در حال بارگذاری ...
صادق خادمی
صادق خادمی

جستجوی زنده در تمام درس‌ها

یافتن درس بر اساس شماره (در این دسته)

گفتگوهای صمیمی 783

متن درس

 

گفتگوهای صمیمی

برگرفته از درس‌گفتارهای آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره جلسه (783)

مقدمه

در درس‌گفتارهایم، گاه به فراخور موضوع، خاطراتی از زندگی و تجربیاتم را بازگو می‌کردم. این خاطرات، که گاه به‌صورت گذرا در خلال بحث‌های علمی و عرفانی‌ام بیان شده‌اند، روایت‌هایی هستند از زیستن در جهانی پر از فراز و نشیب، آمیخته با تأملات فرهنگی، دینی و اجتماعی. در این مجموعه، که «گفتگوهای صمیمی» نام گرفته، می‌کوشم این خاطرات را با شما به اشتراک بگذارم، گویی در محفلی صمیمی نشسته‌ایم و از دل و جان سخن می‌گوییم. آنچه در پی می‌آید، بازنویسی این خاطرات است که با نگاهی به فرهنگ، دین، تاریخ و عرفان، تلاش دارد شما را به لحظه‌های زندگی‌ام ببرد و تأملاتی عمیق را در وجودتان برانگیزد.

بخش اول: کلاه و فرهنگ؛ تأملی بر هویت ایرانی

در کودکی‌ام، در محله‌های خاکی و ساده، با موهای زلف‌مانندم به مدرسه می‌رفتم. آن روزها، کلاه برایم چیزی نبود جز باری اضافی بر سر. یک روز، یکی از عالمان دینی به من گفت: «پسرجان، کلاه سرت بگذار، که این زلف‌ها نشان طلبه بودن توست.» خنده‌ام گرفت. گفتم: «حاج‌آقا، کلاه که کلاه است، فرقی ندارد! من درس می‌خوانم، طلبه نیستم که بخواهم کلاه سرم بگذارم.» همه خندیدند، اما من جدی بودم. از کلاه خوشم نمی‌آمد، نه به خاطر شکلش، بلکه چون حس می‌کردم چیزی به من تحمیل می‌شود که با روحم سازگار نیست.

کلاه‌های ایرانی، از کلاه‌های روستایی گرفته تا عمامه‌های سیادت، همه نرم و انعطاف‌پذیرند. اگر به بازارهای قدیمی سر بزنید یا به روستاها نگاه کنید، می‌بینید که کلاه‌هایمان لبه‌های نرم دارند، بدون دوخت و دوز محکم، گویی با نجابت و لطافت این سرزمین عجین شده‌اند. این نرمی، نمادی از روح مسالمت‌جوی ایرانیان است، که در برابر سختی‌ها و تحمیل‌های روزگار، انعطاف نشان داده‌اند. اما همین نرمی، گاه به ضررمان تمام شده است.

در دوره‌ای که برخی رجال سیاسی کوشیدند کلاه‌های لبه‌دار را به‌عنوان نمادی از تجدد بر سر مردم بگذارند، مقاومت کردم. این کلاه‌ها، که از فرهنگ‌های بیگانه آمده بودند، با روح ایرانی سازگار نبودند. بروید کلاه‌های اسپانیا یا آمریکای لاتین را ببینید؛ لبه‌های سخت، تیز، و پر از اقتدار. آن‌ها نماد قدرت‌طلبی و گاه خشونت‌اند، گویی برای گانگسترها و هفت‌تیرکش‌ها ساخته شده‌اند. اما کلاه‌های ما، حتی عمامه‌هایمان، نرم و ساده‌اند، نشانه‌ای از نجابت و فروتنی.

این نرمی، که ریشه در فرهنگ و تاریخ ماست، گاه ما را در برابر تحمیل‌های خارجی آسیب‌پذیر کرده است. در تاریخ، اعراب با ورود به ایران کوشیدند زبان، فرهنگ و حتی نام‌هایمان را تغییر دهند. خلیج فارس را «خلیج عربی» خواندند، خرمشهر را «محمره» نامیدند، و تنب بزرگ و کوچک را از آن خود دانستند. اما ایرانیان، با وجود این فشارها، تنها اسلام ولایی را پذیرفتند، اسلامی که از زبان ائمه معصومین جاری بود، نه اسلام خلفای بنی‌امیه و بنی‌عباس که با زور و اجبار همراه بود.

