متن درس
تفسیر: تأملات عرفانی و فلسفی در آیات خلقت و سحر در قرآن کریم
برگرفته از درسگفتارهای آیتالله محمدرضا نکونام قدسسره (جلسه 1820)
دیباچه
قرآن کریم، چونان دریایی بیکران، اسرار هستی و رازهای خلقت را در خود نهفته دارد. این کتاب آسمانی، با زبانی که هم فصیح است و هم عمیق، انسان را به تأمل در حقیقت وجود و جایگاهش در نظام آفرینش دعوت میکند. در این نوشتار، با تکیه بر آیات برگزیده از سورههای لقمان، کهف، اسراء، زلزله، انفطار، بلد، آلعمران، طه، اعراف، و شعراء، به کاوش در مفاهیم بنیادین خلقت، روح، سحر، وحی، و اقتدار الهی پرداختهایم. این بررسی، با رویکردی عرفانی و فلسفی، تلاش دارد تا با نگاهی ژرف و نظاممند، لایههای معرفتی این آیات را بگشاید و انسان را به سوی فهم عمیقتر حقیقت رهنمون سازد. نوشتار حاضر، با حفظ تمامی جزئیات و نکات درسگفتارها، در قالبی علمی و منسجم ارائه شده تا خواننده را در مسیر سلوک معنوی و شناخت هستی همراهی کند.
بخش نخست: عظمت خلقت و بینهایت بودن کلمات الهی
مالکیت مطلق الهی در سوره لقمان
﴿لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ﴾
آنچه در آسمانها و زمین است از آن خداست. بیگمان خدا بینیاز و ستوده است.
این آیه از سوره لقمان، چونان آیینهای روشن، مالکیت مطلق الهی را بر تمامی موجودات آسمانها و زمین بازمیتاباند. این مالکیت، نه تنها به ساحت مادی خلقت محدود نمیشود، بلکه وجودی و ذاتی است و تمامی مراتب هستی را در بر میگیرد. صفت «غنی» به بینیازی مطلق حق اشاره دارد که از هرگونه وابستگی به مخلوقات مبراست، و صفت «حمید» ستودگی ذاتی او را نشان میدهد که در تمامی تجلیات خلقت متبلور است. از منظر عرفانی، این آیه به وحدت وجود اشاره دارد؛ گویی تمامی موجودات، چون موجهایی بر سطح اقیانوس بیکران ذات الهی، تجلیات او هستند و هیچ موجودی خارج از این مالکیت نیست.
درنگ: مالکیت الهی، فراتر از تحلیلهای عقلی فلاسفهای چون ابنسینا است که آن را در چارچوب علل و معالیل محدود میکنند. این آیه، مالکیت را صفتی ذاتی و فراگیر معرفی میکند که تمامی مراتب وجود را در بر میگیرد.
بینهایت بودن کلمات الهی
﴿وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾
و اگر هر آنچه درخت در زمین است قلم باشد و دریا را هفت دریای دیگر به یاری آید، کلمات خدا پایان نیابد. بیگمان خدا توانای حکیم است.
این آیه، با تشبیهی بدیع، به بینهایت بودن کلمات الهی اشاره دارد. اگر تمامی درختان زمین به قلم بدل شوند و دریاها، با یاری هفت دریا، به مداد، باز هم نمیتوانند تمامی کلمات الهی را به رشته تحریر درآورند. از منظر عرفانی، «کلمات الله» به تجلیات بیپایان ذات الهی اشاره دارد که تمامی مخلوقات، اعم از مادی و مجرد، را در بر میگیرد. این بینهایت بودن، نشانهای از عزت و حکمت الهی است که نظام خلقت را با نظمی بیمانند اداره میکند.
درنگ: برخلاف دیدگاه ملاصدرا که کلمات الهی را به عقول مجرد محدود میکند، این آیه، کلمات را به تمامی تجلیات وجودی گسترش میدهد و بینهایت بودن آنها را فراتر از هر ظرف مادی معرفی میکند.
دقت در این آیه نشان میدهد که قید «من شجره» محدوده «ما فی الارض» را به درختان مقید میکند، گویی خداوند با این قید، به نظاممندی خلقت اشاره دارد که حتی در تشبیهات، هر چیز در جایگاه خود تعریف شده است. این دقت، از منظر عرفانی، به محدودیت ظرف مادی در برابر بینهایت بودن کلمات الهی اشاره دارد. حتی اگر تمامی درختان به قلم بدل شوند، باز هم نمیتوانند تمامی تجلیات الهی را ثبت کنند.
