در حال بارگذاری ...
صادق خادمی
صادق خادمی

جستجوی زنده در تمام درس‌ها

یافتن درس بر اساس شماره (در این دسته)

گفتگوهای صمیمی 1365

متن درس






گفتگوهای صمیمی

گفتگوهای صمیمی

برگرفته از درس‌گفتارهای آیت‌الله محمدرضا نکونام قدس‌سره، جلسه 1365

مقدمه

در درس‌گفتارهایم، گاه به فرازهایی از زندگی و تأملاتم اشاره کرده‌ام که چون نسیمی گذرا بر ذهن شاگردان گذشته است. اکنون، در این مجموعه، می‌خواهم آن لحظه‌ها را با شما به اشتراک بگذارم، گویی در کنارتان نشسته‌ام و از دل سخن می‌گویم. این خاطرات، نه تنها شرح زندگی من، بلکه تأملاتی است در باب حقیقت انسان، صدق، آزادی و عشق در جامعه دینی. آنچه در پی می‌آید، دعوتی است به تأمل در این حقیقت که انسان اگر خود باشد، به خدا نزدیک‌تر است. این روایت‌ها، با عمق معرفتی و معنوی، شما را به جهانی می‌برند که در آن صدق و آزادی، چون دو بال، انسان را به سوی کمال پرواز می‌دهند.

بخش اول: خود بودن، جوهره انسانیت

ضرورت خود بودن

گاه، از این سخن می‌گفتم که انسان باید خود باشد. اگر آدمی به صدق و آزادی پایبند بماند، حتی جامعه‌ای که به ظاهر دینی نیست، گاه از جامعه‌ای که خود بودن را محدود می‌کند، بهتر است. این سخن شاید تند به نظر آید، اما حقیقت آن در تجربه‌های زندگی‌ام ریشه دارد. وقتی انسان خود نیست، گویی روحش در قفسی گرفتار آمده است. می‌گفتم: «انسان اگر خود باشد، خیلی خوب است. اما وقتی خود نیست، خط انحراف آغاز می‌شود.» این کلام، از دل تجربه‌هایم برآمده، از مشاهده مردمانی که زیر فشارهای اجتماعی، از خود بیگانه شده‌اند.

خود بودن، جوهره رشد انسانی است و پیش‌نیاز تحقق ارزش‌های اخلاقی و دینی.

قرآن کریم می‌فرماید: فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ (الكهف: ۲۹)؛ یعنی هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر ورزد. این آیه، به زیبایی بر اختیار انسان در انتخاب راه خود تأکید دارد. من همیشه باور داشتم که خود بودن، یعنی همسو شدن با این اختیار الهی.

نقد حاکم‌مداری در جامعه دینی

در یکی از درس‌گفتارهایم، از خطری سخن گفتم که جامعه دینی را تهدید می‌کند: حاکم‌مداری. وقتی همه به اجبار باید مطابق یک الگوی دینی رفتار کنند، حتی اگر آن الگو عادلانه باشد، خود بودن انسان از بین می‌رود. این اجبار، به ریا و سالوس می‌انجامد. گویی انسان را در قالبی می‌فشارند که با فطرتش سازگار نیست. من می‌گفتم: «اگر همه دین را پذیرفته باشند، بله، عادلانه است. اما وقتی همه نمی‌پذیرند و با قدرت به آن‌ها بگویی این کار را بکن، دیگر خودشان نیستند.»

اجبار به رفتار دینی بدون پذیرش قلبی، به ریا و سالوس منجر می‌شود.

قرآن کریم می‌فرماید: لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ (البقرة: ۲۵۶)؛ یعنی در دین هیچ اجباری نیست. این آیه، مرا به این باور رساند که جامعه دینی باید فضایی باشد که انسان در آن آزادانه خود را بیابد.

ریا، میوه تلخ غیر خود بودن

در میان شاگردانم، از فراوانی ریا در برخی جوامع دینی سخن گفتم. وقتی انسان نمی‌تواند خود باشد، به ناچار نقابی بر چهره می‌زند. ریا، حیله، دروغ و سالوس، میوه‌های تلخ این فشارند. من می‌گفتم: «در کشورهایی که خود بودن محدود است، ریا فراوان است، سالوس فراوان است.» این سخن، از مشاهده مردمانی برآمد که به جای صدق، به نمایشگری روی آورده بودند.

