در حال بارگذاری ...
صادق خادمی
صادق خادمی

جستجوی زنده در تمام درس‌ها

یافتن درس بر اساس شماره (در این دسته)

گفتگوهای صمیمی 687

متن درس





گفتگوهای صمیمی

گفتگوهای صمیمی

برگرفته از درس‌گفتارهای آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره، جلسه 687

مقدمه

در سال‌های دور، در محضر اساتید بزرگ، درس‌هایی آموختم که نه‌تنها علم، بلکه معرفت را در وجودم کاشتند. این خاطرات، که گاه در درس‌گفتارهایم به‌صورت گذرا بیان شده‌اند، شرحی است از تجربه‌های ژرف عرفانی، فلسفی و اجتماعی که در مسیر طلبگی و زندگی‌ام شکل گرفته‌اند. آنچه در این مجموعه می‌خوانید، روایت‌هایی است صمیمی از روزگارانی که در قبرستان‌ها، حوزه‌ها و محافل علمی گذراندم؛ لحظه‌هایی که مرا به تأمل در حقیقت وجود و هدف زندگی واداشتند. این گفتگوها، نه‌فقط بازتاب خاطرات من، بلکه دعوتی است به سوی معرفت و خودشناسی، با زبانی که هم صمیمی است و هم متین، تا شما را به دنیای این تجربه‌ها بکشاند.

بخش اول: قبرستان، دانشگاه معرفت

خاطره‌ای از استاد بزرگ و قبرستان

استادی بزرگوار داشتم که شب‌ها ما را به قبرستانی می‌برد که آن را دانشگاهی عظیم می‌خواند. می‌گفت: «اینجا، جایی است که حقیقت زندگی را می‌آموزید.» گاه ساعت‌ها در آن تاریکی و سکوت، در میان قبور، منتظرش می‌ماندیم. شش، هفت ساعت در آن فضای سنگین، جایی که مرگ با تمام وجودش حضور داشت، به ما درس معرفت می‌داد. هنوز هم گاه به آن قبرستان می‌روم، طوافش می‌کنم و زمزمه‌های آن شب‌ها را در دلم زنده می‌کنم. آن مکان، نه‌فقط قبرستان، که دانشگاهی بود برای تأمل در مرگ و زندگی.

درنگ: قبرستان، در سنت عرفانی، مکانی برای تأمل در مرگ و حقیقت وجود است. استاد با این روش غیرمتعارف، بر اهمیت معرفت وجودی تأکید داشت.

این تجربه، مرا به این اندیشه واداشت که مرگ، بزرگ‌ترین معلم است. در قبرستان، جایی که همه چیز به پایان می‌رسد، انسان به حقیقت خویش بازمی‌گردد. استاد ما با این روش، می‌خواست ما را از علم ظاهری به سوی معرفت باطنی رهنمون شود.

گفت‌وگویی با مرده‌شور قبرستان

در همان قبرستان، با مرده‌شوری آشنا شدم که پنجاه سال در آن‌جا کار کرده بود. با افتخار از چای و غذایش سخن می‌گفت: «حاج‌آقا، خیال نکنی من مرده‌شورم و چای بد می‌خورم! بهترین چای و چلوکباب را دارم.» با خنده تأکید می‌کرد که پولش پاک است و از مرده‌خوری نیست. یک‌بار از او پرسیدم: «در این پنجاه سال، چه دیده‌ای؟ چیزی عجیب، مثل جن یا ارواح؟» با صداقت گفت: «جز استخوان، هیچ‌چیز ندیده‌ام. برای من، مرده و سنگ فرقی ندارد.» این سادگی و صداقتش مرا به شگفتی آورد.

درنگ: سادگی و صداقت مرده‌شور، نشان‌دهنده رضایت او از زندگی و حساسیت اخلاقی‌اش در کسب روزی حلال بود. او با تمرکز بر وظایف روزمره، از گمانه‌زنی‌های غیرمستند پرهیز داشت.

این گفت‌وگو، مرا به فکر فرو برد که چگونه انسانی می‌تواند در میان مرگ، این‌گونه زندگی را با رضایت و افتخار در آغوش گیرد. او، در عین سادگی، درس بزرگی به من داد: معرفت، گاه در ساده‌ترین لحظه‌ها نهفته است.

