدا نمیبیند و جز او نمیترسد. این توحید است که انسان را به توکل میرساند، اما توکل به خدایی کلی و فکلی نمیشود! باید به خدایی اعتماد کرد که قدرتش عالم را در بر گرفته است.
بخش سوم: معجزات و غفلت امت
روزی شاگردی پرسید: «چرا معجزات قرآنی در امت ما دیده نمیشود؟» پاسخ دادم: «معجزات رخ میدهند، اما غفلت، چشمان ما را بسته است.» یادم آمد که در جوانی، در بحثهای جامعهشناسی، از قانون جنگل سخن میگفتیم. میگفتم: «حتی بدترین قانون، اگر مجری شایسته داشته باشد، جامعه را اداره میکند.» این درس را از قرآن آموخته بودم. حدیث شریفی به یادم آمد:
إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَعِتْرَتِي (من در میان شما دو چیز گرانبها میگذارم: کتاب خدا و عترتم). این حدیث، مرا به تأمل در نقش پیامبر (ص) واداشت. پیامبر، پیش از اجرای کتاب، خود را ساخت. او ابتدا يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ و يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ را شنید، خود را آماده کرد، سپس فرمود: اقْرَأْ كِتَابَكَ. این ترتیب، درس بزرگی است: عالم دین باید ابتدا خود را بسازد، سپس کتاب را به مردم برساند.
بخش چهارم: ساختار دین و نقش عالمان
در یکی از درسگفتارها، به شاگردانم گفتم: «حکومت دینی بر سه پایه استوار است: نبی، کتاب، و مردم.» این سهگانه، در همه شئون دینی جاری است. در نماز جماعت، امام عادل، احکام، و جماعت لازم است. عالم دین باید خود را بسازد، دین را بشناسد، و برای مردم نفس بکشد. اگر مردم نباشند، عالم مزدور است، نه عالم. این سخن را با تأمل در آیات وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً (قرآن کریم: و هنگامی که با موسی چهل شب وعده گذاشتیم) و وَإِذْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ (قرآن کریم: و هنگامی که به موسی کتاب دادیم) گفتم. این آیات، ترتیب منطقی هدایت را نشان میدهند: وعده الهی، سپس اعطای کتاب. اما این ترتیب، تنها در سایه فرهنگسازی پایدار میماند. انقلابهایی که بر احساسات بنا شوند، کوتاهمدتاند. یادم آمد که در ابتدای انقلاب ۵۷، مردم با چه صفایی کنار هم بودند. حتی دزدان، نظم را حفظ میکردند! اما این صفا، بدون فرهنگسازی، دوام نیاورد. باید از وَاعَدْنَا به آتَيْنَا رسید، وگرنه وای بر ما!
بخش پنجم: نقد سادهلوحی در علم دینی
یکی از دغدغههای همیشگیام، سادهلوحی در علم دینی بود. به شاگردانم میگفتم: «بدترین عیب ما طلاب، سادگی است. کاش معتاد بودیم، اما ساده نبودیم!» این سخن، گزنده اما صادقانه بود. عالم دین باید زيرک، فهیم، و آزاد باشد. روزی به شاگردانم گفتم: «هر که بتواند کلاه سر من بگذارد، جایزه دارد! و من هم کلاه سر کسی نمیگذارم.» این اشتقاق، کلید فهم دین است. زبانشناسی و دقت در واژگان قرآنی، از سادهلوحی جلوگیری میکند. به یاد دارم که در جوانی، معلم هوشمندی داشتم که با یک مداد، ذهن ما را باز میکرد. میگفت: «این مداد را گم کنید!» و ما را به چالش میکشید. این درس، مرا به تأمل در توحید واداشت. اسلام بر لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ بنا شده، اما این یک پایه، شرط دارد. بدون ولایت، اسلام نمیایستد. این تز، عمق اعتقادی مرا شکل داد.
بخش ششم: استبداد، استعمار، و ظلم قرآنی
در یکی از جلسات، از تفاوت استبداد و استعمار سخن گفتم. استبداد، روشی قرونوسطایی است که با زور پیش میرود. اما استعمار، مدرن و زیرکانه است؛ تمایل ایجاد میکند، نه اجبار. این درس را از آیه ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ (قرآن کریم: آنگاه پس از او گوساله را به پرستش گرفتید در حالی که ستمکار بودید) گرفتم. قوم بنیاسرائیل، گوساله را با میل خود پرستیدند، نه با زور. این، استعمار فرهنگی بود. این آیه، دو ظلم را نشان میدهد: ظلم به حق، که خدا را کوچک میکند، و ظلم به نفس، که انسان را از شأن الهیاش پایین میآورد. به شاگردانم گفتم: «وقتی گوساله را خدا میدانید، خدا را کوچک نکردهاید، خودتان را خوار کردهاید.» این تأمل، مرا به آیه دیگری برد:
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ (قرآن کریم: و کیست ستمکارتر از آن که مانع ذکر نام خدا در مساجد او شد). این ظلم، بزرگترین ظلم است، چرا که مانع هدایت میشود.
بخش هفتم: تبلیغ دین و نقش عالمان
یکی از دردناکترین دغدغههایم، شیوه تبلیغ دین بود. به شاگردانم میگفتم: «فرستادن طلاب جوان به مناطق محروم، ظلم به آنهاست. عالم مجرب باید تبلیغ کند.» یادم آمد که روزی شاگردی گفت: «عالمان بزرگ این طرح را تأیید کردهاند.» پاسخ دادم: «طرح خوب است، اما اجرای ما خراب است.» وقتی موسی (ع) رفت، هارون (ع) بود، اما کار خراب شد. چرا؟ چون فقط موسی صاحب سیطره بود. تبلیغ دین، کار عالمان بزرگ است، نه طلاب جوان که هنوز درسشان را تمام نکردهاند. این طلاب، باید ابتدا خود را بسازند، درس بخوانند، و سپس به میدان آیند. روایتی به یادم آمد:
مَنْ دَعَا النَّاسَ إِلَى نَفْسِهِ وَكَانَ فِيهِمْ أَعْلَى مِنْهُ فَهُوَ مُبْتَدِعٌ ضَالٌّ (کسی که مردم را به سوی خود بخواند در حالی که برتر از او باشد، بدعتگذار و گمراه است). این روایت، مرا به اخلاص دعوت کرد. روزی از غزالی نقل کردم: «اگر کسی مردم را هدایت کند و دیگری بهتر از او آمد، نباید ناراحت شود. اگر ناراحت شدی، ریا کردهای.» این درس، مرا به تأمل در اخلاص واداشت.
جمعبندی: دعوت به تأمل و اصلاح
این گفتگوها، که از درسگفتارهایم برگرفته شدهاند، دعوتی است به تأمل در عمق قرآن، توحید، و مسئولیتهای عالمان دین. من، محمدرضا نکونام، سالها کوشیدم تا با نگاهی عمیق و انتقادی، دین را از سادهلوحی و سطحینگری دور کنم. آیاتی چون ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ و إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ مرا به این حقیقت رساندند که دین، بدون فرهنگسازی و اخلاص، پایدار نمیماند. نقدهایم به علم دینی، نه از سر انکار، بلکه از سر عشق به اصلاح بود. امیدوارم این گفتگوها، شما را نیز به تأمل در این مسیر دعوت کند.
با نظارت صادق خادمی