متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه ۶۰۵
مقدمه: سفری به عمق معرفت و تأمل
در این گفتار، که بازتابی از درسگفتارهایم در جلسهای پرشور و تأملبرانگیز است، به سفری در ژرفای مفاهیم قرآنی، فلسفی، و اجتماعی میروم. این خاطره، که شاید در لابهلای سخنانم در کلاس درس بهصورت گذرا بیان شده باشد، اکنون بهگونهای بازگو میشود که گویی بار دیگر در همان لحظه، با همان شور و اشتیاق، روبهروی شما نشستهام و از دل سخن میگویم. میخواهم شما را به دنیایی ببرم که در آن، سایه سنگین تاریخ، باورهای نادرست، و محدودیتهای تحمیلی حکام با نور معرفت و پویایی انسانی به چالش کشیده میشود. این روایت، نهفقط شرح یک درس، بلکه بازتابی از تعهد من به حقیقت، اصلاح جامعه، و بازخوانی انتقادی گذشته برای ساختن آیندهای روشنتر است.
بخش اول: مسخ و مجازات الهی
وقتی به آیهای از قرآن کریم میرسم که میفرماید: فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ (بقره، ۶۵)، دلم میلرزد. این آیه، که میفرماید: «پس به آنها گفتیم: بوزینههای راندهشده باشید»، سخن از مسخ میکند؛ نهفقط تغییر ظاهر، بلکه دگرگونی در رفتار و ماهیت انسان به سبب نافرمانی از احکام الهی. یادم میآید در کلاس، برای شاگردانم مثالی زدم: اگر صورتت را کمی جمع کنی یا گوشه لبت را بکشی، قیافهات چنان تغییر میکند که گویی دیگر خودت نیستی! مسخ همین است؛ وقتی انسان از مسیر حق دور میشود، اعمالش او را به چیزی دیگر تبدیل میکند، گویی از انسانیتش فاصله گرفته است.
این مفهوم، تنها یک مجازات ظاهری نیست. در تفاسیر قرآنی، مسخ نشانهای است برای عبرتآموزی، هشداری برای بازگشت به مسیر درست. من همیشه به شاگردانم میگفتم: این آیه به ما میآموزد که اعمال ناشایست، روح و روان انسان را مسخ میکند، حتی اگر ظاهرش همچنان انسانی باشد.
بخش دوم: ستم حکام و انحطاط معنوی
سالها پیش، وقتی از تأثیر ستم حکام بر جامعه سخن میگفتم، دلم پر بود از حسرتی عمیق. چهار هزار سال سلطنت، چهار هزار سال زورگویی! این ستمها، ملت ما را بیمار کرده است. من به شاگردانم میگفتم: «ما را مسخ کردند، نسخ کردند، فسخ کردند!» پولها را بردند، نفت را خوردند، اما بدتر از همه، روح ما را زخمی کردند. این زخمها با سی سال اصلاح درست نمیشود. نیاز به درمان تدریجی داریم، درمانی که از عمق جان آغاز شود.
پیشنهاد کردم که پروندهای باز کنیم، نه برای انتقام، بلکه برای بازخوانی تاریخ. باید بپرسیم: این ستمها چه بر سر ما آورده؟ چگونه دین شیعه، که با خون صدها هزار شهید و رنج میلیونها جانباز شکل گرفته، زیر سایه سلطنتها آسیب دیده؟ این پرونده، دعوتی است به تأمل در گذشته تا آیندهای بهتر بسازیم.
بخش سوم: نقد باورهای نادرست
یکی از دردهایم این بود که باورهای نادرست، مانند وجود ربالنوع یا ماهیت ثابت انسان، از سوی حکام به ما تحمیل شده است. یادم میآید در کلاس، با شاگردانم از شعری سخن گفتم که میگفت: «صورت در زیر دارد آن چه در بالاستی». این شعر، زیبا اما گمراهکننده بود. ما را به این باور کشاندند که انسان، کپیای از موجودی برتر در بالاست، در حالی که در فلسفه اسلامی، انسان خودش اصل است، پس از خدا، اوست که میدرخشد!