به طنز می‌گویم، گاهی از ترس اینکه مبادا خلیج فارس را از ما بگیرند، همه‌جا را به نام خلیج فارس خواندیم، حتی کویر قم را! این ترس، گاه ما را به واکنش‌های احساسی کشانده، اما حقیقت این است که هویتمان را باید با عقلانیت و خودباوری حفظ کنیم، نه با واکنش‌های شتاب‌زده.

نکات کلیدی

  • کلاه‌های ایرانی، با لبه‌های نرم، نمادی از نجابت و مسالمت‌جویی‌اند.
  • تحمیل کلاه‌های لبه‌دار در دوره پهلوی، با روح فرهنگ ایرانی سازگار نبود.
  • نرمی فرهنگی ایرانیان، گاه به ضررشان تمام شده و نیاز به تقویت خودباوری دارد.
  • ایرانیان در برابر تحمیل‌های فرهنگی اعراب، تنها اسلام ولایی را پذیرفتند.
  • تغییر نام‌های جغرافیایی، تلاشی برای محو هویت ایرانی است.

بخش دوم: صداقت و تقوا؛ درس‌هایی از زندگی ائمه

روزی در قم، بانویی با لحنی طنزآمیز به من گفت: «حاج‌آقا اینجا نیستند.» خنده‌ام گرفت، چون می‌خواست با توريه از گفتن حقیقت فرار کند، اما من که قاپ قمارخانه را خوب می‌شناختم، گفتم: «یعنی حاج‌آقا روی شما نایستاده‌اند؟» همه خندیدند، اما این خاطره برایم درسی عمیق داشت. توريه، که در فقه جایز شمرده شده، نباید به ابزاری برای فریب تبدیل شود.

در فرهنگ دینی ما، صداقت اصل است. قرآن کریم می‌فرماید:
المُؤْمِنُ يَسْرِقُ يُمْكِنْ، المُؤْمِنُ يَزْنِي يُمْكِنْ، المُؤْمِنُ يَكْذِبُ لاَ وَاللَّهِ لاَ وَاللَّهِ لاَ وَاللَّهِ
(مؤمن ممکن است دزدی کند، ممکن است زنا کند، اما دروغ نمی‌گوید، به خدا سوگند، به خدا سوگند، به خدا سوگند). این روایت نشان می‌دهد که دروغ‌گویی در ایمان جایی ندارد. برخی علما، به اشتباه، دروغ را در شرایطی واجب دانسته‌اند، اما من باور دارم که حتی در سخت‌ترین لحظات، باید از ائمه معصومین الگو گرفت.

ائمه ما، که 260 سال معلم معصوم بشریت بودند، نمونه‌هایی بی‌بدیل از صداقت، مهربانی و تقوا بودند. آن‌ها نه زور داشتند، نه قلدری کردند، بلکه با نرمی و علم، دل‌ها را به سوی حقیقت هدایت کردند. همیشه می‌گفتم: دینمان را باید از ائمه بگیریم، نه از خلفایی که با زور و تزویر به ما ضربه زدند. ما شیعیان، گاه به ائمه‌مان جفا کردیم؛ به جای آنکه زندگی‌مان را به سبک آن‌ها بسازیم، به ظواهر دین چسبیدیم و حقیقت را از دست دادیم.

نکات کلیدی

  • صداقت، اصل اساسی در فرهنگ دینی است و دروغ‌گویی برای مؤمن پذیرفتنی نیست.
  • توريه نباید به ابزاری برای فریب تبدیل شود.
  • ائمه معصومین، الگوهای بی‌بدیل صداقت، تقوا و مهربانی‌اند.
  • شیعیان باید دین خود را از زندگی ائمه بیاموزند، نه از ظواهر دینی.

بخش سوم: دنیا و انسان؛ تأملاتی عرفانی

استاد بزرگواری را که در اوج دانش و حکمت، با نان و پنیر روزگار می‌گذراند. یک روز، با حسرتی پنهان، به او گفتم: «چرا این‌قدر ساده‌زیستی؟ چرا حرکتی نمی‌کنید؟» پاسخش مرا به فکر فرو برد: «تا کمی بی‌دینی قاطی‌اش نکنی، کاری پیش نمی‌رود. من نمی‌خواهم بی‌دینی کنم.» این پاسخ، مرا به تأمل واداشت. ساده‌زیستی، اگرچه ارزشمند است، اما نباید مانع تأثیرگذاری در جامعه شود.

