در حال بارگذاری ...
صادق خادمی
صادق خادمی

جستجوی زنده در تمام درس‌ها

یافتن درس بر اساس شماره (در این دسته)

گفتگوهای صمیمی 752

متن درس

 

گفتگوهای صمیمی

برگرفته از درس‌گفتارهای آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره، جلسه 752

مقدمه

در درس‌گفتارهایم، گاه به فرازهایی از زندگی و تجربیاتم اشاره کرده‌ام که هر یک، چون آیینه‌ای، گوشه‌ای از مسیر معرفتی و معنوی‌ام را بازتاب می‌دهد. این خاطرات، که گاه به‌صورت گذرا در میان درس‌ها بیان شده‌اند، روایت‌هایی هستند از زیستن در جهانی پر از پرسش، تأمل، و جست‌وجوی حقیقت. در این مجموعه، که آن را «گفتگوهای صمیمی» نامیده‌ام، می‌کوشم این خاطرات را با دلی صاف و زبانی روان با شما در میان بگذارم، گویی در محضر شما نشسته‌ام و از روزگاران گذشته سخن می‌گویم. هر بخش از این روایت‌ها، پنجره‌ای است به سوی تأملات فلسفی، عرفانی، و اخلاقی که نه‌تنها تجربه شخصی من، بلکه بخشی از میراث معنوی و علمی ماست.

بخش اول: در محضر استاد سخت‌گیر

زمانی که تازه پا به وادی علم و معرفت گذاشته بودم. جوانی بودم پرشور، اما خام، که با شوق آموختن به محضر استادی بزرگ راه یافتم. این استاد، که نامش در قلبم چون نگینی می‌درخشد، سخت‌گیر بود و روشی داشت که گویی هر شاگرد را در بوته آزمایشی دشوار می‌سنجید. روزی که برای پذیرش نزدش رفتم، با التماس و اصرار از او خواستم مرا به شاگردی بپذیرد. او با نگاهی نافذ گفت: «درس‌هایت را چه‌گونه خوانده‌ای؟» گفتم: «از فلانی بپرسید.» اما او با صلابتی که هنوز در خاطرم زنده است، پاسخ داد: «لازم نیست از فلانی بپرسم، از خودت می‌پرسم!»

این پاسخ، چون صاعقه‌ای بر جانم نشست. دریافتم که در محضر او، نه تعریف دیگران، بلکه خودم باید گواه توانایی‌ام باشم. این لحظه، آغاز سفری بود برای درک این حقیقت که علم، تنها با تکیه بر عقل و استدلال به دست می‌آید، نه با پیروی کورکورانه. استاد ما را به چالش می‌کشید، گاه با سخنان به‌ظاهر نامعقول، تا ببیند آیا صرفاً شنونده‌ایم یا جرات پرسیدن و تأمل داریم.

روزی در کلاس، سخنی گفت که به نظرم پرت‌وپلا آمد. دلم آشوب شد، اما جرات اعتراض نداشتم. او بزرگ بود و من، کودکی در برابر عظمتش. سرانجام، با دلی پر از تردید، پرسیدم: «آقا، این چه سخنی است؟» او با لبخندی گفت: «می‌خواستم ببینم آیا می‌فهمی یا تنها گوش می‌دهی!» این آزمون، مرا به این باور رساند که پذیرش بی‌چون‌وچرا، نشانه ساده‌لوحی است. عقل، هدیه الهی است و باید در فهم دین به کارش بست.

یکی از نمونه‌های این تأمل، نقدم به برخی توجیهات در تفسیر احادیث بود. مثلاً، درباره حدیثی که می‌گوید: «نوم المؤمن عباده» (خواب مؤمن عبادت است)، شنیدم که برخی می‌گویند: «چون مؤمن در خواب کار بد نمی‌کند، خوابش عبادت است.» این توجیه، به نظرم سست آمد. پرسیدم: «مگر خوابیدن چه فضیلتی دارد که عبادت شمرده شود؟» این پرسش، مرا به سوی فهمی عمیق‌تر هدایت کرد: دین، دعوت به تعقل است، نه توجیهات بی‌پایه.

