متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه 785
مقدمه
در سالهای جوانیام، هنگامی که به قم آمده بودم، با شور و شوق بسیار به تدریس و فراگیری علوم دینی مشغول بودم. این خاطرات، که گاه در درسگفتارهایم بهصورت گذرا به آنها اشاره کردهام، شرحی است از روزگار پرشور طلبگی، تأملاتم در باب مسائل اجتماعی، دینی و روانشناختی، و تلاش برای فهم عمیقتر حقیقت دین. در این مجموعه، که آن را «گفتگوهای صمیمی» نامیدهام، میکوشم با زبانی صمیمی و از منظر خودم، تجربهها و تأملاتم را با شما به اشتراک بگذارم. این روایتها نهتنها بازتابدهنده مسیر علمی و معنوی من است، بلکه دعوتی است به بازنگری در فرهنگ دینی، روابط انسانی و ارزشهای قرآنی، با تأکید بر محبت، کرامت و پرهیز از خشونت.
بخش اول: روزگار جوانی در قم و تأملات در روابط استاد و شاگرد
در هجدهسالگی، تازه به قم آمده بودم. شهری پر از شور و هیجان طلبگی، جایی که فیضیه قلب تپندهاش بود. آن روزها، بهعنوان طلبهای جوان، درسهایی چون «معالم» و «لمعه» را تدریس میکردم و حتی «منظومه» را، که اثری پیچیده و عمیق در فلسفه بود، با شاگردان به بحث میگذاشتم. هرگاه در فیضیه راه میرفتم، نگاهها بهسویم بود و انگشتها به نشانه احترام به من اشاره میکردند. اما به مرور، این جایگاه تغییر کرد. دیگر آن نگاههای پرشور را ندیدم، گویی چیزی در فضای شهر و حوزه دگرگون شده بود.
این تغییر مرا به تأمل واداشت. چرا جایگاه طلاب جوان، که روزگاری مورد احترام و توجه بود، کمرنگ شده است؟ شاید تحولات اجتماعی و فرهنگی، که بهتدریج بر جامعه سایه افکنده بود، در این امر دخیل بود. اما آنچه بیش از همه مرا به فکر فرو برد، رفتارهایی بود که در روابط استاد و شاگرد مشاهده میکردم. روزی در فیضیه شاهد نزاعی میان یک استاد و شاگردش بودم. شاگرد با بیاحترامی استادش را نادان خواند و گفت: «تو که درس میگفتی، چیزی نمیفهمیدی!» این گستاخی مرا آزرد. به شاگرد گفتم: «اگر او نمیفهمید، تو که شاگردش بودی، چه اندازه نادانتر بودی که نزد او درس خواندی؟» این خاطره مرا به تأمل در اهمیت احترام متقابل در روابط علمی واداشت.
احترام به استاد، حتی اگر در دانش ناقص باشد، از اصول اساسی آموزش است. در قرآن کریم آمده است: قَالُوا مُعَلِّمٌ مَجْنُونٌ (سوره دخان، آیه ۱۴: گفتند او معلمی دیوانه است). این آیه به جامعهای اشاره دارد که به پیامبر خود، که معلم حقیقی بود، توهین میکردند. چنین جامعهای از هدایت محروم میماند. در تحلیل این آیه، تفاوت میان «معلِّم» و «معلَم» برایم روشن شد. «معلِّم» کسی است که در مسیر علمآموزی است، اما «معلَم» به کمال علمی رسیده، مانند پیامبر. توهین به هر یک از این دو، نشانه انحطاط اخلاقی است.
در خاطرهای دیگر، روزی در درسی نشستم، اما پس از چند دقیقه، به دلیل نپسندیدن روش تدریس، برخاستم و رفتم. طلبهای مرا سرزنش کرد که چرا درس را ترک کردم. به او گفتم: «شاید کسی نیاز شخصی داشته باشد یا درس به دلش ننشیند. آیا باید به اجبار بماند؟» این تجربه مرا به این باور رساند که آموزش نباید استبدادی باشد. شاگرد حق دارد آزادانه انتخاب کند، اما این آزادی نباید به بیاحترامی منجر شود.
