در حال بارگذاری ...
صادق خادمی
صادق خادمی

جستجوی زنده در تمام درس‌ها

یافتن درس بر اساس شماره (در این دسته)

گفتگوهای صمیمی 1290

متن درس

 

گفتگوهای صمیمی

برگرفته از درس‌گفتارهای آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره، جلسه ۱۲۹۰

مقدمه

در سال‌های گذشته، در میان درس و بحث‌های حوزوی و لحظه‌های زندگی در شهر مقدس قم، خاطراتی شکل گرفت که هر یک چون گوهری، درخشش معرفت و تجربه را در خود نهفته دارد. این خاطرات، که گاه در درس‌گفتارهایم به‌صورت گذرا به آن‌ها اشاره کرده‌ام، روایتگر روزهایی است که با تلاش، تأمل و گاه لبخند، در مسیر کسب دانش و خدمت به دین سپری شد. در این مجموعه، که آن را «گفتگوهای صمیمی» نامیده‌ام، می‌کوشم شما را به دنیای این تجربه‌ها ببرم؛ جایی که علم، معنویت و زندگی روزمره در هم تنیده‌اند. هر خاطره، پنجره‌ای است به سوی تأملاتی عمیق در باب دین، فرهنگ و جامعه، که امیدوارم برای شما، خواننده گرامی، الهام‌بخش و راهگشا باشد.

بخش اول: پویایی علم و نقد دوسویه

روزی در جلسه‌ای برای امتحان طلبگی حضور یافته بودم. یکی از طلاب، با جرأتی که از روحیه پرسشگرش نشأت می‌گرفت، به استاد گفت: «شما ما را امتحان می‌کنید، اما من هم می‌خواهم شما را امتحان کنم تا ببینم چه در چنته دارید!» این سخن، هرچند با طنزی صمیمی بیان شد، مرا به فکر فرو برد. این لحظه نشان داد که در سنت حوزوی، رابطه استاد و شاگرد یک‌طرفه نیست. طلبه‌ای که جرأت پرسش و نقد دارد، نه‌تنها به علم خود می‌افزاید، بلکه استاد را نیز به بازنگری و تعمق وامی‌دارد.

درنگ: پویایی علم دینی در گرو نقد و بررسی دوسویه است. رابطه استاد و شاگرد، هنگامی که با پرسشگری و آزاداندیشی همراه شود، به رشد دانش و معرفت می‌انجامد.

این خاطره، که گاه با لبخند در ذهنم زنده می‌شود، مرا به یاد اهمیت گفت‌وگوی علمی می‌اندازد. در حوزه‌های علمیه، نقد علمی نه‌تنها نشانه‌ای از جرأت و شجاعت است، بلکه راهی است برای پالایش علم و نزدیک شدن به حقیقت.

بخش دوم: قم، از قنات تا شهر علم

زمانی شهر قم، هنوز در ساده‌ترین شکل خود بود. زمانی که از تهران به قم می‌آمدم، سفری که حالا یک ساعت طول می‌کشد، سه ساعت و نیم به درازا می‌انجامید. ماشین‌ها با دماغه‌های سنگین و هندل‌های قدیمی، به‌سختی راه می‌افتادند. راننده و شاگردش گاه یک ساعت منتظر می‌ماندند تا مسافری پیدا کنند. خیابان‌های قم، که آن روزها پر از نفت بود، گویی با بوی تند سوخت و خاک گره خورده بود. نمی‌دانم آن نفت‌ها کجا رفتند! شاید ذخیره‌ای برای آینده شدند، اما این شهر، از قناتی ساده به شهری بزرگ و سپس استانی پررونق بدل گشت.

درنگ: تحول قم از قناتی ساده به یک مرکز علمی و دینی، نشان‌دهنده پویایی جامعه دینی و تأثیر تلاش‌های عالمان در توسعه فرهنگی و زیرساختی است.

این تحول، که شاهد آن بودم، مرا به شگفتی وامی‌دارد. قم، که روزگاری بن‌بست بود، امروز شاهراه علم و معنویت است. این دگرگونی، نتیجه تلاش‌های عالمان و طلابی است که با عشق به دین، این شهر را به کانون معرفت بدل کردند.