انسان، موجودی است مقاوم‌تر از سنگ. قرآن کریم می‌فرماید:
وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ
(سوخت آن، مردم و سنگ‌هاست). انسان، با همه سختی‌ها، دوام می‌آورد، اما اگر این سختی به کمال و ناطقیت برسد، چه مرواریدی می‌شود! دنیا، برخلاف آنچه برخی می‌گویند، پست نیست. دنیا، نزدیک‌ترین عالم به اسم اعظم الهی است. بیست سال شب و روز، اسمای الهی را تجربه کردم تا دریافتم که دنیا، نه از «دنایت»، بلکه از نزدیکی به حق است. خدا از همه به ما نزدیک‌تر است، و دنیا نیز، چون نزدیک‌ترین عالم به اوست، ارزشمند است.

کسانی که دنیا را پست می‌خوانند، از جهالتشان است. سلامت دنیا، مقدمه سعادت آخرت است. کسی که دنیا ندارد، سلامت ندارد، و کسی که سلامت ندارد، به سعادت نمی‌رسد. اما دنیا را باید با معرفت به کار گرفت، وگرنه نفله می‌شود.

نکات کلیدی

  • ساده‌زیستی نباید مانع تأثیرگذاری اجتماعی شود.
  • انسان، مقاوم‌تر از سنگ است و ظرفیت کمال عظیمی دارد.
  • دنیا، نزدیک‌ترین عالم به اسم اعظم الهی است و ارزش آن نباید نادیده گرفته شود.
  • سلامت دنیا، مقدمه سعادت آخرت است.

بخش چهارم: معجزه و هدایت؛ نوری از آسمان

روزی در زاهدان، به معبد سیک‌ها رفتم. آن‌ها کتابی داشتند که با پر طاووس تکانش می‌دادند، اما نمی‌دانستند درونش چیست. گفتم: «اگر خالی باشد چه؟» همه به شک افتادند. این تجربه، مرا به تأمل در خرافات و ضرورت عقلانیت در دین واداشت. معجزه، نه خرافه است و نه فریب. قرآن کریم می‌فرماید:
قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَىٰ وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلَائِكَةُ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ
(پیامبرشان به آن‌ها گفت: نشانه پادشاهی او این است که تابوتی برای شما می‌آید که در آن آرامشی از پروردگارتان و بازمانده‌ای از آنچه خاندان موسی و هارون به جا گذاشته‌اند، نهاده شده و فرشتگان آن را حمل می‌کنند. اگر مؤمن باشید، در این نشانه‌ای برای شماست).

سكينة، نه سکون، بلکه طمأنینه‌ای است که با نورانیت و حضور ملائکه همراه است. معجزه، بوی خوش الهی دارد، بویی که دل‌ها را به سوی حق می‌کشاند. اما ایمان، شرط پذیرش آن است. خدا هرگز زور و خشونت را در هدایت به کار نبرد. خشونت، بدترین گناه بشر است، و روزی خواهد آمد که خشونت، جرم جهانی شود.

نکات کلیدی

  • معجزه، نشانه‌ای الهی است که با آرامش و نورانیت همراه است.
  • خرافات در ادیان، مانع درک حقیقت است و عقلانیت، راه رهایی است.
  • خشونت، بدترین گناه بشر است و ایمان، شرط پذیرش معجزه است.

جمع‌بندی

این خاطرات، که از دل درس‌گفتارهایم برآمده‌اند، دعوتی‌اند به تأمل در فرهنگ، دین و هویت. از کلاه‌های نرم ایرانی که نماد نجابت ماست، تا صداقت ائمه که چراغ راهمان است، از ارزش دنیا که بستری برای کمال است، تا معجزه که نوری از آسمان، همه این‌ها مرا به این باور رسانده‌اند که حقیقت، در نرمی، صداقت و ایمان است. امیدوارم این گفتگوهای صمیمی، شما را نیز به سفری درونی و عمیق دعوت کند، تا با نگاهی نو به خود، فرهنگ و دینمان بنگریم.

با نظارت صادق خادمی