در حال بارگذاری ...
صادق خادمی
صادق خادمی

جستجوی زنده در تمام درس‌ها

یافتن درس بر اساس شماره (در این دسته)

گفتگوهای صمیمی 1063

متن درس





گفتگوهای صمیمی

گفتگوهای صمیمی

برگرفته از درس‌گفتارهای آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره، جلسه 1063

مقدمه

زمانی در محضر شاگردان و جویندگان معرفت، از حقیقت وجود و راه‌های رسیدن به قرب الهی سخن می‌گفتم. این گفتگوها، که گاه به‌صورت گذرا در درس‌گفتارهایم بیان شده‌اند، شرحی است از تأملاتم در باب زندگی، معرفت، و زیستن در ساحت الهی. در این بخش از خاطراتم، می‌خواهم شما را به سفری ببرم به ژرفای مفهوم «خدابازی»، همان راه و رسم اولیای الهی که زندگی‌شان را در عشق و فداکاری برای خدا تعریف کرده‌اند. این روایت، نه‌تنها شرحی از اندیشه‌های عرفانی و معنوی‌ام است، بلکه بازتابی از عمق تعهدم به حقیقت و تلاش برای هدایت انسان به سوی کمال است. آنچه در ادامه می‌آید، دعوتی است به تأمل در معنای حقیقی زیستن و پیوند با ذات بی‌کران الهی.

بخش اول: خدابازی، شغل اصلی اولیای خدا

در یکی از درس‌گفتارهایم، از شغل اصلی اولیای خدا سخن گفتم. چه معصومین باشند و چه غیرمعصومین، چه پیامبر، چه امام، چه عارف یا عالم، همه‌شان یک شغل اصلی داشتند: خدابازی. این کلمه شاید به گوش برخی ساده یا بازی‌گونه آید، اما حقیقتش ژرف‌تر از آن است که در نگاه اول به نظر می‌رسد. خدابازی، یعنی غرق شدن در محضر خدا، زیستن در عشق و معرفت او، و سپردن تمام وجود به جریان خواست الهی. اولیای خدا، هرچند در ظاهر کاسب بودند یا مدرس، نویسنده یا فقیه، اما دلشان جای دیگری بود. آن‌ها در هر لحظه، با خدا معامله می‌کردند، با او سخن می‌گفتند و در راه او جان می‌دادند.

این خدابازی، بازی‌ای نیست که به آسانی بتوان در آن وارد شد. می‌گفتم این راه، پر از خون و ایثار است. روایتی است که می‌فرماید:

مَا مِنَّا إِلَّا مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُولٌ

(ترجمه: هیچ یک از ما نیست مگر مسموم یا مقتول). این خون، علامت سلامت اولیای خداست. آن‌ها در راه عشق الهی، یا جانشان را فدا کردند یا در رنج و سختی، خود را به خدا سپردند. این خون، نشانه‌ای است از عمق ایمان و تسلیمشان. وقتی به این راه می‌روید، خدا شما را رها نمی‌کند، اما این راه، راهی است که گاه خون از آن جاری می‌شود. با لبخند می‌گفتم: «مثل قصه‌های لری، خدا خونت را می‌ریزد، اما این ریختن، برای عاشق، شیرین‌تر از هر چیز است.»

درنگ: خدابازی، شغل اصلی اولیای الهی است؛ زیستن عاشقانه با خدا، که همه ابعاد وجودشان را در بر می‌گیرد. خون، نشانه سلامت معنوی آن‌هاست، چنان‌که روایت می‌فرماید: «مَا مِنَّا إِلَّا مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُولٌ».

