متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه ۱۲۱۳
مقدمه
سالها پیش، در مسیر خدمت به دین و مردم، لحظاتی را تجربه کردم که هر یک چون آیینهای، گوشهای از حقیقت زندگی و تعاملات انسانی را به من نشان داد. این خاطرات، که گاه در درسگفتارهایم بهصورت گذرا ذکر شدهاند، روایتهایی هستند از زیستن در میان مردمی ساده، مواجهه با اندیشههای گوناگون، و تلاش برای هدایت و اصلاح با محبت و گفتوگو. در این مجموعه، که آن را «گفتگوهای صمیمی» نامیدهام، میکوشم این تجربهها را با زبانی صمیمی و در عین حال عمیق، با شما در میان بگذارم تا شاید نوری بر مسیر معرفت و عمل بتاباند.
بخش اول: گفتوگو با مخالفان در اهواز
روزگاری را که در اهواز بودم، شهری پرجنبوجوش و آکنده از تنوع اندیشهها. در آن ایام، گروههایی با باورهای کمونیستی در میان مردم حضور داشتند. برخلاف آنچه برخی تصور میکردند، من باور داشتم که با گفتوگو و مباحثه میتوان به قلبها راه یافت. بهتدریج، با ایجاد فضایی برای سخن گفتن و شنیدن، این گروهها که در ابتدا غریبه به نظر میآمدند، بخشی از جامعه شدند. انسان وقتی آزادانه نفس بکشد و ببیند که سخنش شنیده میشود، ترسش فرومیریزد و راه برای رشد باز میشود. این تجربه به من آموخت که ترس از دیگری، مانع رشد جامعه است.
درنگ: گفتوگوی آزاد و صمیمی با مخالفان، نهتنها ترس را از میان میبرد، بلکه زمینهساز رشد فکری و اجتماعی جامعه میشود.
این باور عرفانی که ریشه در معارف اسلامی دارد، مرا بر آن داشت تا در ماه رمضان، جمعی از این افراد را در مسجدی گرد آورم. به جای طرد یا سختگیری، با آنها به گفتوگو نشستم. حتی کتاب «کاپیتال» مارکس را برایشان تدریس کردم، اما گفتوگو را به مسائل معنوی کشاندم؛ از مرگ، قبر، و فلسفه زندگی سخن گفتم. این مباحثات، که گاه تا سپیدهدم ادامه مییافت، فضایی چون مدرسه فیضیه در روزگار قدیم پدید آورد، جایی که طلاب شب تا صبح به مباحثه میپرداختند. نتیجه شگفتانگیز بود: ترسها فرو ریخت، بسیاری به اسلام گرایش یافتند، و حتی نماز و نماز شب خواندند. این تجربه نشان داد که گفتوگو، اگر با محبت و حکمت همراه باشد، میتواند قلبها را دگرگون کند.
عرفان اسلامی بر این اصل تأکید دارد که با مخالفان باید با رأفت و محبت برخورد کرد، نه با سختگیری و دعوا. این روش، که ریشه در سیره پیامبر و ائمه (ع) دارد، راهی است برای هدایت و اصلاح جامعه.
بخش دوم: تواضع و شجاعت در علم
استادی را که در جوانی نزد او درس میخواندم. او مردی بود که از شدت تواضع یا شاید ترس از پرسش، سرش را بلند نمیکرد. حتی در خانه، به گفته پسرش، این رفتار را ادامه میداد. روزی از پسرش پرسیدم: «آیا پدرت در خانه هم سرش را راست نمیکند؟» پاسخ داد که خیر، این عادت اوست. بعدها دریافتم که این تواضع بیش از حد، گاه از ترس ندانستن و ناتوانی در پاسخگویی به پرسشها نشئت میگرفت. او گمان میکرد اگر سر بلند کند و نیشخندی بزند، ممکن است شاگردی پرسشی کند که پاسخش را نداند و آبرویش بریزد.
درنگ: عالم دینی باید شجاعت پاسخگویی به پرسشها را داشته باشد و از پذیرش ندانستن نهراسد، زیرا تواضع حقیقی در صداقت و شفافیت است.
این تجربه مرا به تأمل واداشت. عالم دینی باید شجاع باشد، سرش را بلند کند و آماده پاسخگویی باشد، حتی اگر پاسخ را نداند. علم دینی بر این اصل استوار است که تواضع، نه در پنهان شدن از پرسشها، بلکه در پذیرش محدودیتها و تلاش برای دانستن نهفته است. این استاد، در تدریس قرآن به کودکان نیز سختگیر بود. اگر کودکی در قرائت خطا میکرد، میگفت: «دوباره بخوان، قرائت کودک فایده ندارد.» اما من باور دارم که آموزش به کودکان باید با صبر و محبت همراه باشد، تا معارف دینی در دلشان ریشه بدواند.
