در حال بارگذاری ...
صادق خادمی
صادق خادمی

جستجوی زنده در تمام درس‌ها

یافتن درس بر اساس شماره (در این دسته)

گفتگوهای صمیمی 1147

متن درس





گفتگوهای صمیمی

گفتگوهای صمیمی

برگرفته از درس‌گفتارهای آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره، جلسه ۱۱۴۷

مقدمه

این گفتار، روایت‌گر خاطراتی است که در درس‌گفتارهایم به‌صورت گذرا به آن‌ها اشاره کرده‌ام. اکنون، با نگاهی عمیق‌تر، آن لحظات را بازگو می‌کنم تا شاید تأملی باشد بر آنچه گذشته و درس‌هایی برای امروز و آینده. در این خاطرات، دو تجربه برجسته را به اشتراک می‌گذارم: یکی، حضورم در کارگاه ریسندگی کاشان و گفت‌وگو با کارگران، که مرا به تأمل در عدالت اقتصادی واداشت؛ و دیگری، نگاهی به روزهای پرالتهاب ابتدای انقلاب، جایی که سرمایه‌های ملی ما به تاراج رفت. این روایت‌ها، نه‌تنها شرح وقایع، بلکه بازتابی از تعهد من به عدالت، حقیقت و حفظ کرامت انسانی است، که ریشه در باورهای دینی و معرفتی‌ام دارد.

بخش اول: در کارگاه ریسندگی

، روزی به دعوت کاشانی‌ها، همراه با جمعی از طلاب و آقایان به شهرشان سفر کردیم. هدف، بازدید از کارخانجات ریسندگی بود، جایی که پنبه‌های انبوه به نخ‌های ظریف و یکدست تبدیل می‌شوند. ریسندگی، تنها یک حرفه نیست؛ هنری است که مهارت و دقت را در هم می‌آمیزد. در گذشته، نخ‌ها را با دست می‌چرخاندند و کلاف‌ها به دلیل شل و سفت شدن نامنظم، گاه نازیبا می‌شدند. اما امروز، ماسوره‌های خودکار، نخ‌هایی منظم و یکنواخت تولید می‌کنند، گویی فناوری، روحی تازه به این هنر کهن بخشیده است.

وقتی به کارگاه رسیدیم، شوقم برای تجربه این هنر برانگیخته شد. به مدیران گفتم: «می‌خواهم خودم ریسندگی را بیازمایم و مهارتم را در این کار محک بزنم.» آن‌ها با نگرانی پاسخ دادند: «حاج آقا، ممکن است دست‌هایتان آسیب ببیند!» اما من اصرار کردم و پشت دستگاه ایستادم. تق‌تق‌تق، ماسوره‌ها با سرعت چرخیدند و نتیجه کارم، نخی زیبا و هنرمندانه بود. کارگران و مدیران شگفت‌زده شدند و گفتند: «شما انگار سال‌هاست این کار را کرده‌اید!» خندیدم و گفتم: «بله، پیش‌تر تجربه‌ای در این کار داشته‌ام.»

جمعی از کارگران دورم حلقه زدند، منتظر سخنی از من. آن‌ها مرا یکی از خودشان می‌دیدند، نه عالمی دور از دنیای کار. فرصت را غنیمت شمردم و گفتم: «کارگران عزیز، شما با دستانتان قالی‌های نفیس می‌بافید، اما سود هنگفت این کار به جیب سرمایه‌داران می‌رود. حقوق شما با زحمتی که می‌کشید تناسبی ندارد. چرا باید چنین باشد؟» سخنم به دلشان نشست، اما مدیران کارخانه خشمگین شدند. آن‌ها گفتند: «ما شما را دعوت کردیم تا کارگران را به کار بیشتر تشویق کنید، اما شما نظم کارخانه را برهم زدید!» پاسخ دادم: «از من توقع دارید کارگران را به استثمار تشویق کنم؟ این هرگز پذیرفتنی نیست. اگر حقوق عادلانه‌ای به آن‌ها بدهید، خودشان با جان و دل کار خواهند کرد.»

