متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه ۱۲۱۴
مقدمه
این مجموعه، روایتی است صمیمی از خاطراتی که در گذر سالها، از تجربههای زیستهام در مسیر علم، عرفان، و تعامل با جامعه شکل گرفتهاند. گویی هر خاطره، تکهای از پازل زندگی است که در لحظههای تدریس و گفتوگو با شاگردان، بهصورت گذرا در درسگفتارهایم ذکر شده و اکنون فرصتی یافتهام تا آنها را با جزئیات و عمق بیشتری بازگو کنم. این روایتها نهتنها بازتابدهنده تجربههای شخصی من، بلکه آیینهای از مسائل دینی، اخلاقی، و اجتماعی زمانهاند که با زبانی ساده اما ژرف، برای تأمل و عبرت مخاطبان عرضه میشوند. در این بخش، از مباحثه با فردی که مرتد خوانده شده بود تا مواجهه با خطاکاران در اماکن مقدس، و از نقد رفتارهای اجتماعی تا تربیت نسل جوان، خاطراتی را بازگو میکنم که هر یک درسهایی از رأفت، عدالت، و اصلاح را در خود نهفته دارند.
بخش اول: مباحثه با یک ذهن جستوجوگر
سالهایی پس از انقلاب، با جوانی روبهرو شدم که او را مرتد میخواندند. او از دانشآموختگان برجسته بود؛ میگفت بدایه و نهایه تدریس میکند، کتابها را از حفظ دارد و با ادیولوژی خاص خود، بهگونهای سخن میگفت که گویی از همهچیز سررشته دارد. اما آنچه مرا به تأمل واداشت، این بود که ارتداد، آنگونه که برخی تصور میکنند، نه از بیسوادی، که گاهی از ژرفای دانش و تفکر سرچشمه میگیرد. این جوان را برای مباحثه نزد من آوردند، اما برخورد اولیه با او، آکنده از سختگیری بود. میخواستند چشمهایش را ببندند تا راه خانه را نیاموزد، گویی او خطری بزرگ است. من اما گفتم: «چشمهایش باز باشد. اگر راه را بیاموزد، چه باک؟ اگر خطری هست، بگذارید با گفتوگو روبهرو شویم.»
در آن جلسه، ضبطصوتی آوردند تا سخنانش را ثبت کنند. پرسیدم: «چرا ضبط میکنید؟ مگر اینجا دادگاه است؟ مباحثه است، بگذارید آزادانه سخن بگوید.» آنها از خطر او سخن میگفتند، اما من باور داشتم که گفتوگوی صادقانه، کلید فهم حقیقت است. پس از ساعتی گفتوگو، دریافتم که او نه با خدا و پیامبر مشکلی دارد و نه کافر است. ریشه رفتارش در فقر، سیاست، یا ناآگاهی بود. وقتی ارتداد را برایش معنا کردم، گویی باری از دوشش برداشته شد. او که ابتدا خشمگین و سرسخت بود، آرام گرفت و نازنین شد. این تجربه به من آموخت که قضاوتهای شتابزده، راه به حقیقت نمیبرند. باید ریشههای ارتداد را شناخت: فقر، سیاست، یا جهل، هرکدام میتوانند انسان را به بیراهه بکشانند.
درنگ: ارتداد، بیش از آنکه به بیایمانی بازگردد، گاه ریشه در مسائل اجتماعی، اقتصادی، یا سیاسی دارد. گفتوگوی صبورانه و عاری از پیشداوری، میتواند حقیقت را آشکار کند و انسان را به مسیر اصلاح بازگرداند.
بخش دوم: عدالت در قضاوت و رأفت در برخورد
در همان ایام، شاهد محکمهای بودم که قاضی، بیدرنگ برای آن جوان حکم قتل صادر کرد: «یقتل و یقتل». اما پیش از آنکه حکم اجرا شود، اذان ظهر طنینانداز شد و گویی این وقفه، فرصتی برای تأمل بود. پس از اذان، قاضی گفت: «یستتاب»، یعنی به او فرصت توبه دهید. این تغییر مرا به فکر فرو برد. آیا این محکمه عادلانه بود؟ شاگرد را به جرم ارتداد مجازات کردند، اما استادش که شاید در این بیراهه نقش داشت، آزاد ماند. پرسیدم: «این چه عدالتی است؟» علم دینی به ما میآموزد که قضاوت باید ریشهای باشد، نه سطحی. باید پرسید چه عواملی انسان را به انحراف کشانده است. این جوان، با دانشی که داشت، مرتد نبود؛ او تنها قربانی شرایطی بود که او را به این مسیر کشانده بود.
در این میان، به یاد آیهای از قرآن کریم افتادم:
قرآن کریم: «وَلَا تَعْدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ» (سوره بقره، آیه ۱۹۰)
ترجمه: و تجاوز نکنید که خداوند تجاوزکاران را دوست ندارد.
این آیه مرا به رأفت و اعتدال در برخورد با خطاکاران دعوت کرد. علم دینی به ما میآموزد که اصلاح، مقدم بر مجازات است و گفتوگو، کلید گشودن گرههای اعتقادی است.
درنگ: عدالت در قضاوت، نیازمند بررسی عمیق عوامل انحراف است. رأفت و گفتوگو، پیش از مجازات، راهگشای اصلاحاند.
