متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه 987
مقدمه
این مجموعه، شرحی است از خاطراتی که در درسگفتارهایم بهصورت گذرا بیان شدهاند. اکنون، این روایتها با دقتی عمیقتر و نگاهی معرفتی بازنویسی شدهاند تا شما را به لحظههای تأملبرانگیز زندگیام ببرند. در این گفتگوها، تلاش کردهام با زبانی صمیمی اما متین، از تجربههایم در مسیر علم، معنویت و تعهد به جامعه سخن بگویم. هر بخش، دریچهای است به سوی تأمل در تقوا، انسجام اجتماعی و نقش انبیا در هدایت بشر. این خاطرات نهتنها شرح گذشتهاند، بلکه دعوتیاند به بازاندیشی در زندگی و مسئولیتهایمان در برابر خدا و خلق.
بخش نخست: تقوا، هوشیاری و استقلال در برابر فریب
نقد سادهلوحی و لزوم هوشیاری
روزی یکی از عالمان ربانی به من گفت: «حاجآقا، شما طلاب را بیتربیت میکنید!» با تعجب پرسیدم: «چگونه؟» پاسخ داد: «اینها دیگر به حرف کسی گوش نمیدهند، حتی به شما هم احترام نمیگذارند.» خندهام گرفت. گفتم: «والله، من خودم سنگ به پایم میبندم که کسی سوارم نشود! نمیخواهم باری بر دوش کسی باشم. طلاب باید چنان استوار باشند که هیچکس نتواند بر آنها سوار شود یا فریبشان دهد.» این گفتوگو، تلنگری بود به من که طلاب باید با تقوا و هوشیاری، از عزت نفس خود پاسداری کنند.
این سخن مرا به یاد کلامی از حضرت علی (ع) انداخت: «كُنْ كَبِلَ اللَّبُونِ لَا ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ وَلَا ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ»؛ یعنی مانند شتری باش که نه شیری برای دوشیدن دارد و نه پشتی برای سوار شدن. این کلام، درس بزرگی است برای ما که باید در برابر فریبها و سوءاستفادهها استوار باشیم. طلاب باید چنان تربیت شوند که هیچکس نتواند آنها را به بازی بگیرد یا به نام خدا، پیامبر یا اولیا فریبشان دهد.
خطر فریبپذیری به نام دین
بارها دیدهام که برخی به نام خدا، پیامبر یا اولیا، کلاه بر سر مردم میگذارند. یکی از طلاب جوان، فریب جادوگری را خورده بود. او با سادهلوحی، گمان میکرد هر سخنی که رنگ دین دارد، راست است. به او گفتم: «من با کلاه گذاشتن بر سرم مشکلی ندارم، اما استادم از این کار برآشفته میشود. تو نباید ساده باشی که هر سخنی را باور کنی!» این خاطره، هشداری است به ما که تقوا، هوشیاری میطلبد. نباید به بهانههای دینی، اجازه دهیم عزتمان خدشهدار شود.
جامعه هوشمند و انسجام اجتماعی
الحمدلله، جامعه ما امروز باهوشتر شده است. دیگر مثل گذشته نیست که مردم بهراحتی فریب بخورند. این هوشیاری، نشانهای است از رشد آگاهی اجتماعی. وقتی مردم با تقوا و بصیرت به مسائل نگاه میکنند، جامعه به سوی انسجام و سلامت پیش میرود. این تحول، مرا به یاد آیهای از قرآن کریم میاندازد:
كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً
ترجمه: مردم امتی یگانه بودند. (قرآن کریم، سوره بقره، آیه 213)
این آیه، به وحدت اولیه بشر اشاره دارد، زمانی که اختلافات نقمتآمیز وجود نداشت. انبیا آمدند تا این وحدت را حفظ کنند و جامعه را به سوی کمال هدایت کنند. اما پس از انبیا، لجبازیها و نادانیها اختلافات را رقم زد. این درس، ما را به تأمل در انسجام اجتماعی و پرهیز از تفرقه دعوت میکند.
بخش دوم: تکامل بشر و نقش انبیا
بازاندیشی در تاریخ خلقت
همیشه در درسگفتارهایم، بر سادهانگاری در تاریخ خلقت نقد داشتهام. برخی گمان میکنند حضرت آدم (ع) اولین و تنها انسان روی زمین بود. این تصور، نه منطقی است و نه با حکمت الهی سازگار. مگر میشود خداوند این کره خاکی را با همه عظمتش برای یک نفر خلق کرده باشد؟ میگفتم: «اگر یک نفر در شهری تنها باشد، از تنهایی دق میکند! چگونه ممکن است آدم در این زمین پهناور تنها بوده باشد؟» این سخن، مرا به تأمل در قدمت خلقت و پیچیدگی آن واداشت.
قرآن کریم میفرماید:
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ
ترجمه: و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی قرار میدهم، گفتند: آیا کسی را در آن قرار میدهی که در آن فساد کند و خونها بریزد، حال آنکه ما تو را به حمد تسبیح میکنیم و تقدیس میکنیم؟ (قرآن کریم، سوره بقره، آیه 30)
ملائکه از احتمال فساد و خونریزی انسان نگران بودند، اما خداوند پاسخ داد:
إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ
ترجمه: من چیزی میدانم که شما نمیدانید. (قرآن کریم، سوره بقره، آیه 30)
این پاسخ الهی، حکمت خلقت انسان را نشان میدهد. خداوند میخواست معرفت و حیات اجتماعی را در زمین جاری کند. این آیه، مرا به این باور رساند که تکامل بشر، نه یکباره، بلکه در مسیری طولانی و با هدایت انبیا شکل گرفته است.
