متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره، جلسه ۱۲۹۹
مقدمه
در درسگفتارهایم، گاه گذرا به خاطراتی از زندگی پرداختهام که هر یک، چون آیینهای، گوشهای از تجربیات و تأملاتم را بازتاب میدهد. این خاطرات، که اکنون پیش روی شماست، شرح تفصیلی همان لحظات است؛ لحظاتی که در آنها، زندگی، دین، و جامعه در هم تنیده شده و درسهایی عمیق از معرفت و معنویت به من آموخته است. در این مجموعه، که «گفتگوهای صمیمی» نام گرفته، تلاش دارم شما را به دنیای کودکیام، تأملاتم در باب توکل، و مشاهداتم از جامعه ببرم؛ جایی که هر تجربه، تلنگری است برای تفکر و تذکری برای عمل. این روایتها نهتنها بازتاب زندگی من، بلکه دعوتی است به تأمل در ارزشهای دینی و انسانی که در بطن این خاطرات نهفته است.
بخش اول: سماورهای نقرهای و تربیت کودکی
در کودکی، خانهمان پر بود از سماورهای نقرهای و برنجی که بر طاقچهها میدرخشیدند. آن روزها، سماورهای زغالی، قلب تپندهی خانهها بودند. چای در آنها دم میکشید و عطرش فضای خانه را پر میکرد. پدرم، با زیرکی و محبت، این سماورها را بهانهای برای تربیت دینی ما کرده بود. میگفت: «اگر امروز روزه بگیری، این سماور مال توست.» ما بچهها، با شوق کودکانه، روزه میگرفتیم، نه فقط برای خدا، بلکه برای آن سماور براق که چشممان را گرفته بود. این انگیزهی ساده، دریچهای به سوی عبادت باز کرد و روزه را به ما آموخت.
اما گاهی، برخی از ما بچهها، در خفا چیزی میخوردیم و فکر میکردیم کسی نمیفهمد. میگفتند: «اشکالی ندارد، سماور را که میدهند!» این رفتار، هرچند کودکانه، مرا به فکر فرو برد. عبادتی که با نیت خالص همراه نباشد، چه ارزشی دارد؟ فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ (قرآن کریم، سوره ماعون، آیات ۴-۵: وای بر نمازگزارانی که از نمازشان غافلاند). این آیه، بعدها مرا به یاد آن روزها انداخت که اخلاص، شرط پذیرش عبادت است.
بخش دوم: استقلال ملی و امانتداری وطن
از کودکی، مفهوم وطن و استقلال برایم معنایی عمیق داشت. پدرم میگفت: «کشوری که بخواهد استقلال داشته باشد، نباید وطنفروشی کند.» این سخن، چون بذری در ذهنم کاشته شد. مالکیت مشاع ملت، امانتی است که باید حفظ شود. اگر این امانت به تاراج رود، استقلال از دست میرود. إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَىٰ أَهْلِهَا (قرآن کریم، سوره نساء، آیه ۵۸: خدا به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبانشان بازگردانید). این آیه، مرا به یاد آن درس کودکی میاندازد که وطن، امانتی الهی است و خیانت به آن، خیانت به خدا و خلق اوست.
بخش سوم: توکل و خطر اهمالکاری
زنی به من زنگ زده بود و از همسرش شکایت میکرد که کار نمیکند و میگوید: «مگر خدا مرده که رزق ما را بدهد؟» او معتقد بود که با توکل، نیازی به کار نیست. این سخن، مرا به تأمل واداشت. توکل، سپردن دل به خداست، اما به معنای اهمال و تنبلی نیست. وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ (قرآن کریم، سوره نجم، آیه ۳۹: و برای انسان جز آنچه کوشیده است، نیست). توکل واقعی، تلاش را نفی نمیکند، بلکه آن را معنادار میکند. این خاطره، درس بزرگی به من داد: توکل باید با عمل صالح همراه باشد، وگرنه بهانهای برای تنبلی میشود.