افزون بر این، اشاره به «سبعه ابحر» نشاندهنده محدودیت تمامی ظروف مادی در برابر بینهایت بودن ذات الهی است. دریاها، هرچند عظیم، در برابر تجلیات الهی ناکافیاند، و این امر، عظمت بیکران حق را به تصویر میکشد.
تخصص در خدا و قرآن کریم
تخصص اصلی مؤمن، معرفت به خدا و قرآن کریم است، و سایر علوم، فرع بر این دو محور بنیادیناند. از منظر عرفانی، خدا و قرآن کریم، چون دو ستون استوار، کلید فهم تمامی مراتب وجود هستند. این تأکید، انسان را به بازگشت به اصل معرفت الهی دعوت میکند و از پراکندگی در علوم فرعی بازمیدارد. گویی قرآن کریم، چون نوری درخشان، مسیر سلوک را روشن میسازد و معرفت الهی، مقصد نهایی این سفر است.
نقد گفتار «الحمدلله» در برابر خلقت
گفتار «الحمدلله» در پاسخ به پرسش از خالق آسمانها و زمین، گاه از عدم درک عظمت الهی ناشی میشود. قرآن کریم در این آیه، با عبارت «بل اكثرهم لا يعلمون»، به ناتوانی انسان در فهم کامل نظام خلقت اشاره دارد. از منظر عرفانی، این جهل، چون پردهای بر قلب انسان است که او را از شهود عظمت الهی بازمیدارد. این آیه، دعوتی است به فروتنی معرفتی و استغفار برای رفع این حجاب.
درنگ: «اکثرهم لا یعلمون» به جهل مرکب انسان اشاره دارد که از ناآگاهی خود نیز ناآگاه است. این جهل، مانع از درک عظمت خلقت و تقدیر الهی میشود.
جمعبندی بخش نخست
این بخش، با تأمل در آیات سوره لقمان، عظمت خلقت و بینهایت بودن کلمات الهی را به تصویر کشید. مالکیت مطلق الهی، تمامی مراتب وجود را در بر میگیرد و کلمات الهی، بهعنوان تجلیات بیپایان حق، فراتر از هر ظرف مادیاند. تخصص در خدا و قرآن کریم، انسان را به سوی معرفت حقیقی هدایت میکند، و نقد گفتار «الحمدلله» در برابر خلقت، به ضرورت فروتنی معرفتی اشاره دارد. این آیات، انسان را به تأمل در جایگاه خود در نظام هستی دعوت میکنند و او را به سوی شهود حقیقت الهی رهنمون میسازند.
بخش دوم: بشریت پیامبر، وحی الهی، و لقای حق
بشریت پیامبر و وحی الهی در سوره کهف
﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۚ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا﴾
بگو: جز این نیست که من بشری مانند شما هستم. به من وحی میشود که خدای شما خدایی یگانه است. پس هر که به لقای پروردگارش امید دارد، باید کاری شایسته انجام دهد و در پرستش پروردگارش هیچکس را شریک نکند.
این آیه از سوره کهف، با تأکید بر بشریت پیامبر (ص)، وحی را بهعنوان وجه تمایز او از سایر انسانها معرفی میکند. این بشریت، نه نشانه نقص، بلکه آیینهای است که قرب الهی را در ظرف انسانی متجلی میسازد. وحی، چون جویباری از نور الهی، در قلب پیامبر جاری میشود و او را به سوی اعلام توحید و هدایت امت رهنمون میسازد.
درنگ: برخلاف دیدگاه فلاسفهای چون ابنسینا که وحی را به ادراک عقلی محدود میکنند، این آیه، وحی را امری الهی و فراعقلی میداند که در ظرف بشری متجلی میشود.
آیه، شرط لقای الهی را عمل صالح و اخلاص در عبادت میداند. از منظر عرفانی، لقای الهی، چون قلهای رفیع در مسیر سلوک است که تنها با عمل صالح و رهایی از شرک خفی ممکن میشود. این دعوت، انسان را به سوی اخلاص و عمل شایسته فرا میخواند، گویی قلب مؤمن، چون آیینهای صیقلیافته، باید از هرگونه شائبه شرک پاک شود تا نور حق در آن بتابد.
