متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه 707
مقدمه
سالها پیش، در محافل علمی و حوزوی، دغدغهای عمیق در دلم ریشه دوانده بود: چرا نظام آموزشی ما، چه در حوزه و چه در دانشگاه، گاه از پرورش خلاقیت و نوآوری بازمیماند؟ این پرسش، که ریشه در تجربههای زیستهام در کسوت طلبگی و تدریس داشت، مرا به تأمل در چیستی علم و آموزش واداشت. این گفتگوها، که گویی شرح لحظههای تأمل من در برابر شاگردانم بوده، بازتابی است از آنچه در درسگفتارهایم بهصورت گذرا بیان کردهام. اکنون، با قلبی آکنده از شوق و مسئولیت، این تأملات را با شما در میان میگذارم تا شاید جرقهای برای بازاندیشی در علم دینی و پرورش انسانهای خلاق باشد.
بخش اول: ضرورت پرورش خلاقیت در آموزش
در کلاسهای درس، شاهد تکرار بیوقفه مفاهیم بودم. گویی دانشآموز یا طلبه، تنها باید آنچه پیشینیان گفتهاند را حفظ کند: «آب»، «بابا»، «دارا». این تکرار، اگرچه در نگاه نخست ساده مینمود، اما مرا به فکر فرو برد که چرا آموزش ما به جای برانگیختن اندیشه، به انباشت معلومات محدود شده است؟ نظام آموزشی باید بستری باشد که انسان را به خلاقیت و ابداع سوق دهد، نه آنکه او را در چرخهای انفعالی از حفظ و تکرار گرفتار کند.
درنگ: تربیت انسانها باید بر پرورش تواناییهای ایجادی و خلاق متمرکز باشد، نه صرفاً آموزش انفعالی و تکراری.
این سخن، نه از سر انتقاد که از سر دلسوزی بود. من همیشه باور داشتم که انسان، موجودی است که خداوند در او ظرفیت خلق و ابداع نهاده است. قرآن کریم میفرماید: وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ (و ما فرزندان آدم را کرامت بخشیدیم، سوره اسراء، آیه ۷۰). این کرامت، در توانایی آدمی برای آفرینش و نوآوری تجلی مییابد. اما اگر این ظرفیت را به جای فعلیتبخشی، در انفعال غرق کنیم، چگونه میتوانیم به رشد علمی و معنوی دست یابیم؟
بخش دوم: نقد آموزشهای انفعالی
در جوانی، کنجکاویام مرا به پرسوجو از عالمان و استادان واداشت. میخواستم بدانم که تهِ این درسخواندنها چیست؟ یکی گفت: «سیوطی بخوان»، دیگری گفت: «لمعه بخوان»، و آن یکی گفت: «مغنی بخوان». اما وقتی پرسیدم اینها چیست، پاسخها همه یکسان بود: «ادبیات است، ادبیات است!» گویی تمام علم، در تکرار ادبیات خلاصه شده بود. این تجربه، مرا به این نتیجه رساند که نظام آموزشی ما، گاه به جای تولید علم، به بازتولید معلومات پیشینیان بسنده میکند.
درنگ: آموزشهای کنونی، چه در حوزه و چه در دانشگاه، اغلب انفعالی و تکراریاند و به تولید علم نوآورانه منجر نمیشوند.
این انفعال، تنها به حوزه محدود نیست. در دانشگاهها نیز گاه شاهدیم که دانشجویان، سالها به تکرار مفاهیم مشغولاند، بیآنکه جرقهای از خلاقیت در ذهنشان زده شود. این چرخه، نه تنها علم را پویا نمیکند، بلکه آن را در تنگنای تکرار گرفتار میسازد.
بخش سوم: چرخه تکراری آموزش و تدریس
سالها پیش، در یکی از حوزههای علمیه، طلبهای را دیدم که پس از دههها تحصیل، همان کتابهایی را تدریس میکرد که خود خوانده بود. گویی علم، در چرخهای بسته گرفتار شده بود: خواندن، حفظ کردن، و دوباره تدریس همان مطالب. این مشاهده، مرا به فکر فرو برد که چرا عالمان ما، پس از سالها تلاش، به جای خلق دانش جدید، به تکرار گذشته بسنده میکنند؟
درنگ: چرخه تکراری آموزش و تدریس، به دلیل فقدان نوآوری، علم دینی را از پویایی محروم کرده است.
