متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه ۹۱۴
مقدمه
در یکی از جلسات درسگفتارم، با شاگردانم از عمق معارف الهی و چالشهای علم دینی سخن گفتم. این سخنان، که گاه بهصورت گذرا در میان بحثهایم مطرح میشدند، از عمق قلبم برمیخاستند؛ جایی که ایمان به خدا و عشق به معصومان (ع) با دغدغههایم برای اصلاح علوم دینی و پیوند آن با واقعیتهای اجتماعی درهمآمیخته بود. در این گفتگو، از فداکاری شهدا و جانبازان، مراتب عصمت، و تفاوتهای فلسفه، حکمت و عرفان سخن گفتم و از کاستیهای علم دینی گله کردم. این روایت، نهتنها بازتاب تأملات فلسفی و عرفانیام، بلکه تصویری از تعهد قلبیام به احیای حکمت قرآنی و نورانیت علوم دینی است.
بخش اول: دعا برای نورانیت علوم دینی
روزی با شاگردانم از فداکاری شهدا و جانبازان سخن گفتم؛ کسانی که شب و روز از درد ناله میکنند، اما اشکشان را پنهان میدارند تا دیده نشود. با حسرتی عمیق گفتم: «خدا کند به برکت خون شهدا و نالههای جانبازان، علوم دینی ما به نور جمال علم، معرفت و کمالات معنوی منور شود.» این دعا از عمق وجودم برمیخاست، چرا که باور دارم رنج این عزیزان میتواند عنایت الهی را جلب کند تا علوم دینی ما از قُلدری به سوی تمکین و تمکن هدایت شود، همانگونه که معصومان (ع) در غربتشان با حکمت و اقتدار معنوی عمل میکردند.
بخش دوم: مراتب عصمت و تواضع معصومان
در آن جلسه، از مراتب عصمت سخن گفتم و آن را به پنج دسته تقسیم کردم: عصمت حق، که مختص خداوند است و به ذهن انسان بهآسانی نمیگنجد؛ عصمت تنزیلی معصومان (ع)؛ عصمت نازله اولیای الهی؛ عصمت نسبی مؤمنان؛ و عصمت عامهای که حتی در سنگ نیز وجود دارد. با شوق به شاگردانم گفتم که این مراتب، نشاندهنده پیوند عمیق همه موجودات با حقتعالی است.
سپس از تواضع بیمانند معصومان (ع) سخن گفتم. به دعای امام سجاد (ع) اشاره کردم که خود را «أقل الأقلین» – کمتر از کمترینها – میخواند. اما همین امام، در مقام احقاق حق، رجز میخواند: «أنا بن مکه و منی، أنا بن علی المرتضی، أنا بن محمد المصطفی.» این تناقض ظاهری، در حقیقت، جلوهای از توازن میان تواضع در برابر خدا و اقتدار در دفاع از حق است. با شاگردانم گفتم که این الگو، راهنمای ما در زندگی است.
بخش سوم: نقد تفسیر آیه و تعمیم به امت
روزی آیه فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ (قرآن کریم، یونس: ۹۴)، که میفرماید: «پس، هرگز از تردیدکنندگان مباش»، را با شاگردانم بحث کردم. به آنها گفتم که این آیه خطاب به پیامبر (ص) است، اما برخی آن را به امت نسبت دادهاند. با حسرتی عمیق گفتم: «این تعمیم، مانند انداختن تیرآهن و جوال کاه بر دوش امت است!» این خطا، بار سنگین تردید را بر امت تحمیل میکند، در حالی که پیامبر (ص) از چنین تردیدی مبراست. این سخن، از باورم به ضرورت فهم دقیق آیات و حفظ حرمت پیامبر (ص) برمیخاست.
بخش چهارم: نقد فلسفه سنتی و موضوع وجود
در آن جلسه، از کاستیهای فلسفه سنتی سخن گفتم. به شاگردانم گفتم که موضوع فلسفه، وجود است، نه مفهوم وجود. برخی فلاسفه، مانند مرحوم حاجی سبزواری، بهاشتباه مفهوم وجود را موضوع فلسفه دانستند و گفتند: «من أعرف الأشیاء و کنهه فی غایه الخفاء» (وجود شناختهترین چیزهاست و ذاتش در نهایت پنهانی است). اما من باور دارم که این وصف، برای خود وجود است، نه مفهوم آن. وجود، هم شناخته است و هم در نهایت پنهانی. این خطا، نشاندهنده محدودیتهای معرفت بشری در برابر عصمت الهی است.
