متن درس
گفتگوهای صمیمی
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه 1349)
مقدمه
سالها پیش، در خلال درسگفتارهایم، گاه به فراخور بحث، خاطراتی از زندگی و تجربیاتم را بازگو میکردم. این خاطرات، که گاه بهصورت گذرا در میان بحثهای علمی و عرفانی مطرح میشدند، بازتابدهنده لحظاتی هستند که در مسیر کسب معرفت و سلوک معنوی تجربه کردهام. در این مجموعه، که «گفتگوهای صمیمی» نام گرفته، تلاش دارم این خاطرات را با بیانی روان و صمیمی، اما در عین حال عمیق و تأملبرانگیز، با شما به اشتراک بگذارم. این روایتها نهتنها شرح وقایع زندگی من هستند، بلکه دعوتیاند به تأمل در معنویت، علم و معرفت، که همواره در قلب تعالیم دینی و عرفانیام جای داشتهاند. آنچه در ادامه میخوانید، روایتی است از تجربههای زیستهام در مدینه و قم، تأملاتی در باب کسب علم در شبهای این شهر مقدس، و نقدی بر برخی دیدگاههای سنتی در علم دینی، که امیدوارم برای خوانندگان، چه در حوزههای علمی و چه در مسیر سلوک معنوی، راهگشا باشد.
بخش اول: در بلندای مدینه
سفری به مدینه داشتم، شهری که همواره در قلبم جایگاهی ویژه داشته است. در آن سفر، در هتلی چندطبقه اقامت گزیده بودیم. در بالاترین طبقه هتل، منبعی عظیم برای ذخیره آب قرار داشت. مکانی که کمتر کسی جرئت نزدیک شدن به آن را داشت. ارتفاعش چنان بود که نگاه به زمین زیر پایت، دل را به تپش میانداخت. با این حال، من و چند نفر دیگر تصمیم گرفتیم شب را بر فراز آن منبع آب به سر ببریم. دیگران از ترس سقوط، خود را به لولههای فلزی گره میزدند و در همان حال به خواب میرفتند، بیآنکه جرئت کنند به زمین یا اطرافشان نگاهی بیندازند. من اما، با احتیاط، خود را به آن بلندای ترسناک رساندم. میخواستم از آن بالا، شهر را نظاره کنم و لحظهای از هیاهوی روزمره فاصله بگیرم.
یکی از همراهان با تعجب پرسید: «حاج آقا، اینجا چه میکنید؟» پاسخ دادم: «اینجا انسان تفرج میکند. این بلندی، اسباب سرگرمی است. از اینجا همهچیز پیداست.» و حقیقتاً همینطور بود. از آن بالا، شهر چونان تابلویی گسترده پیش رویم بود. همهچیز، از کوچهها تا گنبدهای نورانی، در دیدرس قرار داشت. اما در دلم، چیزی دیگر میگذشت. هرچه بیشتر در آن بلندی تأمل میکردم، دلم بیشتر برای قم تنگ میشد. مدینه، با همه عظمتش، نتوانست جای قم را در قلبم پر کند. این دلتنگی، نه از سر مقایسه، بلکه از عمق پیوندی بود که با آسمان و خاک قم داشتم.
درنگ: تجربه اقامت در بلندیهای مدینه، به شجاعت در مواجهه با موقعیتهای چالشبرانگیز و بهرهمندی از فرصتهای معنوی برای کسب معرفت اشاره دارد.
بخش دوم: شبهای قم، دریچهای به معرفت
قم، شهری است که آسمانش گویی با معرفت و کمال گره خورده است. متأسفانه بسیاری از ما از ویژگیهای این شهر غافلیم. آسمان قم، در شبهایش، گویی دریچهای به سوی علم و شناخت میگشاید. در گذشته، شبهنگام از خانه بیرون میزدم و در کوچههای شهر قدم میزدم. برخی با اعتراض میگفتند: «حاج آقا، این وقت شب در خیابان چه میکنید؟» پاسخ میدادم: «خستگیام را درمیکنم. خوابم نمیبرد، پس میگردم و تأمل میکنم.» میگفتند: «صلاح نیست عالمی چون شما شبها در خیابان باشد.» اما من باور داشتم که شبهای قم، فرصتی استثنایی برای تفکر و سلوک است. کسی مرا نمیدید و من در سکوت شب، با آسمان و خویشتن به گفتوگو مینشستم.
شبهای قم، زمینهای است برای کسب علم و معرفت. این شهر، با آسمان صاف و معنویاش، انسان را به تأمل در عالم بالا دعوت میکند. اما این کار دستورات خاص خود را دارد. نباید از وظایف روزمره غافل شد. انسان باید ابتدا کارها و مسئولیتهایش را به انجام برساند، سپس بخشی از وقتش را به شببیداری و تأمل اختصاص دهد. نه آنکه صدایی بشنود، بلکه باید به «سماع» بپردازد؛ یعنی گوش جانش را به اخبار عالم بالا بسپارد. گویی در شب، هنگامهای در عوالم بالا برپاست و انسان، اگر هوشیار باشد، میتواند از این شگفتیها آگاه شود.