این چرخه، گویی زنجیری است که ذهن را در بند میکشد. عالم دینی باید بتواند از دانش پیشینیان فراتر رود و به جای بازتولید، به ابداع بپردازد. این سخن، نه انکار ارزش سنت که دعوتی است به پویایی و خلاقیت در بستر همان سنت.
بخش چهارم: انفعالی بودن متون علمی
روزی در کتابخانهای، به بررسی کتابهای علمی پرداختم. با شگفتی دریافتم که بسیاری از این متون، تنها بازتکرار سخنان پیشینیاناند. شاید تنها پنج درصد از آنها حاوی نکتهای نو باشند. این واقعیت، مرا به این پرسش واداشت که چرا علم ما، به جای پیشرفت، درجا میزند؟
درنگ: اکثر کتب علمی موجود، انفعالی و معلوماتیاند و فاقد محتوای نوآورانه و علمی هستند.
این انفعال، نه تنها در متون حوزوی که در آثار دانشگاهی نیز دیده میشود. گویی نویسندگان، به جای آفرینش علم جدید، به بازنویسی و کلفتتر کردن متون پیشین مشغولاند. این وضعیت، نیازمند بازنگری عمیق در روشهای تولید علم است.
بخش پنجم: موانع خلاقیت در علم دینی
در گفتوگویی با یکی از طلاب، او از فشار نظام آموزشی برای تکرار سخنان پیشینیان گلایه کرد. گویی هرگونه نوآوری، با مقاومت مواجه میشد. این تجربه، مرا به تأمل در ساختارهای آموزشی واداشت. چرا نظامی که باید مشوق خلاقیت باشد، گاه مانع آن میشود؟
درنگ: نظام آموزشی علم دینی، با محدود کردن عالمان به تکرار، مانع از خلاقیت و نوآوری آنها میشود.
این موانع، ریشه در فرهنگ آموزشی ما دارند. باید ساختارهایی ایجاد کنیم که عالمان را به ابداع و خلاقیت تشویق کند، نه آنکه آنها را در بند تکرار نگه دارد.
بخش ششم: تأثیر روانشناختی آموزش انفعالی
در یکی از جلسات درس، طلبهای از دشواری حفظ متون سخن گفت. او نگران بود که با تمرکز بر حفظ، توانایی تفکرش کاهش یابد. این سخن، مرا به مطالعه روانشناسی آموزش سوق داد. دریافتم که تمرکز بیشازحد بر حافظه، به تضعیف تواناییهای خلاق منجر میشود.
درنگ: آموزش انفعالی، مانند حفظ افراطی، تواناییهای ایجادی را تضعیف کرده و به تقویت حافظه بهجای اندیشه منجر میشود.
این یافته، مرا به این باور رساند که آموزش باید تعادلی بین حفظ و خلاقیت برقرار کند. اگر تنها بر حافظه تکیه کنیم، ذهن را از اندیشهورزی محروم کردهایم.
بخش هفتم: نقد حفظ افراطی قرآن
در یکی از جلسات، بحثی درباره حفظ قرآن درگرفت. یکی از شاگردان پرسید: «چرا باید سالها صرف حفظ کنیم، درحالیکه قرآن را میتوان از روی متن خواند؟» این پرسش، مرا به تأمل واداشت. حفظ قرآن، اگرچه ارزشمند است، اما نباید جایگزین فهم و استخراج معارف از آن شود.
درنگ: حفظ افراطی قرآن، بدون تمرکز بر فهم و تولید علم، به هدررفت عمر و کاهش خلاقیت منجر میشود.
قرآن کریم، کتاب هدایت است: كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ (کتابی است که بهسوی تو فرو فرستادیم تا مردم را از تاریکیها به سوی نور بیرون ببری، سوره ابراهیم، آیه ۱). این هدایت، در فهم عمیق و تولید علم از قرآن نهفته است، نه در حفظ صرف.
بخش هشتم: پیشنهاد جایگزین برای حفظ قرآن
به جای حفظ افراطی، من همیشه به شاگردانم توصیه میکردم که قرآن را در جیب خود داشته باشند، بخوانند و از آن قاعده و علم استخراج کنند. روزی به یکی از طلاب گفتم: «قرآن را باز کن، بخوان و فکر کن. از آن عرفان، علم و حتی راهحلهای اجتماعی درآور.» این رویکرد، به جای انفعال، به خلاقیت منجر میشود.
درنگ: بهجای حفظ افراطی، باید بر فهم و استخراج قواعد علمی، عرفانی و کاربردی از قرآن تمرکز شود.