تمایز علم و معرفت

همیشه این پرسش در ذهنم بود که ما چه‌کاره‌ایم؟ دنبال علم هستیم یا معرفت؟ این دو را قاطی کردن، خطاست. علم، دانشی است که در کتاب‌ها می‌خوانیم، اما معرفت، نوری است که در دل می‌تابد. اگر این دو را بی‌هدف با هم بیامیزیم، راه را گم می‌کنیم. استادم می‌گفت: «هر چیزی جای خودش. علم منقول را با معقول قاطی نکنید.» این سخن، هنوز در گوشم طنین‌انداز است.

درنگ: تمایز میان علم نظری و معرفت باطنی، کلید خودسازی است. ترکیب بی‌برنامه علوم، به پراکندگی فکری و کاهش عمق معرفت منجر می‌شود.

این درس، مرا واداشت تا در طلبگی‌ام، هدفم را روشن کنم. علم، ابزار است، اما معرفت، مقصد. این تمایز، راهنمایی است برای هر جوینده حقیقتی.

بخش دوم: عالمان بزرگ و علم ایجادی

یاد عالم برجسته و تعریف علم حقیقی

عالمی بزرگ که علم را به دو نوع تقسیم می‌کرد: علم ایجادی و علم انفعالی. می‌گفت: «علم حقیقی، آن است که از جانب خدا در دل می‌تابد، نه آن‌که از دیگران جمع کنی.» او علم انفعالی را به نان گدایی تشبیه می‌کرد؛ دانشی پراکنده که اصالت ندارد. این سخن، مانند صاعقه‌ای بر جانم نشست.

درنگ: علم ایجادی، معرفتی است که در وجود انسان خلق می‌شود و ریشه در هدایت الهی دارد، برخلاف علم انفعالی که تقلیدی و پراکنده است.

این عالم، با این کلام، مرا به تأمل در اصالت علم واداشت. او خود، نمونه‌ای بود از عالمی که علم‌اش از وجودش می‌جوشید، نه از کتاب‌های دیگران.

گفتار طنزآمیز عالم: غریب‌الغرباء و ادیب‌الادباء

همان عالم، با طنزی شیرین به امام رضا علیه‌السلام می‌گفت: «تو غریب‌الغربایی و من ادیب‌الادباء!» این سخن، که به ظاهر طنز بود، به قامت او برازنده می‌نمود. او با این کلام، ارادتش به امام و اعتماد به نفس علمی‌اش را نشان می‌داد.

درنگ: این گفتار طنزآمیز، نشان‌دهنده صمیمیت عالم با امام رضا علیه‌السلام و اعتماد به نفس او در مقام علمی بود.

این لحظه، برایم یادآور شد که عالمان بزرگ، چگونه با طنز و صمیمیت، معرفت و ارادت را در هم می‌آمیزند.

چالش‌های مالی و تدریس

از او پرسیدم: «چرا از طلاب بی‌بضاعت پول می‌گیری؟» گفت: «چاره‌ای ندارم. زحمت می‌کشم و پول حرام نمی‌خواهم.» درس‌هایش، گاه دویست تومان هزینه داشت، مبلغی که در آن زمان، ارزش یک خانه بود. اما درس‌هایش، حیات طیبه‌ای بود که جان می‌بخشید.

درنگ: تعهد عالم به کسب حلال و استقلال مالی، در کنار کیفیت والای درس‌هایش، نشان‌دهنده عمق شخصیت او بود.

این خاطره، مرا به فکر فرو برد که چگونه عالمی می‌تواند در تنگنای مالی، همچنان به آموزش معرفت ادامه دهد.

بی‌توجهی طلاب به درس‌های عمیق

طلاب در درس او، به جای گوش دادن، به شوخی و بی‌احترامی مشغول بودند. ریگ به سویش پرتاب می‌کردند و زیر صندلی‌اش می‌زدند. اما او، غرق در عالم خویش، درس می‌داد، گویی این دنیا را نمی‌دید.