نکات کلیدی:
- کاهش جایگاه اجتماعی طلاب جوان در قم، نشانه تحولات فرهنگی و اجتماعی است.
- احترام متقابل در روابط استاد و شاگرد، اصل اساسی آموزش دینی است.
- آیه قَالُوا مُعَلِّمٌ مَجْنُونٌ نشاندهنده انحطاط اخلاقی جامعهای است که به معلم خود توهین میکند.
- آموزش باید مبتنی بر آزادی و اختیار باشد، نه استبداد.
بخش دوم: نقد سوءاستفاده از مفاهیم دینی و فرهنگ خشونت
در کودکی، به دلیل شور و شوقی که داشتم، همهجا راهم میدادند. روزی مردی نزدم آمد و خواست برای پدرش ختم قرآن بخوانم. گفتم: «پانزده تومان میشود.» او چانه زد و گفت: «پنج تومان بیشتر نمیدهم.» پذیرفتم، اما وقتی رفت، به خود گفتم: «پنج تومان برای ختم قرآن کم است!» من که در آن زمان میتوانستم در یازده ساعت قرآن را ختم کنم، این مبلغ را ناعادلانه دیدم. اما او ادعا کرد که قرائت سه سوره «قل هو الله» برابر با ختم کامل قرآن است. این سخن مرا به فکر فرو برد. چگونه میتوان ارزش قرآن را تا این حد تقلیل داد؟ این رفتار، نشانه انحراف از اهداف دینی بود.
طلبگی برای من وراثت انبیا بود، نه ابزاری برای کسب درآمد. طلبه باید حامی حق، دین و مردم باشد، نه آنکه با ادعاهای غیرعلمی، مانند معادل دانستن چند سوره با ختم قرآن، به تحریف معارف دینی بپردازد. این تجربه مرا به تأمل در رسالت طلبگی واداشت. ما نیامدهایم که با دین بازی کنیم، بلکه باید حافظ ارزشهای الهی باشیم.
در تأملاتم به این نتیجه رسیدم که نظام خلقت، موزون و سالم است. استهلاک در طبیعت اندک است، اما انحرافات انسانی، مانند بیتعلیمی یا معلمان ناکارآمد، به انحطاط جامعه منجر میشود. در روانشناسی خوانده بودم که کمبودهای ذهنی و روانی در انسانها بسیار اندک است و بیشتر ناشی از عوامل محیطی، مانند فقر یا مشکلات خانوادگی است. این عوامل، نه طبیعت خلقت، ریشه مشکلات اجتماعی هستند.
یکی از بزرگترین آفات جامعه ما، فرهنگ خشونت است. در کودکی، مادران برای از شیر گرفتن فرزندانشان، سینههایشان را با زغال سیاه میکردند تا کودکان بترسند. این روشهای ناسالم، نشانه انحطاط فرهنگی بود. همچنین در رسانهها، گاه ادعاهای غیرعلمی، مانند اینکه نگاه مردان به زنان باعث پیری آنها میشود، مطرح میشود. این سخنان، که فاقد پشتوانه علمی هستند، به تمسخر دین منجر میشوند. دین به اعتدال و نجابت دعوت میکند، نه به ترساندن و لولوسازی.
در قرآن کریم آمده است: يَوْمًا لَا رَيْبَ فِيهِ (سوره جاثیه، آیه ۳۴: روزی که در آن هیچ شکی نیست). این آیه به روز قیامت اشاره دارد، روزی که نه برای عذاب، بلکه برای شادمانی و دریافت عطای الهی است. اما فرهنگ ناهنجار تربیتی، ما را از خدا و قیامت ترسانده است. در دعای جوشن کبیر، خدا را با صفاتی چون کریم، لطيف و وهاب خواندهایم. خدا مهربانتر از پدر و مادر است. چرا باید از او ترسید؟ این فرهنگ خشونت، که ریشه در سلطه جباران و شاهان دارد، ما را از حقیقت دین دور کرده است.
