متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه ۱۲۱۰
مقدمه
سالها پیش، در خلال درسگفتارهایم، گاه به فراخور بحث، خاطراتی از زندگی و تجربیاتم بازگو میکردم. این خاطرات، که گاه بهصورت گذرا در میان سخنانم جاری میشدند، جلوههایی از زیستن در روزگار گذشته و تأملاتم در باب مسائل اجتماعی، فقهی و عرفانی را بازتاب میدهند. در این مجموعه، که «گفتگوهای صمیمی» نام گرفته، تلاش کردهام این روایتها را با دقتی افزونتر و به زبانی که هم صمیمی است و هم معرفتی، بازگو کنم. آنچه پیشرو دارید، بازنویسی این خاطرات است که با حفظ اصالت و روح سخنانم، به شکلی منسجم و با نگاهی علمی و معنوی ارائه شده است. این روایتها نهتنها گوشهای از زندگیام را به تصویر میکشند، بلکه تلاشیاند برای پیوند تجربههای شخصی با معارف دینی و عرفانی، تا شاید خواننده را به تأمل در این مفاهیم دعوت کنند.
بخش اول: اعتماد و سادگی در روزگار کودکی
در کودکیام، در تهران قدیم، زندگی رنگ و بویی دیگر داشت. مردم بقچههایشان را بدون گره زدن رها میکردند. لباسها را در پارچهای میپیچیدند و اگر خیلی هنر میکردند، کفشهایشان را روی آن میگذاشتند تا باد یا حرکت، آنها را پراکنده نکند. این سادگی، نشانهای از اعتماد بیچونوچرا در میان مردم بود. کسی نگران دزدی نبود، چرا که جامعه آن روزگار، در سایه اعتماد متقابل، آرامشی عمیق داشت. این اعتماد، که ریشه در فرهنگ و باورهای دینی داشت، نشان از عمق همبستگی اجتماعی و اطمینان به خیرخواهی دیگران بود.
این سادگی، که از منظر عرفان اسلامی، جلوهای از توکل و اطمینان به خیرخواهی دیگران است، امروز کمتر دیده میشود. علم دینی بر این باور است که اعتماد متقابل، بنیانی برای امنیت اجتماعی است و باید با احیای ارزشهای اخلاقی، آن را در جامعه تقویت کرد.
بخش دوم: تغییر زمانه و مفهوم حرز
اما امروز، شرایط دگرگون شده است. دیگر نمیتوان اموال را بیمحافظ رها کرد. در درسگفتارهایم، گاه به مفهوم فقهی «حرز» اشاره میکردم. مثلاً اگر درختی میوهای دارد و درِ باغ باز باشد، آن میوه از حرز خارج است و در صورت سرقت، حکم دزدی بر آن بار نمیشود. یا اگر میوهای را در جعبهای گذاشتید، اما درِ جعبه باز ماند، آن هم از حرز خارج است. حرز، در فقه، به معنای محل امن و بستهای است که عرفاً برای حفاظت از اموال کافی باشد. جیب پیراهن گشاد، که هرکسی میتواند بهراحتی دست در آن کند، حرز نیست. اما اگر زیپ یا دکمهای داشته باشد، میتواند حرز تلقی شود. این تمایز بین حرز ظاهری و باطنی، نشاندهنده هماهنگی احکام شرعی با عقل و عرف است.
علم دینی به ما میآموزد که حفاظت از اموال، نهتنها وظیفهای فردی، بلکه ضرورتی اجتماعی است. باید با عقلانیت و رعایت شرایط زمان، از داراییهایمان مراقبت کنیم، اما این مراقبت نباید به بیاعتمادی و جدایی از دیگران منجر شود.
بخش سوم: تجربهای در حرم حضرت عباس (ع)
روزی در کنار مرقد مطهر حضرت اباالفضل العباس (ع) ایستاده بودم. در آن شلوغی و ازدحام، ناگهان حس کردم دستی در جیبم فرو رفت. دشداشهای گشاد بر تن داشتم و جیب آن، چنان باز بود که نمیشد آن را حرز دانست. به یاد باور قدیمیای افتادم که میگفتند هرکس در حرم کار خلافی کند، خوندماغ میشود. اما آن شخص، نه خوندماغ شد و نه نشانهای از مجازات الهی دیدم. با خود گفتم، شاید او نیازمند است. پس نه او را سرزنش کردم و نه واکنشی نشان دادم. بگذار نیازش برآورده شود، که شاید این بخشش، او را به راه خیر هدایت کند.