قرآن کریم:
وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا
و هر کس را حکمت داده شود، به یقین خیر فراوانی داده شده است. (بقره: ۲۶۹)
این آیه، گواهی است بر ارزش حکمت و معرفت، که در شبهای قم، با تأمل و سلوک، میتوان به آن دست یافت. اما نباید در زمین معطل ماند. سرگرمی بیش از حد به امور دنیوی، انسان را از این خیر کثیر محروم میکند. اگر خداوند توفیق دهد، این معرفت نصیب انسان میشود و اگر نه، باز هم تلاش او بیاجر نخواهد ماند.
درنگ: شبهای قم، با آسمان معنویاش، فرصتی بینظیر برای کسب علم و معرفت فراهم میکند، مشروط بر آنکه انسان از وظایف روزمره غافل نشود و با تأمل و سماع، به اخبار عالم بالا گوش سپارد.
بخش سوم: نقدی بر باورهای سنتی
در درسگفتارهایم، گاه به نقد برخی باورهای رایج در علم دینی پرداختهام. یکی از این باورها، اعتقاد به «ربالنوع» بود؛ مفهومی که برخی آن را بهعنوان کدخدای عالم یا جانشین خدا در زمین و آسمان میپنداشتند. من اما، این باور را از ریشه نادرست میدانستم. این اعتقاد، ریشه در حکومهای سلطنتی پیش از اسلام داشت، جایی که پادشاهان را گاه بهسان خدایان میستودند. در کودکی، شنیده بودم که میگفتند: «شاه مگر نماز میخواند؟ او جانشین خداست و نیازی به عبادت ندارد.» این سخنان، که ریشه در فرهنگ سلطنتی داشت، با حقیقت دین سازگار نبود. من بارها تأکید کردم که چنین باوری، کذب محض است و هیچ دلیلی بر وجود ربالنوع در عالم نیست.
درنگ: باور به ربالنوع، ریشه در فرهنگهای سلطنتی پیش از اسلام دارد و با حقیقت دین سازگار نیست. نقد این باور، به ضرورت اصلاح دیدگاههای سنتی در علم دینی اشاره دارد.
بخش چهارم: جاذبه زمین و فهم علمی
گفتوگویی با یکی از عالمان دینی درباره جاذبه زمین داشتم. ایشان میپرسیدند: «اگر زمین جاذبه دارد، چرا سنگی که پرتاب میکنیم به دیوار یا چاه جذب نمیشود؟» این پرسش، هرچند ساده به نظر میآمد، اما نشاندهنده تفاوت دیدگاهها در فهم علمی و عرفانی بود. آن عالم، در عرفان سرآمد بود، اما در مسائل علمی، گاه به سادهانگاری گرایش داشت. در مقابل، عالم دیگری که در علم و سواد بینظیر بود، جاذبه را با سیستمی ریاضی توضیح میداد. من نیز باور داشتم که جاذبه، امری بیقاعده نیست. دیوارها، که از خاک انباشته شدهاند، بخشی از ارض به معنای دقیق کلمه نیستند و جاذبهای که زمین دارد، در اشکال هندسی و با قواعد ریاضی عمل میکند. این جاذبه، منتهای الیه را تعیین میکند و در فهم آن، باید به علم و دقت روی آورد.
درنگ: جاذبه زمین، دارای سیستمی ریاضی و قاعدهمند است و فهم آن نیازمند نگاهی علمی و دقیق است، نه سادهانگاریهای سنتی.
جمعبندی
این خاطرات، که از خلال درسگفتارهایم برآمدهاند، روایتی هستند از تلاش برای کسب معرفت و سلوک در مسیر الهی. از تجربه اقامت در بلندیهای مدینه تا دلتنگی برای آسمان قم، هر لحظه از این روایتها، دعوتی است به تأمل در عظمت عالم و جایگاه انسان در آن. شبهای قم، با آسمان صاف و معنویاش، فرصتی است برای سماع اخبار عالم بالا و کسب حکمت، که قرآن کریم آن را خیر کثیر میخواند. نقد باورهای سنتی، چه در باب ربالنوع و چه در فهم جاذبه زمین، نشاندهنده تعهد من به اصلاح علم دینی و تلفیق آن با دانش روز بود. این گفتگوهای صمیمی، نهتنها شرح زندگی من، بلکه دعوتی است به شما، خواننده گرامی، برای تأمل در علم، معرفت و سلوک، و بهرهمندی از فرصتهای معنوی که در دسترس ماست.
با نظارت صادق خادمی