بخش سوم: نقد سختگیری و اهمیت رأفت
زمانی را که در کرمانشاه خدمت میکردم. در آن منطقه، برخی از فقها مردمی ساده و بیآلایش را نجس و کافر خوانده بودند، تنها به این دلیل که در بیان عقایدشان گاه خطایی داشتند. من اما باور داشتم که این مردم، که از سر سادگی و محبت سخن میگفتند، مستضعفاند و نباید با برچسب کفر و نجاست از جامعه طرد شوند. وقتی با آنها سخن گفتم و به آنها نشان دادم که از خودشان هستند، دلهایشان باز شد. مردمی که پیشتر مساجد را سنگباران کرده بودند، به صفوف نماز پیوستند. حتی آنها که خود را «علیاعلایی» میخواندند، نه از روی کفر، بلکه از سر محبت به حضرت علی (ع) چنین میگفتند.
درنگ: رأفت و محبت در برخورد با مردم ساده و مستضعف، راه هدایت را هموار میکند، نه سختگیری و طرد.
این مردم با سخاوت و سادگیشان مرا شگفتزده کردند. گاه پنجاه کیلو روغن حیوانی یا کارتنهای تخممرغ برایمان میآوردند، بیآنکه فکر کنند ما چگونه میتوانیم آنها را مصرف کنیم. من به یارانم گفتم: «هرچه میآورند، به جبهه یا فقرا بدهید.» این سادگی و محبت نشان میداد که قلبهایشان پاک است و تنها نیاز به هدایت دارند. عرفان اسلامی به ما میآموزد که با مردم باید با رحمت و مهربانی رفتار کرد، نه با سختگیری و طرد.
بخش چهارم: مسئولیت در برابر امنیت
روزگاری را که در منطقهای خدمت میکردم و در میان فعالیتهای سیاسی، عدهای از کودکان به دلیل حمل پلاکارد بازداشت شده بودند. وقتی به سلولها سر زدم و این کودکان را دیدم، دلم به درد آمد. پرسیدم: «چرا این کودکان را گرفتید؟» پاسخ شنیدم که عالمان دینی حکمی دادهاند که هرکس پلاکاردی برای اخلال بر دست گیرد، باید بازداشت شود، چه کودک و چه بزرگسال. اما من باور داشتم که با کودکان باید با رأفت برخورد کرد. بزرگسالان، از مصونیت کودکان سوءاستفاده کرده و پلاکارد به دستشان داده بودند.
درنگ: در حفظ امنیت جامعه، باید با هوشیاری عمل کرد، اما رأفت با کودکان و بررسی انگیزههایشان ضروری است.
علم دینی به ما میآموزد که در برابر تهدیدات جدی، مانند بمبگذاری، باید با قاطعیت و بر اساس «احتمال منجز» عمل کرد. اگر احتمال دهیم کسی قصد آسیب به جامعه دارد، واجب است که حتی از امور شخصیمان بگذریم و دنبال حقیقت برویم. اما در برابر خطاهای کلامی یا رفتارهای سادهلوحانه، باید با نصیحت و محبت برخورد کنیم، نه با سختگیری. این تعادل بین رأفت و قاطعیت، ریشه در حکمت دینی دارد.
بخش پنجم: باور و عمل
گفتوگویی با یکی از بزرگان که میگفت: «خدا به مردان سبیل داده تا برخی چیزها را زیر سبیل رد کنند و نادیده بگیرند.» این سخن، هرچند طنزآمیز، حقیقتی عمیق داشت. در برابر خطاهای کوچک، باید با بزرگواری گذشت، اما در برابر تهدیدات بزرگ، باید هوشیار بود. روزی یکی از رجال دینی از من پرسید: «چگونه میتوان باور دینی را در جوانان تقویت کرد؟» گفتم: «باور با درس و کتاب به دست نمیآید، بلکه با همنشینی و گفتوگوی صمیمی شکل میگیرد.» تجربه نشان داده که ساعتها درس اخلاق، اگر با محبت و معرفت همراه نباشد، نمیتواند باور را در دلها بنشاند.
درنگ: باور دینی با گفتوگوی صمیمی و همنشینی عالمانه شکل میگیرد، نه صرفاً با آموزشهای خشک و رسمی.
عرفان اسلامی به ما میآموزد که باور، ریشه عمل است. اگر باور در دل بنشیند، عمل صالح خود به خود پدید میآید. این درس را در تعامل با مردم ساده و حتی مخالفان آموختم، که با محبت و گفتوگو، میتوان قلبها را به سوی حقیقت هدایت کرد.
جمعبندی
این خاطرات، که از دل درسگفتارهایم برآمدهاند، روایتهایی هستند از زیستن در میان مردم، گفتوگو با مخالفان، و تلاش برای هدایت با محبت و حکمت. هر تجربه، از مباحثه با کمونیستها در اهواز تا برخورد با کودکان پلاکارد به دست، مرا به این باور رساند که علم دینی، اگر با رأفت و شجاعت همراه باشد، میتواند جامعه را به سوی رشد و تعالی هدایت کند. این گفتگوهای صمیمی، دعوتی است به تأمل در این حقیقت که دین، راهی است برای پیوند قلبها، نه جدایی آنها.
با نظارت صادق خادمی