متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه 663
مقدمه
در طول سالهای عمرم، لحظههایی از زندگیام را با دقتی عمیق و تأملی عرفانی تجربه کردهام. این خاطرات، که گاه در درسگفتارهایم بهصورت گذرا به آنها اشاره کردهام، نهتنها شرح رویدادهای زندگی من، بلکه تأملاتی هستند که در آنها به دنبال حقیقت، معرفت، و اصلاح نگاه دینی و اجتماعی بودهام. هر یک از این خاطرات، پنجرهای است به سوی شناخت عمیقتر از خلقت، انسان، و رابطه با پروردگار. در این مجموعه، که آن را «گفتگوهای صمیمی» نامیدهام، میکوشم تا با زبانی ساده اما ژرف، شما را به دنیای این تأملات ببرم؛ دنیایی که در آن، هر لحظه از زندگی میتواند آیینهای برای درک صفات الهی و اصلاح نفس باشد.
بخش اول: تأمل در رفتارهای اجتماعی
خاطرهای از بازار شاه عبدالعظیم
در کودکی، در بازار شلوغ شاه عبدالعظیم، مردی را دیدم که روزگاری نفتکش بود؛ مردی قویهیکل و تنومند که با گاری، نفت را به خانهها میرساند. اما آن روز، او را در گوشهای از بازار دیدم که با پایی در گچ و ظاهری رنجور، به گدایی نشسته بود. دلم برایش سوخت. به خود گفتم: چگونه ممکن است کسی که روزگاری اینچنین پرتلاش بود، حالا به این حال و روز افتاده باشد؟ کنجکاوی کودکانهام مرا به سویش کشاند. کنارش نشستم و پرسیدم: «چند سال است که پایت اینگونه است؟ هنوز خوب نشده؟» او که مرا اندکی میشناخت، با صداقتی تلخ پاسخ داد: «پایم خوب شده، اما این گچ را از وسط دو نیم کردهام و روی پایم میگذارم تا در این بازار شلوغ، نان گدایی به دست آورم. شب که میشود، آن را برمیدارم و راهم را میگیرم و میروم.»
حرفهایش مرا به فکر فرو برد. پرسیدم: «چرا به کار نفتکشی بازنگشتی؟» پاسخش ساده اما تکاندهنده بود: «کسی که نان گدایی بخورد، دیگر نمیتواند کار کند. من دیگر نفتکش نیستم.» این کلمات، چون آینهای پیش چشمانم بود که نشان میداد چگونه عادات میتوانند انسان را از مسیر تلاش و شرافت دور کنند.
درنگ: این خاطره، تمثیلی است از تأثیر عادات اجتماعی و اقتصادی بر رفتار انسان. عادت به درآمد آسان، میتواند انسان را از مسیر تلاش مشروع و سازنده دور کند، چنانکه قرآن کریم میفرماید: وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَٰنِ إِلَّا مَا سَعَىٰ (سوره نجم، آیه ۳۹؛ برای انسان جز آنچه کوشیده است، نیست).
این ماجرا، مرا به تأمل در اهمیت تلاش و پرهیز از تنبلی واداشت. از کودکی، نسبت به ناهمخوانیهای اجتماعی حساس بودم و این حساسیت، ریشه در نگاهی عمیق به مسئولیت انسان در برابر خود و جامعه داشت.
درنگ: حساسیت به مسائل اجتماعی، بخشی از مسئولیت دینی و اخلاقی انسان است که از کودکی میتواند در وجود او ریشه دواند، چنانکه قرآن کریم میفرماید: وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلْبِرِّ وَٱلتَّقْوَىٰ (سوره مائده، آیه ۲؛ در نیکوکاری و پرهیزگاری با یکدیگر همکاری کنید).
بخش دوم: نقد مفاهیم فلسفی و عرفانی
تأمل در لوازم ذاتی خداوند
از جوانی، با مفاهیم پیچیده فلسفی و کلامی که در مکاتب گوناگون، از معتزله و اشاعره گرفته تا اشراقیان، مطرح میشد، درگیر بودم. سخن از «لوازم خدا» میگفتند؛ گویی خداوند به کمربند، کت و شلوار، یا مترسکی نیاز دارد! این مفاهیم، به نظرم خرافاتی بیش نبودند. خداوند، که خالق همه مخلوقات است، نیازی به لوازم ذاتی ندارد. اینها، ساخته ذهن بشر بودند که در کتابهایی چون اسفار و منظومه آمدهاند، اما وجود خارجی ندارند. به شاگردانم میگفتم: «هر جا این مفاهیم را دیدید، از قول من به آنها سلام برسانید و بگویید که هیچکدام حقیقت ندارند!»
من باور دارم که هستی، ظهورات پروردگار است، نه لوازم ذاتی او. این ظهورات، جلوههای رحمانیت و جباریت او هستند، نه چیزی که به ذات او وابسته باشد. این نگاه، مرا به سوی توحیدی نابتر هدایت کرد؛ توحیدی که در آن، خداوند از هرگونه شباهت یا وابستگی مبراست.
درنگ: نقد مفاهیم لوازم ذاتی، دعوتی است به پالایش علوم دینی و بازگشت به توحید ناب، چنانکه قرآن کریم میفرماید: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ (سوره شوری، آیه ۱۱؛ چیزی مانند او نیست).