درنگ: پذیرش کورکورانه تعالیم دینی، نشانه ساده‌لوحی است. عقل، چراغ راه ماست و باید در فهم دین به کارش ببندیم، چنان‌که قرآن کریم در آیه أَفَلَا تَعْقِلُونَ (بقره: ۴۴) به معنای «آیا تعقل نمی‌کنید؟» ما را به تأمل دعوت می‌کند.

بخش دوم: راز رشد و رویش

در کودکی، با نگاهی کنجکاو به شناسنامه‌ام می‌نگریستم و می‌پرسیدم: «این سن که در شناسنامه نوشته شده، چگونه بزرگ می‌شود؟ آیا شناسنامه خود رشد می‌کند؟» این پرسش کودکانه، بعدها مرا به تأملی عمیق‌تر کشاند: آیا عالم هستی، از انسان تا نبات، رویش دارد یا صرفاً افزایش می‌یابد؟

وقتی به شناسنامه نگاه می‌کردم، می‌دیدم که سن از دو سال به بیست سال رسیده، اما این افزایش، تنها افزودن اعداد بود، نه رویش حقیقی. این تمثیل، مرا به سوی این پرسش فلسفی برد که آیا انسان، مانند طبیعت، در ذات خود به سوی کمال حرکت می‌کند یا صرفاً به کمیت عمرش افزوده می‌شود؟ با خود می‌اندیشیدم: «اگر این افزایش، تنها افزودن سال‌هاست، پس انسان چگونه به کمال می‌رسد؟» این پرسش، مرا به فلسفه وجود هدایت کرد، جایی که آموختم موجودات، در مسیر حرکت جوهری، به سوی کمال رویش می‌کنند، نه‌صرفاً افزایش می‌یابند.

این تأمل، به من آموخت که قانون رشد در انسان و طبیعت یکی است. همان‌گونه که درخت از دانه به نهال و سپس به درختی تنومند بدل می‌شود، انسان نیز با حرکت در مسیر معرفت و تقوا، به کمال می‌رسد. این رویش، نه‌تنها در جسم، بلکه در روح و جان آدمی رخ می‌دهد.

درنگ: عالم هستی، از انسان تا نبات، در مسیر رویش و کمال‌یابی حرکت می‌کند، نه صرف افزایش کمی. این حرکت جوهری، راز وحدت وجودی موجودات است.

بخش سوم: صداقت، کلید موفقیت

روزهایی را که در محافل علمی و دینی، شاهد رفتارهایی بودم که مرا به تأمل واداشت. برخی عالمان، وقتی در منبر خطایی می‌کردند، توصیه می‌کردند که با هیاهو و جنجال، توجه مردم را از اشتباه خود منحرف کنند. اما من، در دلم، این روش را نپسندیدم. عالمی را که با صداقتی کم‌نظیر، در میانه منبر، وقتی نیاز به دستشویی داشت، از منبر پایین آمد، وضو گرفت، و با آرامش بازگشت. او با استناد به قرآن کریم، خَلَقَ الْإِنْسَانَ ضَعِيفًا (نساء: ۲۸) به معنای «انسان را ناتوان آفریده است»، به ضعف انسانی خود اعتراف کرد. این صداقت، چنان در دل مردم نشست که منبرش نه‌تنها کم‌رنگ نشد، بلکه عمیق‌تر شد.

این تجربه، به من آموخت که زندگی با هیاهو و جنجال، راه به سوی موفقیت نمی‌برد. صداقت و فروتنی، کلید عاقبت‌به‌خیری است. عالمی که با صداقت سخن می‌گوید، قلب‌ها را تسخیر می‌کند، حتی اگر در ظاهر مهارت کمتری داشته باشد.

درنگ: صداقت و فروتنی در برابر نادانسته‌ها، ارزشی والاست. زندگی با هیاهو و پنهان‌کاری، مانع عاقبت‌به‌خیری و موفقیت است.