بخش سوم: تندخوانی قرآن، رقص کلمات الهی

در کودکی، استادی داشتم که تندخوانی قرآنش چنان بود که فک‌هایمان از تلاش برای همراهی با او درد می‌گرفت! او با طنزی شیرین ما را به چالش می‌کشید و می‌گفت: «اگر می‌خواهید از من جلو بزنید، یک ورق در میان بخوانید!» این سخن، هرچند با خنده همراه بود، به من آموخت که تندخوانی قرآن نه‌تنها مهارتی برای حفظ روانی آیات است، بلکه راهی است برای پیوند عمیق‌تر با کلام الهی.

درنگ: تندخوانی قرآن، مهارتی است که تمرکز، حافظه و ارتباط معنوی با کلام خدا را تقویت می‌کند و در نظام آموزشی سنتی، نشانه‌ای از جدیت در یادگیری است.

این تجربه، که هنوز طنین صدای استاد در گوشم است، به من آموخت که آموزش دینی نیازمند شور، تمرین و گاه طنزی است که شاگرد را به سوی کمال سوق دهد.

بخش چهارم: چالش‌های کودکی در قرائت قرآن

زمانی در جلسات قرائت قرآن شرکت می‌کردم. کودکی بیش نبودم و با شوق تمام، آیات را زمزمه می‌کردم. اما استاد، با نگاهی که گاه آزارم می‌داد، می‌گفت: «این قرائت به حساب نمی‌آید، باید بالغ باشی!» این سخن، که در آن لحظه قلبم را آزرد، بعدها مرا به فکر فرو برد. در سنت دینی ما، بلوغ شرطی است برای برخی اعمال عبادی، اما آیا شوق یک کودک برای قرائت قرآن نباید قدر دانسته شود؟

درنگ: بلوغ، شرطی فقهی برای برخی اعمال عبادی است، اما شوق کودکان به کلام خدا باید با تشویق و هدایت همراه شود تا ایمانشان شکوفا گردد.

این خاطره، که هنوز حسرت آن لحظه‌ها در دلم زنده است، مرا به تأمل در روش‌های تربیتی و فقهی واداشت. چگونه می‌توان میان رعایت احکام و پرورش روحیه دینی در کودکان تعادل برقرار کرد؟

بخش پنجم: بی‌حوصلگی معلمان و بار مشق

معلمانمان گاه، به دلیل گرفتاری‌های شخصی، حوصله تدریس نداشتند. سرشان را روی میز می‌گذاشتند و می‌گفتند: «مشق بنویسید!» ما، کودکان پرشور، یک ساعت تمام قلم به دست، مشق می‌نوشتیم تا زنگ به صدا درآید. این بی‌حوصلگی، هرچند گاه با طنز همراه بود، مرا به فکر فرو برد که چگونه حالات روانی معلم می‌تواند بر یادگیری شاگرد اثر بگذارد.

درنگ: سلامت روان معلمان و انگیزه آن‌ها، از ارکان اصلی کیفیت آموزش است و بی‌حوصلگی می‌تواند به کاهش انگیزه شاگردان منجر شود.

این تجربه، که گاه با خنده به یادش می‌آورم، به من آموخت که آموزش دینی نیازمند شور و حضور فعال معلم است تا شاگرد را به سوی معرفت هدایت کند.

بخش ششم: نقد حفظ مکانیکی قرآن

در کودکی، حفظ قرآن بخشی از آموزش ما بود. اما همیشه این پرسش در ذهنم بود که حفظ آیات بدون فهم عمیق، چه سودی دارد؟ گاه این حفظ مکانیکی، به جای آنکه روح را صیقل دهد، ذهن را خسته می‌کرد. من بر این باورم که قرآن باید با تدبر و تأمل خوانده شود تا به فرهنگ و معنویت منجر گردد.

درنگ: حفظ قرآن بدون تدبر در معانی آن، ممکن است به جای تعالی روح، به خستگی ذهن منجر شود. آموزش دینی باید معنامحور باشد.

این تأمل، که ریشه در تجربه‌های کودکی‌ام دارد، مرا به بازنگری در روش‌های آموزش دینی واداشت. قرآن، دریایی است که باید با غواصی در معانی‌اش، گوهرهایش را یافت.