شناخت خداوند از خلال خلقت
در کودکی، آزمایشگاه من، خلق خدا بود. عادت داشتم به انسانها، اشیاء، حتی ریگهای روی زمین نگاه کنم و در آنها تأمل کنم. به خود میگفتم: اگر از چیزی خوشم آمد، این جلوه رحمانیت و لطافت پروردگار است؛ و اگر بدم آمد، نشانه جباریت اوست. این روش، راهی عرفانی بود برای شناخت خدا. نیازی به ابزار پیچیده یا کتابهای قطور نبود. کافی بود با دلی باز و چشمی تیز، به مخلوقات نگاه کنم و ببینم در دلم چه میگذرد.
درنگ: شناخت خداوند از طریق تأمل در خلقت، روشی عرفانی است که هر جزء از هستی را آیینهای برای درک صفات الهی میداند، چنانکه قرآن کریم میفرماید: سَنُرِيهِمْ ءَايَٰتِنَا فِى ٱلْءَافَاقِ وَفِىٓ أَنفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ ٱلْحَقُّ (سوره فصلت، آیه ۵۳؛ بهزودی آیات خود را در آفاق و در نفوسشان به آنها نشان خواهیم داد تا برایشان روشن شود که او حق است).
این روش، به من آموخت که عرفان، در سادگی و توجه به اطراف نهفته است. هر سنگ، هر انسان، و هر لحظه از زندگی، میتواند دریچهای به سوی معرفت الهی باشد.
بخش سوم: مهارتهای سنتی و نقد معجزات ظاهری
بازی با بامیهفروشها
در کودکی، با بامیهفروشها بازیای داشتیم که انگار قماری شیرین بود. بامیهها را دایرهوار میچیدند و ما باید با سرعت و مهارت، بخشی از آنها را بدون شکستن برمیداشتیم. استادی داشتم که این مهارت را به من آموخت. او میگفت: «انگشت کوچکت را پشت سینی بگذار، با شست و انگشت اشاره محکم بگیر، و با سرعت بکش.» اگر درست انجام میشد، نیمی از دایره بامیهها به دست میآمد، و فروشندهها با خنده میگفتند: «برو، با تو بازی نمیکنیم!» این کار، شبیه معجزهای کوچک بود، اما بعدها دریافتم که اینگونه معجزات، اگر به سالوس و ریاکاری منجر شوند، زیانبارند.
درنگ: مهارتهای سنتی، هرچند جذاب و تأثیرگذار، اگر به ریاکاری منجر شوند، از ارزش معنوی میافتند، چنانکه قرآن کریم میفرماید: يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُبْطِلُواْ صَدَقَٰتِكُم بِٱلْمَنِّ وَٱلْأَذَىٰ (سوره بقره، آیه ۲۶۴؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید، صدقات خود را با منت و آزار باطل نکنید).
این تجربه، به من آموخت که ارزش واقعی اعمال، در خلوص نیت است، نه در نمایش ظاهری. مهارتهایمان باید در خدمت حقیقت و معنویت باشند، نه عاملی برای فریب یا خودنمایی.
بخش چهارم: سادگی در دین و نقد تعصبات
سفر به زاهدان و مواجهه با قرآن
سفری به زاهدان داشتم همراه با عالمان دینی، از جمله مرحوم عبادی، امام جمعه وقت مشهد. او نگران بود که نکند در این سفر، آبروی ما برود. به او گفتم: «نگران نباش، فقط هرچه من کردم، تو هم بکن.» وقتی به آنجا رسیدیم، دیدم گروهی قرآن را در قابی فانتزی، با پر طاووس و تشریفات فراوان نگهداری میکنند، گویی چیزی مقدستر از خود قرآن است. به آنها گفتم: «ما قرآن را در جیبمان میگذاریم، حتی گاه به توالت میبریم، و هیچ از ارزشش کم نمیشود. چرا اینقدر آن را دستنیافتنی کردهاید؟ آیا اصلاً چیزی در این قاب هست؟» آنها از این حرف ناراحت شدند، اما من باور داشتم که قرآن باید در دسترس همگان باشد، نه محصور در تزیینات.
درنگ: قرآن، کتاب هدایت همگان است و نباید با تشریفات غیرضروری از دسترس مردم دور شود، چنانکه قرآن کریم میفرماید: وَلَقَدْ يَسَّرْنَا ٱلْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ (سوره قمر، آیه ۱۷؛ بهراستی قرآن را برای یادآوری آسان کردیم؛ پس آیا پندپذیری هست؟).
این ماجرا، مرا به این باور رساند که دین باید ساده، در دسترس، و مردمی باشد. تعصبات و تشریفات، گاه مانع از درک حقیقت دین میشوند.
جمعبندی
این خاطرات، که از لحظههای زندگیام برگرفته شدهاند، بیش از آنکه شرح گذشته باشند، دعوتی هستند به تأمل در حقیقت دین، انسان، و خلقت. از کودکی که در بازار شاه عبدالعظیم با تضادهای اجتماعی روبهرو شدم، تا جوانی که مفاهیم فلسفی را به چالش کشیدم، و از بازیهای کودکانه با بامیهفروشها تا سفر به زاهدان برای اصلاح نگاه به قرآن، هر لحظه از زندگیام مرا به سوی معرفتی عمیقتر هدایت کرد. باور دارم که دین، در سادگی و خلوص نهفته است؛ در تأمل در خلقت، در تلاش برای اصلاح نفس، و در دوری از تعصبات و خرافات. این گفتگوهای صمیمی، تلاشی است برای به اشتراک گذاشتن این تجربهها با شما، تا شاید در مسیر شناخت حقیقت، همراهیمان کند.
با نظارت صادق خادمی