سپس رو به کارگران کردم و گفتم: «شما در هر حال در تنگنا هستید. اگر خوب کار کنید، به سود سرمایه‌دارانی می‌افزایید که به شما ظلم می‌کنند، و این از منظر شرع مشکل دارد. اگر هم کم‌کاری کنید، باز هم به دلیل بی‌توجهی به وظیفه، کارتان ناپسند است. اما بدانید که شدت این ناپسندی، بیشتر متوجه کسانی است که حقوق شما را عادلانه پرداخت نمی‌کنند.» این سخن، ریشه در کلام الهی دارد که می‌فرماید:

وَإِن تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُءُوسُ أَمْوَالِكُمْ لَا تَظْلِمُونَ وَلَا تُظْلَمُونَ

(قرآن کریم، سوره بقره، آیه ۲۷۹)

یعنی: «اگر توبه کنید، سرمایه‌های شما از آن شماست؛ نه ظلم کنید و نه مورد ظلم قرار گیرید.» این آیه مرا بر آن داشت تا کارگران را به عدالت‌خواهی و مدیران را به انصاف دعوت کنم. ریسندگی، در نگاه من، نه‌تنها هنری صنعتی، بلکه نمادی از نظم و عدالت در کار است که باید در روابط انسانی نیز جاری شود.

نکات کلیدی:
– ریسندگی، تلفیقی از هنر و فناوری است که نشان‌دهنده اهمیت حفظ صنایع سنتی و ارتقای آن‌ها با ابزارهای مدرن است.
– تجربه عملی در کارگاه، بیانگر روحیه عمل‌گرایانه و ارتباط عمیق با اقشار مختلف جامعه است.
– نقد استثمار کارگران، ریشه در اصول اخلاقی و دینی دارد و بر عدالت اقتصادی تأکید می‌کند.
– تعارض میان عدالت‌محوری و منافع سرمایه‌داری، چالشی تاریخی است که در این روایت برجسته شده است.

نتیجه‌گیری بخش اول

این تجربه در کارگاه ریسندگی، مرا به تأمل در عدالت و انصاف واداشت. من، به‌عنوان عالمی دینی، خود را موظف می‌دانستم که صدای کارگران باشم و از حقوقشان دفاع کنم. این روایت، نه‌تنها خاطره‌ای از یک روز در کاشان است، بلکه دعوتی است به بازنگری در روابط اقتصادی و تعهد به عدالت، که ریشه در تعالیم دینی دارد.

بخش دوم: تأملاتی در باب سرمایه‌های ملی

، در روزهای پرالتهاب ابتدای انقلاب، شاهد صحنه‌هایی بودم که قلبم را به درد آورد. متخصصان و دانشمندانی که پیش از انقلاب، ستون‌های علم و صنعت کشور بودند، ناگهان تحقیر شدند. آن‌ها که روزگاری با اقتدار در عرصه‌های علمی و سیاسی می‌درخشیدند، مانند لاستیکی پنچر، از جایگاهشان فرو افتادند. در میدان امام حسین، مأموران این نخبگان را با لباس‌های خانگی و گاه عرق‌گیر دستگیر می‌کردند. برخی در جوی‌های پر از لجن و زباله پنهان می‌شدند تا از دستگیری بگریزند، اما خونین و آلوده گرفتار می‌شدند. لباس‌هایشان را مانند مغازه‌های پوشاک به چوب‌لباسی آویزان می‌کردند و آن‌ها را در شرایطی تحقیرآمیز به زندان می‌فرستادند.

من در آن روزها، در جمع برخی از رجال بودم. به آن‌ها گفتم: «این کارها نادرست است. این‌ها سرمایه‌های ملی ما هستند. به آتش کشیدن این سرمایه‌ها، عاقبت خوشی ندارد.» اما گوش شنوایی نبود. این متخصصان، مغزهای متفکری بودند که از اسرار علم و صنعت جهان آگاه بودند. آن‌ها در رشته‌های خود سرآمد بودند و دانششان می‌توانست کشور را به اوج برساند. اما به جای بهره‌گیری از آن‌ها، با شتابزدگی و ساده‌لوحی، این سرمایه‌ها را نابود کردیم. مأموری نادان، با شلیک گلوله، این نخبگان را به قتل رساند، گویی به‌راحتی سرمایه‌های ملی را نفله کردیم.

