متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه 681
مقدمه
این مجموعه، روایتی است صمیمی و عمیق از تجربهها و تأملاتم در مسیر شناخت انسان، دین، و معرفت الهی. آنچه در این گفتگوها میخوانید، شرح تفصیلی خاطراتی است که شاید در درسگفتارهایم بهصورت گذرا به آنها اشاره کردهام. این خاطرات، بازتابی از زیستن در جهانی است که علم، عرفان، و تعهد به حقیقت در آن درهمتنیدهاند. در این مسیر، گاه با تأمل در آیات قرآن کریم، گاه با مرور تجربههای کودکی، و گاه با نقد روشهای رایج در علم دینی، کوشیدهام راهی بهسوی فهم عمیقتر انسان و خدا بگشایم. هر بخش از این گفتگوها، دریچهای است به سوی تأمل در هویت انسانی و مسئولیتهای معنوی و اجتماعی ما.
بخش اول: انسان، حیوان ناطق یا موجودی پیچیدهتر؟
در کودکی، هنگامی که هنوز در ابتدای مسیر طلبگی بودم، درس «کبری فی المنطق» را میخواندیم. استاد میگفت: «انسان حیوان ناطق است.» این جمله برایم سنگین بود. با خود میگفتم: «ما حیوانیم؟» این سخن به دلم نمینشست. گویی چیزی در وجودم فریاد میزد که انسان چیزی بیش از این است. اما بعدها دریافتم که این تعریف، نه توهین به انسان، که اشارهای به پیچیدگی اوست. حیوانات ناطق نیستند، اما انسان، با قدرت سخن و اندیشه، گویی جهانی دیگر در خود دارد.
یک روز در خیالم، خود را در جنگلی دیدم. با خود گفتم: اگر در این جنگل بگردم، چه حیواناتی مییابم؟ آهو، گوزن، گرگ، یا شاید سگ؟ اما وقتی به درون خود نگریستم، هیچ حیوانی نیافتم. نه اینکه نبود، بلکه نمیدیدم. شناخت انسان، کاری بس دشوار است. گاهی فکر میکنم هر یک از ما، جنگلی است پر از حیوانات پنهان. روایات ما نیز انسان را به حیوانات تشبیه کردهاند، گاه گرگ، گاه شیر، گاه ببر. اما پرسش اینجاست: من کدام حیوانم؟ این پرسش، آغاز سفری است به سوی خودشناسی.
جهان علم، انسان را موضوعی پیچیده میداند. در فلسفه و عرفان، گفتهاند: «فيك انطوى العالم الاكبر»؛ یعنی جهان بزرگ در تو نهفته است. اما ما این جهان را نمیبینیم. به جای آنکه خود را بشناسیم، سرگرم چیزهای دیگر میشویم. درس میخوانیم، کار میکنیم، اما خود را گم میکنیم. اگر انسان خود را بشناسد، راه به سوی خدا میگشاید، زیرا معرفت حق، به قدر معرفت انسان است.
درنگ: شناخت انسان، کلید فهم هستی و خداست. بدون خودشناسی، معرفت ما ناقص میماند.
بخش دوم: نقد روشهای آموزشی و ضرورت علم عملی
در روزگار طلبگی، طلبهها را نصیحت میکردند که کندر بخورند تا حافظهشان قوی شود. کندر، تلخ و بدمزه بود، اما میگفتند: «حافظه را زیاد میکند.» یا میگفتند: «فلان دعا را بخوانید، فلان چیز را در چشمتان بریزید.» اما من همیشه میپرسیدم: آیا حافظه را با غذا درست میکنند یا با علم؟ ما از غذای روح غافلیم. جسم را تغذیه میکنیم، اما روح را گرسنه میگذاریم.
یک بار به طلبهای گفتم: «اگر میخواهی عارف شوی، باید بخوری، اما نه هر غذایی.» نان خمیر و مرغ یخزده، روح را سیر نمیکند. باید غذای روح را یافت. در بیابان، با استادی که خدا رحمتش کند، راه میرفتیم. او علفها را نشانم میداد و میگفت: «این برای این درد است، آن برای آن بیماری.» هر علف، رازی داشت. اما امروز، طلبهها صبح درس میخوانند و شب به دنبال کار دیگری میروند. علم دینی، مبادی است، نه خود علم. پنج سال برای مبادی کافی است. پس از آن، باید به دنبال حقیقت رفت.
قرآن کریم، کتابی عملیاتی است. مانند جنگجویی پارتیزانی، راه را نشان میدهد. اما ما آن را نظری خواندهایم. طلبهها را در سنگرها میپذیرفتند، اما قرآن سختگیرتر است. باید تفاسیر را نقد کنیم، معانی واژگان را بشکافیم، و از علوم دیگر یاری بگیریم. حیوانشناسی، روانشناسی، جامعهشناسی؛ همه اینها برای فهم قرآن لازماند.