این روش، نه تنها به پویایی علم دینی کمک میکند، بلکه به حل مسائل اجتماعی نیز منجر میشود. قرآن، منبعی است برای آفرینش دانش، نه صرفاً حفظ کلمات.
بخش نهم: نقد روشهای آموزشی سنتی
معلمی را که وقتی حوصله تدریس نداشت، به شاگردان میگفت: «مشق بنویسید!» این روش، نه از سر آموزش که از سر ناتوانی در تولید محتوای علمی بود. این تجربه، مرا به این نتیجه رساند که روشهای آموزشی سنتی، گاه به جای پرورش ذهن، به انفعال منجر میشوند.
درنگ: روشهای آموزشی سنتی، مانند مشقنویسی بهجای تدریس، نتیجه فقدان آمادگی معلم و ناتوانی در تولید محتوای علمی است.
این نقد، دعوتی است به بازسازی روشهای آموزشی. معلم باید بتواند ذهن شاگرد را به سوی خلاقیت هدایت کند، نه آنکه او را در تکرار گرفتار سازد.
بخش دهم: کاستی حفظ در حل مشکلات جامعه
روزی از خود پرسیدم: «این همه حفظ قرآن و نهجالبلاغه، چه مشکلی از جامعه حل کرده است؟» این پرسش، مرا به این باور رساند که علم دینی باید کارآمد باشد و به حل مسائل اجتماعی منجر شود. حفظ، اگر به تولید علم و عمل نینجامد، چه سودی دارد؟
درنگ: حفظ متون دینی، بدون تولید علم و حل مشکلات جامعه، فاقد کارآمدی است.
علم دینی باید بتواند گرهای از مشکلات جامعه باز کند. اینجاست که نقش عالم، نه در حفظ که در خلاقیت و نوآوری نمایان میشود.
بخش یازدهم: فقدان نوآوری در متون فقهی
در مطالعه رسالههای فقهی، دریافتم بسیاری از آنها تنها تکرار آرای پیشینیاناند. گاه عالمی میگفت: «به رساله فلانی عمل کنید، من همان را میگویم.» این سخن، مرا به تأمل در فقدان نوآوری در فقه واداشت.
درنگ: اکثر متون فقهی، تکرار آرای پیشینیاناند و فاقد نوآوری و محتوای ایجادی هستند.
فقه، بهعنوان علمی پویا، باید بتواند به نیازهای روز پاسخ دهد. این پویایی، در گرو خلاقیت و ابداع است، نه تکرار محض.
بخش دوازدهم: تجربه شخصی از کاستی نظام آموزشی
در کودکی، کنجکاو بودم که بدانم تهِ این درسخواندنها چیست. اما پاسخها، گاه چنان مبهم بود که مرا به سردرگمی میکشاند. یکی میگفت: «به تو چه؟» و دیگری میگفت: «درس بخوان!» این تجربه، مرا به این نتیجه رساند که نظام آموزشی ما، گاه فاقد هدف و جهتگیری روشن است.
درنگ: تجربه پرسوجو از نظام آموزشی حوزه، نشاندهنده فقدان وضوح در اهداف و محتوای آموزشی است.
این سردرگمی، زنگ خطری است برای بازنگری در اهداف آموزشی. علم دینی باید هدفمند باشد و به پرورش انسانهای خلاق منجر شود.
بخش سیزدهم: انفعالی بودن فرهنگ آموزشی
در گفتوگو با طلاب، از فرهنگ آموزشیای گلایه میکردند که آنها را به تکرار و انفعال سوق میداد. این فرهنگ، گویی ذهن را در قفسی از معلومات قدیمی زندانی کرده بود. این مشاهده، مرا به تأمل در ضرورت تحول فرهنگی واداشت.
درنگ: فرهنگ آموزشی کنونی، به دلیل فقدان خلاقیت و تمرکز بر تکرار، مانع از رشد علمی و فکری افراد میشود.
فرهنگ آموزشی باید به گونهای باشد که ذهن را به سوی نوآوری و ابداع هدایت کند، نه آنکه آن را در بند تکرار نگه دارد.
بخش چهاردهم: ضرورت خودآگاهی و پرسش «من انت»
شبها، در خلوت خود، از خویش میپرسیدم: «من انت؟ من کیستم؟» این پرسش، گویی کلیدی بود برای باز کردن قفلهای ذهنم. هرگاه این سؤال را از خود میپرسیدم، درمییافتم که چه میزان از دانستههایم از خودم است و چه میزان از دیگران.