عرفان اسلامی به ما میآموزد که در برابر خطا، بهویژه در فضاهای معنوی، با آرامش و رحمت رفتار کنیم. این رویکرد، نهتنها از خشونت جلوگیری میکند، بلکه میتواند بذر خیر را در دل خطاکار بکارد.
بخش چهارم: آموزشهای کودکی و مهارتهای تردستی
در کودکی، گاهی اوقات فرصتهایی بود که از استادانی مهارتهایی میآموختیم. یکی از این مهارتها، جیببری بود که البته نه به قصد شر، بلکه بهعنوان تجربهای اجتماعی آموخته میشد. در آن روزگار، تفاوت میان «طرار» و «مختلس» را به ما آموختند. طرار، کسی بود که تنها جیب میزد، اما مختلس، تردستی بود که با سرعت و مهارت، اشیایی را از دست یا کنار شما برمیداشت بدون آنکه متوجه شوید. این سرعت، چنان بود که ذهن عادی نمیتوانست آن را درک کند.
علم دینی بر این باور است که آگاهی از رفتارهای ناپسند، گام نخست در پیشگیری و اصلاح آنهاست. این آموزشها، هرچند در کودکی به بازی شبیه بود، مرا به تأمل در پیچیدگیهای رفتار انسانی واداشت.
بخش پنجم: اقرار و انگیزههای پنهان
در فیلمی که در ماه رمضان پخش شد، پیرمردی عاشق اقرار کرد که آدمی را کشته است. این اقرار، نه از سر حقیقت، بلکه برای نفعی بود که در آن نهفته بود. او گفت: «من کشتم، تا فرزندم نجات یابد.» این داستان، مرا به فکر فرو برد که گاهی اقرار، نه از سر صداقت، بلکه برای هدفی دیگر است. عرفان اسلامی به ما میآموزد که باید انگیزههای پشت اقرار را بررسی کنیم و از قضاوت شتابزده پرهیز کنیم.
بخش ششم: جراحت روح و اراده در کودکی
در یازدهسالگی، قرار بود لوزههایم را عمل کنند. با ارادهای قوی، گفتم: «خودم مینشینم و عمل کنید.» صدای چاقوی جراحی را که لوزهها را میبرید، میشنیدم، اما دستانم را محکم به صندلی چسباندم و مانند مجسمه نشستم. این تجربه، به من آموخت که اراده میتواند انسان را در برابر سختیها استوار نگه دارد، اما برای همه چنین کاری آسان نیست. گاهی بستن دست بیمار، نه برای آزار او، بلکه برای حفظ او از آسیب است.
عرفان اسلامی بر پرورش اراده و در عین حال، رأفت در برابر ضعف دیگران تأکید دارد. این تجربه، مرا به این باور رساند که باید میان استواری خود و همدلی با دیگران تعادل برقرار کرد.
بخش هفتم: تندی و تیزی کودکی و نقد سرقت
در کودکی، بسیار تند و تیز بودم. روزی به شخصی که دزدی میکرد، گفتم: «چرا دزدی میکنی؟» او پاسخ داد: «من صد تومان میدزدم، اما برخی رجال سیاسی گونی گونی میدزدند.» این توجیه، مرا به فکر فرو برد. سرقت، گاهی از سر نیاز است و گاهی از سر عادت یا ضعف نفس. در علم دینی، سرقت بهعنوان گناهی بزرگ شناخته میشود، اما ریشههای آن، از نیازهای مادی تا ضعفهای اخلاقی، متنوع است.