ریا، نتیجه فشارهای اجتماعی برای غیر خود بودن است.

قرآن کریم می‌فرماید: وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ (البقرة: ۴۲)؛ یعنی حق را با باطل نیامیزید. این آیه، مرا به این تأمل واداشت که ریا، آمیختن حق و باطل است و تنها با خود بودن می‌توان از آن رهایی یافت.

نارضایتی از خود

گاهی از نارضایتی مردم از خودشان سخن می‌گفتم. محدودیت‌ها، انگیزه و آزادی را از انسان می‌گیرند. وقتی آدمی نمی‌تواند خود باشد، از خود راضی نیست. من می‌گفتم: «مردم دوست ندارند خودشان باشند، چون از خودشان راضی نیستند. چرا؟ چون همیشه محدودیت‌هایی بوده که نتوانسته‌اند خودشان باشند.» این نارضایتی، ریشه در فقدان آزادی و صدق دارد.

محدودیت‌های غیرضروری، انگیزه و رضایت از خود را کاهش می‌دهند.

قرآن کریم می‌فرماید: وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ (الشورى: ۳۰)؛ یعنی هر مصیبتی که به شما رسد، به سبب دستاوردهای خودتان است. این آیه، مرا به این باور رساند که بسیاری از مشکلات ما، نتیجه خودساخته محدودیت‌هاست.

انتخاب‌های نادرست

از کسانی سخن گفتم که به دلیل محدودیت‌ها، مسیرهایی را انتخاب کردند که با قلبشان سازگار نبود. کسی که می‌خواست هنرمند شود، به خاطر پول به پزشکی روی آورد. دیگری که باید کاسب می‌شد، به اجبار روحانی شد. این انتخاب‌ها، انسان را از خود دور می‌کند. من می‌گفتم: «این آقا ذهنش با هنر است، نه با کارد و قیچی. اما حالا پزشک شده و پزشک خوبی هم نیست.»

محدودیت‌های اجتماعی، انسان را به انتخاب‌های نادرست واداشته و از خود بیگانه می‌کند.

قرآن کریم می‌فرماید: وَلَا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا (هود: ۱۱۳)؛ یعنی به سوی ستمگران متمایل نشوید. این آیه، مرا به این تأمل واداشت که فشارهای اجتماعی، نوعی ستم به فطرت انسان است.

بخش دوم: خط صدق، راه اولیای الهی

پیامدهای غیر خود بودن

در درس‌گفتارهایم، از آشفتگی‌ای سخن گفتم که از غیر خود بودن برمی‌خیزد. وقتی انسان خود نیست، گاه خود می‌شود، گاه دیگری. این آشفتگی، به انحرافات بی‌شمار منجر می‌شود. من می‌گفتم: «گاه خودش می‌شود، گاه دیگری می‌شود، گاه جا‌به‌جا می‌شود، گاه تا‌به‌تا می‌شود.» این تصویر، از زندگی مردمانی برآمد که در جست‌وجوی خود، گم شده بودند.

فقدان خود بودن، به آشفتگی هویتی و انحرافات اجتماعی منجر می‌شود.

قرآن کریم می‌فرماید: وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ (الجاثية: ۱۸)؛ یعنی از هوس‌های کسانی که نمی‌دانند پیروی نکن. این آیه، مرا به این باور رساند که خود بودن، راه رهایی از انحرافات است.

خط صدق، جوهره اولیا

خط صدق را چنین تعریف کردم: «خط صدق، یعنی خود بودن.» اولیای الهی، کسانی‌اند که خودشان هستند و آنچه می‌نمایند، همان است که هستند. من می‌گفتم: «من خودم خودمم. تو آنی که می‌نمایی هستی.» این سخن، از عمق باورم به سیره اولیای خدا برآمد، که صدقشان، آن‌ها را به خدا نزدیک کرد.

خط صدق، خود بودن است و جوهره سیره اولیای الهی.

قرآن کریم می‌فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ (التوبة: ۱۱۹)؛ یعنی ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از خدا پروا کنید و با راستگویان باشید. این آیه، مرا به این باور رساند که صدق، راه اولیای خداست.