درنگ: پرسش «من انت» باید مبنای خودآگاهی و تولید محتوای ایجادی در علم و عمل قرار گیرد.
این خودآگاهی، مرا به سوی خلاقیت هدایت کرد. عالم دینی باید از خود بپرسد: «من چه آوردهام؟» این پرسش، آغاز راه نوآوری است.
بخش پانزدهم: تفاوت توانایی ایجادی و اکتسابی
در گفتوگویی با شاگردانم، از تفاوت بین توانایی ایجادی و اکتسابی سخن گفتم. توانایی اکتسابی، مانند گونیای است که پر از معلومات دیگران شده، اما توانایی ایجادی، مانند چشمهای است که از درون میجوشد و علم جدید میآفریند.
درنگ: توانایی ایجادی، به تولید علم جدید منجر میشود، درحالیکه توانایی اکتسابی، صرفاً بازتولید علم دیگران است.
این تمایز، مرا به این باور رساند که علم دینی باید به سوی ایجادی بودن حرکت کند. عالم باید بتواند به علم بشری چیزی بیفزاید، نه آنکه تنها مصرفکننده علم دیگران باشد.
بخش شانزدهم: ضرورت پرورش محققان خلاق
روزی به یکی از شاگردانم گفتم: «اگر میخواهی عالم باشی، باید خلاق باشی.» این سخن، از باور عمیقم به ضرورت پرورش محققان خلاق سرچشمه میگرفت. ما باید با روشهای علمی، استعدادهای خلاق را شناسایی و پرورش دهیم.
درنگ: برای پرورش محققان خلاق، باید افراد با تواناییهای ایجادی از طریق تستهای روانشناختی شناسایی و تربیت شوند.
این شناسایی، نیازمند مربیان متخصص و روشهای علمی است. تنها در این صورت است که میتوانیم عالمانی تربیت کنیم که به علم بشری چیزی بیفزایند.
بخش هفدهم: خطر توهم خلاقیت
در گفتوگویی، یکی از طلاب ادعا کرد که همه سخنانش از خودش است. این ادعا، مرا به فکر فرو برد. توهم خلاقیت، گاه از فقدان خودآگاهی ناشی میشود و به انحراف فکری منجر میگردد.
درنگ: توهم خلاقیت، که در آن فرد همه چیز را به خود نسبت میدهد، به انحراف فکری و کاهش اعتبار علمی منجر میشود.
عالم باید فروتن باشد و بداند که چه میزان از دانستههایش از دیگران است. این فروتنی، راه را برای خلاقیت حقیقی باز میکند.
بخش هجدهم: اهمیت خودارزیابی شبانه
هر شب، در خلوت خود، از خویش میپرسیدم: «امروز چه کردم؟ چه چیزی از خودم به جا گذاشتم؟» این خودارزیابی، به من کمک کرد تا تواناییهای ایجادیام را از انفعالی جدا کنم. این تمرین، گویی آینهای بود که حقیقت ذهنم را نشان میداد.
درنگ: خودارزیابی شبانه با پرسش «من انت» به شناسایی تواناییهای ایجادی و انفعالی کمک میکند.
این تمرین، هر عالمی را به سوی خودآگاهی و خلاقیت هدایت میکند. باید هر شب از خود بپرسیم: «من چه آوردهام؟»
بخش نوزدهم: نقش مربی و تمرین در خلاقیت
در گفتوگویی با شاگردانم، از اهمیت مربی سخن گفتم. مربی، مانند باغبانی است که نهال خلاقیت را پرورش میدهد. بدون مربی و تمرین، تواناییهای ایجادی در خاک انفعال مدفون میمانند.
درنگ: پرورش خلاقیت نیازمند مربی، ریاضت و تمرین است تا تواناییهای ایجادی تقویت شوند.
مربیان متخصص و تمرینهای هدفمند، میتوانند ذهن را به سوی نوآوری هدایت کنند. این راه، نیازمند صبر و پشتکار است.
بخش بیستم: تأثیر جامعه بر انفعال یا خلاقیت
روزی از خود پرسیدم: «چرا جامعه ما گاه به انفعال تشویق میکند؟» پاسخ را در فرهنگ آموزشی یافتم. جامعهای که حفظ را بر خلاقیت ترجیح میدهد، ذهنها را در بند میکشد.
