متن درس
تفسیر: تأملات عرفانی و فلسفی در آیات سورههای بقره و ابراهیم
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه 1814)
دیباچه
این نوشتار به بررسی و تحلیل آیات برگزیده از سورههای بقره و ابراهیم در قرآن کریم میپردازد، با نگاهی عمیق به مفاهیم بنیادین مرگ، حیات، محبت، عشق، و هوای نفس از منظری عرفانی، فلسفی، و کلامی. آیات مورد نظر شامل آیه 243، 258، 165، و 200 سوره بقره و آیه 43 سوره ابراهیم است که هر یک دریچهای به سوی فهم مراتب وجودی انسان و رابطه او با حقتعالی میگشایند. این تأملات، با بهرهگیری از زبانی فاخر و رویکردی علمی، به تبیین دقیق و عمیق این مفاهیم پرداخته و با پیوندهای معنایی و تمثیلات ادبی، سعی در روشنسازی معارف قرآنی دارد.
بخش یکم: مرگ و حیات در پرتو آیات سوره بقره
تحلیل ساختاری و معنایی مرگ و حیات در آیه 243 سوره بقره
﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ﴾
آیا ندیدی کسانی را که از ترس مرگ از دیارشان بیرون رفتند، در حالی که هزاران بودند؟ پس خداوند به آنها فرمود: «بمیرید»، سپس آنها را زنده کرد. همانا خداوند بر مردم صاحب فضل است، ولیکن بیشتر مردم شکر نمیگزارند.
این آیه به ماجرای قومی اشاره دارد که از بیم مرگ از سرزمین خویش هجرت کردند، اما با امر الهی «موتوا» به مرگ فراخوانده شدند و سپس با «احیاهم» حیات دوباره یافتند. تفاوت ساختاری میان «موتوا» (فعل امر، انشائی) و «احیاهم» (فعل خبری) از منظر فلسفی و عرفانی قابل تأمل است. «موتوا» به معنای فرمان مستقیم الهی به مرگ است که انشائی بودن آن، سهولت نسبی مرگ را در نظام خلقت نشان میدهد. در مقابل، «احیاهم» به صورت خبری بیان شده و نه به صورت امر («احیوا»)، که این امر دشواری و پیچیدگی حیاتبخشی را نسبت به مرگ آشکار میسازد. مرگ، به مثابه گذرگاهی طبیعی، در مرتبهای پایینتر از حیاتبخشی قرار دارد که نیازمند خلق مجدد وجود است.
درنگ: تفاوت ساختاری میان «موتوا» (انشائی) و «احیاهم» (خبری) نشاندهنده سهولت مرگ در برابر دشواری حیاتبخشی است. مرگ، مقدمهای برای حیات معنوی و مرتبهای طبیعی در نظام خلقت است، در حالی که حیاتبخشی، عملی الهی و متعالی است که فراتر از توان انسانی قرار دارد.
از منظر عرفانی، مرگ به مثابه پلی است که انسان را از تعلقات مادی به سوی حیات معنوی رهنمون میشود. حیاتبخشی، به عنوان عملی که وجود را دوباره میآفریند، در مرتبهای متعالیتر قرار دارد و تنها در حوزه قدرت الهی است. این تمایز، مراتب وجودی انسان را در سلوک معنوی روشن میسازد و مرگ را به عنوان تمرینی برای رهایی از نفس اماره معرفی میکند.
فضل الهی در مرگ و حیات
ذیل آیه، فضل الهی به عنوان نتیجه مرگ و حیات قوم مورد اشاره قرار گرفته است: «إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ» (همانا خداوند بر مردم صاحب فضل است، ولیکن بیشتر مردم شکر نمیگزارند). این فضل، نه تنها در حیاتبخشی، بلکه در خود مرگ نیز نهفته است، زیرا مرگ، کمالی است که انسان را از بند تعلقات رها میسازد و مقدمهای برای حیات معنوی فراهم میآورد. اما اکثریت مردم، به دلیل فقدان معرفت و شکر، از این فضل بهرهمند نمیشوند.
فضل الهی، به مثابه جویباری زلال، در فرآیند مرگ و حیات جاری است و انسان را به سوی معرفت و تقرب به حق دعوت میکند. اما ناسپاسی اکثریت، همانند سایهای سنگین، مانع از درک این لطف بیکران میشود. این ناسپاسی، ریشه در غفلت از حقیقت مرگ و حیات دارد که در عرفان اسلامی، مرگ اختیاری (موت ارادی) را به عنوان تمرینی برای رهایی از نفس معرفی میکند.