بخش سوم: مواجهه با خطاکار در حریم مقدس
در شب احیاء، در مسجدی، مردی را دیدم که شغلش فروش شراب و مواد مخدر بود. او با انگشتری طلا به مسجد آمده بود و برخی معترض بودند که این انگشتر، نمازش را باطل میکند. او اما با صراحت گفت: «خدا خودش قبول میکند.» این پاسخ، هرچند ساده، مرا به فکر فرو برد. او آمده بود تا توبه کند، اما با قضاوتهای تنگنظرانه روبهرو شد. به جای طرد او، باید با رأفت او را پذیرفت. او در حریم مسجد، در جستوجوی بخشش بود و این خود، گامی به سوی اصلاح بود.
در تجربهای دیگر، کنار ضریح حضرت ابوالفضل (ع)، جیببری دست در جیبم برد. به جای خشم، آرام ماندم و گفتم: «اگر این چند تومان، گرهای از کارش بگشاید، بگذار ببرد.» این لحظه مرا به یاد حدیثی از امیرالمؤمنین (ع) انداخت که فرمود: «الناس نیام فإذا ماتوا انتبهوا» (مردم در خواباند و چون بمیرند، بیدار میشوند). گاه خطاکار، با کوچک کردن خود در برابر خدا، به سوی اصلاح گام برمیدارد. ایثار و بخشش در چنین لحظههایی، ارزشی معنوی دارد که شاید از آن مال بیشتر باشد.
درنگ: در حریم مقدس، رأفت و بخشش بر خشم و مجازات مقدم است. خطاکار در جستوجوی توبه، شایسته هدایت است، نه طرد.
بخش چهارم: تربیت نسل جوان و نقد رفتارهای اجتماعی
در کودکی، بچهها ساده بودند و ترس از والدین، آنها را به اطاعت وا میداشت. اما امروز، کودکان از سنین پایین آگاهی دارند و با دنیای پیچیدهای روبهرو هستند. به یکی از فرزندانم که خوابش سنگین بود، گفتم: «صبح با اذان بیدارم کن.» این کار، غرور و انگیزهای در او ایجاد کرد تا خود را مسئول بداند. تربیت، نیازمند تشویق و محبت است، نه اجبار. اگر کودکی نماز نمیخواند، نباید او را سرزنش کرد، بلکه باید با آموزش و محبت، او را به سوی دین هدایت کرد.
امروزه، رسانهها و رفتارهای اجتماعی گاه ارزشهای دینی را تضعیف میکنند. در تهران، دیدم که برخی جوانان رفتارهایی مانند اصلاح ابرو را که معانی خاصی در جامعه دارد، دنبال میکنند. رسانهها نیز گاه به جای ترویج ارزشها، به بدآموزی دامن میزنند. اما همان رسانهها میتوانند با تبلیغ رفتارهای مثبت، مانند بستن کمربند ایمنی، به آموزش عمومی کمک کنند. علم دینی به ما میآموزد که باید ریشه مشکلات جوانان را شناخت و با آموزش و اصلاح محیط، آنها را هدایت کرد.
درنگ: تربیت نسل جوان، نیازمند محبت، تشویق، و اصلاح محیط است. رسانهها میتوانند با ترویج ارزشهای مثبت، به هدایت جامعه کمک کنند.
بخش پنجم: تجربههای عرفانی و اصلاح خطاکاران
استادی در موسیقی داشتم که مردی نجیب و متقّی بود. او میگفت برای غلبه بر خجالت، ناچار است پیش از اجرا کمی شراب بنوشد. اما با گفتوگو و همراهی، به او راههای دیگری نشان دادم، از جمله استفاده از روشهای جایگزین برای کسب آرامش. پس از چند سال، او این عادت را ترک کرد. این تجربه به من آموخت که تخدیر، گاه ترس و اضطراب را از انسان میزداید، اما عقل و هوشمندی او را از بین نمیبرد. علم دینی به ما میآموزد که باید با محبت و راهنمایی، خطاکار را به سوی اصلاح هدایت کرد، نه با سرزنش.
در تجربهای دیگر، کودکی از روستا که در تهران مورد تمسخر قرار میگرفت. کلاهش را میگرفتند و او را دستبهدست میکردند. این رفتار، مرا به یاد ظلمهای اجتماعی انداخت که گاه از ناآگاهی سرچشمه میگیرد. علم دینی به ما میآموزد که باید با عدالت و رأفت، از ضعیفان حمایت کرد.
درنگ: اصلاح خطاکاران، نیازمند محبت و راهنمایی است، نه سرزنش. حمایت از ضعیفان، وظیفهای دینی و اخلاقی است.
جمعبندی
این خاطرات، که ریشه در درسگفتارهایم دارند، آیینهای از تجربههای زیستهام در مسیر علم، عرفان، و تعامل با جامعهاند. از مباحثه با جوانی که مرتد خوانده شده بود تا مواجهه با جیببر در حریم مقدس، و از تربیت نسل جوان تا نقد رفتارهای اجتماعی، هر روایت، درسی از رأفت، عدالت، و اصلاح به همراه دارد. علم دینی به ما میآموزد که گفتوگو، محبت، و رأفت، کلیدهای گشودن گرههای اعتقادی و اجتماعیاند. این خاطرات، دعوتیاند به تأمل در چگونه زیستن و چگونه هدایت کردن، تا جامعهای سالمتر و معنویتر بسازیم.
با نظارت صادق خادمی