تفاوت با سوره لقمان
آیه 110 سوره کهف، در مقایسه با آیه 27 سوره لقمان، بینهایت بودن کلمات الهی را بدون قید «شجره» و «سبعه ابحر» بیان میکند. این حذف قیود مادی، گویی پردهای را از پیش چشم برمیدارد و بینهایت بودن تجلیات الهی را بهصورت مطلق به تصویر میکشد. در سوره لقمان، تشبیهات مادی چون درختان و دریاها، ظرف محدودی برای بیان عظمت کلمات الهی فراهم میکنند، اما در سوره کهف، این عظمت، فراتر از هر قیدی، در ساحت لقای الهی متجلی میشود.
درنگ: آیه کهف، با حذف قیود مادی، بینهایت بودن کلمات الهی را در مرتبهای بالاتر از تجلیات مادی قرار میدهد و به لقای الهی بهعنوان مقصد نهایی سلوک اشاره دارد.
جمعبندی بخش دوم
این بخش، با تأمل در آیه سوره کهف، بشریت پیامبر را بهعنوان ظرف تجلی وحی الهی معرفی کرد و لقای حق را مقصد نهایی سلوک مؤمن دانست. تفاوت این آیه با سوره لقمان، در بیان مطلق بینهایت بودن کلمات الهی، نشاندهنده مراتب مختلف تجلیات قرآنی است. این آیات، انسان را به سوی عمل صالح، اخلاص در عبادت، و شهود حقیقت الهی فرا میخوانند.
بخش سوم: روح، امر الهی، و مشاعیت وجود انسان
روح و امر الهی در سوره اسراء
﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ۖ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا﴾
و از تو درباره روح میپرسند، بگو: روح از امر پروردگار من است و از دانش جز اندکی به شما داده نشده است.
این آیه از سوره اسراء، روح را از مقوله امر الهی میداند و علم بشری را در برابر آن، چون قطرهای در برابر اقیانوس، ناچیز معرفی میکند. از منظر عرفانی، روح، چون نسیمی الهی، بدون واسطه مادی در انسان دمیده میشود و او را به سوی شهود حق رهنمون میسازد. این امر، فراتر از دسترس عقل بشری است و تنها از طریق شهود عرفانی قابل درک است.
درنگ: برخلاف تحلیل ملاصدرا که روح را جوهر مجرد میداند، این آیه، روح را به امر الهی نسبت میدهد که فراتر از قالبهای فلسفی است.
تفکیک خلق به مادی و امر به مجرد، گویی تلاشی است برای محدود کردن حقیقت بیکران الهی در قالبهای عقلی. از منظر عرفانی، خلق و امر، دو وجه از تجلیات الهیاند که در ذات، یکی هستند. خلق، تمامی مراتب وجودی را در بر میگیرد، و امر، ظهور اراده الهی در خلقت است. این وحدت، نشاندهنده پیوستگی تمامی مراتب هستی در ذات حق است.
ظهور تجرد از ماده
قرآن کریم مراحل خلقت انسان را از علقه و مضغه تا انشاء عقلی به تصویر میکشد. عقل و روح، نه جدای از ماده، بلکه از آن ظهور مییابند. از منظر عرفانی، ماده، چون بستری است که تجرد در آن شکوفا میشود، گویی خاک، آیینهای است که نور روح در آن میدرخشد. این دیدگاه، وحدت میان ماده و تجرد را نشان میدهد و ماده را نه متضاد روح، بلکه ظرف ظهور آن میداند.
درنگ: برخلاف دیدگاه ارسطویی که ماده و تجرد را متضاد میداند، این آیه، ماده را بستری برای ظهور روح معرفی میکند.
نقد مفاهیم فلسفی
مفاهیم فلسفی چون امکان ذاتی و کلیات خمس، ناکافی برای تبیین حقیقت انساناند. انسان، چونان آیینهای جامع، تشخصی از تجلیات الهی است که فراتر از قالبهای جنس، فصل، و امکان ذاتی است. از منظر عرفانی، انسان مجموعهای مشاعی از مراتب وجودی است که روح، جسم، و عقل در آن درهمتنیدهاند. این مشاعیت، وحدت وجودی انسان را نشان میدهد، گویی هر جزء از وجود او، آیینه کل هستی است.
