متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه 1312)
مقدمه
در درسگفتارهایم، گاه به فرازهایی از زندگی و تجربیاتم اشاره کردهام که شاید بهسرعت از آنها گذشته باشم. این خاطرات، شرح تفصیلی آن لحظات است که با تأمل در آنها، میتوان به عمق معرفتی، معنوی و علمی راه یافت. در این مجموعه، که آن را «گفتگوهای صمیمی» نامیدهام، تلاش کردهام تا با زبانی ساده و صمیمی، شما را به دنیای تأملاتم دعوت کنم. این روایتها، نهتنها بازتابدهنده تجربههای شخصی من، بلکه پلی است برای پیوند با مفاهیم عمیق روانشناختی، اخلاقی و عرفانی که در زندگیام با آنها روبهرو بودهام. آنچه در ادامه میخوانید، سه خاطره از زندگی من است که هر یک، دریچهای به سوی فهم حقیقت، بهرهمندی از نعمات الهی و عشق بهعنوان جوهره خلقت میگشاید.
بخش اول: ترس، دردی در روان
گاهی، در جمع شاگردانم از روشهای کهن در زندانها سخن میگفتم. در گذشته، زندانیان با سختیهای بسیاری روبهرو بودند. اگر مأموران میخواستند ترس را در دل زندانی بیندازند، سلول او را کنار اتاقی قرار میدادند که به آن «اتاق تعزیرات» یا به قول قدیم، «شکنجهگاه» میگفتند. در آنجا، زندانیای را به سختی آزار میدادند، و نالهها و فریادهایش در گوش زندانی دیگر طنینانداز میشد. آن زندانی که تنها صدا را میشنید، در هول و هراس فرو میرفت. گاهی شایع بود که این صداها ساختگی است، نوارهایی ضبطشده که برای ترساندن پخش میشدند. اما پرسش این بود: درد کدامیک بیشتر است؟ آنکه شلاق میخورد یا آنکه صدای شلاق و ناله را میشنود؟
به صراحت میگویم، آنکه شلاق میخورد، درد جسمانی بیشتری تحمل میکند. اما ترس آنکه تنها صدا را میشنود، گاه از درد جسمانی پیشی میگیرد. چرا؟ زیرا ذهن او در پیشبینی رنج، خود را در هزارتوی هراس غرق میکند. این را علم روانشناسی نیز تأیید میکند. وقتی انسان در انتظار درد است، سیستم عصبیاش واکنشهایی نشان میدهد که گاه از خود درد، سنگینتر است. اما نباید اشتباه کرد؛ آنکه شلاق نمیخورد، دردی جسمانی ندارد، بلکه هراس روانی اوست که او را به سوی اضطرابی عمیق میکشاند. این تمایز، نشاندهنده پیچیدگی روان انسان است که میتواند در برابر محرکهای محیطی، واکنشی بهمراتب عمیقتر از درد جسمانی نشان دهد.
| درنگ: ترس روانی، ناشی از پیشبینی درد، میتواند شدت عاطفی بیشتری نسبت به درد جسمانی داشته باشد، هرچند درد جسمانی به دلیل تأثیر مستقیم بر بدن، از نظر حسی شدیدتر است. |
بخش دوم: بهرهمندی از نعمات الهی
روزی مردی نزد من آمد. او پرخوری میکرد، اما لاغر بود، گویی بدنش هیچ از خوراکش بهره نمیبرد. به او گفتم: «خاکشیر بخور و مدتی نزد من بمان تا خوراکت را زیر نظر بگیرم.» با شگردهایی که از تجربههایم آموخته بودم، او را راهنمایی کردم. پس از دو سه ماه، وزنش پنج یا شش کیلو افزایش یافت، گویی معجزهای رخ داده بود. او شگفتزده پرسید: «این دانش را از کجا آوردهای؟» پاسخ دادم: «این را نه در کتابهای پزشکی کهن یافتم، نه در قانون و شفای ابنسینا. این را از کوچه و بازار، از تجربههای مردم آموختهام.»