بخش چهارم: شب، هنگامه معرفت

از کودکی، شب برایم جهانی دیگر بود. شبی که در آن، ستارگان و اسرار عالم هویدا می‌شدند. شعری که طلبه‌های قدیم می‌خواندند: «من طلب العلی سهر اللیالی»؛ آنکه در پی عزت و معرفت است، شب را بیدار می‌ماند. این سخن، مرا به تأمل در ارزش شب کشاند. قرآن کریم نیز در آیه قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا (مزمل: ۲) به معنای «شب را جز اندکی به‌پا خیز»، ما را به قیام در شب دعوت می‌کند. قیام، نه‌صرفاً ایستادن، بلکه حضور کامل در برابر عظمت الهی است.

عالمی بزرگ را که شب‌هایش را با نماز، قرآن، و ذکر می‌گذراند. او چنان با شب انس گرفته بود که صبح‌ها، با نفسی پاک، شفای بیماران را از خدا طلب می‌کرد. حتی غیرمسلمانان از او شفا می‌خواستند، و این، نشانه‌ای بود از تقدس معنوی او. او به من گفت: «اگر آدم حرکت نکند، چرخ‌دنده‌هایش زنگ می‌زند.» این سخن، مرا به این باور رساند که فعالیت مستمر، چه در شب و چه در روز، راز کمال‌یابی است.

اما افسوس که امروز، شب‌هایمان را با سرگرمی‌های بیهوده هدر می‌دهیم. تلویزیون، اینترنت، و مجله‌ها، شب را از ما می‌ربایند. این غفلت، مانع آن است که به معرفت و قرب الهی دست یابیم.

درنگ: شب، هنگامه تأمل و معرفت است. غفلت از شب، ما را از قرب الهی و کمال محروم می‌کند.

بخش پنجم: صفا، راز تأثیرگذاری

عالمی را که در زمان خود، چندان مورد پذیرش نبود. نه منبریان او را به سبب روضه‌خوانی‌اش قبول داشتند، نه انقلابیون او را به دلیل زندان نرفتن، و نه اساتید به سبب سبک خاصش. اما او، با صفای دل و اخلاصی کم‌نظیر، آثاری خلق کرد که قلب‌ها را تسخیر کرد. کتاب‌هایی چون «داستان راستان» نوشت که مردم با شوق خواندند، نه به سبب فصاحت ظاهری، بلکه به دلیل صداقت و صفایی که در آن موج می‌زد.

این عالم، مرا به یاد ملاصدرا انداخت، که او نیز شارحی بزرگ بود. ملاصدرا، با تلفیق آرای ابن‌سینا، شیخ اشراق، و محیی‌الدین، فلسفه‌ای نو آفرید. هرچند بسیاری از عبارات اسفارش از دیگران بود، اما او با تبیینی روان و نظام‌مند، آن‌ها را به اثری جاودان بدل کرد. پرسشی که برایم باقی ماند، این بود که آیا حرکت جوهری، نظریه اصلی او، ابداع خودش بود یا از دیگران اقتباس شده؟ این پرسش، مرا به تأمل در ارزش تبیین و شرح در علم و معرفت واداشت.

درنگ: صفا و اخلاص، راز تأثیرگذاری عالمان است. شرح و تبیین روان معارف، حتی اگر از دیگران اقتباس شده باشد، ارزشی والا دارد.

جمع‌بندی

این گفتگوهای صمیمی، روایت‌هایی هستند از سفری معنوی و علمی که در آن، از محضر اساتید سخت‌گیر تا تأملات فلسفی و عرفانی، هر لحظه درس‌آموز بود. این خاطرات، نه‌تنها بازتاب‌دهنده تجربیات شخصی من، بلکه دعوتی هستند به سوی تفکر نقادانه، صداقت، و انس با شب برای کسب معرفت. آموختم که علم دینی، تنها با عقل و استدلال به کمال می‌رسد، و صفا و اخلاص، قلب‌ها را به سوی حقیقت هدایت می‌کند. این روایت‌ها، چون مشعلی، راه را برای جویندگان معرفت روشن می‌کنند.

با نظارت صادق خادمی