بخش هفتم: ظاهر و باطن قرآن

گفت‌وگویی با یکی از عالمان بزرگ داشتم که بر حفظ ظاهر قرآن تأکید داشت. او می‌گفت: «اگر از ظاهر قرآن دست بکشیم، چه می‌ماند؟» اما من باور داشتم که قرآن، افزون بر ظاهر، باطنی عمیق دارد که باید با علم و معرفت گشوده شود. این گفت‌وگو، که گاه با لبخند همراه بود، مرا به تأمل در تنوع رویکردهای تفسیری واداشت.

درنگ: قرآن دارای ظاهر و باطنی است که هر دو نیازمند توجه‌اند. فهم باطن آیات، به غنای معرفتی و معنوی می‌انجامد.

این تجربه، که هنوز طعم آن گفت‌وگو در ذهنم زنده است، به من آموخت که علم دینی باید پویا باشد و از لایه‌های عمیق‌تر معرفت غافل نماند.

بخش هشتم: ادبیات و فهم فقه

درس‌های مرحوم ادیب نیشابوری را به یاد دارم که معلقات سبعه و مقامات حریری را با چنان مهارتی تدریس می‌کرد که در ایران بی‌نظیر بود. او معتقد بود کتاب لمعه، رساله‌ای عملی است، اما من می‌گفتم فهم آن نیازمند تسلط بر ادبیات عربی است. گاه بحثمان چنان بالا می‌گرفت که نزدیک بود درس تعطیل شود! اما این گفت‌وگوها به من آموخت که ادبیات، کلیدی است برای گشودن درهای فقه.

درنگ: تسلط بر ادبیات عربی، برای فهم دقیق متون فقهی مانند لمعه دمشقیه ضروری است و آموزش چندرشته‌ای را در حوزه‌ها تقویت می‌کند.

این خاطره، که هنوز صدای استاد در گوشم است، مرا به اهمیت آموزش‌های میان‌رشته‌ای در حوزه‌های علمیه رهنمون شد.

بخش نهم: اخلاق کسب مال

سفری به مشهد داشتم که فیروزه‌ای گران‌قیمت توجهم را جلب کرد. با طنزی به دوستان گفتم: «اگر آن را بردارید، شرعاً با من!» اما سال بعد دیدم که آن فیروزه غیبش زده است. این ماجرا مرا به فکر فرو برد که کسب مال از راه‌های نامشروع، مانند دزدی یا گدایی، نه‌تنها عزت نفس را خدشه‌دار می‌کند، بلکه از منظر اخلاقی نیز ناپسند است.

درنگ: کسب مال حلال، اصل بنیادین اخلاق اسلامی است و دزدی یا گدایی، عزت نفس و معنویت را خدشه‌دار می‌کند.

این تجربه، که با طنزی تلخ به یادش می‌آورم، مرا به تأمل در اهمیت اخلاق در زندگی روزمره واداشت.

بخش دهم: تلاش طلاب در روزگار گذشته

زمانی در محضر عالمی بزرگ درس می‌خواندم. او، که گویی از عالم برزخ سخن می‌گفت، از فعالیت بی‌وقفه طلاب در گذشته می‌گفت. طلاب آن زمان، از صبح تا شب در درس و بحث غرق بودند و جز علم، چیزی در ذهن نداشتند. این تصویر، که هنوز در خاطرم زنده است، مرا به فکر فرو برد که آیا امروز نیز چنین شور و شوقی در حوزه‌ها جاری است؟

درنگ: فرهنگ سخت‌کوشی و جدیت طلاب در گذشته، الگویی برای احیای روحیه علمی در حوزه‌های امروزی است.

این خاطره، که با حسرت و تحسین در ذهنم نقش بسته، مرا به بازنگری در روش‌های آموزش حوزوی واداشت.

بخش یازدهم: انتظار فرج و آمادگی همیشگی

وقتی ده‌ساله بودم و با عالمی ولايتمدار گفت‌وگو می‌کردم. او از ظهور امام زمان (عج) سخن می‌گفت و من، با شوق کودکانه، از او پرسیدم: «چرا از تاریخ‌های بی‌اساس می‌گویید؟» او با لبخند پاسخ داد، اما من همچنان باور داشتم که انتظار، آمادگی است، نه پیش‌بینی. این گفت‌وگو، که هنوز در دلم زنده است، مرا به اهمیت آمادگی همیشگی برای فرج رهنمون شد.