مراتب روح و بدن
روح و بدن، هر یک دارای مراتب نازل، متوسط، و عالیاند. حتی بدن میت، حامل بخشی از مراتب وجودی است و مرگ، انتقال از یک مرتبه به مرتبهای دیگر است. از منظر عرفانی، این پیوستگی، نشاندهنده نظام مشاعی خلقت است که هیچ مرتبهای از وجود، از دیگر مراتب جدا نیست.
درنگ: بدن میت، همچنان حامل تعینات الهی است و احترام به آن، نشانه تقدس وجود انسان حتی پس از مرگ است.
جمعبندی بخش سوم
این بخش، با تأمل در آیه سوره اسراء، روح را بهعنوان تجلی امر الهی معرفی کرد که فراتر از ادراک بشری است. وحدت خلق و امر، ظهور تجرد از ماده، و مشاعیت وجود انسان، نشاندهنده پیوستگی تمامی مراتب هستی در ذات الهی است. این آیات، انسان را به سوی شناخت حقیقت وجودی خود و ارتباط با امر الهی دعوت میکنند.
بخش چهارم: قیامت، اعمال، و پیوستگی وجودی انسان
تشخص و سبقه وجودی در سوره زلزله
﴿يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِيُرَوْا أَعْمَالَهُمْ﴾
در آن روز، مردم پراکنده بازمیگردند تا کارهایشان به آنها نشان داده شود.
این آیه از سوره زلزله، به تشخص وجودی انسان و سبقه هر ذره از وجود او اشاره دارد. هر ذره از وجود انسان، چون کتابی گشوده، در قیامت بازسازی میشود تا تمامی اعمال و مراتب وجودی او آشکار گردد. از منظر عرفانی، این آیه به وحدت مشاعی وجود انسان اشاره دارد که هر جزء از وجود او، حامل تمامی مراتب است.
درنگ: در قیامت، تمامی ذرات وجود انسان، با دقت الهی بازسازی میشوند و هر عمل، در ظرف وجود مشاعی، با کل هستی پیوند مییابد.
اعمال انسان، نه تنها فردی، بلکه با تمامی هستی مرتبطاند. عبارت «لیروا اعمالهم» نشان میدهد که انسان در قیامت، تمامی هستی را در آیینه اعمال خود میبیند، گویی هر عمل، چون موجی در اقیانوس هستی، با کل عالم درهمتنیده است.
آلودگی تنفس با هستی
تنفس انسان، چون نسیمی که از تمامی عالم میگذرد، با کل هستی پیوند دارد. هر تعین و تشخص در انسان، با نظام خلقت آلوده است، گویی هر نفس، آینهای است که تمامی عالم در آن متجلی میشود. از منظر عرفانی، این پیوستگی، نشاندهنده وحدت در کثرت است که هر جزء از وجود، آیینه کل هستی است.
جمعبندی بخش چهارم
این بخش، با تأمل در آیه سوره زلزله، تشخص وجودی انسان و پیوستگی اعمال او با کل هستی را به تصویر کشید. قیامت، صحنهای است که تمامی مراتب وجودی انسان آشکار میشود و هر عمل، در ظرف مشاعی هستی، بازتاب مییابد. این آیات، انسان را به تأمل در پیوند وجودی خود با نظام خلقت دعوت میکنند.
بخش پنجم: غرور انسان و رنج خلقت
غرور در برابر رب کریم
﴿يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ﴾
ای انسان، چه چیز تو را در برابر پروردگار کریمت مغرور کرد؟
این آیه از سوره انفطار، غرور انسان در برابر رب کریم را مورد نکوهش قرار میدهد. تأکید بر «ربک الکریم»، چون دعوتی لطیف، انسان را به فروتنی در برابر پروردگار کریم فرا میخواند. از منظر عرفانی، غرور، چون پردهای بر قلب انسان است که او را از شهود کرامت الهی بازمیدارد.
درنگ: تأکید بر ربوبیت و کرامت الهی، انسان را به سوی اخلاص و عبودیت سوق میدهد و غرور را نتیجه جهل به مقام ربوبیت میداند.
انسان در کبد خلقت
﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ﴾
به راستی انسان را در رنج آفریدیم.