نکات کلیدی:
- سوءاستفاده از مفاهیم دینی، مانند ختم قرآن برای کسب درآمد، با رسالت طلبگی ناسازگار است.
- نظام خلقت موزون است و انحرافات انسانی، مانند بیتعلیمی، به انحطاط منجر میشود.
- فرهنگ خشونت، ریشه در روشهای تربیتی ناسالم و سلطه جباران دارد.
- آیه يَوْمًا لَا رَيْبَ فِيهِ قیامت را روز شادمانی و عطای الهی میداند.
بخش سوم: تأملات قرآنی و نقد فرهنگ جاهلی
در ادامه تأملاتم، به آیهای دیگر از قرآن کریم رسیدم: لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا (سوره آلعمران، آیه ۱۰: اموالشان و فرزندانشان از خدا چیزی به کارشان نیاید). این آیه به من آموخت که در فرهنگ جاهلی، تکیه بر اموال و فرزندان، بهویژه پسران، نشانه قدرت بود. اما قرآن این باور را نفی میکند. هیچچیز جای خدا را نمیگیرد. اگر خدا باشد، انسان همهچیز دارد؛ و اگر نباشد، هیچ ندارد.
در جامعهشناسی خوانده بودم که در گذشته، داشتن پسران متعدد در یک روستا، نشانه اقتدار بود. اما امروز، فرزندان تا سنین بالا به والدین وابستهاند و نمیتوانند مستقل باشند. این وابستگی، نتیجه ساختارهای معیوب اجتماعی است. در این آیه، خدا به ما میآموزد که تنها ایمان به اوست که انسان را بینیاز میکند. در سیره امیرالمؤمنین علیهالسلام خواندم که ایشان فرمودند: «من این در را با قوت الهی کندم.» این «خداخوری» بود که به ایشان قدرت میداد. ذکر، سجده و ایمان به خدا، منبع صفا، عشق و قوت است.
مشکل اصلی جامعه ما، نه فقر و نه اقتصاد، بلکه خشونت است. در درسگفتارهایم، بارها تأکید کردم که خشونت در علم دینی، در قرائت قرآن، و حتی در رفتار عالمان، با ارزشهای قرآنی ناسازگار است. ما باید به سوی محبت، کرامت و تواضع حرکت کنیم. اگر این فرهنگ را در خود پرورش دهیم، سعادتمند خواهیم شد.
نکات کلیدی:
- آیه لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا بر بیارزشی اموال و فرزندان در برابر خدا تأکید دارد.
- فرهنگ جاهلی تکیه بر اموال و فرزندان را نفی میکند.
- ایمان به خدا، منبع قوت، صفا و عشق است.
- خشونت، مشکل اصلی جامعه است و باید با محبت و کرامت جایگزین شود.
جمعبندی
این خاطرات، که از دل درسگفتارهایم برآمدهاند، دعوتی است به بازنگری در فرهنگ دینی و اجتماعی ما. من که عمری را در طلب علم و حقیقت گذراندهام، باور دارم که دین باید به محبت، کرامت و آزادی منجر شود، نه به خشونت و استبداد. روابط استاد و شاگرد باید بر احترام متقابل استوار باشد، و علم دینی باید در خدمت سعادت انسانها باشد. آیات قرآن، چون چراغی در مسیر ما، نشان میدهند که خدا مهربان است و قیامت روز شادمانی و دریافت عطای الهی. امیدوارم این گفتگوهای صمیمی، شما را به تأمل در این ارزشها وادارد و راهی به سوی جامعهای سعادتمند و عاشقانه بگشاید.
با نظارت صادق خادمی