متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه 723
مقدمه
در یکی از درسگفتارهایم، سخن از عظمت انسان و رابطه عاشقانهاش با حق تعالی به میان آمد. این گفتگوها، که گاه در خلوت تأملاتم و گاه در جمع شاگردان بیان شدهاند، نهتنها شرحی از آموختههایم، بلکه بازتابی از تجربههای زیستهام در مسیر معرفت و تهذیب نفس است. آنچه در این مجموعه، که نامش را «گفتگوهای صمیمی» نهادهام، میخوانید، شرحی است از لحظههایی که در آنها کوشیدهام حقیقت انسان و جایگاه او در هستی را با زبانی ساده اما ژرف، با شما در میان بگذارم. این گفتار، که از جلسه 723 درسگفتارهایم برگرفته شده، تأملی است بر رهایی از تعینات نفسانی، نقش شعر بهعنوان مناجات، و عظمت ذاتی انسان که گاه در بند استعمار و طاغوت گرفتار آمده و گاه با هدایت الهی به معرفت میرسد.
نکات کلیدی
- رهایی از تعینات نفسانی برای لقای الهی، ضرورتی عرفانی است.
- شعر عرفانی، ابزاری برای مناجات و ارتباط با حق تعالی است.
- عظمت ذاتی انسان، اگر هدایت شود به معرفت و اگر کنترل نشود به استکبار میانجامد.
- شرایع دینی مانند نماز و دعا، برای یافتن و کنترل عظمت انسانی طراحی شدهاند.
- اولیای خدا با عشق و فداکاری، در مسیر خداپرستی گام برمیدارند.
بخش اول: رهایی از تعینات نفسانی
روزی که در جمع شاگردان، سخن از آیهای به میان آمد که مرا سالها به تأمل واداشته بود: ﴿فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى﴾ (قرآن کریم، طه: 12؛ کفشهایت را بیرون آور که تو در وادی مقدس طوی هستی). این آیه، گویی دعوتی است به رهایی از هر آنچه ما را به خود مشغول میدارد. به شاگردانم گفتم: وقتی میخواهی به سوی حق گام برداری، باید از تعینات نفسانی، از «من» گفتنها و خودبینیها، رها شوی. آنجا دیگر تو نیستی، بلکه تنها اوست. این رهایی، گویی خلع نعلین است؛ کنایهای از کنار نهادن تعلقات و خودخواهیهایی که انسان را از لقای الهی بازمیدارند.
این سخن را از تجربههای خودم میگویم. سالها پیش، در خلوت مناجاتهایم، دریافتم که هرگاه «من» را کنار گذاشتم، گویی دریچهای به سوی معرفت گشوده شد. این همان معنای عرفانی است که در کلام اولیای خدا یافتم: برای ورود به وادی قدس، باید از خود تهی شد و تنها او را دید.
بخش دوم: شعر، زبانی برای مناجات
شعر برای من بیش از واژه و وزن است؛ مناجاتنامهای است که از عمق جانم برمیخیزد. شبی که اشعاری را برای یکی از شاگردانم خواندم. او با تعجب پرسید: «اینها چیست؟» گفتم: «اینها نه شعر به معنای معمول است و نه غزل. اینها مناجاتنامه است، گفتوگویی عاشقانه با پروردگار.» بیش از نود درصد اشعارم، سخنی است با حق تعالی؛ گویی در هر بیت، دلم را به سوی او روانه کردهام. اگر روزی این اشعار به چاپ برسند، خواهید دید که جز مناجات و عشق به حضرت حق، چیزی در آنها نیست.
این اشعار، بازتابی از همان حال و هوایی است که در مناجاتهای امیرالمؤمنین علیهالسلام میدیدم. او با خدا سخن میگفت، گویی هیچ فاصلهای میان او و پروردگارش نبود. من نیز کوشیدهام در شعرهایم، همان تغزل عاشقانه را با خداوند بازگو کنم. شاید پنج یا شش درصد از اشعارم به مسائل اجتماعی یا ائمه علیهمالسلام پرداخته باشد، اما قلب این دیوان، تنها با نام او میتپد.
بخش سوم: الاحقر، نشانه عظمت
در دعاها و مأثورات، گاه میبینیم که اولیای خدا خود را «الاحقر» مینامند. روزی که این واژه را برای شاگردانم توضیح میدادم، گفتم: «این الاحقر، در حقیقت اکبر الکبری است.» آنکه خود را در برابر خدا کوچک میبیند، در واقع به عظمت معنوی دست یافته است. معصومین علیهمالسلام، با این تواضع، راه را به ما نشان میدهند: عظمت حقیقی، در فروتنی پیشگاه الهی است.
این پارادوکس، مرا بارها به تأمل واداشته است. در خلوتهایم، بارها از خود پرسیدهام: چگونه میتوانم خود را در برابر حق کوچک ببینم و در عین حال، عظمت ذاتیام را بهعنوان مخلوق او پاس بدارم؟ پاسخ را در سیره اولیا یافتم: آنها با تواضع، به عظمت رسیدند و با کوچکدیدن خود در برابر خدا، بزرگترین مراتب را پیمودند.