بخش هشتم: عارف و ایثار
عارفی را که گوشت خود را به سگ میداد و میگفت: «این سهم من است، اما میخواهم به او بدهم.» این ایثار، مرا شگفتزده کرد. اما همان عارف، روزی در خشم، گلدانی به سوی خانوادهاش پرتاب کرد. به او گفتم: «حاج آقا، این خانواده از سگ که کمتر نیستند!» او خندید و گفت: «خطایم را جبران میکنم.» این تجربه، مرا به این باور رساند که حتی عارفان نیز ممکن است خطا کنند، اما آنچه آنها را متمایز میکند، تواضع در پذیرش خطاست.
بخش نهم: دیوارهای کاهگلی و پیشرفت جامعه
در محلههای قدیمی، مردم کاسههایشان را با کاهگل دیوار همسایه میشستند. این سادگی، از نبود امکانات بود، نه از بیعقلی. امروز، با پیشرفت جامعه، چنین کارهایی جای خود را به وسایل مدرن داده است. علم دینی به ما میآموزد که باید احکام و رفتارها را با شرایط زمان تطبیق داد. اگر چیزی بهتر از آنچه شرع گفته وجود دارد، میتوان آن را به کار گرفت، مشروط بر آنکه با روح شریعت سازگار باشد.
بخش دهم: بزرگواری عالمان
همراه با عالم بزرگواری در بازار تهران راه میرفتیم. جوانی طلبه، شاید نوزدهساله، به ما رسید و سلام کرد. آن عالم، با تواضعی بینظیر، ایستاد و مانند دو دوست قدیمی با او گپ زد. کسبه بازار با شگفتی نگاه میکردند. او گفت: «اگر من به این طلبه احترام نکنم، دیگران هم احترام نمیکنند.» این بزرگواری، مرا به یاد ارزش احترام به همه انسانها، حتی جوانان، انداخت.
بخش یازدهم: رأفت در جزیره کیش
زمانی که در جزیره کیش مسئولیت داشتم، در خطبههای نماز جمعه اعلام کردم: «هرکس چیزی نیاز دارد، بیاید و بگوید، ما میدهیم.» روزی در انباری، دو نفر را دیدم که قصد بردن یخچال داشتند. به دیگران گفتم کنار بروند، حتی اگر مسلح باشند. در تاریکی، به دزد گفتم: «چرا نگفتی نیاز داری؟» و به او کمک کردم تا اموال را ببرد. حتی اضافه بر نیازش به او دادم. روز بعد، او در صف نماز جماعت بود. این رأفت، او را به خیر هدایت کرد.
قرآن کریم میفرماید:
فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ
(سوره شوری، آیه ۴۰). پس هر کس درگذرد و اصلاح کند، پاداش او بر خداست. این آیه، مرا به این باور رساند که بخشش و رأفت، پاداشی الهی دارد.
بخش دوازدهم: نقد خشونت و تشویق به بخشش
همیشه میگفتم: شریعت، دست دزد را قطع میکند، اما نگفته گرگ شوید و به او حمله کنید. اگر دزدی کرد، میتوانید او را ببخشید، مال را به او هبه کنید یا با او مصالحه کنید. اختیار مال با شماست. اگر به حاکم شرع ارجاع دهید، او وظیفهاش را انجام میدهد، اما پیش از آن، رأفت و مصالحه میتواند راهگشا باشد. روزی دزدی با همسرش و موتور گازی آمد. به او گفتم: «بیا، آنچه نیاز داری ببر.» او رفت و دیگر دزدی نکرد. این رأفت، او را به خیر کشاند.
جمعبندی نهایی
این خاطرات، که از درسگفتارهایم برگرفته شدهاند، تلاشیاند برای بازتاب تجربههای زیستهام در پیوند با معارف دینی و عرفانی. از اعتماد سادهلوحانه روزگار کودکی تا رأفت در برابر خطاکاران، هر روایت، دعوتی است به تأمل در ارزشهای انسانی و دینی. علم دینی به ما میآموزد که باید میان اجرای احکام و رأفت تعادل برقرار کرد. این گفتگوهای صمیمی، نهتنها خاطراتی از گذشتهاند، بلکه راهنماییاند برای زیستن در امروز با نگاهی رحمانی و عقلانی. امیدوارم این روایتها، خواننده را به سوی خیر و اصلاح دعوت کند.