نقد ادعای صدق کاذب

از کسانی سخن گفتم که در رسانه‌های جهانی، خود را خط صدق می‌خوانند، اما از صدق اصیل بی‌بهره‌اند. این ادعاها، نتیجه خالی ماندن جایگاه صدق در جامعه است. من می‌گفتم: «اگر از من صادق‌تر پیدا کردی، خبرش را بده. من خودم خودمم، نه عبایی، نه پنهانی، نه سالوسی.»

خالی ماندن جایگاه صدق، فرصت را برای ادعاهای کاذب فراهم می‌کند.

قرآن کریم می‌فرماید: وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا (النمل: ۱۴)؛ یعنی آن را از روی ستم و برتری‌جویی انکار کردند، در حالی که دل‌هاشان به آن یقین داشت. این آیه، مرا به نقد ادعاهای کاذب واداشت.

اشاره به خیام

روزی به سخنی منسوب به خیام اشاره کردم: «من آنم که می‌گویم هستم، تو آنی که می‌نمایی هستی.» این کلام، به زیبایی تفاوت میان صدق و ریا را نشان می‌دهد. صدق، خود بودن است و ریا، نمایش غیرواقعی خود. من می‌گفتم: «در باب عشق، اولیای خدا هستند که به وصول و معرفت می‌رسند، چون خودشان هستند.»

صدق، خود بودن است و ریا، نمایش غیرواقعی خود.

قرآن کریم می‌فرماید: إِنَّ الصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَأَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا (الحديد: ۱۸)؛ یعنی راستگویان و راستگویان زن که به خدا قرض نیکو داده‌اند. این آیه، پاداش صدق را به من آموخت.

عشق و معرفت اولیا

گاه، از اولیای خدا یاد می کنم، کسانی که به دلیل خود بودن، در عشق و معرفت به وصول می‌رسند. آن‌ها آنچه هستند، همان را نشان می‌دهند. من می‌گفتم: «اولیای خدا، خودشان هستند. دلشان صاف است، روحشان صاف است، وجودشان صاف است.» این باور، از تأمل در سیره امیرالمؤمنین علیه‌السلام برآمد.

اولیای الهی، به دلیل خود بودن، در عشق و معرفت به وصول می‌رسند.

قرآن کریم می‌فرماید: وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ (البقرة: ۱۶۵)؛ یعنی کسانی که ایمان آورده‌اند، به خدا محبت شدیدتری دارند. این آیه، مرا به عشق اولیای خدا رهنمون شد.

بخش سوم: معصیت و اطاعت، دو سوی خود بودن

معصیت، غیر خود بودن

معصیت را چنین تعریف کردم: «معصیت، یعنی خود نبودن.» این تعریف، فراتر از گناهان ظاهری است. وقتی انسان خود نیست، از حقیقت وجودش دور می‌شود. من می‌گفتم: «ما تا می‌گوییم معصیت، یاد گناهان ظاهری می‌افتیم، اما معصیت، خود نداشتن است.»

معصیت، غیر خود بودن و دوری از حقیقت اصیل است.

قرآن کریم می‌فرماید: وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا (طه: ۱۲۴)؛ یعنی هر که از یاد من روی گردان شود، زندگی تنگنایی خواهد داشت. این آیه، مرا به این باور رساند که خود نبودن، تنگنای روح است.

اطاعت، رستگاری اولیا

از اطاعت سخن گفتم، اطاعتی که رستگاری است و تنها اولیای خدا به آن دست می‌یابند. دیگران، گاه به بدل‌کاری دچارند. من می‌گفتم: «اولیای خدا خودشان هستند، اما دیگران بدل‌کارند. یکی بدل‌کاری‌اش کمتر است، یکی بیشتر.»

اطاعت اصیل، رستگاری است و تنها اولیای خدا به آن دست می‌یابند.

قرآن کریم می‌فرماید: وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِيمًا (الأحزاب: ۷۱)؛ یعنی هر که خدا و پیامبرش را اطاعت کند، به رستگاری بزرگی دست یافته است. این آیه، مرا به اطاعت اولیا رهنمون کرد.

استبداد و بدل‌کاری

از جوامع استبدادی سخن گفتم، جایی که بدل‌کاری فراوان است. در چنین جوامعی، انسان‌ها خودشان نیستند. من می‌گفتم: «جامعه استبدادی، بدل‌کاری زیاد دارد. جامعه غیراستبدادی، بدل‌کاری کمتر.» این سخن، از مشاهده فشارهای اجتماعی برآمد.