درنگ: علم دینی باید عملیاتی و نتیجهبخش باشد. فهم قرآن، نیازمند رویکردی بینرشتهای و نقد علمی تفاسیرهاست.
بخش سوم: ولایت و ارائه علمی آن
روزگاری که در مساجد شیعه و سنی منبر میرفتم. از کتابهای خود اهل سنت سخن میگفتم تا ولایت را نشان دهم. بدون تقیه، اما با احترام. یک بار اسلحهای را در جانماز پنهان کردیم. ساواکیها به جانماز احترام گذاشتند و آن را باز نکردند. این، هوشمندی بود؛ استفاده از فرهنگ برای حفظ ارزشها.
ولایت، گنجی است که گاه علنی شدنش، به پنهان ماندن میانجامد. باید آن را علمی و نظاممند ارائه کرد. عباراتی مانند دَاخِلٌ فِي الْأَشْيَاءِ لَا بِالْمُمَازَجَةِ خَارِجٌ عَنِ الْأَشْيَاءِ لَا بِالْمُفَارَقَةِ یا نُورٌ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِينَ وَالسَّمَاوَاتِ السَّبْعِ (نوری در تاریکیهای زمین و آسمانهای هفتگانه) را باید با دقت علمی تبیین کرد. این معارف، وحدت اسلامی را تقویت میکنند.
اهل سنت، گاه از کتابهای ما مانند صحیفه سجادیه بیخبرند. این کتاب، میتواند فلسفه و عرفان را در خود جای دهد. اما روشهای اختلافافکن، به وحدت آسیب میزنند. تبلیغ ولایت، باید هدفمند و اثرگذار باشد، نه صرف برگزاری مراسم.
درنگ: تبلیغ ولایت نیازمند ارائه علمی و استفاده از منابع مشترک است تا وحدت اسلامی تقویت شود.
بخش چهارم: تواضع، راهی به سوی عبادت حقیقی
روزی که خودم خانه را جارو میکردم. برایم افتخار بود. استکبار نفسانی، مانع عبادت است. خود را برتر از دیگران دیدن، نشانه کبر است. تواضع، راه عبادت حقیقی است. قرآن کریم میفرماید: وَأَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٍ (بقره: 231؛ بدانید که خدا به هر چیزی داناست). عبادت بدون اخلاص، بیثمر است.
یک بار در منبری، شخصی از عالم دیگری تعریف نکرد، چون او را نمیشناخت. این، خودبرتربینی بود. انکار و ابای نفسانی، مانع پذیرش حق است. باید با تواضع و همدلی، به سوی حقیقت رفت.
درنگ: تواضع و اخلاص، کلید عبادت حقیقیاند. استکبار نفسانی، مانع رشد معنوی است.
بخش پنجم: قرآن، گنج بینهایت
قرآنم را هنوز نگه داشتهام، پر از علامتگذاری. این کتاب، گنجی است که با هیچ قیمتی نمیفروشم. هر آیهاش، جهانی از معرفت است. اما فهم آن، دشوار است. نیازمند مطالعه عمیق و علمی است. بدون این، به سوءتفاهم میرسیم.
درنگ: قرآن، گنجی معنوی و بینهایت است که فهم آن نیازمند مطالعه عمیق و علمی است.
بخش ششم: نقش اساتید و جایگاه زنان
نود استاد داشتم. برخی گمنام، اما از مشاهیر بزرگتر بودند. اولین استاد عرفانم، زنی بود در کودکی. او مرا به سوی معرفت برد. پیامبر اکرم (ص) با حضرت زهرا (س) چنان با احترام رفتار میکردند که الگویی است برای ما. زنان، در فرهنگ دینی، جایگاهی والا دارند.
طلاب، گاه از تاریخ و سیره اهل بیت بیخبرند. بدون دانستن تاریخ، دین را ناقص میفهمیم. باید سیره را بخوانیم، تا حقیقت را دریابیم.
درنگ: اساتید گمنام و زنان، نقش بزرگی در تربیت دینی دارند. مطالعه تاریخ و سیره، برای فهم دین ضروری است.
جمعبندی
این گفتگوها، سفری است به سوی شناخت انسان، خدا، و دین. از کودکی تا امروز، هر تجربه، مرا به این باور رسانده که علم دینی باید عملی، علمی، و وحدتآفرین باشد. قرآن، گنجی است که باید با ابزارهای علمی گشوده شود. تواضع، اخلاص، و احترام به دیگران، راههای رسیدن به حقیقتاند. این خاطرات، دعوتی است به تأمل در خود و مسئولیتهایمان در برابر خدا و خلق.
با نظارت صادق خادمی