متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه ۱۱۵۶
مقدمه
در درسگفتارهایم، گاه به فرازهایی از زندگی و تأملاتم اشاره کردهام؛ خاطراتی که چونان چراغی، راه را برای فهم عمیقتر حقیقت روشن میکنند. این گفتگوهای صمیمی، بازتاب تجربهها و اندیشههایی است که در گذر سالها، از دل مشاهده و تأمل در پدیدههای انسانی و الهی شکل گرفتهاند. در این مجموعه، میکوشم با زبانی ساده اما ژرف، شما را به دنیای درونم دعوت کنم؛ دنیایی که در آن، محبت، عقلانیت و دیانت، راهنمایی برای زیستن و تعامل با دیگراناند. آنچه در پی میآید، روایتی است از دیدهها و شنیدههایم، از تجربههای کودکی تا تأملات عمیق عرفانی، که همگی در پی ترویج گفتوگویی صمیمی و مهربانانه با جهاناند.
بخش اول: دعوت به گفتوگو و پرهیز از نزاع
دعا برای گفتوگوی جهانی
همیشه در دلم آرزو کردهام که خداوند به ما توفیق دهد تا با جهانیان گفتوگویی سازنده و منطقی داشته باشیم. این گفتوگو، نه تنها برای ترویج ارزشهای اسلامی و انقلابی سودمند است، بلکه پلی است برای پیوند قلبها. در درسگفتارهایم، همواره بر این باور تأکید داشتم که اسلام، دینی است که با عقل و محبت، میتواند جهانیان را به سوی حقیقت دعوت کند. گفتوگو، مانند نوشیدن شربت خنک آناناس یا فالودهای گوارا در روزی گرم، فضایی صمیمی و آرام میسازد که در آن، قلبها به هم نزدیک میشوند.
نقد نزاع و درگیری
بارها اندیشیدهام که دعوا و درگیری، هیچ مشکلی را حل نمیکند. به قول معروف، «در دعوا، حلوا خیرات نمیکنند.» نزاع، تنها به تباهی و ویرانی میانجامد. در درسگفتارهایم، این نکته را بارها گوشزد کردهام: اگر بخواهیم راه سعادت را بپیماییم، باید متانت، معرفت و مهربانی را سرلوحه کارمان قرار دهیم. این ارزشها، که ریشه در اخلاق اسلامی دارند، ما را از تباهی نجات میدهند و به سوی زندگیای سرشار از آرامش و معنویت هدایت میکنند.
بخش دوم: تأملات در مسابقات بدلکاری
مشاهده رینگهای خشن
روزی را که برای اولین و آخرین بار، مسابقهای از بدلکاریهای خشن را تماشا کردم. صحنهای عجیب و تأملبرانگیز بود؛ رینگی که اطرافش را تورهای آتشین سرخ احاطه کرده بودند و هر که به آنها نزدیک میشد، سوختگی و آسیب میدید. این مسابقات، که در آنها شرکتکنندگان یا زخمی میشدند یا جان میباختند، به نظرم چون رزمایشی خطرناک بود. شجاعت شرکتکنندگان، که گویی جگر شیر میخواست، قابل تحسین بود، اما این شجاعت در مسیری مخرب به کار گرفته میشد. میدان مسابقه، چه بوکس باشد چه کاراته یا ووشو، تنها یک هدف داشت: حذف رقیب به هر قیمت.
فرآیند حذف و ناجوانمردی
در آن مسابقه، از میان هفتاد تا هشتاد نفر، تنها شش تا هشت نفر به مراحل نهایی رسیدند. دوربینها و رایانهها، هر لحظه را با دقت ثبت میکردند؛ از ضربههای فنی تا شکستن دست و پای رقبا. اما آنچه قلبم را آزرد، ناجوانمردیای بود که در پایان دیدم. دو یا سه نفر علیه یک نفر متحد شدند تا او را از میدان به در کنند. این رفتار، که هدفی جز نابودی رقیب نداشت، مرا به یاد بیثمری این رقابتها انداخت. حتی قهرمان، پس از ساعتها جنگیدن و حذف هفتاد رقیب، مانند نعشی بر زمین افتاد، گویی مردهای در قبرستان. این صحنه، مرا به تأمل واداشت: حتی پیروزی در چنین میدانی، جز خستگی و تباهی چه ثمری دارد؟
درس عرفانی از رینگ
آن رینگ مسابقه، برایم مانند کتابی عرفانی بود؛ کتابی که خواندنش هم لذتبخش بود و هم معرفتزا. در آن صحنهها، درس بزرگی نهفته بود: رقابتهای خشن، چه در رینگ و چه در زندگی، تنها به نابودی میانجامند. این تأمل، مرا به یاد حدیثی از رسول خدا (ص) انداخت که فرمود:
الدُّنْيَا جِيفَةٌ، طَالِبُهَا كِلَابٌ
دنیا لاشه است و جویندگانش سگها. این کلام، گویی تصویری از همان رینگ بود؛ جایی که انسانها برای چیزی بیارزش، یکدیگر را نابود میکنند.