این آیه از سوره بلد، انسان را در مرکز بحران و رنج خلقت قرار میدهد. «کبد»، چون طمطراق هستی، نشاندهنده جایگاه انسان در قلب تنشهای وجودی است. از منظر عرفانی، انسان، بهعنوان خلیفهالله، در معرض رنجهایی است که او را به سوی کمال هدایت میکنند.
درنگ: کبد، نشانه بحران هستی است که انسان را در مرکز چالشهای وجودی قرار میدهد و او را به سوی تحقق مقام خلافت الهی رهنمون میسازد.
عظمت انسان و نقد فرهنگ محدودکننده
قرآن کریم، انسان را موجودی عظیم معرفی میکند که بهعنوان خلیفهالله، قادر به فهم تمامی اسما و صفات الهی است. اما فرهنگهای اجتماعی، گاه این عظمت را به حاشیه میرانند و انسان را از پلنگی رامنشدنی به گربهای اهلی بدل میکنند. این کوچکسازی، نتیجه غفلت از مقام خلافت الهی است. تربیت بزرگمنشانه، از نطفه آغاز میشود تا انسان به سوی تحقق مقام اصیل خود هدایت شود.
این نقد، بهویژه در مورد محدودیتهای فرهنگی بر زنان، برجسته است. زن، چون مظهر جمال الهی، دارای عظمت وجودی است، اما قوانین و فرهنگهایی که او را به کارگر تقلیل میدهند، از این عظمت غافلاند. زندگی مشترک، مشارکت در تحقق کمال است، نه کارگری.
درنگ: زن، مظهر جمال و کمال الهی است، و تقلیل او به کارگر، تحریف جایگاه وجودی اوست.
جمعبندی بخش پنجم
این بخش، با تأمل در آیات سورههای انفطار و بلد، غرور انسان در برابر رب کریم و جایگاه او در مرکز رنج خلقت را بررسی کرد. عظمت انسان، بهعنوان خلیفهالله، در برابر فرهنگهای محدودکننده قرار دارد که او را از مقام اصیل خود دور میکنند. این آیات، انسان را به فروتنی و تحقق مقام خلافت دعوت میکنند.
بخش ششم: سحر، وحی، و تمایز حق و باطل
استغفار در سحرگاهان
﴿الصَّابِرِينَ وَالصَّادِقِينَ وَالْقَانِتِينَ وَالْمُنْفِقِينَ وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحَارِ﴾
شکیبایان و راستگویان و فرمانبرداران و انفاقکنندگان و آمرزشخواهان در سحرگاهان.
این آیه از سوره آلعمران، استغفار در سحرگاهان را توصیه میکند، زمانی که مرز میان شب و روز مبهم میشود و ذهن انسان در معرض توهم قرار میگیرد. از منظر عرفانی، سحر، چون ساحتی لطیف، زمان تجلیات خاص الهی است که استغفار، قلب را صیقل میدهد و به سوی حق هدایت میکند.
سحر و واقعیت نفسانی
﴿قَالَ بَلْ أَلْقُوا ۖ فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَىٰ﴾
گفت: خیر، شما بیفکنید. پس ناگاه ریسمانها و عصاهای آنان به سبب سحرشان چنان به نظر آمد که میجنبند.
این آیه از سوره طه، سحر را بهعنوان واقعیتی نفسانی معرفی میکند که قادر به تأثیرگذاری بر ادراک انسانهاست. از منظر عرفانی، سحر، چون صنعتی نفسانی، از قدرت نفس ناطقه سرچشمه میگیرد، اما در برابر وحی الهی، چون حبابی در برابر طوفان، باطل میشود.
درنگ: سحر، اگرچه قدرتی نفسانی است، در برابر وحی الهی، که تجلی مستقیم امر الهی است، زائل میشود.
ساحران، با دیدن وحی، به عجز خود در برابر حق پی بردند و به سجده افتادند. این تمایز میان سحر و وحی، نشاندهنده برتری حق بر باطل است.
نقش هارون و موسی
تفاوت در ترتیب ذکر «رب هارون و موسی» و «رب موسی و هارون» در آیات، به توهم ساحران در تشخیص نقش هارون اشاره دارد. از منظر عرفانی، این تفاوت، محدودیت ادراک بشری را نشان میدهد که گاه حقیقت را ناقص درک میکند. موسی، بهعنوان پیامبر، محور وحی بود، اما ساحران، به دلیل نقش ظاهری هارون، او را مقدم دانستند.