بخش دوم: مرگ و حیات در گفتوگوی ابراهیم علیهالسلام
تحلیل آیه 258 سوره بقره
﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ ۖ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ ۗ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾
آیا ندیدی کسی را که چون خداوند به او پادشاهی عطا کرده بود، با ابراهیم درباره پروردگارش محاجه کرد؟ هنگامی که ابراهیم گفت: «پروردگار من آن است که زنده میکند و میمیراند»، او گفت: «من نیز زنده میکنم و میمیرانم.» ابراهیم گفت: «خداوند خورشید را از مشرق میآورد، پس تو آن را از مغرب بیاور.» پس آن که کافر بود، مبهوت ماند و خداوند قوم ستمگر را هدایت نمیکند.
در این آیه، ابراهیم علیهالسلام با تأکید بر «یُحْیِی وَیُمِیتُ» (زنده میکند و میمیراند)، قدرت بیکران الهی را برجسته میسازد. پاسخ کافر (احتمالاً نمرود) که ادعا میکند «أَنَا أُحْیِی وَأُمِيتُ» (من نیز زنده میکنم و میمیرانم)، به معنای ظاهری و محدود قتل و رهایی از مرگ است. اما ابراهیم علیهالسلام با اشاره به حرکت خورشید، او را به چالشی فرامیخواند که حکایت از حکمت و عمق معرفت او دارد. این تغییر موضوع، نشاندهنده ناتوانی کافر در فهم حقیقت حیاتبخشی الهی است که فراتر از توان بشری است.
درنگ: ابراهیم علیهالسلام با تأکید بر «یُحْیِی وَیُمِيتُ» و سپس اشاره به حرکت خورشید، تفاوت میان قدرت محدود انسانی و قدرت بیکران الهی را آشکار میسازد. حیاتبخشی الهی، خلق مجدد وجود است، در حالی که ادعای کافر، تنها در سطح ظاهری و محدود باقی میماند.
این گفتوگو، به مثابه آینهای است که جهل و تکبر کافر را در برابر حکمت و تواضع ابراهیم علیهالسلام نمایان میکند. تأکید بر «یُحْیِی» پیش از «یُمِيتُ» نشاندهنده اهمیت و دشواری حیاتبخشی در مقایسه با مرگ است، که این امر با تحلیل آیه 243 نیز همخوانی دارد.
بخش سوم: محبت و عشق در آیات سوره بقره
محبت الهی در آیه 165 سوره بقره
﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ ۖ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ ۗ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ﴾
و از مردم کسانی هستند که به جای خداوند، همتایانی برمیگزینند و آنها را چنان دوست میدارند که خداوند را، اما کسانی که ایمان آوردهاند، خداوند را شدیدتر دوست میدارند. و اگر ستمگران هنگامی که عذاب را ببینند، بدانند که همه نیرو از آن خداوند است و خداوند سختکیفر است.
این آیه دو نوع محبت را تبیین میکند: محبت غیرمؤمنان به همتایان خدا که به اندازه محبت به خداوند است («کَحُبِّ اللَّهِ») و محبت مؤمنان که شدیدتر و متعالیتر است («أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»). شدت محبت مؤمنان، نه در کمیت، بلکه در کیفیت عمیقتر و خالصتر آن نهفته است. این محبت، به مثابه شعلهای است که قلب مؤمن را به سوی حق روشن میسازد و از تعلقات نفسانی رهایش میکند.
درنگ: محبت مؤمنان به خداوند («أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ») از جنسی متعالی و خالص است که فراتر از محبتهای نفسانی و زمینی قرار دارد. این عشق الهی، قلب را از بند هوای نفس آزاد میسازد و به سوی وحدت با حق رهنمون میشود.
در عرفان اسلامی، «حب» مراتبی دارد که از هوس تا عشق الهی را دربرمیگیرد. محبت غیرمؤمنان، به دلیل گرایش به انداد، در مرتبهای نازلتر قرار دارد، در حالی که عشق مؤمنان، به مثابه جویباری زلال، به سوی دریای بیکران الهی جاری است.
ذکر الهی در آیه 200 سوره بقره
﴿فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا ۗ فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ﴾
پس هنگامی که مناسک خود را به جای آوردید، خداوند را یاد کنید، همانگونه که پدرانتان را یاد میکنید، یا شدیدتر از آن. و از مردم کسی است که میگوید: «پروردگارا، به ما در این دنیا عطا کن»، و او را در آخرت بهرهای نیست.