استبداد، بدل‌کاری را افزایش داده و خود بودن را محدود می‌کند.

قرآن کریم می‌فرماید: وَلَا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا (هود: ۱۱۳)؛ یعنی به سوی ستمگران متمایل نشوید. این آیه، مرا به نقد استبداد واداشت.

بخش چهارم: جامعه دینی، مهد عشق و آزادی

جامعه دینی، جامعه عشق

جامعه دینی را چنین تعریف کردم: «جامعه دینی، جامعه عشق است، جایی که هر کس می‌تواند خود باشد.» این جامعه، با آزادی و عشق تعریف می‌شود، نه با اجبار. من می‌گفتم: «کشور اسلامی، یعنی کشوری که در آن آزادی باشد، هر کس بخواهد خودش باشد، خودش باشد.»

جامعه دینی، فضایی برای عشق و آزادی است.

قرآن کریم می‌فرماید: وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ (الأنبياء: ۱۰۷)؛ یعنی تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم. این آیه، مرا به رحمانی بودن جامعه دینی رهنمون کرد.

حدود حرام و حلال

از حدود حرام و حلال سخن گفتم، مرزهایی که با فطرت، فرهنگ و زمان هماهنگ‌اند. این حدود، خود بودن را محدود نمی‌کنند، بلکه آن را حفظ می‌کنند. من می‌گفتم: «حرام و حلال، مرزهایی است که طبیعت، فطرت، فرهنگ و سنت برای جامعه می‌چیند.»

حدود حرام و حلال، حامی خود بودن و نظم اجتماعی‌اند.

قرآن کریم می‌فرماید: وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ (الحج: ۷۸)؛ یعنی در دین بر شما هیچ تنگنایی قرار نداده است. این آیه، مرا به آسانی دین باورمند کرد.

خاطره‌ای از عمامه در خواب

روزی از عالمی سخن گفتم که حتی در خواب، عمامه‌اش را با کلاه عوض می‌کرد. این تصویر، نشان‌دهنده عمق محدودیت‌هایی بود که بر او تحمیل شده بود. من می‌گفتم: «این عالم، در خواب هم عمامه‌اش را برمی‌دارد و کلاه می‌گذارد.» این خاطره، از تأمل در زندگی عالمان برآمد.

محدودیت‌های غیرضروری، حتی ناخودآگاه عالمان را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

قرآن کریم می‌فرماید: يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ (البقرة: ۱۸۵)؛ یعنی خدا برای شما آسانی می‌خواهد و سختی نمی‌خواهد. این آیه، مرا به رفع محدودیت‌های غیرضروری دعوت کرد.

تشبیه عالمان به قناری

عالمان را به قناری در قفس تشبیه کردم. قناری‌ای که حتی با باز شدن قفس، به دلیل عادت، بیرون نمی‌آید. من می‌گفتم: «این قناری، عادت کرده به قفس. درش را باز کنی، باز روی قفس می‌نشیند.» این تصویر، از مشاهده عالمانی برآمد که به محدودیت‌ها عادت کرده بودند.

عادت‌های اجتماعی، آزادی عالمان را محدود می‌کند.

قرآن کریم می‌فرماید: وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ (الحشر: ۱۹)؛ یعنی مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند، پس خدا خودشان را از یادشان برد. این آیه، مرا به خودآگاهی دعوت کرد.

آرزوی جامعه‌ای آزاد

آرزویم را چنین بیان کردم: «خدا نصیب کند روزی که جامعه ما، کشور دینی شود، مهد تمدن شود، هر کس خودش شود، کشور عشق شود.» این آرزو، از عمق قلبم برآمد، از ایمانی که به آزادی و عشق داشتم.

جامعه دینی، مهد تمدن، آزادی و عشق است.

قرآن کریم می‌فرماید: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِيمٌ (المائدة: ۹)؛ یعنی خدا به کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده‌اند، آمرزش و پاداش بزرگی وعده داده است. این آیه، مرا به آرزوی جامعه صالح رهنمون کرد.