بخش چهارم: معرفت یا استکبار
انسان، موجودی است با عظمتی بیحد. اما این عظمت، گاه به معرفت میرسد و گاه به استکبار. در یکی از درسگفتارهایم، با تمثیلی این حقیقت را برای شاگردانم شرح دادم: اگر عظمت انسان هدایت شود، معرفت میشود؛ اما اگر کنترل نشود، به استکبار میانجامد، مانند فرعون که گفت: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ﴾ (قرآن کریم، نازعات: 24؛ من پروردگار برتر شما هستم). این استکبار، از همان عظمتی سرچشمه میگیرد که اگر هدایت میشد، به معرفت الهی میرسید.
این دوگانه را در زندگی روزمره نیز دیدهام. گاه در میان مردم، کسانی را یافتم که بهجای سلام ساده، با تکبر رفتار میکنند، گویی خود را برتر از دیگران میبینند. این رفتار، همان استکبار کوچک است که اگر مهار نشود، به کفر و الحاد میانجامد. اما اگر این عظمت با تزکیه نفس هدایت شود، انسان به معرفتی میرسد که او را به خدا نزدیکتر میکند.
بخش پنجم: استعدادهای ذاتی و محدودیتها
روزی که برای شاگردانم از گاومیش و شیر سخن گفتم. گاومیش، خود را هموزن شیر میبیند، شاخ دارد، جثهای بزرگ دارد، اما فرزندی و یال و کوپال شیر را ندارد. این تمثیل، مرا به این حقیقت رساند که همه موجودات، از انسان تا حیوان، استعدادهای ذاتی دارند، اما محدودیتهای فعلی، آنها را از بالفعل شدن بازمیدارد. گاومیش اگر دو دندان بهجای شاخ داشت، شاید شیر را شکست میداد، اما خدا این محدودیت را در او قرار داده است.
این استعدادها را در خودم نیز دیدهام. بارها احساس کردهام که در وجودم، ظرفیتی بیحد برای معرفت و کمال نهفته است، اما محدودیتهای نفسانی و دنیوی، گاه مانع از شکوفایی آن شدهاند. اینجاست که شرایع الهی به یاری ما میآیند تا این استعدادها را هدایت کرده و به کمال برسانند.
بخش ششم: عظمت انسان و سایه استعمار
انسان، مخلوقی است با عظمتی ذاتی. اما در تأملاتم، بارها به این نتیجه رسیدم که استعمار و طاغوت، این عظمت را تحقیر کردهاند. استعمار، انسان را بزدل، ترسو و حقیر ساخته است. دین، اما، آمده تا انسان را آزاد کند، تا او را به عظمت ذاتیاش بازگرداند. این سخن را نه از کتابها، که از تجربههایم در مواجهه با جامعه آموختهام. دیدهام که چگونه نیروهای خارجی، انسانها را از شناخت خود بازمیدارند و چگونه دین، با دعوت به تزکیه و معرفت، آنها را به سوی آزادی و بزرگی هدایت میکند.
بخش هفتم: کنترل عظمت، کلید کمال
عظمت انسان، مانند پارچ آبی است که اگر در لیوان ریخته شود، باید با دقت کنترل گردد تا به هدر نرود. این تمثیل را برای شاگردانم آوردم: اگر عظمت انسان مهار نشود، مانند فرعون به خرابکاری میانجامد. اما اگر کنترل شود، به معرفتی میرسد که انسان را به خدا نزدیکتر میکند. این کنترل، همان تزکیه نفسی است که شرایع دینی، از نماز و دعا گرفته تا مناجات و تفکر، برای آن طراحی شدهاند.
این حقیقت را در زندگی خودم نیز تجربه کردهام. هرگاه توانستم نفس خود را مهار کنم، گویی دریچهای به سوی معرفت گشوده شد. اما هرگاه غفلت کردم، همان عظمت، مرا به سوی خودبینی و استکبار کشاند.
بخش هشتم: نقش شرایع در تزکیه نفس
نماز، دعا و مناجات، گویی کلیدهایی هستند برای یافتن و کنترل عظمت انسانی. در یکی از درسگفتارهایم، به شاگردانم گفتم: ﴿إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ﴾ (قرآن کریم، عنکبوت: 45؛ همانا نماز از فحشا و منکر بازمیدارد). این آیه، مرا به این باور رساند که شرایع الهی، برای آن آمدهاند که انسان را از جهل و استکبار نجات دهند و به سوی معرفت هدایت کنند.
در خلوتهایم، بارها با مناجات و دعا، این حقیقت را تجربه کردهام. هرگاه با خدا سخن گفتهام، گویی خودم را بهتر شناختهام و توانستهام عظمت ذاتیام را در مسیر کمال هدایت کنم.
