متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه 1054
مقدمه
سالها در محافل علمی و معنوی، با شوق و اشتیاق، به تبیین راههای اصلاح نظام آموزشی و تقویت جایگاه علم دینی پرداختهام. این خاطرات، که گاه در درسگفتارهایم بهصورت گذرا بیان شدهاند، اکنون فرصتی است تا با نگاهی عمیقتر، تأملاتم را درباره نقش حوزههای علمیه، شناسایی استعدادها، و عشق و ارادت به مردم بازگو کنم. این گفتگوها نهتنها بازتاب تجربههای شخصی من در مسیر طلبگی و خدمت به جامعه است، بلکه دعوتی است به بازنگری در روشهای آموزشی و معنوی که میتواند نظام اسلامی را پویاتر سازد. با زبانی صمیمی، اما متین و آمیخته با تأملات معرفتی، شما را به دنیای این خاطرات دعوت میکنم.
بخش اول: استعدادها، گوهری نهفته در نهاد انسان
برخی روزها در جمع طلاب و دانشپژوهان، از استعدادهای نهفته در نهاد انسان سخن میگفتم. استعدادها، همچون آنزیمهایی در بدن، هر یک نقشی خاص دارند که باید با دقت شناسایی شوند. گویی هر فرد، گوهری یگانه است که اگر در مسیر درست قرار گیرد، میتواند درخششی بینظیر به جامعه ببخشد. من همواره بر این باور بودهام که کشف این استعدادها، گام نخست در تربیت نسلی پویا و کارآمد است. اما افسوس که هنوز در جامعه ما، سازوکاری دقیق برای این شناسایی وجود ندارد. میگفتم: «بچههایمان را نباید یکسان بنگریم. یکی برای علم است، دیگری برای هنر، و آن یکی برای کارهای فنی. اگر همه را به سوی دانشگاه سوق دهیم، گویی استعدادشان را در قفسی تنگ محبوس کردهایم.»
این سخن، از تجربههایم در مواجهه با جوانانی برمیآید که گاه به اجبار، مسیری را طی کردند که با ذات و استعدادشان سازگار نبود. من دیدهام که چگونه اجبار به تحصیلات دانشگاهی، روح و روان برخی را آزرده و عمرشان را تباه کرده است. باید به فرزندانمان اجازه دهیم در رشتهای که قلبشان برای آن میتپد، شکوفا شوند.
بخش دوم: نقد فرهنگ دانشگاهمحوری
بارها در جمع شاگردانم، از فرهنگ نادرست دانشگاهمحوری گلایه کردهام. گویی در جامعه ما، ارزش انسان به مدرک دانشگاهیاش گره خورده است. من همیشه میگفتم: «همه نباید به دانشگاه بروند. برخی برای کارهای فنی، مکانیکی یا هنری ساخته شدهاند. چرا باید جوانی که دستانی هنرمند دارد، در کلاسهای دانشگاهی که به آن علاقهای ندارد، رنج بکشد؟» این باور از سالهای تدریسم در حوزه و مشاهده طلابی شکل گرفت که گاه به اجبار خانواده یا جامعه، راهی مسیری شده بودند که با استعدادشان همخوانی نداشت.
طرح کادری برای آموزشهای فنی طراحی شده بود که آن را ستایش میکردم. این طرح، فرصتی بود تا جوانان در مسیرهایی که به آن عشق میورزیدند، مهارت بیاموزند. من بارها به شاگردانم میگفتم: «اگر کسی در کارهای فنی یا هنری توانمند است، نباید او را به زور به سوی علم نظری سوق داد. این کار نهتنها او را بیمار میکند، بلکه جامعه را از موهبت استعدادش محروم میسازد.»
بخش سوم: گزینش استعدادمحور در حوزههای علمیه
یکی از دغدغههای همیشگیام، نظام پذیرش در حوزههای علمیه بوده است. در درسگفتارهایم، بارها از پذیرش انبوه طلاب انتقاد کردهام. میگفتم: «حوزه نباید دروازهای باز برای همه باشد. باید گزینش کرد، استعدادها را شناخت و کسانی را که برای عالم شدن ساخته شدهاند، با حمایت کامل پرورش داد.» این سخن از تجربههایم در حوزه برمیآمد، جایی که گاه شاهد بودم طلابی با استعدادهای گوناگون، بدون هدایت درست، در مسیری یکسان قرار میگرفتند.