سحر، دیوانگی، و نبوغ
﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَىٰ إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُورًا﴾
ما به آنچه گوش میدهند، هنگامی که به تو گوش میدهند و هنگامی که در خلوتند، داناتر هستیم، آنگاه که ستمگران میگویند: جز مردی سحرشده را دنبال نمیکنید.
﴿حَقِيقٌ عَلَىٰ أَنْ لَا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ ۚ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾
بر من است که بر خدا جز حق نگویم. به راستی از جانب پروردگارتان برایتان دلیلی روشن آوردهام. پس بنیاسرائیل را با من بفرست.
﴿قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ﴾
گفتند: جز این نیست که تو از سحرشدگان هستی.
این آیات، به تمایز میان «مسحور» و «ساحر» اشاره دارند. «مسحور» به معنای سحرشده است، نه ساحر. کافران، به دلیل عدم درک وحی، انبیا را مسحور میپنداشتند، گویی نیرویی خارجی آنها را تحت تأثیر قرار داده است. از منظر عرفانی، این جهل، نتیجه محدودیت ادراکی کافران است که وحی را سحر میدیدند.
درنگ: تفسیر نادرست «مسحور» به معنای «ساحر»، نتیجه عدم دقت در معانی قرآنی است. مسحور، تحت تأثیر بودن است، در حالی که ساحر، فاعل سحر است.
سحر، بهعنوان صنعتی نفسانی، در مرتبهای پایینتر از وحی قرار دارد. ساحر عليم، دارای قدرت نفسانی آگاهانه است، اما مسحور، تحت تأثیر نیرویی خارجی است که گاه به دیوانگی منجر میشود. دیوانگی و نبوغ، چون دو روی یک سکه، در مراتب نفسانی به هم نزدیکاند. از منظر عرفانی، سحر، اگر در مسیر الهی نباشد، به تخریب میانجامد.
نقد سوءاستفاده از سحر
سوءاستفاده از سحر، بهویژه توسط عالمان، گمراهی و عذاب به دنبال دارد. عالم دینی، چون نگهبان امانت الهی، باید از این قدرت در مسیر حق استفاده کند. قرآن کریم، با اشاره به هاروت و ماروت، سحر را بهعنوان فتنهای برای امتحان انسانها معرفی میکند که تمیز حق از باطل را ممکن میسازد.
جمعبندی بخش ششم
این بخش، با تأمل در آیات سورههای آلعمران، طه، اسراء، اعراف، و شعراء، سحر را بهعنوان واقعیتی نفسانی معرفی کرد که در برابر وحی الهی باطل میشود. تمایز میان مسحور و ساحر، و ارتباط دیوانگی و نبوغ، نشاندهنده پیچیدگی مراتب نفسانی است. این آیات، انسان را به سوی شناخت حق از باطل و استفاده صحیح از قدرت نفسانی دعوت میکنند.
نتیجهگیری
این نوشتار، با کاوش در آیات برگزیده قرآن کریم، به تبیین مفاهیم بنیادین خلقت، روح، سحر، و وحی پرداخت. کلمات الهی، چون اقیانوسی بیکران، تمامی مراتب وجود را در بر میگیرند و روح، چون نسیمی الهی، انسان را به سوی لقای حق هدایت میکند. سحر، بهعنوان صنعتی نفسانی، در برابر وحی باطل میشود، اما واقعیتی است که قرآن کریم آن را تأیید میکند. انسان، بهعنوان خلیفهالله، در مرکز بحران هستی قرار دارد و عظمت او، فراتر از محدودیتهای فرهنگی است. نقد بر دیدگاههای فلسفی، ضرورت بازنگری در تفاسیر سنتی را نشان میدهد که مفاهیم قرآنی را به قالبهای عقلی محدود میکنند. علم دینی، با احیای معارف قرآنی و عرفانی، باید به تقویت اقتدار معنوی و خدمت به جامعه بپردازد. این آیات، انسان را به سوی شناخت حقیقت الهی، فروتنی معرفتی، و تحقق مقام خلافت دعوت میکنند.
با نظارت صادق خادمی