بخش نهم: دوگانگی در جوامع بشری
جهان امروز، گرفتار دوگانگی است. در جوامع پیشرفته، انسان را از خدا دور کردهاند و آزادی بدون کنترل را به او دادهاند. در جوامع عقبمانده، اما، انسان را تحقیر کردهاند و از عظمت ذاتیاش محروم ساختهاند. این موضوع را با شاگردانم در میان گذاشتم و گفتم: هر دو این وضعیتها، انسان را از حقیقت خود و خدا دور میکنند. تعادل، در این است که انسان هم عظمت خود را بشناسد و هم آن را با تزکیه نفس هدایت کند.
این دوگانگی را در مشاهداتم از جامعه دیدهام. گاه انسانهایی را یافتم که در بند ترس و تحقیر گرفتارند و گاه کسانی را که در آزادی بیحد، خدا را گم کردهاند. دین، اما، راه میانه را نشان میدهد: آزادی با هدایت، عظمت با کنترل.
بخش دهم: مراتب و تفاوتهای طبیعی
روزی به شاگردانم از روایتی سخن گفتم که میفرماید: «إذا استووا هلكوا» (وقتی برابر شوند، هلاک میشوند). این سخن، مرا به تأمل در تفاوتهای طبیعی میان انسانها واداشت. در عالم، مراتب و تفاوتها وجود دارند. اگر این تفاوتها نادیده گرفته شوند، جامعه به سوی انحراف میرود. به تمثیل گفتم: در مدرسهای که پانصد دانشآموز دارد، یکی فرزند کارگر است و دیگری فرزند رئیس. اگر این تفاوتها نادیده گرفته شوند، هلاکت به دنبال میآید.
این حقیقت را در زندگی خودم نیز دیدهام. بارها در میان مردم، تفاوتهای طبیعی را مشاهده کردهام که اگر بهدرستی هدایت شوند، به رشد و کمال میانجامند، اما اگر نادیده گرفته شوند، به انحراف و تباهی منجر میشوند.
بخش یازدهم: خداپرستی، شغل اولیای خدا
اولیای خدا، شغل اصلیشان خداپرستی است. این سخن را با شاگردانم در میان گذاشتم و گفتم: اولیا، چه کاسب باشند، چه عالم، چه عارف یا مدرس، دلشان با خداست. این خداپرستی، گاه با خون و ایثار همراه است. آنها با عشق به خدا، گویی در بازی عاشقانهای هستند که جز او چیزی نمیبینند.
این حقیقت را در سیره اولیا دیدهام و در خلوتهایم، کوشیدهام خود را به این مسیر نزدیک کنم. هرگاه با خدا سخن گفتهام، گویی بخشی از این عشق عمیق را تجربه کردهام، عشقی که اولیا را به سوی فداکاری و ایثار کشانده است.
بخش دوازدهم: نقد فلسفه غیرواقعی
فلسفهای که از حقیقت الهی دور باشد، گویی گل پلاستیکی است: زیبا اما بیجان. این تمثیل را برای شاگردانم آوردم و گفتم: فلسفه اولیای خدا، مانند گل طبیعی است؛ بو دارد، زندگی دارد، تیز است و اگر دست به آن بزنی، زخمیات میکند. اما فلسفه غیرواقعی، تنها ظاهری فریبنده دارد و از حقیقت تهی است.
این سخن را از تجربههایم در مطالعه و تأمل آموختهام. بارها دیدهام که چگونه فلسفههای بیریشه، انسان را از خدا دور میکنند، اما فلسفهای که با حقیقت الهی پیوند دارد، انسان را به سوی معرفت و کمال میبرد.
بخش سیزدهم: عاشقکشی و رهایی اولیا
رابطه اولیای خدا با حق، گویی عاشقکشی است. روزی این سخن را با شاگردانم در میان گذاشتم و گفتم: اولیا چنان در عشق خدا غرقاند که تا خود را فدا نکنند، آرام نمیگیرند. این عشق، آنها را به رهایی و کمال میرساند. آنها در برابر خدا سمجاند، اما این سماجت، از عشقی عمیق سرچشمه میگیرد.
این حقیقت را در سیره اولیا دیدهام و در خلوتهایم، کوشیدهام ذرهای از این عشق را در خودم زنده کنم. هرگاه با خدا مناجات کردهام، گویی بخشی از این رهایی را تجربه کردهام، گویی خدا مرا به سوی خود کشیده و از بند تعلقات آزاد کرده است.
جمعبندی
این گفتگوهای صمیمی، که از درسگفتارهایم برگرفته شدهاند، تلاشی است برای به اشتراک گذاشتن تأملاتم در باب عظمت انسان، رابطهاش با خدا، و راههای رسیدن به معرفت الهی. از رهایی از تعینات نفسانی گرفته تا نقش شعر و مناجات، از تفاوت معرفت و استکبار تا ضرورت کنترل عظمت ذاتی، همه اینها مرا به این باور رساندهاند که انسان، مخلوقی است با ظرفیتی بیحد برای کمال. اما این کمال، تنها با تزکیه نفس، هدایت الهی و عشق به حق تعالی به دست میآید. امیدوارم این گفتار، شما را نیز به تأمل در این حقیقت دعوت کند که انسان، با همه عظمتش، تنها در سایه خدا به حقیقت خود میرسد.
با نظارت صادق خادمی