من همیشه آرزو داشتم که حوزهها، مانند باغبانی دانا، هر نهال را با توجه به ویژگیهایش پرورش دهند. میگفتم: «اگر کودکی برای عالم شدن استعداد دارد، باید او را شناسایی کنیم، هزینهاش را تأمین کنیم و با افتخار او را به سوی علم دینی هدایت کنیم. اما اگر این استعداد را ندارد، نباید او را به زور در این مسیر قرار دهیم.»
بخش چهارم: اقتدار حوزهها، ضرورتی برای نظام اسلامی
در یکی از درسگفتارهایم، حوزههای علمیه را به قلبی تشبیه کردم که باید خون معرفت را در جامعه پمپاژ کند. میگفتم: «حوزهها باید اقتدار علمی و معنوی داشته باشند، نه اینکه تنها به دعا بسنده کنند. باید ماهیتشان تغییر کند تا بتوانند شارژر نظام اسلامی باشند.» این سخن از عمق دغدغهام برای پویایی نظام دینی برمیآمد. من دیدهام که حوزههایی که تنها به دعا و توصیه اکتفا میکنند، نمیتوانند پاسخگوی نیازهای جهان امروز باشند.
من همیشه باور داشتم که حوزه باید مانند قلبی مهربان، با رافت و عشق، معرفت را در جامعه جاری سازد. این اقتدار، نه از راه قیمومیت بر مردم، بلکه از طریق تولید دانش و هدایت معنوی به دست میآید. میگفتم: «حوزه باید خون جامعه را جابهجا کند، نه اینکه با قلدری یا تحکم، خود را از مردم جدا کند.»
بخش پنجم: عشق و ارادت به مردم، سیره پیامبر
یکی از زیباترین خاطراتی که همیشه در ذهنم زنده است، تأمل در سیره پیامبر اکرم (ص) و ائمه هدی (ع) است. در درسگفتارهایم، بارها از عشق و ارادت پیامبر به امتش سخن گفتهام. قرآن کریم میفرماید:
وَمَا أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيتُ (هیچ پیامبری مانند من اذیت نشد). این آیه، گواهی است بر صبر و محبت بیحد پیامبر (ص) به امتش، علیرغم آزارهایی که دیدند.
من همیشه به شاگردانم میگفتم: «ما باید مانند پدری عاشق، به مردم خدمت کنیم. پیامبر (ص) با وجود همه آزارها، امتش را دوست داشت و با آنها به زبانی ساده و صمیمی سخن میگفت. ما نیز باید این سیره را الگو قرار دهیم.» این باور از سالهای طلبگیام شکل گرفت، وقتی که میدیدم چگونه عالمان بزرگ با تواضع و محبت، قلب مردم را به سوی دین جذب میکردند.
بخش ششم: ضرورت سادهسازی معارف دینی
در یکی از جلسات، از سادگی پیامبر (ص) و ائمه (ع) در گفتوگو با مردم سخن گفتم. آنها با زبانی روان و قابل فهم، حتی مسائل شرعی را برای مردم توضیح میدادند. من میگفتم: «وقتی کسی از پیامبر میپرسید در سفر روزه بگیرد یا نه، ایشان با همان زبان ساده مردم پاسخ میدادند: در سفر روزه نگیر.» این سادگی، گویی پلی بود بین قلب مردم و معارف الهی.
این تجربه از سالهایی برمیآید که با مردم عادی گفتوگو میکردم. بارها دیدهام که پیچیدگیهای غیرضروری، مردم را از دین دور میکند. من همیشه به طلاب توصیه میکردم: «با مردم به زبان خودشان سخن بگویید، نه با عبارات قلمبهسلمبه که آنها را بیگانه کند.»
بخش هفتم: دعا برای رفع تکبر
یکی از دعاهای همیشگیام، رفع تکبر و خودخواهی بوده است. در جمع شاگردانم میگفتم: «باید دعا کنیم که خداوند هرچه تکبر، منیت و خودخواهی در ما هست، به برکت امام زمان (عج) از ما بگیرد.» این دعا، از عمق قلبم برمیخاست، چرا که دیدهام چگونه تکبر، عالمان را از مردم جدا کرده و رسالتشان را ناکام گذاشته است.
این باور از تجربههایم در مواجهه با عالمانی شکل گرفت که گاه خود را برتر از مردم میدیدند. من همیشه میگفتم: «اگر چیزی اضافه در ما باشد، خدا آن را از ما بگیرد تا بتوانیم با اخلاص به مردم خدمت کنیم.»