با شاگردانم گفتم که فیلسوف باید وجودشناس باشد، نه مفهومشناس. این باور، از عمق تأملاتم در فلسفه اسلامی برمیخاست و دعوتی بود به بازنگری در روشهای فلسفی.
بخش پنجم: تفاوت فلسفه، حکمت و عرفان
روزی با شاگردانم از تفاوت فلسفه، حکمت و عرفان سخن گفتم. گفتم: «فلسفه به دنبال وجود لیسیده، یعنی وجود بدون تعینات است. حکمت، وجود آلوده را دنبال میکند، یعنی هستی با همه مصادیق و تعیناتش. اما عرفان، در پی حق است.» با شوق ادامه دادم که این سه، در نهایت به یک حقیقت واحد بازمیگردند: وجود همان حق است و حق همان وجود. آیات قرآنی مانند انْظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ (قرآن کریم، بقره: ۲۵۹)، که میفرماید: «به طعام و شراب خود بنگر»، و سِيرُوا فِي الْأَرْضِ (قرآن کریم، آلعمران: ۱۳۷)، که میفرماید: «در زمین سیر کنید»، حکمت قرآنی را نشان میدهند که به وجود آلوده، یعنی هستی با مصادیقش، توجه دارد.
بخش ششم: نقد انزوای فلاسفه و علوم دینی
با حسرتی عمیق از انزوای فلاسفه اسلامی گله کردم. به شاگردانم گفتم که فلاسفهای مانند ابنسینا و خواجه نصیرالدین طوسی، به دلیل وابستگی به دربار و تمرکز بر وجود لیسیده، نتوانستند تأثیر اجتماعی واقعی داشته باشند. در مقابل، حکمت قرآنی به ما میآموزد که باید با وجود آلوده، یعنی هستی با همه تعیناتش، حرکت کنیم. با طنزی تلخ گفتم: «فیلسوف به پدرش میگفت که میتواند ثابت کند دو تخممرغ، سه تاست! اما وقتی گفتند سومین تخممرغ را بخور، عاجز ماند.» این تمثیل، از باورم به کاستی فلسفه انتزاعی برمیخاست.
سپس از پنهانکاری در تدریس فلسفه و عرفان در حوزههای سنتی انتقاد کردم. گفتم: «ما فلسفه و عرفان را از پستوها به منابر آوردیم.» این باور، از تعهد قلبیام به عمومیسازی معارف دینی و پیوند آن با نیازهای جامعه نشأت میگرفت.
بخش هفتم: ضعف معرفتشناسی در فلسفه اسلامی
روزی از ضعف بحث شناخت در فلسفه اسلامی سخن گفتم. به شاگردانم گفتم که در آثاری مانند اسفار، شفا و اشارات، بحث شناخت بهصورت پراکنده و ناقص مطرح شده است. این کاستی، مانع فهم دقیق معرفتشناسی شد. با تأکید گفتم: «فیلسوفان ما نتوانستند واقعشناس و جامعهپرداز شوند، چون در بحث شناخت ضعف داشتند.» این سخن، از عمق تأملاتم در فلسفه اسلامی برمیخاست و دعوتی بود به بازسازی معرفتشناسی با نگاهی نظاممند.
جمعبندی
این گفتگو، از عمق قلبم برمیخاست و بازتاب دغدغههایم برای احیای حکمت قرآنی و اصلاح علوم دینی بود. من باور دارم که علوم دینی باید به نور معرفت و کمالات معنوی منور شود و از قُلدری به سوی تمکین و تمکن حرکت کند. مراتب عصمت، تفاوت فلسفه، حکمت و عرفان، و نقد انزوای فلاسفه، همگی دعوتی بودند به بازنگری در روشهای معرفتی و پیوند علوم دینی با واقعیتهای اجتماعی. این درسگفتار، تلنگری است برای همه ما، تا با تأمل در حکمت قرآنی و عمومیسازی معارف، راهی به سوی جامعهای عادل و معنوی بگشاییم.
با نظارت صادق خادمی