بخش دوم: تفاوت خدابازی و فلسفه

بارها در درس‌گفتارهایم از تفاوت میان فلسفه و خدابازی سخن گفته‌ام. فلسفه را به گلی پلاستیکی تشبیه می‌کردم: زیبا به نظر می‌آید، اما نه بویی دارد، نه آبی، نه کودی، و نه حیاتی. دست که به آن می‌زنی، می‌بینی پلاستیک است، مثل کفشی که از مواد بی‌جان ساخته شده. اما خدابازی اولیای خدا، مثل گلی زنده است؛ بویی دارد، تیغی دارد که اگر بی‌احتیاط دست بزنی، زخمی‌ات می‌کند. این گل، پر از حیات و حقیقت است. اولیای خدا، وقتی به سوی خدا می‌روند، با گلی زنده سروکار دارند که هم زیباست و هم خطرناک، هم شیرین است و هم گزنده.

فلسفه، گاه به مفاهیم خشک و بی‌روح فروکاسته می‌شود. هشدار می‌دادم: از خدا به‌صورت مفهوم خشک سخن نگویید. خدا را باید زنده و عینی تجربه کرد، نه اینکه در چارچوب کلمات و استدلال‌های بی‌جان محصورش کنیم. خدابازی، تجربه‌ای است که قلب و جان را درگیر می‌کند، نه فقط ذهن را. اولیای خدا، با این تجربه زنده، خود را به خدا می‌سپارند و در این راه، گاه تا پای جان پیش می‌روند.

درنگ: خدابازی، تجربه‌ای زنده و عینی از حقیقت الهی است، برخلاف فلسفه که گاه به گلی پلاستیکی و بی‌روح شبیه است.

بخش سوم: سماجت و عشق اولیای خدا

از سماجت اولیای خدا در برابر پروردگار سخن می‌گفتم. آن‌ها مثل کودکی هستند که در برابر فردی قوی‌تر، دست‌بردار نیست. اگر فحش بدهد، می‌زنندش؛ اگر فحش ندهد، باز می‌زنندش. اما او دست نمی‌کشد، نه از ترس، بلکه از عشق. اولیای خدا هم همین‌گونه‌اند. زورشان به خدا نمی‌رسد، اما خدا را رها نمی‌کنند. این سماجت، از شدت عشقشان می‌آید. آن‌ها چنان شیفته خدا هستند که تا خود را فدا نکنند، آرام نمی‌گیرند. گاه این مقاومت به شهادت می‌انجامد و گاه به پیروزی معنوی، اما هر دو، در راه خدا ارزشمند است.

مثالی می‌زدم از عالمی که در دوران سختی، موهای صورتش را دانه‌دانه کندند، اما او دست نکشید. خدا گاه خسته نمی‌شود، می‌گوید: «می‌کشمت»، و عاشق می‌گوید: «بکش!» این کشمکش، نه از سر لجاجت، بلکه از سر عشق است. اولیای خدا، حتی در اوج رنج، خدا را رها نمی‌کنند، و این، نشانه عمق ایمانشان است.

درنگ: اولیای خدا با سماجت و عشق، خدا را رها نمی‌کنند و این مقاومت، یا به شهادت یا به قرب الهی می‌انجامد.

بخش چهارم: خودسازی و دوری از یأس

یکی از دغدغه‌های همیشگی‌ام، اصلاح روش‌های خودسازی بود. در درس‌گفتارهایم، از روش‌های رایج در علم اخلاق انتقاد می‌کردم. برخی روش‌ها به ما می‌گویند عیب‌هایمان را بشماریم، گناهانمان را لیست کنیم، و مدام به کاستی‌هایمان فکر کنیم. اما این راه، به یأس می‌انجامد. اگر انسان مدام به عیب‌هایش نگاه کند، مثل این است که فقط بدهکاری‌هایش را ببیند و از سرمایه‌هایش غافل بماند. من همیشه می‌گفتم: اول سرمایه‌هایت را بشناس، نقاط قوتت را ببین، امکاناتت را محاسبه کن. آن‌وقت، با اعتماد به نفس، به سراغ عیوب برو.

