متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه 976
مقدمه
زمانی در جمع طلاب، با شور و تأمل از خودسازی عالمان دینی، نقد روشهای تبلیغ، و ضرورت آزادگی در برابر گداصفتی سخن میگفتم. این گفتگوها، که ریشه در درسگفتارهای پرحرارتی دارد که زمانی در حوزهها ایراد میشد، تلاشی است برای به اشتراک گذاشتن تأملاتم درباره اخلاق، دین، و مسئولیتهای اجتماعی عالمان. آنچه در این مجموعه میخوانید، روایتی صمیمی از تجربهها و اندیشههایم است که گویی در خلوت با شما سخن میگویم، با زبانی که دعوت به بازنگری در علم دینی و آزادگی انسانی است.
بخش اول: درس اخلاق و خودسازی عالمان
روزی یکی از عالمان دینی، با لبخندی طنزی، به من گفت: «تو به من نصیحت کن، بار من سنگینتر است.» او از طلاب میخواست که به جای نصیحت مردم، او را نصیحت کنند، گویی خود را نیازمندتر میدید. این سخن، مرا به فکر فرو برد که عالمان دینی پیش از نصیحت دیگران، باید خود را اصلاح کنند.
این خاطره، مرا به ضرورت خودانتقادی در علم دینی واداشت.
بخش دوم: تحول مفهوم نصیحتالعلما
در درسگفتارهایم، از تغییر معنای «نصیحتالعلما» سخن گفتم. در گذشته، عالمان مردم را نصیحت میکردند، اما امروز گویی مردم باید عالمان را نصیحت کنند. این تحول، نشاندهنده نیاز به بازنگری در نقش عالمان در جامعه است.
این تأمل، مرا به ضرورت بازسازی رابطه عالمان و جامعه واداشت.
بخش سوم: نقد تبلیغ غیراصیل در علم دینی
با حسرتی عمیق، از تبدیل تبلیغ دینی به نمایشهای غیراصیل انتقاد میکردم. عالمان پیشین، مانند صاحب جواهر، بر احکام تمرکز داشتند، نه بر نصیحتهای نمایشی. اما امروز، برخی تبلیغ را به فیلمبازی بدل کردهاند، گویی صحنهای برای خودنمایی است.
این نقد، مرا به ضرورت بازگشت به تبلیغ حکیمانه و اصیل واداشت.
بخش چهارم: خاطرهای از نصیحت طلاب
زمانی تازه به قم آمده بودم و با زلف و ظاهری ساده درس میگفتم. برخی عالمان میگفتند: «این ظاهر برای اهل علم مناسب نیست.» اما من پاسخ میدادم: «خودشان میآیند، من که دعوتشان نکردهام!» روزی طلبهای مرا تنبیه کرد و گفت: «ما املت میخوریم، تو فکر میکنی مرغ میخوریم؟» شرمنده شدم، چون خودم صبحانهای پختنی میخوردم و گمان میکردم همه چنیناند.
این تجربه، مرا به ضرورت فهم شرایط واقعی طلاب و پرهیز از پیشداوری واداشت.
بخش پنجم: گداصفتی و تأثیر آن بر شخصیت
در گفتوگو با طلاب، از گداصفتی به شدت انتقاد میکردم. گداصفتی، انسان را از صفتهای نیکو تهی میکند. روایتی از ائمه علیهمالسلام میفرماید:
کُونُوا لَنَا زَیْنًا وَلَا تَکُونُوا عَلَیْنَا شَیْنًا
(برای ما زینت باشید و مایه ننگ ما نباشید). این روایت، دعوت به آزادگی و دوری از گداصفتی است.
این باور، مرا به ضرورت ترویج آزادگی در میان طلاب واداشت.
بخش ششم: خاطرهای از گداصفتی مزمن
روزی در خیابان، مردی با پای گچگرفته گدایی میکرد. دلم برایش سوخت، اما گفت: «پایم خوب شده، گچ را برای گدایی میگذارم. نان گدایی خوردم، دیگر نمیتوانم کار کنم.» این سخن، مرا بهتزده کرد. گویی گداصفتی، روح او را تسخیر کرده بود.
این تجربه، مرا به تأمل در آسیبهای روانی گداصفتی واداشت.
بخش هفتم: دروغ، ریشه گناه
در درسگفتارهایم، از روایتی سخن گفتم که سالکی به پیامبر گفت: «هر کاری میخواهی بکن، اما دروغ نگو.» آن سالک، چون نتوانست دروغ بگوید، گناه را ترک کرد. گویی دروغ، ریشه گناه است و صداقت، مانع آن. قرآن کریم میفرماید:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ
(ای کسانی که ایمان آوردهاید، از خدا بترسید و با راستگویان باشید؛ توبه: 119).
این روایت، مرا به ضرورت ترویج صداقت در جامعه واداشت.
بخش هشتم: ضرورت کار علمی طلاب
طلاب را به کار علمی دعوت میکردم. آنها باید آموختههایشان را بنویسند، ویرایش کنند، و به فرهنگ دینی خدمت کنند، نه اینکه دست دراز کنند. گداصفتی در علم دینی جایی ندارد. قرآن کریم میفرماید:
لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ
(بر شما گناهی نیست که فضل پروردگارتان را بجویید؛ بقره: 198). این آیه، به تلاش و ابتغا برای کسب فضل الهی دعوت میکند.
این باور، مرا به ضرورت پرورش طلابی فعال و خلاق در علم دینی واداشت.
جمعبندی
این گفتگوهای صمیمی، بازتابی است از دغدغههایم برای احیای علم دینی با تکیه بر خودسازی، صداقت، و آزادگی. از نقد تبلیغ غیراصیل تا هشدار درباره گداصفتی، همه اینها دعوتی است به بازسازی نقش عالمان و طلاب در جامعه. امیدوارم این خاطرات، مشعلی باشد برای نسلی که با تکیه بر قرآن و روایات، فرهنگ دینی را با صداقت و کار علمی تقویت کند.