خودمحدودسازی

از خودمحدودسازی سخن گفتم. ما خودمان به خودمان اجازه نمی‌دهیم که خودمان باشیم. من می‌گفتم: «ما اجازه نمی‌دهیم به خودمان که خودمان باشیم. چطور اجازه می‌دهیم به دیگری که خودش باشد؟» این سخن، از تأمل در رفتارهای خودساخته ما برآمد.

خودمحدودسازی، مانع خود بودن و آزادی دیگران است.

قرآن کریم می‌فرماید: وَلَا تَخَفْ دَرَكًا وَلَا تَخْشَىٰ (طه: ۷۷)؛ یعنی از تعقیب نترس و بیم نداشته باش. این آیه، مرا به رهایی از ترس‌های بی‌جا دعوت کرد.

تأثیر عمامه بر سلامت

از تأثیر عمامه بر سلامت عالمان سخن گفتم. عمامه، گاه سر را می‌فشارد و به سلامت آسیب می‌رساند. من می‌گفتم: «عالمان باید روزی یک بار ورزش مو بدهند، وگرنه عمرشان کوتاه می‌شود.» این سخن، از دغدغه‌ام برای سلامت عالمان برآمد.

محدودیت‌های ظاهری، سلامت عالمان را تهدید می‌کند.

قرآن کریم می‌فرماید: لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا (البقرة: ۲۸۶)؛ یعنی خدا هیچ کس را جز به اندازه توانش تکلیف نمی‌کند. این آیه، مرا به انعطاف در احکام دعوت کرد.

برتری اولیای خدا در صدق

از برتری اولیای خدا سخن گفتم. آن‌ها، مانند امیرالمؤمنین علیه‌السلام، در صدق بی‌نظیرند. من می‌گفتم: «اولیای خدا، دلشان صاف‌تر است، روحشان صاف‌تر است، وجودشان صاف‌تر است.»

اولیای خدا، در صدق اصیل از همه برترند.

قرآن کریم می‌فرماید: وَلَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ (الأحزاب: ۲۱)؛ یعنی برای شما در پیامبر خدا الگویی نیکوست. این آیه، مرا به الگوگیری از اولیا دعوت کرد.

نقد جامعه دینی غیرواقعی

از جامعه‌ای انتقاد کردم که عالمان را در قالب عبا و عمامه محصور می‌کند. این، جامعه دینی واقعی نیست. من می‌گفتم: «جامعه دینی، عالم را از عبا و قبا درنمی‌آورد، بلکه فضایی برای خود بودن فراهم می‌کند.»

جامعه دینی واقعی، فضایی برای خود بودن فراهم می‌کند.

قرآن کریم می‌فرماید: وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ (الحج: ۷۸)؛ یعنی در دین بر شما هیچ تنگنایی قرار نداده است. این آیه، مرا به بازتعریف جامعه دینی دعوت کرد.

تنوع لباس برای عالمان

از تنوع لباس برای عالمان سخن گفتم. عالم باید برای هر موقعیت، لباسی مناسب داشته باشد: سفر، جنگ، شادی. من می‌گفتم: «عالم باید ده تا بیست تا لباس داشته باشد، نه فقط عبا و عمامه.»

تنوع در لباس عالمان، به آزادی و کارایی آن‌ها کمک می‌کند.

قرآن کریم می‌فرماید: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ (الأعراف: ۳۲)؛ یعنی بگو چه کسی زینت‌های خدا را که برای بندگانش پدید آورده حرام کرده است. این آیه، مرا به جواز تنوع در ظاهر دعوت کرد.

جمع‌بندی نهایی

این خاطرات، که از دل درس‌گفتارهایم برآمده‌اند، دعوتی است به تأمل در حقیقت انسان. خود بودن، صدق، آزادی و عشق، جوهره‌های یک زندگی دینی‌اند. من همیشه باور داشتم که جامعه دینی، باید مهد عشق و آزادی باشد، جایی که هر کس خود باشد، نه در قفس عادت‌ها گرفتار آید. عالمان دینی، باید پیشگام این آزادی باشند، نه در بند ظاهر و قالب. این گفتگوهای صمیمی، تلاشی است برای به اشتراک گذاشتن این باورها با شما، تا شاید در این مسیر، همراه هم به سوی حقیقت گام برداریم.

با نظارت صادق خادمی