درنگ: جامعه میتواند با تشویق به حفظ متون، افراد را به انفعال سوق دهد یا با تأکید بر خلاقیت، تواناییهای ایجادی را تقویت کند.
جامعه باید بستری فراهم کند که خلاقیت را ارج نهد و از انفعال فاصله بگیرد. این تحول، نیازمند تغییر در فرهنگ آموزشی است.
بخش بیستویکم: ضرورت ارزشگذاری بر خلاقیت
در گفتوگویی با شاگردانم، گفتم: «اگر کسی اختراعی بیاورد، چرا باید مدرکش را بپرسیم؟» این سخن، از باورم به ضرورت ارزشگذاری بر خلاقیت سرچشمه میگرفت. مدرکگرایی، گاه مانع رشد استعدادهای خلاق میشود.
درنگ: نظام آموزشی باید به جای مدرکگرایی، بر خلاقیت و تولید علم جدید ارزشگذاری کند.
این ارزشگذاری، راه را برای پرورش استعدادهای خلاق باز میکند و علم را از بند مدرکگرایی رها میسازد.
بخش بیستودوم: نقد مدرکگرایی در جامعه
روزی جوانی با ایدهای نو به من مراجعه کرد، اما گفتند: «مدرکت چیست؟» این پرسش، مرا به فکر فرو برد. چرا باید توانایی یک انسان را با مدرک سنجید؟ این مدرکگرایی، گاه استعدادها را سرکوب میکند.
درنگ: مدرکگرایی، مانع از پذیرش نوآوریهای افراد بدون مدرک شده و به توقف رشد علمی منجر میشود.
جامعه باید به جای مدرک، به توانایی و خلاقیت بها دهد. این تغییر، به رشد علمی و فرهنگی منجر خواهد شد.
بخش بیستوسوم: ضرورت کدگذاری آرای علمی
در بررسی متون علمی، دریافتم که بسیاری از آراء، بدون ذکر منشأ تکرار میشوند. این آشفتگی، مرا به این باور رساند که باید آرای علمی را کدگذاری کنیم تا منشأ هر سخن روشن شود.
درنگ: آرای علمی باید کدگذاری شده و منشأ آنها مشخص گردد تا از ادعاهای غیرمستند جلوگیری شود.
این کدگذاری، به انسجام علمی کمک میکند و از ادعاهای بیاساس جلوگیری مینماید. علم دینی باید شفاف و مستند باشد.
بخش بیستوچهارم: نقد تولید متون غیرضروری
در مطالعه کتابهای علمی، گاه با متونی مواجه میشدم که تنها حجم کاغذ را افزایش داده بودند. این متون، به جای افزودن به علم، به تکرار و کلفتتر کردن سخنان پیشینیان مشغول بودند.
درنگ: تولید متون غیرضروری و تکراری، به جای افزودن به علم، به افزایش حجم و کاهش کیفیت منجر میشود.
عالم باید به جای تولید متون تکراری، به خلق دانش جدید بپردازد. این رویکرد، به پویایی علم دینی کمک میکند.
بخش بیستوپنجم: اهمیت خودآگاهی در تولید علم
هر شب، در خلوت خود، از خویش میپرسیدم: «من انت؟ چه آوردهام؟» این پرسش، مرا به سوی خلاقیت و نوآوری هدایت کرد. عالم دینی باید خود را بشناسد و بداند که چه سهمی در علم دارد.
درنگ: پرسش «من انت» باید مبنای تولید علم قرار گیرد تا عالمان به خلاقیت و نوآوری تشویق شوند.
این خودآگاهی، عالم را از انفعال به سوی ایجادی بودن سوق میدهد. علم دینی، در گرو این خودشناسی است.
جمعبندی
این گفتگوهای صمیمی، بازتاب تأملات من در سالهای طلبگی و تدریس است. من همیشه باور داشتم که علم دینی باید پویا، خلاق و کارآمد باشد. نظام آموزشی ما، چه در حوزه و چه در دانشگاه، نیازمند تحولی است که خلاقیت را در مرکز قرار دهد. پرسش «من انت»، گویی چراغی است که راه را روشن میکند. باید از خود بپرسیم: «چه آوردهایم؟» این پرسش، ما را به سوی خلق علم جدید، حل مسائل اجتماعی و پویایی فرهنگی هدایت خواهد کرد. امید دارم که این تأملات، جرقهای باشد برای بازاندیشی در علم دینی و پرورش نسلی خلاق و نوآور.
با نظارت صادق خادمی