متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه ۱۱۶۵
مقدمه: تأملاتی از زندگی و اندیشه
این خاطرات، روایتهایی صمیمی از تجربههای شخصی و علمی من هستند که گاه در درسگفتارهایم بهصورت گذرا بیان شدهاند. اکنون، با نگاهی ژرفتر، آنها را بازگو میکنم تا شما را به دنیای تأملاتم ببرم؛ جهانی که در آن علم، معنویت، و تعهد به تحول فرهنگی و دینی در هم تنیدهاند. این روایتها نهتنها شرح زندگیام، بلکه تلاشی برای بازسازی دانش و عرضه نوآوریهایی است که قلبم را به تپش واداشته است.
درنگ: این خاطرات، بازتابی از تعهد من به نوآوری در دانش دینی، بازسازی فلسفه، و تلاش برای ایجاد بستری جهت عرضه علم به جهانیان است.
بخش اول: نوآوری در علم و چالشهای عرضه
ابداع در فلسفه و نگارش کتب
سالهاست که قلم به دست گرفتهام و در کتابهایم، اندیشههایی نو را به رشته تحریر درآوردهام. بهویژه در علم فلسفه، ساختار این دانش را از بنیان دگرگون کردهام. با تألیف حدود دویست جلد کتاب، کوشیدهام نگاهی تازه به فلسفه اسلامی بیفزایم؛ نگاهی که نهتنها ریشه در سنت دارد، بلکه به نیازهای روز پاسخ میدهد. اما این نوآوریها، مانند گنجی در پستوی خانه، از دیدهها پنهان ماندهاند. در سرزمین ما، نوآوری چندان بها داده نمیشود. دانشمندان و مخترعان، بسان کشاورزانی هستند که سیبزمینی میکارند، خود برداشت میکنند و خود به بازار میبرند. این سیستم، ناکارآمد است و مانع شکوفایی علم میشود.
در نمایشگاههای کتاب، جایی برای عرضه آثارم نیافتم. کتابهایم، که هر یک ثمره سالها تأمل و پژوهشاند، در میان هیاهوی بازار گم شدند. این تجربه، مرا به فکر فرو برد که چرا نظامی برای حمایت از نوآوران علمی وجود ندارد؟ اگر این آثار به جهان عرضه شوند، میتوانند دانش جهانی را متحول کنند. فلسفهای که من بنا کردهام، نهتنها ساختاری نو دارد، بلکه از نظرات بیاساس هشتصدسالهای که به نام فلسفه ارائه شده، فاصله گرفته و بنایی استوار بر اندیشه اصیل برپا کرده است.
درنگ: بازسازی فلسفه اسلامی و تألیف دویست جلد کتاب، تلاشی برای پویایی دانش دینی است که به دلیل نبود زیرساختهای مناسب، از عرضه جهانی بازمانده است.
کاستی نظام عرضه علم
این کاستی، تنها به نمایشگاهها محدود نمیشود. دانشمند نباید دغدغه فروش اثرش را داشته باشد، همانگونه که کشاورز نباید بار عرضه محصولش را به دوش بکشد. من، بهعنوان یک عالم، وظیفهام خلق دانش است، نه تجارت آن. اما در نبود نظامی کارآمد، آثار علمیام در گوشهای خاک میخورند. این ضعف، فرهنگ و دانش کشور را از رشد بازمیدارد. باید سیستمی باشد که نوآوریها را به جهانیان عرضه کند، نه اینکه عالم را در تنگنای عرضه تنها بگذارد.
بخش دوم: رؤیای تأسیس دانشگاهی نوین
طرحی برای آموزش دینی مدرن
یکی از آرزوهای دیرینم، تأسیس دانشگاهی بود که در آن اسلامی مدرن، عملیاتی، و کاربردی تدریس شود؛ اسلامی که مانند یک دستگاه رایانه یا گوشی موبایل، برای همگان، از هر دین و آیینی، کارآمد باشد. در این دانشگاه، تنها اندیشههای مهندسیشده خودم تدریس میشد؛ اندیشههایی که با دقت و عمق، پاسخگوی نیازهای امروز باشند. این رؤیا، طرحی بود با ضریب اطمینان صددرصد، اما اجرایی شدنش به موانع بزرگی برخورد. هزینههای هنگفت ساختوساز و نبود حمایت، این آرزو را به محاق برد. گفتند بیست میلیارد تومان لازم است، و من ناچار آن را رها کردم. اما این رؤیا، همچنان در دلم زنده است.