درنگ: انتظار فرج، آمادگی معنوی و عملی است، نه پیش‌بینی‌های بی‌اساس که به گمانه‌زنی منجر می‌شود.

این تجربه، که با شوق کودکی در ذهنم حک شده، مرا به تأمل در معنای حقیقی انتظار واداشت.

بخش دوازدهم: خطاب محترمانه الهی

گفت‌وگویی را درباره آیه أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ (قرآن کریم، سوره بقره، آیه ۲۴۳). یکی از عالمان می‌گفت: «این خطاب، گویی خداوند با ادب به انسان می‌گوید: آیا ندیدی؟» این تعبیر، که با طنزی معنوی همراه بود، مرا به فکر فرو برد که خداوند چگونه با زبانی محترمانه ما را به تأمل دعوت می‌کند. ترجمه این آیه چنین است: «آیا به کسانی که از ترس مرگ از خانه‌های خود فرار کردند ننگریستی؟»

درنگ: خطاب «أَلَمْ تَرَ» در قرآن، دعوتی محترمانه به تأمل در عبرت‌های الهی است که توجه انسان را به حقیقت جلب می‌کند.

این تأمل، که هنوز شیرینی آن گفت‌وگو در ذهنم است، مرا به زیبایی بلاغت قرآن و عمق آن رهنمون شد.

بخش سیزدهم: مدیریت اجتماعی پیامبر (ص)

زمانی در جزیره کیش بودم. در آن زمان، که اوایل انقلاب بود و اوضاع آشوبناک، با گروهی از نیروهای نظامی همکاری می‌کردم. به آن‌ها می‌گفتم: «حتی اگر در دریا شنا کنید، حضور شما امنیت می‌آفریند.» این تجربه مرا به یاد مدیریت پیامبر (ص) انداخت که با حضور شبانه در جامعه، امنیت و آرامش را برقرار می‌کرد. این درس، که از تجربه‌ای عملی برآمده، مرا به اهمیت حضور فعال مدیران در جامعه رهنمون شد.

درنگ: مدیریت اجتماعی پیامبر (ص)، الگویی برای ایجاد امنیت و نظم با حضور فعال و دلسوزانه در جامعه است.

این خاطره، که با حس مسئولیت در ذهنم نقش بسته، مرا به تأمل در نقش مدیریت دینی در جامعه واداشت.

بخش چهاردهم: نقد علمی تفسیر المیزان

گاهی در درس تفسیر، به نقد تفسیر المیزان می‌پرداختم. یکی از طلاب، که از این نقد ناراحت شده بود، پس از چند روز بازگشت و گفت: «در خواب دیدم که عالم بزرگ با کلاه و عبا پای درس شما نشسته است.» این ماجرا مرا به فکر فرو برد که نقد علمی، هرچند گاه با مقاومت روبه‌رو شود، راهی است برای رشد دانش دینی.

درنگ: نقد علمی آثار برجسته، مانند تفسیر المیزان، به رشد دانش دینی می‌انجامد، مشروط بر آنکه با احترام و دقت انجام شود.

این تجربه، که با تأمل در فرهنگ نقد همراه است، مرا به اهمیت پویایی در علم دینی رهنمون شد.

بخش پانزدهم: بازنگری در علم دینی

همیشه بر بازنگری روش‌های علم دینی تأکید داشتم. علم دینی، اگر پویا نباشد، نمی‌تواند پاسخگوی نیازهای روز باشد. نقد و بررسی، نه برای تخریب، بلکه برای اصلاح و ارتقای این علم ضروری است. این باور، که از سال‌ها تدریس و تأمل برآمده، مرا به بازاندیشی در روش‌های آموزشی حوزه‌ها واداشت.

درنگ: علم دینی نیازمند بازنگری و نقد مستمر است تا با نیازهای معاصر همگام شود و پویایی خود را حفظ کند.

این تأمل، که ریشه در تجربه‌های حوزوی‌ام دارد، مرا به ضرورت پویایی در علم دینی رهنمون شد.

