متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه 1322)
مقدمه
سالها پیش، در خلوت تأملاتم و در میان درسگفتارهایی که برای شاگردانم ارائه میدادم، لحظههایی از زندگیام را بازگو میکردم که گویی آیینهای از مسیر سلوک و معرفت پیش رویم میگشود. این خاطرات، که گاه بهصورت گذرا در درسهایم ذکر شدهاند، روایتهایی از عمق وجودم هستند؛ از تلاش برای شناخت خویشتن، از غوغای نفس در برابر حقیقت، و از تجربههای جسمانی و روحانی که در مسیر عرفان و فلسفه بر من گذشته است. اینک، این گفتگوهای صمیمی را با شما به اشتراک میگذارم تا شاید نوری بر مسیرتان بتاباند و شما را به تأمل در حقیقت وجود دعوت کند.
بخش اول: چالشها و چالاکیها در مسیر سلوک
در یکی از درسگفتارهایم، سخن از سلوک و معرفت به میان آمد. همیشه بر این باور بودهام که دو امر در این مسیر از اهمیت بسزایی برخوردار است: نخست، شناخت چالشهای روح و روان، و دوم، آگاهی از چالاکیها و توانمندیهای درونی. انسان اگر بخواهد به سوی حقیقت گام بردارد، باید نخست موانع درونیاش را بشناسد. این چالشها، همانند غفلتها، حب نفس، یا تعلقات دنیوی هستند که چون کندهای در مسیر قرب به خداوند، راه را ناهموار میکنند. چالاکیها نیز استعدادها و توانمندیهای روحیاند که اگر به درستی هدایت شوند، سالک را به سوی کمال رهنمون میسازند.
وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا (قرآن کریم، سوره شمس، آیات ۷-۸): «سوگند به نفس و آنکه آن را درست کرد، پس بدکاری و پرهیزگاریاش را به او الهام کرد.» این آیه مرا به یاد پیچیدگیهای نفس انسانی میاندازد، که هم به سوی فجور میکشد و هم توانایی تقوا را در خود نهفته دارد.
تأکید میکردم هرچه سریعتر این چالشها برطرف شوند، بهتر است. حتی اگر این پالایش در لحظهای رخ دهد، انسان را برای طی مسیر آمادهتر میسازد. مانند ورزشکاری که برای موفقیت در رشتهای خاص، باید تمام تمرینات جنبی و بدنسازی را به کمال انجام دهد، سالک نیز باید نفس خود را از موانع پالایش کند. اگر این چالشها برطرف نشوند، خطرناکاند و گاه انسان را در هم میشکنند، چنانکه داستان همام در نهجالبلاغه گواه این حقیقت است. او که در برابر شدت معرفت، جان خود را از دست داد.
تشبیه سلوک به مهارت ورزشی
برای شاگردانم مثالی از ورزش میآوردم. اگر کسی بخواهد در فوتبالی یا بوکس مهارتی کسب کند، باید تمام تمرینات بدنسازی و جنبی را به کار گیرد تا بدنش بیچالش ظاهر شود. در عرفان نیز چنین است. سالک باید تمام جنبههای وجودش را پالایش کند تا بدون مانع به سوی حق گام بردارد. میگفتم: «تمام عالم، یک حقیقت است. فرقی نمیکند، مادی باشد یا معنوی، ارضی یا سماوی؛ قانون یکی است.» این وحدت حقیقت، مرا به یاد فلسفه و عرفانی میانداخت که سالها در آن غور کردهام.
کندهکشی در مسیر قرب
از سختیهای مسیر قرب به خداوند سخن میگفتم. این مسیر، گاه چون کندهکشی است که سالک را به چالش میکشد. باید خود را آماده کرد، چالشها را دفع نمود و چالاکیها را شناخت. این کار، عمر میطلبد و تنها با خواندن و شنیدن به دست نمیآید. اگر کسی وارد معرکه سلوک شود، جام بلا به او میدهند، اما اگر تنها به مباحثه اکتفا کند، نه عسل گفتارش دهان را شیرین میکند و نه زهرش کسی را میکشد. اینها همه گفتار و پندارند، نه حقیقت.
وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ (قرآن کریم، سوره غافر، آیه ۶۰): «پروردگارتان گفت: مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم.» شاگردانم را به دعا دعوت میکردم تا از خداوند توفیق یابند که دردها و حقوق خود را بشناسند و در مسیر حق گام بردارند.
بخش دوم: اسفار ملاصدرا و تأملات فلسفی
سالها از عمرم را با اسفار ملاصدرا گذراندم. دوازده سال طول کشید تا این کتاب عظیم را بخوانم و در آن تأمل کنم. گاه در خواب و رویا نیز اسفار پیش چشمانم بود، گویی روحم با آن عجین شده بود. خدا رحمت کند مرحوم صدرا را! اما همیشه احتیاط میکردم. میدانستم که این مطالب عمیق، اگر با دقت مطالعه نشوند، ممکن است مشکلاتی ایجاد کنند. با این حال، متن را دستکاری نمیکردم و به امانت آن وفادار میماندم.
اسفار، دریایی از معرفت بود که مرا به سوی وحدت وجود و حقیقت عالم رهنمون ساخت. به شاگردانم میگفتم: «این مطالب را با دقت بخوانید، اما مواظب باشید که بعدها گرفتار پیچیدگیهایش نشوید.» این کتاب، گویی پلی بود میان فلسفه و عرفان، که مرا به تأمل در قوانین حاکم بر عالم مادی و معنوی واداشت.
بخش سوم: خستگی و تجربههای جسمانی
گاه ظهرها، پس از درس و بحث، خسته به خانه بازمیگشتم. سرم را روی متکا میگذاشتم و احساس میکردم رگهای سرم میتپند، گویی قلبم به سرم کوچ کرده است. تپتپتپ، صدایی در سرم بود، انگار ساعتی دریایی بدون سنگ در وجودم کار میکند. قلبم میتپید، اما صدایی نمیشنیدم. این تجربه عجیب بود، گویی جسم و روحم در هم تنیده شده بودند. بارها این حس را آزمودم و هر بار شگفتزده میشدم که چگونه جسم میتواند آیینهای از حالات روحی باشد.
این حالات، مرا به یاد پیچیدگیهای نفس انسانی میانداخت. همانطور که در سلوک، نفس باید پالایش شود، جسم نیز گاه تحت فشارهای روحی، چنین واکنشهایی نشان میدهد. این تجربهها را با شاگردانم در میان میگذاشتم تا بدانند سلوک، تنها در ذهن و روح نیست، بلکه جسم را نیز در بر میگیرد.
جمعبندی
این گفتگوهای صمیمی، روایتهایی از عمق وجودم هستند که در خلال درسگفتارهایم شکل گرفتهاند. از چالشها و چالاکیهای سلوک گرفته تا تأملات عمیق در اسفار ملاصدرا و تجربههای جسمانیام، همه و همه گواه این حقیقتاند که مسیر معرفت، مسیری دشوار اما ارزشمند است. همیشه شاگردانم را به خودشناسی، تهذیب نفس، و انس با حقیقت الهی دعوت میکردم. این خاطرات، دعوتیاند به تأمل در خویشتن و گام نهادن در راهی که جز با صبر و توکل به سرانجام نمیرسد. امید دارم که این روایتها، نوری بر مسیر شما بتابانند و شما را به سوی حقیقت رهنمون سازند.