بخش سوم: تجربه کودکی و تپه استخوانها
خاطرهای از کودکی
در کودکی، ذهنی کنجکاو و خلاق داشتم. فیلمنامه مینوشتم و آرزو داشتم روزی فیلمی بسازم. شبی، در منطقهای نزدیک خانهمان، تپهای از استخوانهای گوشتآلود دیدم که مأموران شهرداری آنها را جمعآوری میکردند. بیست تا چهل سگ، به آن تپه هجوم برده بودند و برای تصاحب استخوانها، یکدیگر را آزار میدادند. این صحنه، مرا به تأمل واداشت. با خود گفتم: آیا پیامبر (ص)، که فرمود دنیا لاشه است و جویندگانش سگها، چنین صحنهای را دیده بود؟ من اما باید سخنی «با استخوان» بگویم؛ سخنی که از دل تجربه و مشاهده برآید.
مشاهده رفتار سگها
شبهای بسیاری، در تاریکی گوشهای مینشستم و رفتار سگها را میپاییدم. شگفتا که آنها به جای خوردن استخوانها، بیشتر مشغول آزار یکدیگر بودند. استخوانها پر از گوشت و پی بودند، نه مانند استخوانهای امروزی که از سنگ صافترند. در آن زمان، گوشت ارزان بود و قصابها زحمت جدا کردن گوشت از استخوان را به خود نمیدادند. اما سگها، به جای بهرهمندی از این فراوانی، پاچه یکدیگر را میگرفتند. این صحنه، مرا به یاد همان حدیث رسول خدا (ص) انداخت:
الدُّنْيَا جِيفَةٌ، طَالِبُهَا كِلَابٌ
دنیا لاشه است و جویندگانش سگها. گویی انسانهایی که برای دنیا میجنگند، نیز چنیناند؛ به جای بهرهمندی از نعمتها، یکدیگر را نابود میکنند.
بخش چهارم: دعوت به محبت و عقلانیت
راه دیانت و صفا
بارها در درسگفتارهایم گفتهام که راه سعادت، در دیانت، صفا و محبت است. انسان وارسته، از رفتار سگمانند در رقابت برای دنیا اکراه دارد. نتیجه جنگ و جدال، جز خستگی، مرگ یا آسیب نیست. همیشه دعا کردهام خداوند به ما توفیق دهد تا عقل و خرد را سرلوحه اعمالمان قرار دهیم. این دعا، ریشه در باورم به هدایت الهی دارد؛ عقل، موهبتی است که انسان را از تباهی نجات میدهد و به سوی صراط مستقیم هدایت میکند.
نقش علما در حل اختلافات
به باور من، علما و دانشمندان، صلاحیت دارند تا با دانش و عقلانیت، اختلافات را حل کنند. اما مردم عادی، گاه بدون فلسفهای روشن، به نزاع میپردازند و خود را به تباهی میکشانند. وظیفه ماست که نه تنها مردم را موعظه کنیم، بلکه خود نیز به محبت و عقل عمل کنیم. در درسگفتارهایم، بارها گفتهام: «من اهل دعوا نیستم. تو را دوست دارم و خیرت را میخواهم.» این سخن، از دل ایمانم به وحدت دینی برمیآید.
محبت به همکیشان و وحدت
اگر کسی «یا علی» بگوید، حتی اگر مرا سرزنش کند، او را سرزنش نمیکنم؛ زیرا او از طایفه من است. اگر کسی به قبله من نماز بخواند، حتی اگر آزارم دهد، او را دشمن نمیدانم؛ زیرا قبله ما یکی است. این باور، ریشه در محبت و وحدت دینی دارد. در درسگفتارهایم، از هابیل الگو میگرفتم که به قابیل گفت: «من با تو اختلاف نمیکنم. اگر آزارم دهی، برای هدایتت دعا میکنم.» این محبت، راهی است برای پایان دادن به نزاعها.
دعوت به گفتمان مشترک
قرآن کریم ما را به گفتوگویی صمیمی دعوت میکند:
قُولُوا يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ
بگویید: ای اهل کتاب! بیایید بر سخنی که میان ما و شما یکسان است توافق کنیم (آل عمران، ۶۴). این آیه، مرا به تأمل واداشته که اختلافات، گاه از وسوسه شیطان است که انسان را از گرگ و پلنگ وحشتناکتر میکند. اما راه نجات، گفتوگو و محبت است. بیشتر اختلافات، حتی میان ادیان ابراهیمی، خانوادگی است و بیمعناست. باید به سوی کلامی مشترک گام برداریم.
جمعبندی
این گفتگوهای صمیمی، روایتی است از تجربهها و تأملاتم در مسیر فهم حقیقت و زیستن به شیوهای الهی. از کودکی و مشاهده تپه استخوانها تا تأمل در رینگهای خشن بدلکاری، همه این تجربهها مرا به یک حقیقت رساندند: نزاع و رقابت مخرب، جز تباهی به ارمغان نمیآورد. راه سعادت، در گفتوگویی عقلانی و مهربانانه، در دیانت و صفا، و در پرهیز از رفتارهای سگمانند برای تصاحب دنیا نهفته است. دعا میکنم که خداوند، صراط مستقیم را به ما نشان دهد و عقل و محبت را سرلوحه اعمالمان قرار دهد. این خاطرات، نه تنها شرح زندگی من، بلکه دعوتی است به شما برای تأمل در ارزشهای والای انسانی و الهی.