نقش انبیا در شالوده علوم
انبیا، پیشتازان علوم و فنون بودند. وحی، اولین زمینه رشد بشری بود. پیش از انبیا، هیچ زمینه علمی مدونی وجود نداشت. در درسگفتارهایم میگفتم: «جهان بدون وحی، در تاریکی بود. انبیا با بعثتشان، نور علم و معرفت را به بشر هدیه کردند.» این سخن، مرا به تأمل در نقش دین در پیشرفت علم واداشت. دین، ضد علم نیست؛ بلکه شالوده کمال و پیشرفت است.
قرآن کریم میفرماید:
فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ جَاءُوا بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَالْكِتَابِ الْمُنِيرِ
ترجمه: اگر تو را تکذیب کردند، پیش از تو نیز رسولانی که با دلایل روشن و نوشتهها و کتاب روشنگر آمده بودند، تکذیب شدند. (قرآن کریم، سوره آلعمران، آیه 184)
انبیا، مبشرین و منذرین بودند؛ شادمان، نو و احتیاطکار. آنها نه تند بودند و نه خشن. با شادمانی و محبت، مردم را به سوی حق هدایت میکردند و با احتیاط، از تفرقه و فساد پرهیز میدادند. اما پس از انبیا، امتها بودند که با لجبازی و نادانی، تفرقه و خشونت را رقم زدند.
بخش سوم: علم دینی و ضرورت پیوند با صنعت
نقد فقدان صنعت در علم دینی
همیشه در درسگفتارهایم، بر پیوند علم و صنعت تأکید داشتم. علم دینی ما، چون از صنعت بیبهره است، پیشرفت نمیکند. روزی در تاکسی، شنیدم مردم درباره یکی از عالمان دینی میگفتند: «او بیست و پنج زبان بلد است!» خندهام گرفت. گفتم: «این عالم، حتی فارسی و عربیاش هم کامل نبود! اما دل پاک و صفای باطنش، او را بزرگ کرد.» این خاطره، مرا به این فکر واداشت که ارزشگذاری بدون سنجش، بیمعناست. ما در علم دینی، ابزار سنجش نداریم. نمیتوانیم ثواب یک صلوات یا وزن یک گناه را بسنجیم. این ضعف، به نبود صنعت در علم دینی بازمیگردد.
قرآن کریم میفرماید: «خَفَّتْ مَوَازِينُهُ» و «ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ»؛ یعنی ترازوهای سبک و سنگین. اما ما ترازوی سنجش نداریم. اگر صنعت داشتیم، میتوانستیم ارزش دو رکعت نماز یا یک ظلم را بسنجیم. این فقدان، علم دینی را در مفهوم نگه داشته و از پیشرفت بازمانده است.
ضرورت مستندسازی تاریخ
در آغاز انقلاب، پیشنهاد دادم جنایات تاریخی علیه ملت ثبت شود. اما کسی گوش نکرد. اگر این کار را کرده بودیم، امروز مدعیان قدرت نمیتوانستند با سوءاستفاده از احساسات مردم، ادعای شریک بودن کنند. این نکته، مرا به تأمل در اهمیت مستندسازی تاریخ واداشت. بدون ثبت گذشته، چگونه میتوان از تکرار اشتباهات جلوگیری کرد؟
بخش چهارم: انسجام اجتماعی و پرهیز از تفرقه
خاطرهای از انزوای زمان جنگ
در زمان جنگ، شهر قم چنان خالی شده بود که انگار هیچکس در آن نمانده بود. صبحها، کوچهها را آبپاشی میکردند تا شاید عابری احساس کند کسی هنوز در شهر است. این انزوا، مرا به فکر فرو برد که ترس و تنهایی، چگونه انسجام اجتماعی را تهدید میکند. جامعهای که از ترس پراکنده شود، نمیتواند در برابر چالشها استوار بماند.
نقد اصطکاکهای اجتماعی
امروز، اصطکاکهای اجتماعی، مانعی برای انسجام ماست. من اهل تقیه نیستم و باور دارم که باید با صداقت، مشکلات را بیان کرد. برخی درباره دستاوردهای انقلاب تردید دارند. من شصت سال از عمرم را برای این انقلاب گذاشتم. اگر اشتباه کرده باشم، همه چیزم به باد رفته است. اما باور دارم که این انقلاب، ارزشمند است. باید با گفتوگو و همکاری، اصطکاکها را برطرف کنیم و به سوی جامعهای متعادل پیش برویم.
جمعبندی
این گفتگوهای صمیمی، دعوتی است به تأمل در تقوا، هوشیاری و انسجام اجتماعی. من در این خاطرات، از تجربههایم در مسیر علم و دین گفتم تا شما را به بازاندیشی در مسئولیتهایمان دعوت کنم. انبیا، با شادمانی و احتیاط، راه کمال را نشان دادند. علم دینی ما، نیازمند پیوند با صنعت است تا ارزشهایش را به واقعیت بدل کند. جامعهای که با تقوا و آگاهی پیش میرود، به مدینه فاضله نزدیکتر میشود. امیدوارم این روایتها، نوری باشد بر مسیر شما.