بخش هشتم: نقد فتواهای غیرمستند
حکایتی طنزآمیز که در درسگفتارهایم نقل میکردم: «اگر عالمان بهموقع به نیازهای مردم پاسخ ندهند، گاه زن همسایه فتوا میدهد!» این سخن، از تجربههایی برمیآمد که میدیدم مردم، به دلیل تأخیر عالمان در پاسخگویی، به منابع غیرمعتبر روی میآورند. من میگفتم: «ما باید زودتر به مردم برسیم، وگرنه دیگران جای ما را پر میکنند.»
این حکایت، هشداری بود به طلاب که اگر در خدمت به مردم کوتاهی کنند، خلأ حضورشان با باورهای نادرست پر میشود. من همیشه تأکید داشتم که عالمان باید در دسترس مردم باشند و با عشق و ارادت، نیازهایشان را برآورده کنند.
بخش نهم: فضایل برد کوتاه و بلند
در درسگفتارهایم، از تفاوت فضایل برد کوتاه و بلند سخن گفتهام. فضایل برد کوتاه، مانند کارهای روزمره، با نفس سلیم قابل دستیابی است، اما فضایل برد بلند، نیازمند معرفت عمیقتر است. من میگفتم: «نفس سلیم، راستا دارد و به کارهای نیک میانجامد، اما نفس شرور، تنها به سلیقه وابسته است و پایداری ندارد.»
این تأمل، از سالهای مطالعه و تدریس در حوزه برمیآمد، جایی که میدیدم برخی طلاب در کارهای روزمره موفقاند، اما برای رسیدن به معرفت عمیق، نیاز به تلاش بیشتری دارند. من همیشه به شاگردانم توصیه میکردم که به سوی معرفت عمیق گام بردارند.
بخش دهم: نقد آموزشهای غیرمولد
بارها از پیچیدهسازی آموزشهای ساده انتقاد کردهام. میگفتم: «چرا باید یادگیری حروفی مثل آببابا را اینقدر گنده کنیم؟ اینها قابل تعلیماند و نباید بیش از حد پیچیده شوند.» این سخن از تجربههایم در تدریس برمیآمد، وقتی که میدیدم گاه آموزشهای ابتدایی، بهگونهای پیچیده ارائه میشوند که طلاب را سردرگم میکند.
من همیشه باور داشتم که آموزش باید روان و کارآمد باشد تا طلاب بتوانند با شوق به یادگیری ادامه دهند. این دیدگاه، از مشاهده نسلی شکل گرفت که گاه به دلیل پیچیدگیهای غیرضروری، از علم دوری میجستند.
بخش یازدهم: سوءاستفاده از علوم غریبه
یکی از دغدغههایم، سوءاستفاده از علوم غریبه بود. در درسگفتارهایم هشدار میدادم: «وقتی حوزهها در هدایت علوم غریبه کوتاهی میکنند، دیگران میدان را به دست میگیرند و از این علوم برای تسخیر اجنه یا امور غیرمشروع استفاده میکنند.» این سخن از مشاهده جامعه برمیآمد، جایی که برخی با سوءاستفاده از این علوم، مردم را فریب میدادند.
من همیشه میگفتم: «اگر حوزهها سواره شوند و این علوم را در راستای دین هدایت کنند، دیگر جایی برای عرفانهای کاذب باقی نمیماند.» این باور از سالهایی شکل گرفت که شاهد رواج خرافات در غیاب هدایت دینی بودم.
بخش دوازدهم: ضعف در برابر عرفانهای کاذب
بارها از ضعف حوزهها در برابر عرفانهای کاذب گلایه کردهام. میگفتم: «وقتی حوزهها در تولید معرفت اصیل کوتاهی میکنند، عرفانهای وارداتی از اروپا و آمریکا در جامعه رواج مییابد.» این سخن از دغدغهام برای حفظ اصالت معرفت دینی برمیآمد.
من دیدهام که چگونه خلأ معرفتی، راه را برای باورهای نادرست باز میکند. این تجربه، مرا به این باور رساند که حوزهها باید با تولید دانش اصیل، این خلأ را پر کنند.
بخش سیزدهم: ضرورت آیندهنگری
یکی از تأملات همیشگیام، ضعف در آیندهنگری بود. میگفتم: «عالمان و حوزهها باید بتوانند آینده را پیشبینی کنند. باید بدانند شش ماه دیگر چه میشود، یک سال دیگر چه پیش میآید.» این سخن از تجربههایم در مواجهه با چالشهای جهانی برمیآمد، جایی که میدیدم عدم پیشنگری، ما را در برابر مسائل عقب نگه میدارد.