خودسازی، مثل تسویه وجود از رسوبات است. کاستی‌ها ماندگار نیستند، مگر اینکه ما بخواهیم آن‌ها را نگه داریم. باید شب و روز زمانی برای خودخوانی بگذاریم، نه خودخوری. خودخوانی یعنی تأمل در وجود خود، دیدن سرمایه‌هایمان، و دفع کاستی‌ها. اما اگر این خودخوانی به خودخوری منجر شود، انسان را به ناامیدی می‌کشاند. می‌گفتم: «اگر فقط عیب‌هایت را بشماری، سکته می‌کنی! اول ببین رستم هستی یا نه، بعد به سراغ ویروس‌ها برو.» این روش، انسان را به سوی امید و کمال هدایت می‌کند.

درنگ: خودسازی باید با شناخت سرمایه‌ها و نقاط مثبت آغاز شود، نه با تمرکز بر عیوب، تا از یأس و ناامیدی جلوگیری کند.

بخش پنجم: حرکت و تحول در وجود انسان

از حرکت و تحول در وجود انسان سخن می‌گفتم. انسان، موجودی است در حال تغییر مداوم. هر نفس که می‌کشیم، تحت تأثیر ذرات عالم هستیم. گاه حرکتی از آن سوی اقیانوس، حال ما را دگرگون می‌کند. گاه غمی ناگهانی، یا شادی بی‌سبب، از همین حرکات بیرونی به ما می‌رسدევs. باید این حرکات را اختیاری کنیم، حرکات مثبت و زنده را به وجودمان راه دهیم و از حرکات منفی و فسرده دوری کنیم. این، راز جوانی و قدرت روحی است.

می‌گفتم انسان نباید تسلیم فساد و پیری شود. چرا باید زود پیر شویم؟ چرا باید زود بمیریم؟ این‌ها نتیجه انتخاب‌های ماست. اگر محیطمان را، غذایمان را، و نگاهمان را درست انتخاب کنیم، می‌توانیم جوانی و قدرت را حفظ کنیم. اما اگر تسلیم حرکات منفی شویم، زود فرتوت می‌شویم. این‌ها همه در اختیار ماست.

درنگ: انسان با انتخاب حرکات مثبت و دوری از حرکات منفی، می‌تواند جوانی و قدرت روحی خود را حفظ کند.

بخش ششم: نقد علم دینی و روش‌های اخلاقی

همیشه از برخی روش‌های رایج در علم دینی انتقاد می‌کردم. می‌گفتم این روش‌ها، که فقط به دنبال شمردن عیوب و گناهان هستند، خرافات است. این‌ها انسان را به جای کمال، به یأس می‌کشانند. علم اخلاق باید انسان را به سوی امید و کمال هدایت کند، نه اینکه او را در باتلاق ناامیدی فرو ببرد. باید نگرش مثبتی به انسان داشت، او را موجودی با ظرفیت‌های بی‌نهایت دانست، و به او کمک کرد تا این ظرفیت‌ها را شکوفا کند.

از قرآن کریم مثال می‌زدم:

حُكْمُ الْأَمْثَالِ فِيمَا يَجُوزُ وَفِيمَا لَا يَجُوزُ وَاحِدٌ

(ترجمه: حکم مثال‌ها در آنچه جایز است و آنچه جایز نیست، یکسان است). این آیه به ما می‌گوید که عالم، بی‌نهایت است و خدا و بندگانش محدود نیستند. ما در این عالم بی‌نهایت، باید خود را به سوی کمال هدایت کنیم.

درنگ: علم اخلاق باید انسان را به سوی امید و کمال هدایت کند، نه به یأس و ناامیدی.

جمع‌بندی

این گفتگوهای صمیمی، بازتابی است از سال‌ها تأمل در معنای زندگی و راه‌های رسیدن به خدا. خدابازی، شغل اصلی اولیای خداست، و ما نیز باید در این راه قدم بگذاریم. با خودسازی، شناخت سرمایه‌هایمان، و دوری از یأس، می‌توانیم به سوی کمال حرکت کنیم. این مسیر، پر از چالش است، اما شیرین‌تر از هر چیز، زیرا ما را به خدا نزدیک می‌کند. امیدوارم این کلمات، نوری باشد در مسیر شما به سوی حقیقت.

با نظارت صادق خادمی