بخش چهارم: روانشناسی یک محکوم در زندان
در سالهای دهه پنجاه، زمانی که در زندان بودم، محکومی را برای اعدام آماده میکردند. از سحرگاه، حال و هوای او را زیر نظر داشتم. ترس و اضطرابش چنان سنگین بود که گویی لحظهبهلحظه اعدام میشد. این مشاهده، مرا به فکر فرو برد که شدت رنج روانی، گاه از خود مجازات سنگینتر است. این تجربه، به من آموخت که روان انسان، در مواجهه با مرگ، چه شکننده و در عین حال عمیق است. هر لحظه، برای او یک اعدام بود، و این، مرا به تأمل در معنای زندگی و مرگ واداشت.
بخش پنجم: نقد اجرای حدود و مسخره شدن شرع
در نزدیکی فیضیه، فردی را شلاق زده بودند. او پس از مجازات، میخندید و با مردم گپ میزد، گویی شلاق هیچ اثری بر او نداشت. این صحنه، مرا به فکر فرو برد. اگر اجرای حدود الهی به مسخره گرفته شود، دیگر نمیتوان آن را اجرای شرع نامید. مجازات باید با حکمت و عزت همراه باشد، وگرنه به جای اصلاح، به تمسخر میانجامد. این تجربه، مرا به این باور رساند که اجرای احکام، نیازمند محیطی است که عدالت و معنویت را توأمان حفظ کند.
بخش ششم: تجربه معنوی مسجد در کودکی و بزرگسالی
در کودکی، مسجد برایم جایی بود مقدس و پر از معنویت. اما در بزرگسالی، تجربهام از برخی مساجد تغییر کرد. حضور برخی افراد مادیگرا، که مسجد را به جایگاهی برای نمایش ثروت بدل کرده بودند، روحم را سنگین کرد. پس از چند ماه شرکت در چنین مسجدی، احساس کردم اعتقاداتم به مسجد دگرگون شده است. وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا (قرآن کریم، سوره جن، آیه ۱۸: مساجد برای خداست، پس با خدا کسی را نخوانید). این آیه، مرا به یاد آن روزها انداخت که مسجد باید جایگاهی برای ذکر و تقوا باشد، نه مادیات.
بخش هفتم: نقد وابستگی علم دینی به ثروتمندان
همیشه از وابستگی برخی عالمان به ثروتمندان دلگیر بودم. عالم دینی باید استغنا داشته باشد و دست به سوی اغنیا دراز نکند. این وابستگی، ننگی است که علم دینی را آلوده میکند. وَلَا تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَنًا قَلِيلًا (قرآن کریم، سوره بقره، آیه ۴۱: آیات مرا به بهای اندک نفروشید). این آیه، مرا به یاد آن اصل مهم میاندازد که عالم باید از دنیاطلبی پرهیز کند تا رسالتش را حفظ کند.
بخش هشتم: اولین حدیث و تربیت دینی
مربیام در کودکی میگفت: «درس خواندن کافی نیست، باید احادیث را حفظ کنی.» اولین حدیثی که حفظ کردم، این بود: الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ يَدِهِ وَلِسَانِهِ (مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبانش در امان باشند). این حدیث، پایه تربیت دینیام شد. بعدها، حدیث دیگری آموختم: الْمُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِمِ لَا يَظْلِمُهُ وَلَا يَغْسِلُهُ وَلَا يَقْتَقِلُهُ وَلَا يَغْشِيهِ وَلَا يَحْرِمُهُ (مسلمان برادر مسلمان است، به او ظلم نمیکند، فریبش نمیدهد، تحقیرش نمیکند، و او را محروم نمیسازد). این احادیث، به من آموختند که دین، در پرهیز از آزار دیگران و حفظ برادری دینی خلاصه میشود.
جمعبندی
این خاطرات، که از دل درسگفتارهایم برآمدهاند، آیینهای است از زندگیام؛ از کودکیهای پرشور تا تأملات عمیق در بزرگسالی. هر خاطره، درسی است از حکمت الهی و تجربه انسانی. از سماورهای نقرهای که مرا به روزهداری کشاند، تا تأمل در روان محکوم به اعدام، همه و همه مرا به این باور رساندند که دین، در اخلاص، توکل، و عدالت معنا مییابد. این روایتها، دعوتی است به تأمل در ارزشهای والای دینی و انسانی، و تلاشی است برای پیوند زدن گذشته به آیندهای روشنتر.