این آیه بر اهمیت ذکر الهی پس از اتمام مناسک حج تأکید دارد و آن را با ذکر پدران مقایسه میکند، اما شدت ذکر خدا را بالاتر میداند («أَشَدَّ ذِكْرًا»). این شدت، مانند محبت در آیه 165، به کیفیتی عمیقتر و متعالیتر اشاره دارد. ذکر پدران، که ریشه در محبتهای زمینی دارد، در برابر ذکر الهی قرار میگیرد که چون نسیمی روحانی، قلب را به سوی حق تعالی میبرد.
ذکر الهی، به مثابه کلیدی است که قفلهای قلب را میگشاید و انسان را به مراتب بالاتر معرفت رهنمون میشود. این آیه، انسان را دعوت میکند تا از تعلقات زمینی فراتر رود و با تمرکز بر ذکر الهی، به سوی حیات معنوی گام بردارد.
بخش چهارم: هوای نفس و مراتب وجودی انسان
هوای نفس در آیه 43 سوره ابراهیم
﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾
و دلهایشان پر از هواست.
این آیه به صورت استثنایی از واژه «أفئدة» (دلها) به جای «نفوس» در کنار «هوا» استفاده کرده است، در حالی که در دیگر آیات، هوا معمولاً به نفس نسبت داده میشود («وَلَا تَتَّبِعْ هَوَى النَّفْسِ»). این تفاوت نشان میدهد که قلب، به عنوان مرتبهای بالاتر از نفس، نیز میتواند تحت تأثیر هوا قرار گیرد، اما این تأثیر در مرتبهای متفاوت است. قلب، به مثابه آینهای است که هم میتواند نور حق را بازتاب دهد و هم در صورت غفلت، به تاریکی هوای نفس آلوده شود.
درنگ: استفاده از «أفئدة» به جای «نفوس» در آیه 43 سوره ابراهیم نشاندهنده قابلیت قلب برای پذیرش هم حق و هم باطل است. قلب، به عنوان ظرف مشترک، در صورت غفلت به هوای نفس آلوده میشود، اما در صورت مراقبت، به سوی عشق الهی متعالی میگردد.
در عرفان اسلامی، نفس به عنوان مرتبهای نازل، مستعد پذیرش هواست، در حالی که قلب، به دلیل قابلیت دوگانهاش، میتواند هم به حق گرایش یابد و هم به باطل. روح، اما، چون ستارهای در آسمان وجود، تنها ظرف عشق الهی است.
مراتب وجودی انسان: نفس، قلب، و روح
در نظام قرآنی، نفس، قلب، و روح به عنوان سه مرتبه وجودی انسان معرفی شدهاند. نفس، چون زمینی حاصلخیز، ظرف هواست و به تعلقات مادی گرایش دارد. قلب، چون آینهای دوسویه، هم به حق و هم به باطل متمایل میشود. روح، چون نسیمی الهی، تنها به عشق حق تعلق دارد. این مراتب، به مثابه نردبانی است که انسان را از نازلترین مراتب وجود به سوی متعالیترین آن هدایت میکند.
نفس اماره، که به سوء امر میکند، در برابر نفس مطمئنه قرار دارد. قلب، به دلیل قابلیت تحول، محل سلوک و ارتقای معنوی است. روح، به عنوان مرتبهای متصل به حق، ظرف وجدان الهی و عشق خالص است. این تمایز، انسان را به تأمل در مراتب وجودی خویش دعوت میکند تا با رهایی از هوای نفس، به سوی عشق الهی گام بردارد.
بخش پنجم: شوق و عشق در مراتب وجود
شوق و عشق: فقدان و وجدان
شوق، به مثابه بذری است که در دل فقدان کاشته میشود، در حالی که عشق، چون میوهای است که در وجدان به بار مینشیند. شوق، استعداد و قابلیت حرکت به سوی معشوق است، اما عشق، تحقق وحدت با اوست. این تمایز در آیات قرآنی با تأکید بر مراتب محبت («حب» و «أَشَدُّ حُبًّا») نمود مییابد. شوق، چون نسیمی است که انسان را به سوی مقصد فرا میخواند، اما عشق، چون دریای بیکرانی است که انسان در آن غرق میشود.
درنگ: شوق، ظرف فقدان و میل به سوی معشوق است، در حالی که عشق، ظرف وجدان و تحقق وحدت با اوست. این دو، به مثابه دو بالاند که انسان را در مسیر سلوک عرفانی به سوی حق تعالی پرواز میدهند.