این باورهای نادرست، از فلسفههای مشائی سرچشمه میگرفت که حکام از آن برای تثبیت قدرتشان بهره بردند. من همیشه به شاگردانم میگفتم: این فلسفهها، قالبهایی بودند که ما را در آن زندانی کردند تا از پویاییمان بکاهند. اما در فلسفه نوین، ما این قالبها را شکستیم. انسان پویاست، هیچ محدودیتی جز اراده الهی بر او نیست.
بخش چهارم: ضرورت اصلاح علم دینی
یادم میآید روزی در کلاس، از ضعف مطالعه در حوزههای علمیه گلایه کردم. گفتم: «چرا شبها کتاب باز نمیکنید؟ چرا به لغت و تفسیر مراجعه نمیکنید؟» یک بار، یکی از شاگردان پرسید: «قرده و خنازیر یک نوع حیواناند؟» دلم گرفت. این سؤال ساده نشان میداد که چقدر از مطالعه دقیق دور شدهایم. قرده میمون است، خنازیر خوک! اینها دو حیوان متفاوتاند، هر دو حرامگوشت، اما یکی نیستند. این بیدقتی، نشانهای از ضعف علمی است که باید درمان شود.
من همیشه به شاگردانم تأکید میکردم که علم دینی نیاز به مطالعه عمیق دارد. باید توحید مفضل را بخوانیم، نهجالبلاغه را عمیق بفهمیم. این متون، گنجینههای معرفتاند که ما را از سطحینگری نجات میدهند.
بخش پنجم: پویایی انسان و تکامل در عرفان اسلامی
یکی از زیباترین لحظههای کلاس، وقتی بود که از شعر مولوی خواندم: «از جمادی مردم و نامی شدم، وز نما مردم ز حیوان سر زدم، مردم از حیوانی و آدم شدم، پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم؟» این شعر، سیر تکاملی انسان را نشان میدهد. از جماد به نبات، از نبات به حیوان، و از حیوان به انسان کامل. این پویایی، قلب فلسفه اسلامی است. هیچ چیز محال نیست، انسان میتواند به اوج برسد، به مقام «قاب قوسین او ادنی».
من به شاگردانم میگفتم: این تکامل، در اعمال ماست. لقمه حرام، انسان را زشت میکند، هار میکند. اما لقمه حلال، او را به سوی زیبایی و کمال میبرد. این همان تأثیری است که محیط و اخلاق بر ما میگذارد.
بخش ششم: ضرورت آموزش مدرن و جهانی
دلم میخواست حوزههای علمیه، طلاب را به سوی جهان ببرند. باید کفر را بشناسیم تا ایمانمان قویتر شود. اصل «تعرف الاشیاء باضدادها» را همیشه به شاگردانم یادآوری میکردم. اگر کفر را نشناسیم، چگونه ایمان را پاس بداریم؟ باید جهان را بشناسیم، ادیان را، فرهنگها را. طلبه باید چشم و گوشش باز باشد، نه در حجرهای بسته، بلکه در گفتوگو با جهان.
یادم میآید از عالمی نقل کردم که از انتشار کتابش میترسید، میگفت طلاب گمراه میشوند! من گفتم: این علم است، باید منتشر شود. علم، راه را باز میکند، نه گمراهی میآورد.
جمعبندی: دعوتی به تأمل و اصلاح
این گفتار، دعوتی است از دل من به شما، برای بازنگری در گذشته و ساختن آینده. ما باید از ستمهای تاریخی درس بگیریم، باورهای نادرست را کنار بگذاریم، و علم دینی را با مطالعه عمیق و گفتوگو با جهان تقویت کنیم. انسان پویاست، هیچ چیز محال نیست. با لقمه حلال، با ایمان و معرفت، میتوانیم به سوی کمال حرکت کنیم. این خاطره، نهفقط شرح یک درس، بلکه بازتابی از آرزوهای من برای جامعهای است که در آن، حقیقت و عدالت حاکم باشد.