این افراد، از نظر علمی و تخصصی، با دانشمندان بزرگ جهان برابری می‌کردند. آن‌ها از اسرار جهانی آگاه بودند و می‌توانستند کشور را در علم و فناوری پیش ببرند. اما ما، به جای استفاده از دانششان، آن‌ها را به نجاست و آلودگی کشاندیم. بعدها، برای جبران این خسارت، به سراغ متخصصان خارجی رفتیم، کسانی که با هزینه‌های گزاف به کار گرفته شدند، در حالی که نخبگان خودمان، ارزشی به‌مراتب بیشتر داشتند. ، در آن روزها می‌گفتم: «اگر این افراد بدهی مالی به کشور دارند، آن را بازپس بگیرید. بگذارید زندگی کنند و از دانششان بهره ببریم. چه اشکالی دارد؟» اما ترس از بازگشت آن‌ها به قدرت، انقلابیون را به شتابزدگی واداشت. گویی گمان می‌کردند این نخبگان، دوباره قدرت را خواهند گرفت. این ساده‌لوحی، به نابودی سرمایه‌های ملی منجر شد.

مردم در ابتدای انقلاب، حضور پرشوری داشتند، اما آگاهی سیاسی کافی نداشتند. اگر مشارکت آن‌ها هدفمندتر بود، شاید چنین فجایعی رخ نمی‌داد. این متخصصان، مغزهای متفکر کشور بودند که می‌توانستند تاریخ و دانش ایران را تدوین کنند. اما ما، به دلیل ترس و ضعف، آن‌ها را از دست دادیم. هنوز این پرسش در ذهنم باقی است: چرا این سرمایه‌ها را نابود کردیم؟ این سؤال، پاسخی روشن ندارد، اما مرا به تأمل در ضرورت تدبیر و دوراندیشی در تصمیم‌گیری‌ها وامی‌دارد.

یکی از رجال آن زمان، کتابی نوشته که تاریخ انقلاب را به‌خوبی روایت کرده است. آن کتاب، سندی معتبر است که نشان می‌دهد چگونه با نادانی، سرمایه‌های ملی را از دست دادیم. این روایت‌ها، مرا به این باور رسانده که باید از گذشته درس بگیریم و از تکرار چنین اشتباهاتی پرهیز کنیم.

نکات کلیدی:
– اعدام متخصصان، خسارتی جبران‌ناپذیر به سرمایه‌های ملی وارد کرد و مغایر با مصالح عمومی بود.
– رفتار غیرانسانی با نخبگان، نقض اصول اخلاقی و کرامت انسانی بود.
– حذف نخبگان به جای بهره‌گیری از دانششان، نشان‌دهنده فقدان تدبیر در مدیریت بحران‌های انقلابی است.
– ضرورت خودکفایی علمی و حفظ سرمایه‌های انسانی، درسی است که از این رویداد باید آموخت.

نتیجه‌گیری بخش دوم

این خاطرات، مرا به تأمل در ارزش سرمایه‌های انسانی واداشته است. نابودی نخبگان، نه‌تنها کشور را از دانش و پیشرفت محروم کرد، بلکه نشان‌دهنده ضعف در مدیریت انقلابی بود. من، به‌عنوان عالمی دینی، باور دارم که حفظ کرامت انسانی و بهره‌گیری از دانش نخبگان، وظیفه‌ای شرعی و اخلاقی است. این روایت، دعوتی است به بازنگری در گذشته و درس‌آموزی برای آینده.

جمع‌بندی نهایی

این گفتار، بخشی از زندگی‌ام را بازگو می‌کند که در آن، هم با کارگران همدل شدم و هم شاهد نابودی سرمایه‌های ملی بودم. در کارگاه ریسندگی، آموختم که عدالت، قلب هر کار و حرفه‌ای است و بدون آن، هیچ نظامی پایدار نمی‌ماند. در روزهای انقلاب، دیدم که چگونه شتابزدگی، کشور را از گوهرهای گران‌بهایش محروم کرد. این خاطرات، نه‌تنها روایت تجربه‌های من، بلکه دعوتی است به تأمل در عدالت، کرامت و تدبیر. امیدوارم این گفت‌وگوهای صمیمی، خواننده را به اندیشه در این ارزش‌ها وادارد و راهی به سوی آینده‌ای روشن‌تر بگشاید.

با نظارت صادق خادمی