درنگ: بی‌توجهی طلاب، نشان‌دهنده تفاوت سطح معرفتی میان استاد و شاگرد بود که مانع درک عمق درس‌های او می‌شد.

این صحنه، مرا به تأمل در ناسپاسی شاگردان و ارزش علم اصیل واداشت.

بخش سوم: نقد آموزش و پویایی معرفت

خاطره‌ای از عالم لاغر و نقد رنج‌های غیرضروری

عالمی را که از شدت لاغری، دنده‌هایش پیدا بود. به او گفتم: «این جسم لاغر، عرفان را حل نمی‌کند.» خندید و گفت: «بدن باید کشش داشته باشد. رنج بی‌جا، به عرفان نمی‌رسد.» او معتقد بود که جسم باید قوی باشد تا روح را همراهی کند.

درنگ: سلامت جسمانی، لازمه سلوک عرفانی است. رنج‌های غیرضروری، مانع تعادل میان جسم و روح می‌شوند.

این گفت‌وگو، مرا به اهمیت تعادل در زندگی واداشت. عرفان، بدون جسم سالم، راه به جایی نمی‌برد.

نقد آموزش بیش از حد

همیشه از آموزش‌های بی‌محتوا گله‌مند بودم. در مدرسه و دانشگاه، دانش‌آموزان درس نمی‌خوانند، چون محتوا جذاب نیست. در حوزه‌ها هم، طلاب در میان انبوه کتاب‌ها گم می‌شوند. آموزش زیاد، مثل خوردن زیاد است؛ به جسم و روح آسیب می‌زند.

درنگ: آموزش بیش از حد و بدون محتوا، مانند خوردن بیش از حد، به اختلال در نظام وجودی انسان منجر می‌شود.

این تأمل، مرا به این پرسش واداشت که چرا نظام آموزشی ما، به جای معرفت، انبوه اطلاعات بی‌فایده را به خورد ذهن‌ها می‌دهد؟

پرسش از عدم موفقیت در معرفت

بارها از خود پرسیده‌ام: چرا انسان‌ها به حقایق نمی‌رسند؟ چرا به الهامات و علوم لدنی دست نمی‌یابند؟ مگر وحی تمام شده؟ مگر الهام پایان یافته؟ خیر، هیچ‌چیز در عالم خدا تمام نمی‌شود. إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ (قرآن کریم، بقره: ۱۵۶، ما از آن خدا هستیم و به سوی او بازمی‌گردیم). این آیه، گواه است که مسیر معرفت همچنان باز است.

درنگ: مسیر وحی، الهام و علوم لدنی همچنان باز است. محدودیت معرفت، ریشه در آموزش نادرست و فقدان هدفمندی دارد.

این پرسش‌ها، مرا به بازنگری در روش‌های آموزشی و معنوی واداشتند. معرفت، مقصدی است که با آموزش درست، در دسترس همگان است.

پویایی قرآن و نقش امامت

همیشه می‌گفتم: وحی تمام نشده. قرآن کریم، گنجینه‌ای است که تا ابد ظهور می‌یابد. امامت و معرفت، متکفل این ظهورند. هیچ‌چیز در عالم خدا پایان نمی‌یابد. بشر، تازه در آغاز راه است.

درنگ: قرآن، گنجینه‌ای پویا و بی‌پایان است. امامت و معرفت، راه‌های اظهار حقایق الهی هستند.

این باور، مرا به پویایی دین و ظرفیت بی‌نهایت معرفت قرآنی رهنمون کرد.

جمع‌بندی

این گفتگوهای صمیمی، روایت‌هایی است از سال‌های طلبگی‌ام، از قبرستان‌هایی که دانشگاه معرفت بودند تا درس‌های عالمانی که علم را نه در کتاب‌ها، که در وجودشان می‌جستند. این خاطرات، دعوتی است به تأمل در تمایز علم و معرفت، در پویایی وحی و قرآن، و در نقد نظام‌های آموزشی که گاه از حقیقت دور می‌افتند. هر خاطره، پنجره‌ای است به سوی خودشناسی و خداجویی، که امیدوارم خواننده را به این مسیر هدایت کند.

با نظارت صادق خادمی