بدن برخی، مانند دستگاه گوارشی که غذا را جذب نمیکند، از نعمتهای الهی بهره نمیبرد. این، شبیه کسی است که علم میآموزد، اما به آن عمل نمیکند و نادانتر میشود. درست مانند بیماری که روحش به اسهال معنوی دچار است. انسان باید به خدا پناه برد تا نعمتهایش را هدر ندهد. خداوند نعمت میدهد، اما میگوید: «آن را زیر پا نریز!» این درس، مرا به یاد حدیثی میاندازد که میفرماید: «العلم بلا عمل كالشجر بلا ثمر» (دانش بدون عمل، مانند درخت بدون میوه است). بهرهمندی از نعمات، نیازمند تقواست، همانگونه که جذب غذا نیازمند سلامت جسم است.
قرآن کریم میفرماید: وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا ۚ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ (اعراف: 31)؛ یعنی بخورید و بیاشامید، ولی اسراف نکنید که خداوند اسرافکاران را دوست ندارد.
| درنگ: بهرهمندی صحیح از نعمات الهی، نیازمند اعتدال و تقواست. همانگونه که جسم برای جذب غذا به سلامت نیاز دارد، روح نیز برای بهرهمندی از علم و نعمت، به تقوا محتاج است. |
بخش سوم: عشق، جوهره خلقت
در روستایی، هنگام سحر، صدای مشکهایی که با ورقههای طوسی ساخته شده بودند، مرا به خود آورد. دو روستایی، مشک را بالا و پایین میکردند و صدایی ملکوتی، دلرباتر از ناقوس کلیسا، فضا را پر میکرد. به آنها گفتم: «شبانه به اینجا میآیم، به شرطی که صبح، این ناقوس را به صدا درآورید.» آن صدا، مرا به تأمل در خلقت واداشت. گویی خداوند نیز مشک میزند و بندگانش را در فراز و نشیب زندگی میآزماید. قرآن کریم میفرماید: إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ (فاتحه: 5)؛ یعنی تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم. این ریتم عبادت و استمداد، ریتم عشق است.
خداوند عاشق است و معشوق. او میفرماید: لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ (بقره: 255)؛ یعنی نه چرت او را فرا میگیرد و نه خواب. او در عشق دائمی است. اما ما، به سبب هبوط به زمین، گلآلود شدهایم و از این عشق دور افتادهایم. اگر به عالم بالا صعود کنیم، هوشیار میشویم. عاشق حقیقی، از دور پیداست. در قدیم میگفتند: «دو چشمش مست و لبها شوخ و شیداست.» اما کسی که با روزهداری ضعیف میشود، عاشق شکم است، نه عاشق خدا. اولیای خدا غذا میخورند، اما اسیر خوراک نیستند.
متأسفانه، ما عشق را با شهوت اشتباه گرفتهایم. در رمانها، عشق را به شهوات فروکاستهاند. عشق حقیقی، مانند آب زلال است، نه مانند آب گلآلود قم که جز با یخ، صاف نمیشود. هرچه آب سردتر باشد، ذراتش کمتر نمایان میشود. این از نظر علمی نیز ثابت است؛ گرما، تفالهها را آشکار میکند، اما سرما، آب را زلال میکند. عشق نیز چنین است؛ وقتی با شهوت آلوده شود، گلآلود میگردد. اما عشق حقیقی، صاف و مستکننده است. خلقت، ظهور عشق است. خداوند میگوید: «من تو را منبسط کردم، پس خلق شدی.» این ماجرای عشق است، نه نقشهای از پیش تعیینشده.
| درنگ: عشق، جوهره خلقت است. خداوند، عاشق و معشوق است و خلقت، تجلی این عشق بینیاز است که بدون نقشهریزی، از سر محبت پدید آمده است. |
جمعبندی
این سه خاطره، که از درسگفتارهایم برگرفته شدهاند، مرا به سفری در درون و برون واداشتهاند. از زندانهای کهن و روشهای ایجاد ترس، دریافتم که روان انسان، پیچیدهتر از جسم اوست. از درمان مرد پرخور، آموختم که نعمتهای الهی را باید با تقوا و اعتدال به کار گرفت. و از صدای مشک در سحرگاه روستا، به حقیقت عشق رسیدم که جوهره خلقت است. این گفتگوهای صمیمی، دعوتی است به تأمل در زندگی، در نعمات الهی و در عشقی که ما را به سوی خدا بازمیگرداند. امیدوارم این روایتها، شما را نیز به تأمل در این حقایق وادارد و پلی باشد برای پیوند با معرفت الهی.
| با نظارت صادق خادمی |