بخش شانزدهم: تنوع در سبک تدریس

دو عالم را می شناختم که هر یک سبک تدریس خاص خود را داشتند. یکی آرام و با طمأنینه سخن می‌گفت و دیگری با صلابت و قاطعیت. آن که محترمانه سخن می‌گفت، گاه مورد تحسین قرار می‌گرفت، اما من باور داشتم که صداقت و عمق علمی از سبک بیان مهم‌تر است. این تجربه مرا به فکر فرو برد که سبک تدریس، هرچند مهم است، اما محتوای علمی و صداقت معلم است که قلب شاگرد را تسخیر می‌کند.

درنگ: تنوع در سبک تدریس، اگر با صداقت و عمق علمی همراه باشد، می‌تواند به یادگیری مؤثرتر منجر شود.

این خاطره، که هنوز تفاوت آن دو سبک در ذهنم زنده است، مرا به تأمل در تأثیر معلم بر شاگرد واداشت.

بخش هفدهم: آراستگی عالمان

همیشه بر آراستگی ظاهری عالمان تأکید داشتم. روزی عالمی را دیدم که دکمه‌های قبایش کج بسته شده بود. با خود گفتم: اگر در کمالات معنوی غرق باشی، آیا نباید ظاهرت نیز نشانگر نظم و کمال باشد؟ عالم دینی، چون عروسی پاکیزه و آراسته، باید با ظاهری مرتب در جامعه حاضر شود.

درنگ: آراستگی ظاهری عالمان، نشانه‌ای از کمال درونی و احترام به مخاطب است و در سنت اسلامی، بخشی از ایمان شمرده می‌شود.

این باور، که از تجربه‌های زندگی‌ام برآمده، مرا به اهمیت تأثیر ظاهر در جایگاه عالمان دینی رهنمون شد.

بخش هجدهم: شجاعت در انجام وظایف

استادی داشتم که در تدریس تيغ‌زنی مهارت داشت. او می‌گفت: «اگر بترسی، دستت می‌لرزد و خطت کج می‌شود.» این درس، که با طنزی شیرین در ذهنم نقش بسته، مرا به فکر فرو برد که شجاعت، شرط موفقیت در هر وظیفه‌ای است. عالم دینی، اگر ترسو باشد، نمی‌تواند رسالتش را به انجام رساند.

درنگ: شجاعت، شرط اساسی انجام وظایف دینی و اجتماعی است و ترس، مانعی برای موفقیت عالمان و طلاب به شمار می‌رود.

این تجربه، که هنوز حس آن لحظه‌ها در من زنده است، مرا به اهمیت پرورش روحیه شجاعت در حوزه‌ها واداشت.

بخش نوزدهم: ترس و ایمان

گفت‌وگویی با استادی داشتم که از ترس سخن می‌گفت، گویی ترس، خود موجودی زنده است! او می‌گفت: «یک وجب آن‌سوی ترس، گنجی نهفته است.» اما من باور داشتم که ترس، اگر مهار نشود، ایمان و تقوا را از جامعه دور می‌کند. این تأمل، که از سال‌ها تجربه برآمده، مرا به فکر فرو برد که جامعه‌ای که در ترس غرق است، نمی‌تواند به سوی تقوا گام بردارد.

درنگ: ترس، مانعی برای رسوخ ایمان و تقوا در جامعه است و پرورش شجاعت، لازمه رشد معنوی و اخلاقی است.

این خاطره، که با حس عمیقی از مسئولیت در ذهنم نقش بسته، مرا به ضرورت مداوای ترس در جامعه اسلامی رهنمون شد.

جمع‌بندی

این خاطرات، که گویی چون آیینه‌ای زلال، لحظه‌های زندگی و تأملاتم را بازتاب می‌دهند، روایتگر مسیری است که در آن علم، معنویت و مسئولیت اجتماعی در هم تنیده‌اند. از گفت‌وگوهای طنزآمیز با اساتید تا تأملات عمیق در باب قرآن و فقه، هر خاطره مرا به سوی درکی نو از رسالت عالم دینی رهنمون ساخته است. امیدوارم این «گفتگوهای صمیمی»، که با عشق به دین و خدمت به جامعه نگاشته شده، برای شما نیز راهگشا باشد و شما را به تأمل در این مسیر پرشکوه دعوت کند.

با نظارت صادق خادمی