درنگ: رؤیای تأسیس دانشگاهی برای تدریس اسلامی مدرن و کاربردی، نشاندهنده تعهد من به تحول در آموزش دینی است، هرچند موانع مالی آن را متوقف کرد.
بخش سوم: تأملات قرآنی و پرسش از مقصد
سؤالم از پایان راه
از کودکی، ذهنم در پی پایان هر راه بود. در آغاز طلبگی، از اساتیدم میپرسیدم: «نهایت این درسها چیست؟» پاسخها، گاه مبهم بود و گاه سادهانگارانه. یکی از بزرگان میگفت: «فقط درست را بخوان!» اما من در پی ماهیت و مقصد بودم. این پرسش، در مواجههام با قرآن کریم نیز ادامه یافت. خداوند در قرآن میفرماید:
اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ
ما را به راه راست هدایت کن (قرآن کریم، سوره فاتحه، آیه ۶)
این آیه، آغاز راه را نشان میدهد، اما مقصد کجاست؟ اگر خداوند فرموده بود: «اهدنا إلی دار السلام» یا «اهدنا إلی جنات الفردوس»، شاید پاسخ روشنتر بود. اما این ابهام، مرا به تأمل واداشت. خداوند، راه را نشان داده، اما پایان آن را به ما واگذار کرده است. این پرسش، که «نهایت این صراط چیست؟»، هنوز در ذهنم موج میزند و مرا به تفکر وامیدارد.
درنگ: پرسش از مقصد صراط مستقیم، بازتاب روحیه کنجکاو و ژرفاندیش من در جستجوی حقیقت است که از کودکی تا امروز ادامه دارد.
بخش چهارم: خاطرات طلبگی و تعامل با اساتید
مربیای با صفا
روزگاری را که نزد مربیای بودم که به من علاقه و اعتقاد داشت. او، با قلبی سرشار از محبت، مرا به عالمی با صفا از تهران معرفی کرد. آن عالم، مرحوم آقای سقازاده بود که کتابهایی چون «سرّ المستتر» تألیف کرده بود. مربیام از من تعریف کرد، اما آن عالم گفت: «طلبه عارف نمیشود.» این سخن، مرا به فکر فرو برد. او درباره آخوندها прав بود، اما طلبههای مخلص، راه دیگری دارند. این گفتوگو، گرمای رابطه استاد و شاگرد را به من یادآوری کرد؛ رابطهای که در حوزه، سرمایهای معنوی است.
استاد آذریزبان و اشتیاق به یادگیری
استادی آذریزبان را که نجیب و باوقار بود. در جوانی، چنان شیفته یادگیری بودم که از او میخواستم درس بعدی را زودتر آغاز کند. او میخندید و میگفت: «عجله نکن، وگرنه سرد میشوی!» بعدها دریافتم که حق با او بود. اساتیدی چون او، با بصیرت، استعدادها را شناسایی میکردند و طلاب مستعد را به چنگ میآوردند. آنها، با صداقت و صفا، ما را هدایت میکردند. این تجربه، نشان داد که حوزه، با همه کاستیهایش، گنجینهای از اساتید مخلص دارد.
درنگ: رابطه صمیمی با اساتید مخلص و شناسایی استعدادها، سرمایهای معنوی در حوزه است که مرا در مسیر طلبگی هدایت کرد.
جلسات عرفانی و روحیه نقاد
جلساتی را که در آنها فضا را تاریک میکردند تا عرفان را تعلیم دهند. این صحنه برایم خندهدار بود، اما عارفان، غرق در حال خود، متوجه نشدند. بااینحال، صداقتشان ستودنی بود. تفاوت عارفان صادق و غیرصادق، برایم آشکار شد. این تجربه، روحیه نقاد و طنزآمیزم را نشان داد؛ روحیهای که مرا از پذیرش کورکورانه بازمیداشت و به تأمل وامیداشت.
جمعبندی: سفری در مسیر علم و معنویت
این خاطرات، روایتی از سفری است که در آن علم، معنویت، و تعهد به تحول در هم آمیختهاند. از تلاش برای بازسازی فلسفه و تألیف کتابها تا رؤیای دانشگاهی مدرن، از پرسشهای قرآنی تا تعامل با اساتید مخلص، هر لحظه از این مسیر، بازتابی از اشتیاقم به حقیقت و نوآوری است. اگرچه موانع، گاه راه را دشوار کردند، اما این تجربهها مرا به این باور رساندند که علم و صداقت، کلید تحولاند. این گفتگوهای صمیمی، دعوتی است به شما برای تأمل در این مسیر و همراهی با من در جستجوی حقیقت.
با نظارت صادق خادمی