من همیشه به شاگردانم میگفتم: «منجمان با عدد و محاسبات، آینده را پیشبینی میکنند. چرا ما از روشهای علمی برای آیندهنگری استفاده نکنیم؟» این باور از مقایسه با علوم دیگر شکل گرفت که با نظم و دقت، مسیر آینده را ترسیم میکردند.
بخش چهاردهم: الگوبرداری از علوم دقیق
در درسگفتارهایم، از موسیقی و علوم غریبه بهعنوان الگویی برای نظم علمی سخن گفتهام. میگفتم: «موسیقی با محاسبات ریاضی پیش میرود، مانند علوم غریبه. ما نیز باید علم دینی را با چنین نظمی پیش ببریم.» این تأمل از سالهای مطالعهام در علوم مختلف برمیآمد.
من همیشه باور داشتم که نظم و دقت، کلید موفقیت در هر علمی است. این دیدگاه، از مشاهده پیشرفت علوم دیگر و مقایسه آن با علم دینی شکل گرفت.
بخش پانزدهم: ضرورت سندسازی علوم دینی
یکی از دغدغههایم، فقدان سند در علوم دینی بود. میگفتم: «باید علوم دینی را سندسازی کنیم و صاحب اصلی هر نظریه را مشخص کنیم. باید بدانیم چه کسی چه سخنی گفته و چگونه به آن افزوده شده است.» این سخن از تجربههایم در مطالعه تاریخ علم برمیآمد.
من دیدهام که چگونه فقدان سند، به تقلید کورکورانه منجر شده است. این باور، مرا به این نتیجه رساند که شفافیت علمی، کلید پیشرفت است.
بخش شانزدهم: نقد تقلید در علم
بارها از تقلید در علم دینی انتقاد کردهام. میگفتم: «در هزار سال گذشته، ۹۵ درصد عالمان مقلد بودند و تنها ۵ درصد نوآور. این تقلید، علم ما را از رشد بازداشته است.» این سخن از مطالعه تاریخ علم دینی و مشاهده رکود در برخی دورهها برمیآمد.
من همیشه به شاگردانم توصیه میکردم که به جای تقلید، به دنبال نوآوری باشند. این دیدگاه، از آرزویم برای پویایی علم دینی شکل گرفت.
بخش هفدهم: فقدان کارنامه علمی
یکی از گلایههایم، فقدان کارنامه علمی در حوزهها بود. میگفتم: «علوم حوزهها سند و کارنامه ندارند. عالم از متعلم شناخته نمیشود.» این سخن از تجربههایم در حوزه برمیآمد، جایی که گاه نمیتوانستم بین عالم واقعی و متعلم تمایز قائل شوم.
من با مقایسه نظام پزشکی، که دارای سند و مدرک است، میگفتم: «چرا حوزهها نمیتوانند چنین نظامی داشته باشند؟» این باور از آرزویم برای اعتبار و شفافیت در علم دینی برمیآمد.
بخش هجدهم: نقد ادعاهای بیاساس
از ادعاهای بیاساس در حوزهها گلایه میکردم. میگفتم: «هر کس ادعا میکند ربالعالمین است، اما سند ندارد. این ادعاها، علم را بیاعتبار میکند.» این سخن از تجربههایم در مواجهه با برخی عالمان برمیآمد که بدون استدلال، ادعاهای بزرگ داشتند.
من همیشه به شاگردانم توصیه میکردم که هر ادعایی باید با سند و دلیل همراه باشد. این باور، از تعهد من به حقیقت و شفافیت شکل گرفت.
جمعبندی
این خاطرات، که از درسگفتارهایم برگرفته شدهاند، بازتاب تأملاتم در باب علم دینی، نظام آموزشی حوزهها، و رسالت عالمان است. من همیشه باور داشتم که حوزهها باید قلب نظام اسلامی باشند، با عشق و ارادت به مردم خدمت کنند و با تولید معرفت اصیل، جامعه را هدایت کنند. شناسایی استعدادها، گزینش درست، سادهسازی معارف، و سندسازی علوم، از آرزوهایم برای تحول در حوزهها بوده است. این گفتگوهای صمimi، دعوتی است به تأمل در رسالت عالمان و بازنگری در روشهای آموزشی و معنوی، تا نظام اسلامی با اقتدار علمی و معنوی، در سطح جهانی بدرخشد.