در عرفان اسلامی، شوق، انگیزه حرکت به سوی معشوق الهی است، اما عشق، وصول به او و تحقق وحدت است. این مراتب، انسان را از نفس و هوا به سوی روح و عشق الهی هدایت میکنند.
نفس، قلب، و روح در پرتو عشق
نفس، قلب، و روح، چون سه ظرفاند که هر یک مظروفی خاص دارند. نفس، ظرف هواست و به تعلقات مادی گرایش دارد. قلب، چون آینهای دوسویه، هم به حق و هم به باطل متمایل میشود. روح، اما، تنها ظرف عشق الهی است. عشق در نفس، چون آبی است که با خاک آمیخته و گلآلود شده است؛ در قلب، چون آبی است که گاه زلال و گاه آلوده است؛ و در روح، چون آبی است که در سرچشمه خلوص خود جاری است.
این تمثیل، به زیبایی مراتب عشق را نشان میدهد: عشق در نفس، چون نم است که با خاک آمیخته شده؛ در قلب، چون گلی است که گاه زلال و گاه آلوده است؛ و در روح، چون جویباری زلال است که به سوی دریای الهی جاری میشود. این مراتب، انسان را به تأمل در حقیقت وجود خویش دعوت میکنند تا با پالایش نفس، قلب را به سوی حق متمایل سازد و روح را به عشق الهی متصل کند.</ coloration
بخش ششم: بازتعریف علوم انسانی در پرتو معارف قرآنی
ضرورت بازاندیشی در علوم انسانی
علوم انسانی، به مثابه شاخهای از معرفت بشری، نیازمند بازتعریف در پرتو معارف قرآنی است. به جای تمرکز بر روایات تاریخی و قصهگویی، علوم انسانی باید به مسائل بنیادین مانند مرگ، حیات، و عشق الهی بپردازد. این بازتعریف، علوم انسانی را به پروژهای دقیق و عمیق تبدیل میکند که با علوم طبیعی مانند ریاضیات و فیزیک قابل مقایسه است.
علوم انسانی، چون درختی است که شاخههایش باید در خاک معارف قرآنی ریشه دواند تا میوههای معرفت و حکمت به بار آورد. این علوم، با تمرکز بر مفاهیم بنیادین قرآنی، میتوانند انسان را به سوی فهم عمیقتر حقیقت وجود هدایت کنند.
نقد رویکردهای سطحی به قرآن کریم
برخی رویکردهای سنتی، قرآن کریم را صرفاً برای ثوابخوانی و نه برای فهم علمی و معرفتی میدانند. این دیدگاه، که قرآن کریم را ظنّیالدلاله میپندارد، مانع از بهرهگیری از معارف عمیق آن در علوم انسانی و عرفانی میشود. قرآن کریم، به مثابه کتابی جامع («لَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ»، سوره انعام: 59)، شامل تمام معارف لازم برای هدایت بشر است.
این دیدگاه، چون سدی است که جریان زلال معارف قرآنی را متوقف میسازد. بازنگری در روشهای تفسیری و بهرهگیری از قرآن کریم به عنوان منبعی علمی و عملی، ضرورتی است که علوم انسانی را به سوی افقهای نوین هدایت میکند.
جمعبندی
این نوشتار، با تأمل در آیات 243، 258، 165، و 200 سوره بقره و آیه 43 سوره ابراهیم، به تبیین مفاهیم مرگ، حیات، محبت، عشق، و هوای نفس از منظری عرفانی و فلسفی پرداخت. مرگ و حیات، به عنوان دو فرآیند بنیادین، در مراتب متفاوتی از سهولت و دشواری قرار دارند که در ساختار انشائی و خبری آیات منعکس شده است. محبت الهی («أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ») و ذکر متعالی خدا («أَشَدَّ ذِكْرًا») به عنوان مراتب عالی عشق و معرفت، در برابر حب نفسانی و هوای نفس قرار میگیرند. مراتب وجودی انسان (نفس، قلب، و روح) چون نردبانی است که او را از نازلترین مراتب به سوی متعالیترین آن هدایت میکند.
قرآن کریم، چون دریایی بیکران، معارفی را در خود جای داده که علوم انسانی را به سوی بازتعریف و تعالی دعوت میکند. این نوشتار، با پیوند معارف قرآنی به علوم انسانی، انسان را به تأمل در حقیقت وجود خویش و حرکت به سوی عشق الهی فرا میخواند.
با نظارت صادق خادمی